eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.6هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره‌بین درشهر
‍ #عطار_نیشابوری🌷 (۶۲۷_۵۴۰ ه.ق.) شاعر و عارف 👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
🌷 (۶۲۷_۵۴۰ ه.ق.) شاعر و عارف ✅ ، در "کدکن نیشابور" به دنیا آمد. پدرش عطار (دارو فروش) بود و خودش نیز شغلِ پدر ادامه داد. به سفرهای بسیاری رفت؛ از ماوراء‌النّهر در ترکستان تا مکه را زیر پا گذاشت و با عالمان و دیدار کرد. ✅ و نزد تعلیم دید. سرانجام هم در شهر خود، ، مقیم شد. عارفی بزرگ و از پیش‌روانِ بود. مولوی" در اشعارش از او یاد کرده و خود را دنباله‌رو او و دانسته است. ✅ در آستانه‌ی هجومِ به ایران زندگی می‌کرد و مشهور است که در نیشابور، به دست مغولی کشته شده است. مزار او در این شهر است. از می‌توان به "منطق‌الطیر"، "تذکرةالاولياء"، "اسرارنامه"، "الهی‌نامه"، "مختارنامه" و "مصیبت‌نامه" اشاره کرد. نام و یادش گرامی و راهش سبز 🌹 📚 فرهنگ‌نامه‌ی نام آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📆 چاپ پنجم: آذر ۱۳۹۲ 📌 در تقویم ایرانی روز ۲۵ فروردین ماه به عنوان روز بزرگداشتِ نام گرفته است؛ در ادامه باهم بخوانیم چند حکایت کوتاه از کتاب 🌿 عطار در محل کسب خود مشغول بـه کار بود کـه درویشی از آنجا گذر کرد. درویش تقاضای خود را با عطار در بین گذاشت، اما عطار همان‌گونه بـه کار خود می‌پرداخت و درویش را نادیده گرفت.  دل درویش از این رویداد چرکین شد و بـه عطار گفت: تو کـه تا این حد بـه زندگی دنیوی وابسته‌ای، چگونه می‌خواهی روزی جان بدهی؟ عطار بـه درویش گفت: مگر تو چگونه جان خواهی داد؟   درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان بـه جان آفرین تسلیم کرد. این رویداد اثری ژرف بر او نهاد کـه عطار دگرگون شد، کار خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت…   🌿  نقل اسـت کـه، شبی، نماز می‌کرد. آوزای شنید کـه: «هان بولحسنو! خواهی کـه آنچه از تو می‌دانم، با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟» شیخ گفت: «ای بار خدایا، خواهی کـه آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کرم تو می‌بینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟»   🌿 روزی ابوبکر واسطی بـه تیمارستانی رفت و دیوانه‌ای را دید کـه ها‌ی و هوی می‌کرد و نعره می‌زد گفت: «با این بندهای گران کـه بر پای تو نهاده‌اند، چه جای نشاط اسـت؟» گفت: «ای غافل! بند، بر پای من اسـت، نه بر دلِ من».   🌿 نقلست که یک روز با جمعی می‌رفت جماعتی جوانان می‌آمدند و فساد می‌کردند تا به لب دجله برسیدند یاران گفتند یا شیخ دعا کن تا حق‌تعالی این جمله را غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود .معروف گفت: دستها بردارید. پس گفت الهی چنان‌که درین جهان عیش‌شان خوش دادی در آن جهان‌شان عیش خوش ده. اصحاب به تعجب بماندند. گفتند: خواجه ما سّر این دعا نمی‌دانیم! گفت: آنکس که با او می‌گویم می‌داند . توقف کنید که هم اکنون سّر این پیدا آید. آن جمع چون شیخ بدیدند رباب شکستند و خمر بریختند و لرزه بر ایشان افتاد و در دست و پای شیخ افتادند و توبه کردند . شیخ گفت دیدید که مراد جمله حاصل شد، بی‌غرق و بی‌آنکه رنجی به کسی رسد . 🌿 نقل اسـت کـه: «شیخ، چهل سال، سربر بالین ننهاده بود و دراین مدت، با وضوی نماز شام، نماز بامداد می‌کرد. روزی، ناگاه بالش خواست. یاران، شاد گشتند. گفتند؛ «شیخا، چه افتاد؟!» گفت: «بولحسن، امشب، بی‌نیازیِ خدای تعالی دید!» 🌿 گفتی مرا چو جویی در جان خویش یابی چون جویمت که در جان، بس بی‌نشان نشستی برخاست ز امتحانت یکبارگی دل من من خود کیم که با من در امتحان نشستی تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی   @zarrhbin