#آنچه_شما_فرستادهاید
سلام
خدمت مدیر محترم کانال
اخیرا" بابت گرفتن وام به ریاست محترم بانک ملی شعبه آموزش و پرورش مراجعه کردم. رفتار با سعه صدر همه پرسنل و پاسخ دادن به مشتری در هر شرایطی نشان از مدیریت صحیح و شخصیت کارمندان و ریاست و معاونت این بانک می باشد.
بنده در حد خودم خواستم از کلیه مجموعه این بانک تشکر کنم. من در طول عمر خود بارها به بانک های دولتی و خصوصی مختلفی برای امور بانکی مراجعه کردم و با بد رفتاری، بی توجهی و کم لطفی های زیادی مواجه شدم. در این بانک شخصا" دیده ام که اولویت اول، کار ارباب رجوع است. با توجه به اینکه کار میزنشینی و سیستمی سختی های خود را دارند ولی آنها به همدیگر پاسکاری نمیکنند و هر کسی در حد ممکن کار خود و حتی بقیه را انجام میدهد.
کار خوب همیشه جای تقدیر دارد.
ان شالله خدا به همه آن عزیزان طول عمر پر برکت و سلامتی بدهد.
# یکشهرونداردکانی
@zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ آب تنی هر روزه چند نوجوان در حوض میدان بسیج
لطفا قبل از وقوع هر اتفاق ناگوار ، پیگیری بفرمایید
#شهروندخبرنگار
@zarrhbin
❌ایران یک سوریه صفر
🔺تیم ملی فوتبال ایران در نخستین دیدار خود در رقابتهای انتخابی جام جهانی با نتیجه یک بر صفر سوریه را شکست داد
ایران سهشنبه آینده در دوحه به مصاف تیم ملی عراق میرود
@zarrhbin
📌علائم بیماری کرونا تا ۹ماه زمان میبرد که کاملا از بین برود
مسعود یونسیان متخصص اپیدمیولوژیست و استاد دانشگاه گفت:
🔹 ادامه داشتن سرفهها بعد از بهبودی کرونا با عنوان بیماری کووید طولانی مدت و یا بیماری پس از کووید شناخته میشود
🔹 ممکن از برخی از مبتلایان به کرونا بعد از بهبودی برخی از علائم مانند سرفه کردن را هنوز داشته باشند
🔹 در برخی مطالعات گفته شد بین ۳ تا ۹ ماه زمان میبرد تا بیمار کرونایی بهبودی کامل از علائم داشته باشد
🔹 این علائم نشان دهنده بیماری فعال کووید نیست و نگرانی بابت انتقال ویروس به افراد سالم وجود ندارد
@zarrhbin
🖋️علی اژدری یزدی
عشق دین نمیشناسد
اولین روز ماه محرم بود
مادرم طبق نذر هر ساله اش مراسم پخت آش حسین را داشت.جمعی از خانم های محله به خانه ما آماده بودن که ما رو در پخت نذری کمک کنند.
من و علی رفیق کودکی ام، مسئول پخش آش شده بودیم
قرار گذاشتیم که هرکدام به قسمتی از محله برای پخش نذری برویم.
بعد از آماده شدن آش، سینی بزرگی را برداشتم تعدادی کاسه های آش رو داخلش قرار دادم و مشغول پخش آش نذری به محله ای که مربوط به من بود شدم.
بعد ازمدتی تمامی کاسه های آش را پخش کرده بودم و فقط مانده بود یک کاسه آش.
تمامی محله را برانداز کردم؛ خانه ای جا نمانده بود؛یعنی فکر میکردم که به همه محله نذری داده ام؛ تا اینکه چشمم به یک خانه نسبتا قدیمی ولی زیبا درانتهای کوچه افتاد که پنجره چوبی رنگینش از دور خودنمایی میکرد.
به سمت آن خانه رفتم
درب خانه را زدم کسی جواب نداد.کمی منتظر ماندم تا اینکه درب باز شد.نگاهم به زمین بود.سرم را بالا گرفتم تا کاسه آش رو تعارف کنم؛ دیدم یک دختری جوان،زیبارو و باوقار روبه رویم ایستاده است.
یک آن مات و مبهوت نگاه معذبانه و گیرایش شدم.
انگار در سلول های نگاهش حبس ابد خورده بودم.
نمیدانم چه گفتم و چگونه آش رو تعارف کردم.
سریعا خداحافظی کردم و به سمت خانه مان برگشتم.
حالم دگرگون شده بود.خدایا این دگر چه حسی بود!؟!
نمیدانم
آن روز گذشت.
قرار بود مراسمات طبق هرساله از شب دوم در حسینه محله برگزار شود.
طبق عادت همیشگی امسال هم من مسئول پخش چای کل حسینیه شدم؛علی هم مسئول تدارکات و بردن چای به قسمت زنانه شده بود.قسمت
پایین حسینیه آقایان و بالا هم خانم ها مینشستند. محدوده نسبتا کوچکی از پایین حسینیه هم رو اختصاص داده بودند به خانم های مسن و کسانی که مشکل دررفت وامد از پله ها داشتند.
بعد ازشروع سخنرانی چایی های آماده شده و چیده شده در سینی رو برداشتم و به سوی عزادارن حسینی رفتم. بعداز اتمام قسمت برادران، یک سینی چای به قسمت خانم های مسن بردم
چای ها رو تعارف میکردم؛ رسیدم به پیش خانم میان سالی که روی ویلچر نشسته بود؛نمیدانم برای چه ولی بر خلاف عادت همیشگی به این خانم و همراهش نگاه کردم؛همراه آن خانم همان دختر بود.یک لحظه میخکوب شدم.چای رو تعارف کردم بعداز اتمام پخش چای به سمت
مادر بزرگم که در آن جمع نشسته بود رفتم وگوشه ای از چادرش راگرفتم و با حالت کنجکاوی و جوری که شک نکند پرسیدم این خانم ویلچری کی هستند !؟ آیا ایشون را میشناسید؟
مادربزرگم با خنده ای زیرکانه گفت: تو کاری به این کارها نداشته باش.ولی در ادامه جوابم را داد.میگفت این خانم و دختری که کنارش نشسته،مادر و دختر اند و زرتشتی هستند. کمی تعجب کردم.گفتم اینجا چیکار می کنند؟
گفت :این خانم به علت عمل نخاعی که انجام داده بوده ، یکی از پاهایش بی حس شده و نمیتواند راه برود؛ دخترگلش آسِنا خانم برای به دست آوردن سلامتی مادرش، نذر اقا ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) کرده که هرشب مادرش رو به حسینیه بیاورد و هردو در مراسمات و عزاداری ها شرکت کنند.
حالم دگرگون شد.
به حال این خانواده افسوس خوردم.
مادربزرگم به من نگاه کرد و هیچ نگفت.
طبق عادت همیشگی ام،در آخر مجلس تمام استکان ها را جمع آوری میکردم که یک آن مادربزرگم با صدای لطیفش به سمت من آمد و گفت که آسنا خانم زحمت جمع آوری استکان ها را در قسمتی که انها نشسته بودن را کشیده و این قسمت رو تمیز و مرتب کرده است و حالا شما پسرگلم میخوام که زحمت بردن استکان ها به آبدارخانه رو بکشید.
سینی را از آسنا گرفتم و به سمت آبدارخانه حسینیه رفتم؛ در مسیر غرق در فکر بودم که چگونه یک دختر زرتشتی به دین و امامان ما اعتقاد دارد و اینگونه با احترام پا به پای ما قدم برمیدارد!
بعد از شست و شو استکان ها و تمام شدن کارهایم در آبدارخانه به سمت محوطه حسینیه رفتم.دیدم مادربزرگ همراه با آسنا و مادرش در حال رفتن به سمت بیرون حسینیه هستند؛مادربزرگم مرا صدا زد ومن به سمت آنها رفتم.با سلامی کوتاه به هر سه آنها رو به مادربزرگم کردم به طوری که منتظر حرفش باشم سر به زیر انداختم و گفتم جانم خانم جون امری هست؟ مادربزرگم گفت: همین امشب پیش آقا رجب سبزی فروش بروم و به ایشان بگم که حتما تا فردا صبح سبزی ها رو به دستمان برساند
همان لحظه یادم آمدم که مادربزگم فردا نذری دارد .
با اشاره به مادربزرگم فهماندم خانواده آسنا خانم را برای کمک در تهیه نذری به خونه دلنشین و قدیمی خودش دعوت کند تا کمی باحال وهوای پختن وکمک کردن همه در آن نذری آشنا شوند.مادربزرگم این کار رو کرد.
ادامه دارد ...
@zarrhbin
🖋علی اژدری یزدی
عشق دین نمیشناسد
✍قسمت دوم و پایانی
اطاعت امر کردم و به سمت مغازه آقارجب رفتم وسفارشات لازم را انجام دادم.
فردای ان روز، دم دمای ظهر تمامی سبزی ها آماده شده بود.
خانه کاهگلی و قدیمی مادربزرگ پربود از آدم هایی که برای کمک آماده بودند .بعد چند ساعت از شروع پخت،آسنا و مادرش هم وارد حیاط خانه شدند.
من مشغول کارهایم بودم.در دلم غوغایی به پا شده بود.زیر چشمی نگاهی به او می انداختم.با هر بار دیدن قند در دلم آب میشد.
داشتم همراه با مداحی پخش شده از بلندگو تو حیاط،با حالت دلتنگی و غمگینی مداحی رو زمزمه میکردم
حال عجیبی و غریبی داشتم.اونقدر در حال و هوای خودم بودم که حضور مادربزرگم در کنار خودم رو متوجه نشدم.
بهم گفت: نوه گلم چی شده که اینقدر تو خودتی و داری با مداحی هم خوانی میکنی؟؟
گفتم:
گاهی قناری ها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می خوانند
نگاه معناداری بهم انداخت و گفت: حالا در قفس چه کسی گیر کرده ای؟
و شروع کرد به آرام خندیدن
نگاهم را از زمین برداشتم و به آسنا دوختم
دیگر هیچ حرفی نزد.
بعد از چند ساعت
قورمه سبزی های آماده شده رو بین افراد مستضعف پخش کردیم.
شب شد.به حسینیه رفتم.طبق معمول داشتم چای پخش میکردم و به سمت خانم های مسن میرفتم؛ تا رسیدم آسنا سینی چای رو از من گرفت و گفت که پخش چای این چند شب رو بر عهده میگیرد؛این را گفت و مشغول به پذیرایی از عزاداران شد.حالا بیشتر مِهرش به دلم نشسته بود.
شب چهارم و پنجم هم به همین منوال گذشت
شب ششم محرم شد.هرچه آن قسمت رو نگاه کردم مادر و دختر زرتشتی را ندیدم
کم کم داشت به نگرانی ام افزوده میشد
شوق دیدنش داشت منو دیوانه میکرد.زیر لب داشتم این شعر از فاضل نظری رو زمزمه میکردم که میگفت:
روز خلقت در گِل ما شوق دیدار تو بود
از همان آغاز ما را کم تحمل ساختند
اینا ها رو داشتم با خودم زمزمه میکردم که دیدم از درب حسینیه وارد شدند
انگار آبی بر روی آتش دلم ریختند.
آرام شدم
نمیدانم چگونه دل از من ربوده بود که آنقدر به دیدنش معتاد شده بودم
به سمتش رفتم و سینی چای رو بهشون تحویل دادم.
شب های محرم یکی پس از دیگری گذشت.
دهه اول و دوم تمام شد.
آتشی در دلم بود.آرام و قرار نداشتم
باید این ماجرا رو برای خانواده ام تعریف میکردم
برای اینکه به معشوقم برسم، نذری برای امام حسین و حضرت ابوالفضل کردم .
برای گفتن این ماجرا به خانواده ام دل رابه دریا زدم.
یک شب بعد از اینکه نماز عشا را خواندم به پای سجاده مادرم رفتم.مادرم درحال خواندن زیارت عاشورا بود.بعد از اتمام دعا،ماجرا رو برایش تعریف کردم.خیلی مهربانانه منو بغل گرفت و گفت که او از این ماجرا ها خبر دارد چونکه خانم جون ماجرا را برای مادرم مطرح کرده بوده است
ازش کمک خواستم تا منو یاری کند
ولی یک سنگ بزرگ به نام دین سر راهمان بود و این چیزی بود که مادرم هم این را به من گوش زد کرد
طبق فتوای مراجع ،مرد مسلمان نمیتواند با زن زرتشتی ازدواج کند
خیلی ناراحتُ افسرده و بی تاب بودم چند روزی به این منوال گذشت .حالم روز به روز بدترمیشد انگار یه مریضی لاعلاج گرفته بودم.
یک روز مادر بزرگ به خانه مان امد.لبش خندان بود . خوشحالی درچشمانش شکوفا شده بود
علتش را جویا شدم
گفت که مادر آسنا شفا گرفته است میتواند چند قدم به ارامی راه برود .دکتر ها مادر آسنا را جواب کرده بودند؛ آسنا که دوسال چشم به انتظار دیدن دوباره قدم برداشتن مادر بود،حالا به مرادش رسید.
چه خبر خوبی بود.سرحال شدم
اما مادربزرگم خبر بهتری برای من داشت
اون هم اینکه نذر آسنا و خانواده اش این بوده که اگر شفاعتی برای مادرشان اتفاق بیفتد،دین خودشون رو از زرتشت به اسلام تغییر بدهند
در آن لحظه این خبر مرابه اوج خوشبختی رساند.من انگار تازه متولد شده بودم...خدایا شکرت بابت عشق پاکم.
خانواده آسنا برای ادای نذرشان در روز چهلم ماه محرم در مسجد محل بادعوت چند نفراز علما و بزرگان محله به دین اسلام روی آوردند.
به کمک مادربزرگ خانواده را راضی کردم که به خواستگاری آن دختر مهر بَر دل نشسته برویم
طی تماس و گفت و گوهایی که بود، قرارشد که بعد از ماه صفر برای خواستگاری به خانه آنها برویم.
در این مدت خانواده ام برای آشنایی بیشتر این خانواده گرامی تحقیقات لازم راانجام دادند.
در ماه ربیع الاول، شب ولادت حضرت رسول(ص) طبق قول و قرار هایی که گذاشته بودیم برای خواستگاری به خانه شان رفتیم.
در آن شب تمامی آداب و رسوم خواستگاری انجام شد
همانجا بود که فهمیدم آسنا هم دلش با من است.
راست میگویند دل به دل راه دارد.
مراسم های خواستگاری و مَهربُران و عقد خیلی سریع و در طول حدود یک ماه انجام شد
👇👇
👆👆
آقا اباعبد الله وحضرت ابوالفضل یار و یاور من و آسنا در این مدت بودند
این پیوند به مبارکی گره خورد.
حال نوبت ادا کردن نذر من به سرور و سالار شهیدان بود
نذر کرده بودم بعداز رسیدن به مراد دل، ماه عسل به پابوس بین الحرمین برویم
می خواستم شروع زندگیمان زیر پرچم اباعبدالله باشد.
حالا بعد از گذشت شش ماه اقا من وهمسر متعهد به دینم را طلبید...
@zarrhbin
❌ رونق کسب و کار شما تنها با #تبلیغاتخوب میسر خواهد بود👌
✅شما یک فرصت بینظیر جهت معرفی #مشاغل #محصولات و #کارهای خود در بزرگترین کانال خبری شهرستان اردکان را دارید👍
کانال #ذرهبین_در_شهر آماده جهت دریافت و درج آگهی های تبلیغاتی شما با #قیمتمناسب 💸 و #راندمانخوب📈
آیدی جهت ارسال و هماهنگی درج پیام های تبلیغاتی شما 👈 👈👈👈👇
@shahryare2
#روغن_جامد_غنچه_5کیلوگرم
قیمت مصرف کننده #91000تومان❎
فقط روز #جمعه 1400/06/12
با تخفیف ویژه #84900تومان✅
در فروشگاه آریا شعبه بلوار كوثر
در فروشگاه آریا شعبه میدان خاتمی
👇👇👇👇👇
https://t.me/AriaHyper1
#گوشت_گرم_گوسفند(بره)
قیمت فروش معمولی #145000تومان
فقط روز #جمعه 1400/06/12
با تخفیف ویژه #115000تومان
در فروشگاه آریا شعبه بلوار كوثر
👇👇👇👇👇
https://t.me/AriaHyper1
🌟پدر عزیز و مهربون خانواده❤️
☘تویی که سرپرست و نان آور یک خانواده ای و برای رفاه اون خانواده به هر دری میزنی و حاضری هرکاری بکنی...
💥آیا فکر کردی اگر روزی کوچکترین اتفاق و حادثه ای برای تو که انقد نقش مهمی تو اون زندگی داری، بیفته
اون موقع چی میشه؟؟ 🥺
🌿تویی که انقدر آینده و خوشحالی خانوادت برات مهمه،
با هر مبلغی برات ممکنه حتماحتماحتما پوشش های ارزشمند بیمه ای رو همین امروز برای خودت تهیه کن تا خدایی نکرده نشه که یه حادثه ی پیش بینی نشده،
تماااااام خانواده و زندگی و عزیزانت رو به سمت نابودی ببره🙁
👈 با بیمه عمر، کلمه "کاش" را از آینده خودمان حذف کنیم 👌
#بیمهپاسارگاد_بیمهبرتر
@pasargadihay97
📲 09162618065
☎️ 03532234486
هدایت شده از ذرهبین درشهر
⚜ کلوپ نگین اردکان ⚜
🔺️بامدیریت جدید🔺️
🔸️عرضه محصولات فرهنگی
🔹️بروزترین فیلم ها و سریال های ایران و جهان
🔸️جذاب ترین کارتون ها
🔹️فلش و مموری با نازلترین قیمت و گارانتی مادام
🔸️لوازم جانبی موبایل و کامپیوتر
🔹️اجاره باند و سیستم صوتی
🔸️جدید ترین بازی های روز دنیا برای pc و ps2
🔹️نصب ویندوز بازی و نرم افزار
و...
🏠ادرس: اردکان خیابان امام خمینی روبروی باغ ملی
☎️تماس : 09164633666 طاهری
🔵ادرس کانال تلگرام :https://t.me/CLUB_NEGIN
🟠ادرس پیج اینستاگرام : https://instagram.com/club_negin?utm_medium=copy_link
#السلامعلیڪ_یا_اباعبدالله🍃
ما را #خرید از کَرمش سَر به سَر، حسین
راهِ نجاتِ ماست همین گریه بر، حسین
زهرا رسید #کرب_وبلا زار میزنیم
شبهایِ جمعه نالهٔ ما مستَمَر، حسین
#شب_جمعه ✨
#شب_زیارتے_ارباب 🌙🕌
♨️ @zarrhbin
🌹هرشب_یک حدیث 🌹
امام حسين (عليه السلام) :
✍ شكْرُكَ لِنِعْمَةٍ سَالِفَةٍ يَقْتَضِي نِعْمَةً آنِفَةً
👌 شكر تو بر نعمت گذشته ، زمينه ساز نعمت آينده است.
📗 نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص80
@zarrhbin
❖
"شب ها" آرامشی دارند
از جنس خدا
پروردگارت همواره
با تو همراه است
امشب از همان
شبهایی ست
که برایت یک
"شب بخیر خدایی"
آرزو کردم...
شبتــون آروم🌙
@zarrhbin
4_5875417851069728820.mp3
2.49M
🔸ترتیل صفحه 447 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده مقام عجم - کرد
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
هدایت شده از ذرهبین درشهر
⭕️متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
🔸و كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا عَرَضَتْ لَهُ مُهِمَّةٌ أَوْ نَزَلَتْ بِهِ، مُلِمَّةٌ وَ عِنْدَ الْكَرْبِ :
يَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَكَارِهِ، وَ يَا مَنْ يَفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ يَا مَنْ يُلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ الْفَرَجِ. ذَلَّتْ لِقُدْرَتِكَ الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِكَ الْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِكَ الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِكَ الْأَشْيَاءُ. فَهِيَ بِمَشِيَّتِكَ دُونَ قَوْلِكَ مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِكَ دُونَ نَهْيِكَ مُنْزَجِرَةٌ. أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِي الْمُلِمَّاتِ، لَا يَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِي يَا رَبِّ مَا قَدْ تَكَأَّدَنِي ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِي مَا قَدْ بَهَظَنِي حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِكَ أَوْرَدْتَهُ عَلَيَّ وَ بِسُلْطَانِكَ وَجَّهْتَهُ إِلَيَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُيَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِي يَا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِكَ، وَ اكْسِرْ عَنِّي سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِكَ، وَ أَنِلْنِي حُسْنَ النَّظَرِ فِيمَا شَكَوْتُ، وَ أَذِقْنِي حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِيمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِيئاً، وَ اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً. وَ لَا تَشْغَلْنِي بِالِاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِكَ، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِكَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِي يَا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَيَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَى كَشْفِ مَا مُنِيتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِيهِ، فَافْعَلْ بِي ذَلِكَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْكَ، يَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ.
🔸ترجمه دعای هفتم:
اي آنكه گرهِ كارهاي فرو بسته به سر انگشت تو گشوده ميشود، و اي آن كه سختيِ دشواريها با تو آسان ميگردد، و اي آن كه راه گريز به سوي رهايي و آسودگي را از تو بايد خواست.
سختيها به قدرت تو به نرمي گرايند و به لطف تو اسباب كارها فراهم آيند. فرمانِ الاهي به نيروي تو به انجام رسد، و چيزها، به ارادهي تو موجود شوند،
و خواستِ تو را، بي آن كه بگويي، فرمان برند، و از آنچه خواستِ تو نيست، بي آن كه بگويي، رو بگردانند.
تويي آن كه در كارهاي مهم بخوانندش، و در ناگواريها بدو پناه برند. هيچ بلايي از ما برنگردد مگر تو آن بلا را بگرداني، و هيچ اندوهي بر طرف نشود مگر تو آن را از دل براني.
اي پروردگار من، اينك بلايي بر سرم فرود آمده كه سنگينياش مرا به زانو درآورده است، و به دردي گرفتار آمدهام كه با آن مدارا نتوانم كرد.
اين همه را تو به نيروي خويش بر من وارد آوردهاي و به سوي من روان كردهاي.
آنچه تو بر من وارد آوردهاي، هيچ كس باز نَبَرد، و آنچه تو به سوي من روان كردهاي، هيچ كس برنگرداند. دري را كه تو بسته باشي. كَس نگشايد، و دري را كه تو گشوده باشي، كَس نتواند بست. آن كار را كه تو دشوار كني، هيچ كس آسان نكند، و آن كس را كه تو خوار گرداني، كسي مدد نرساند.
پس بر محمد و خاندانش درود فرست. اي پروردگار من، به احسانِ خويش دَرِ آسايش به روي من بگشا، و به نيروي خود، سختيِ اندوهم را درهم شكن، و در آنچه زبان شكايت بدان گشودهام، به نيكي بنگر، و مرا در آنچه از تو خواستهام، شيرينيِ استجابت بچشان، و از پيشِ خود، رحمت و گشايشي دلخواه به من ده، و راه بيرون شدن از اين گرفتاري را پيش پايم نِه.
و مرا به سبب گرفتاري، از انجام دادنِ واجبات و پيروي آيين خود بازمدار.
اي پروردگارِ من، از آنچه بر سرم آمده، دلتنگ و بيطاقتم، و جانم از آن اندوه كه نصيب من گرديده، آكنده است؛ و اين در حالي است كه تنها تو ميتواني آن اندوه را از ميان برداري و آنچه را بدان گرفتار آمدهام دور كني. پس با من چنين كن، اگر چه شايستهي آن نباشم، اي صاحب عرش بزرگ.
@zarrhbin
♥️♥️💥
♥️سلام
صبح بخير
گاهی باید دل را به دریا زد
گاهی هم باید دل را دریایی کرد و مثل دریا شد
آنها که دلشان دریاست
همه چیز دارند.
گاهی خروش دارندگاهی موج دارند
گاهی طوفان دارند
گاهی آرامش دارند
♥️اما همیشه زیبـا هستند
♥️پگاهتان پدرام ياران وهمراهان
♥️🍃♥️
@zarrhbin
#حدیث_بزرگان
✍پیامبراکرم درباره ی امام عصرمی فرماید:
✨هرکس دوست دارد خدا او را در حال ایمان کامل و مسلمانی مورد رضایت ملاقات کند ولایت و محبت #امام عصر را بپذیرد.
📚بحارالانوار مجلسی ، ج 36 ، ص296
🌸برای فرج و ظهور امام غریبمان دعا کنیم🤲
@zarrhbin
نیمرو با فلفل سیاه معجزه میکند !
برخی از خواص این دو ترکیب:
▫️عضله سازی
▫️سلامت مغز
▫️استخوانهای سالم
▫️کاهش مشکلات چشمی
▫️افزایش گلبولهای قرمزخون
#پیام_سلامتی
@zarrhbin
🔹دعای فـــــرج🔹
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
🍃اللهم عجل لولیڪ الفرج به حق لب تشنگان ڪربلا
@zarrhbin
هدایت شده از ذرهبین درشهر
#سلام_مولا_جانم ❣
🔷جمعه ها راهمه از بس که شمردم بی تو
🔹بغض خودرا وسط سینه شمردم بی تو
🔶بس که هرجمعه غروب آمدودلگیرم کرد
🔸دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
🔷تابه اینجا که به درد تو نخوردم آقا
🔹هیچ وقت ازته دل غصه نخوردم بی تو
🔶چاره ای کن،گره افتاده به کاردل من
🔸راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحآدینهتون_مهدوی 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
#منتظران_ظهور 💚
✨@zarrhbin