eitaa logo
زینبی ها
3.2هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
193 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/16847855722639 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـصت ثانیه دیرآمدن صبح زمـستان باعث شده " ‌" همه بیدار بمانیم چهارده قرن نیامد پسر ؛ اما شد ثانیه ای تشنه دیدار بمانیم؟؟ ✨تعجیل در امر فرج @zeinabiha2
🔥نشرحداکثری🔥 ❤️پروفایلا یک رنگ بشه واسه امام زمان❤️ 👋همه باهم در شب یلدا دعای فرج میخوانیم🤲 🌺هی میگی چجوری 🌺براامام زمان کارکنم؟!🙃 بیاتوی این دو✌️روز هرچی میتونی این عکسو نشر بده🌈
در جبهه ها تصویری که از دفاع مقدس در ذهن خیلی‌ها است، همان تصاویر رزمنده ها با لباس رزم و سلاح به دست و آرپی‌جی بر دوش است، اما این تمام جنگ نبود. رزمنده‌ها هم اوقات فراغت داشتند، مانند مردم عادی کارهای روزانه شان را می‌کردند و خیلی وقت‌ها که نیازی به جنگ و دفاع نبود، سلاح‌های‌شان را کنار گذاشته و عین بقیه آدم‌های پشت جبهه رفتار می‌کردند، به کارهای روزانه خود رسیده و به ورزش و مطالعه مشغول می‌شدند. از جمله به اصلاح سر و صورت پرداخته و بعضی‌های دیگر هم هوای همرزمان‌شان را داشته و به آنها کمک می‌کردند، خلاصه هر کسی با هر مهارتی که داشت تلاش می‌کرد به رزمندگان دیگر کمک کند، یکی نانوایی بلد بود، دیگری کفاشی، یکی خیاط و یکی دیگر آرایشگر بود. @zeinabiha2
61 در جبهه چگونه بود ؟! خاطرات شب يلدا محمد قبادى در سال ١٣٦١ : سال ٦١ بود، كه ما تو جبهه هاى جنوب در منطقه چنانه براى عمليات  خودمون را آماده مي كرديم. من كه تو قسمت  تسليحات بودم با فرمانده گردان شهيد ساربان نژاد و فرمانده هاى دسته ها شهيد صراف نژاد و شهيد رضا عزتى و سردار بيگلوئى قرار گذاشتيم در چادر تبليغات كه دوستان ما آقايان ملالو و ذوقى مسؤل آنجا بودند به مناسبت شب يلدا جمع بشيم . بعد از اينكه نماز مغرب و عشاء را خوانديم و طبق معمول  همه شب زيارت عاشورا خوانده شد ، به چادر هايمان رفتيم و منتظر شديم على بى غم  كه مسؤل تداركات بود شام را از قرارگاه بياورد. اونشب شام نون و خرما بود، خوب يادم نيست بجز اينها سبزى يا پنير بود يا نبود. هر كس شام خود را گرفته بود و به چادر ها ميبرد. من با يكى از دوستان به نام عباس صفادل كنار چادرمون  پياز كاشته بوديم و خيلى خوب سبز شده بود، من مقدارى از آن پيازچه ها را چيدم و در روغن سرخ كردم  و چند تا تخم مرغ كه از قبل در چادر نگهدارى كرده بوديم را نيز اضافه كردم و سپس خرماها را نيز به آن افزودم و غذاى بسيار لذيذى شد كه به اتفاق خورديم . اون شب همه بعد از خوردن شام  با فرمانده گردان و بقيه به چادر فرماندهى و سپس تبليغات رفتيم تا شب يلدا كنار هم باشيم. خيلى عجيب بود كه حتى يك لحظه هم از اينكه از خانواده دور هستيم ناراحت نبوديم. وقتى در چادر جمع شديم هر كدام از بچه ها از عمليات هايى كه در آن شركت كرده بودند تعريف ميكردند از شكار تانكها با آر پى جى هفت تا زدن هواپيماهاى دشمن توسط دوشكا ... بسته هاى كوچكى كه از طرف كمك هاى مردمى كه آجيل فرستاده بودند را باز كرديم  و از كمپوت ها به عنوان ميوه شب يلدا براى يكديگر تعرف ميكرديم . آن شب يكى از طلبه ها هم به نام محمود قربانى مهمان ما بود كه از قضاء بچه محله ما نيز بود. از شب قبل قرار شده بود بچه ها را براى آشنايى منطقه در شب  براى مقدمات عمليات آماده كنيم، من كه در طول روز با فرمانده گردان، شهيد ساربان نژاد و مسؤل دسته ها شهيدان رضا عزتى و عادل صراف نژاد و شهيد محمد مظهرى كه مسؤل تعاون بود و چند نفر ديگر براى شناسائى منطقه رفته بوديم و كاملأ از نقطه صفر و نقطه قرمز عبور كرديم و تا نقطه رهائى منطقه را رصد كرده بوديم و با برنامه ريزى قبلى و آمادگى لازم منتظر شديم همه بخوابند ، بدون اينكه خودمان بخوابيم ،حال آنكه بسيار فعاليت كرده بوديم ولى خستگى را نميفهميديم ، بچه ها را بيدار كرديم و به ستون يك در حالى كه بيسم چى در جلو و عقب و من كه آن شب به عنوان بلد چى گردان  بودم در كنار فرمانده گردان  براى شناسائى منطقه به حركت افتاديم و تا صبح پياده روى كرديم در ميان افراد كه متاسفانه نامشان را فراموش كردم پيرمرد هفتادو پنج ساله و نوجوان چهارده ساله به چشم ميخوردند كه همگى از روحيه اى برخوردار بودند كه انسان در كنار آنها اصلأ احساس خستگى نميكرد. وقتى از مناطق شناسائى بازگشتيم دقيقأ صبح شده بود كه نماز صبح را به جماعت خوانديم و به چادرها رفتيم و همه خوابيديم كه ميتوانم بگويم كه آن شب يكى از بهترين شب يلدا هايم بود كه از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هيچ كس براى كسى فال حافظ باز نكرد، در آن شب از انار و هندونه خبرى نبود، در آجيلى كه مردم فهيم ما برايمان فرستاده بودند از تخمه نيز خبرى  نبود ولى نامه هايى  كه لابلاى آجيل ها بود  ما را سخت سرگرم كرده بود و روحيه مان را مضاعف ميكرد . ما چيزى نداشتيم كه وصيت كنيم ، بخاطر همين وصيت نامه ها شبيه به هم بودند ، من دقيقأ يادم هست كه من وشهيد عادل صراف نژاد كه متولد عراق بود و در خانه نيز عربى صحبت ميكردند وصيت نامه هاى خود را به هم نشان داديم و او نيمى از وصيت نامه مرا به وصيت نامه خود اضافه كرد و من نيز نيمى از وصيت نامه او را به وصيت نامه خود اضافه كردم. حقيقتأ يادش بخير، لحظات مثل باد ميگذشت و ما نيز احساس ميكردم هر لحظه سبكبالتر ميشويم. دارايى همه معلوم بود، هيچ كس قفل و بست نداشت، هيچ كس از ديگرى چيزى پنهان نداشت. چيزى نداشتند كه قصه آن را بخورند ، يك پلاكى از گردنشون آويزون بود يا قرآنى تو جيب داشتند يا وصيت نامه اى . هيچ گاه احساس تنهايى نمى كردند.  همه ميخنديدند، نميدونم به چى؟ فقط ميدونم همه عاشق بودند. نميدونم عاشق چى بودند، فقط ميدونم خودشونو متعلق به اين دنيا نميدونستند. اونا اينو فهميده بودند كه شايد تا لحظاتى ديگر زنده نمانند. آنها نفس ميكشيدند تا بمانند، ولى نه در قفس ....... براى آنها ديگر يلدا و نوروز معنا نداشت . آنها افسانه رستم و اسفنديار را به و تبديل كردند. آرى چنين بود قصه شب يلدائى ما، يادش بخير. @zeinabiha2
تصویری کمتر دیده‌ شده از در کنار @zeinabiha2
حمید داودآبادی نوشت: انار خوران ! اصلا جبهه همه چیزش متفاوت بوده! حتی انارخوری در شب یلدا ! در این شبهای سرد که دور کرسی ، آهان ببخشید اشتباه گفتم: دور مودم و وای فای نشستیم و هرکدام سرمان به دوستان مجازی خودمون گرمه، یاد اونا بخیر که بدون اینکه بدونیم یا بهمون پیامک بدن، یا توی شبکه های مجازی عکس سلفی "من و ترکش یهویی" بذارن! توی سخت ترین و سردترین و زیر آتش خمپاره، یاد ما بودند! یادشون بخیر شادی اونایی که رفتند و سلامتی اونایی که هنوز هستند و میسوزند و میسازند، تا عاقبت بخیر بشن! صلوات @zeinabiha2
۳۰ آذر ماه سالروز یلدای خونین کرمانشاه با ۱۵۰ شهید و ۴۹۰ مجروح / بمباران خوشه‌ای سال ۶۵ توسط رژیم بعث عراق . يكي از تلخ ترين حوادث دوران دفاع مقدس حادثه شب يلدای خونين شهر كرمانشاه است. زماني كه در 30 آذر 1365 مردم شهر بر اساس رسم ديرينه مشغول خريد و تهيه ملزومات شب يلدا بودند تا در جمع خانواده شب خاطره انگيزي را سپري کنند، ددمنشان رژيم بعث عراق با تهاجم بوسيله ده ها فروند هواپيما در دو نوبت و در ساعات 12 و 30 و 16 و 45 دقیقه مراكز خريد مردم و مناطق مسكونی مختلفی از شهر كرمانشاه را مورد آماج بمب های خوشه ای قرار دادند. @zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن زیر لب یادی از نور دل فاطمه کن چشماتو ذخیره کن و سوره والعصر بخون یه دعا بر ظهور پسر فاطمه کن 🤲♥️ یلدای مهدوی 🥰 @zeinabiha2
شب یـلداسٺ.. گفتیـم چند خطے بنویسیـم.. چند واژه شاعر شویم.. چند دقیقه اے احوال دنیا را بے خیال شویـم :)! عجب دنیاییـست! پلڪـے به هم زدیـم و گذشت.. :)! دقیقـه ها...ساعت ها..روز ها.. ماه ها.. دلمـان بند همیـن پاییـز بود.. ڪه چمدان بسٺه به چشممانمان خیرهـ شده است.. میـداند دلـمان دلتنگش میشود.. دلتنـگ احوالـش.. لبخندی بر گوشه ے لبش نشاندهـ.. شالگـردن نارنجے اش را به دور گردنش پیچیدهـ.. خانه اے اجاره ڪردهـ است در دور دست ها.. میدانم ڪه باز میایـد :)! او همیشه مارا از وجودش خیال جمع ڪرده است.. :)! حال این انبـوه دلتنگے هایمان را به چه ڪسے بسپاریم؟! چه ڪسے قرار است با بے قرارے هایمان ببارد.. پاییـز!دلمان به بودنت قرص بود! شاید بتوانیم..بباریـم..دووم بیاوریم.. ولے تو بودے قرار بے قرارے هایمان.. :)! از زمین و زمان ڪه خسٺه میشدیم.. دلمان شڪسته ڪع میشد... باریدن هایـمان را به گردن تو می انداختـیم! ڪه پاییـز است... دلگیـر است این شبـها.. پاییز!ولے دروغ میگفتیـم! تو فقط میفهمیدے،حال این دلـرا.. برایمان میزدے زیر آواز..،آتـش روشن میڪردے.. بغلمـان میڪردے.. حال با زمستان چه ڪنیـم؟! او یـخ زده است! سفید بر تـن میڪند.. و سڪـوت اختیار.. پاییز!سڪوت زمستان دقمان میدهـد! تو میدانے روایتش را اما هیـچ نگفتے! یادت باشد پاییز! بـهار مے آید.. :)! قول داده اسٺ..از دیوانگے هایش برایـمان بیاورد.. گـفته است با تو آشناست! آرے؟!راست مے گوید؟ بـهار است دیگـر..ڪم از دیوانگے هاے تو ندارد..! با تابستان چه ڪنیم؟! باور ڪن از دست این تابستان دیگر حتما دق میڪنیم.. ما شب هاے بلند را دوست داریم... اما تابستان دلش آبتنے میخواهد :)! باز خوب است رفتنت یلداسٺ :)! پاییـز رفتنت بر خلاف تمام رفٺـن ها زیباسٺ.. احوال نابمان را باتو ،در صندوقچه همیشگے میگزارم.. وزمستان را با احوالم با احوالش آغاز میڪنم! به قول مشتے حسن: الهے به امید ٺو :))!
پاییز ای آبستن روزهای عاشقی؛ رفتنت بخیر... سفرت بی خطر:)🖐🏿!
•♥️🌱• ± چشم دلم به سمت حرم باز می‌شود با یک سلام روز من آغاز می‌شود✨🌿 ⛅️ 🦋
۱ دی ۱۴۰۰ فقط ۱۲ روز مانده تا دومین سالگرد فرمانده دلتنگیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ کوتاه اهل بیت علیهم السلام هم از در این خونه حاجت میگرفتند حاج آقا عالی پیشنهاد دانلود 👌 @zeinabiha2
🟣 عالم ربانی آیت الله حق شناس رحمه الله: جوانهاى عزيز، خوب گوش بدهيد! در ابتداى جوانىِ‌ من، كسى نبود كه اين را براى من بخواند؛ ولى من به شما تذكر مى‌دهم و يادآورى مى‌كنم. راه وسوسه را بر مى‌بندد اين هم يك مشوق براى شما تا بدانيد كه با خون و رگ و پى شما مى‌آميزد. درباره‌ى شيطان گفته شده است كه «ان الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرىالدم».1 يعنى شيطان از راه دوران دم وارد خون مى‌شود و را وسوسه مى‌كند. اما اين جوانى كه قرائت قرآن كرده است وكتاب بارى تعالى با خونش ممزوج شده است، شيطان چگونه مى‌تواند او را وسوسه كند؟! باز بخوان و بالا برو! «يعطى الامان بيمينه». به او گفته مى‌شود: تو در امانى. هيچ غصه نخور. آتش حتى به ذهنت هم خطور نكند. «و الخلد والجنان بيساره». بهشت در سمت چپ توست، باباجان! «و يُكسى حُلَّتين». دو حله و لباس بهشتى به او مى‌پوشانند. «ثم يقال اقرأ وارقه». به اوگفته مى‌شود: همان قرآن‌هايى كه مى‌خواندى، باز بخوان و بالا برو! پروردگار خودش لايتناهى است. جوايزش هم لايتناهى است. پاداش والدين قارى قرآن در باز كج سليقگى كن و بگو: بچه‌ام اگر به برود؛ درسش مى‌ماند! اى بيچاره! وقتى اين قسمت از روايت را گوش دادى، آن‌وقت مى‌زنى توى سرت!«و يكسى ابواه حُلتين» دو تا حُله و لباس بهشتى هم به پدر و مادر قارى قرآن مى‌پوشانند. باز نگذار پسرت بيايد مسجد! به پدر و مادر اين قارى قرآن مى‌گويند: اين جزاى آن قرآن‌هايى است كه فرزند شما خوانده است. 1_ 📖مستدرک الوسائل ج16ص220از کتاب عوالی اللئالی 📚ز ملک تا ملکوت - 1، صفحه 204 @zeinabiha2
۱ دی ماه ، مدیر مبارز و انقلابی گرامی باد . 🥀 🗓ولادت : ۲۸ بهمن ۱۳۲۴«چهارمحال و بختیاری، سامان» 👈تک فرزند خانواده ای مستضعف و مذهبی 👈دوران ابتدایی در سامان 👈تحصیلات متوسطه در دبیرستان ادب اصفهان 👈ازدست دادن پدر در سن ۱۷ سالگی 👈شروع فعالیت های سیاسی و مبارزه علیه رژیم ستمشاهی پهلوی از سال ۱۳۴۱ 👈پخش اطلاعیه ها، نوارها و رساله حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) 👈اعزام به خدمت سربازی در سال ۱۳۴۵ با عنوان سپاهی دانش ممتاز 👈گذراندن دوره فنی یک ساله در سال ۴۷ و استخدام در ذوب آهن اصفهان 👈ازدواج در سال ۴۷ 👈اعزام به شوروی در سال ۴۹ و گذراندن دوره فنی تکمیلی 👈برگزاری نمایشگاه کتاب های مذهبی و انقلابی در فولادشهر، شهرکرد و سامان 👈برگزاری جلسات دینی و سیاسی در فولادشهر 👈سخنرانی در مراسم چهلمین روز شهادت شهید🌷 حاج آقا در مسجد سید اصفهان در سال ۵۶ 👈دستگیری و زندان 👈رسیدگی به امور زندانیان سیاسی و خانواده ایشان 👈از عوامل اصلی اعتصاب در ذوب آهن اصفهان 👈عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 👈مسئول حراست ذوب آهن اصفهان 👈فرماندار شهرستان شهرکرد از ۹ مهر ۱۳۶۰ تا زمان شهادت 🗓شهادت : ۱ اول دی ۱۳۶۰ 👈همراه با شهید🌷 (نماینده شهرکرد در مجلس شورای اسلامی) 🔹ترور ناجوانمردانه با نارنجک توسط گروهک منافقین 📌مشهد مقدس، بعد از بازگشت از جبهه های دفاع مقدس 📍مزار : استان چهارمحال و بختیاری، گلزار شهدای شهر سامان @zeinabiha2
بهمن ماه سال 1324 ه ش درشهر سامان زادگاه عمان ودهقان ساماني از شعراي به نام ايران؛ يکي از شهرهاي استان چهارمحال وبختياري ، در يك خانواده مستضعف بدنيا آمد. تنها فرزند اين خانواده بود ،او را نذر امام رضا(ع) كردند و مدت هفت سال لباس سفيد به او پوشاندند و كفن‌پوش امام رضايش ساختند . به اندازة موهاي سرش سكه به حرم امام حسين عليه‌السلام ريختند .پدرومادرمتدين او از همان اول پيوندش را با ائمه طاهرين(ع) مستحكم ساختند. به لحاظ همين امر بود كه لحظه‌اي از ياد آنان غافل نمي‌شد و همه کارهايش درجهت وخواست ائمه اطهار(ع)بود. تحصيلات ابتدائي خود رادر سامان به پايان رسانيد و بعد ازبه دليل فراهم نبودن شرايط ادامه تحصيل درسامان تحصيلات متوسطة خويش را در دبيرستان ادب اصفهان تمام كرد . در سن 17 سالگي پدرش را از دست داد و با مادر پيرش زندگي مي‌كرد . در سال 1341 وارد صحنة سياست شد و مشغول كارهاي زيرزميني كه بوسيلة روحانيت مبارز رهبري مي شد، گرديد و به پخش اعلاميه و نوارهاي امام و رسالة امام پرداخت . در سال 1345 به خدمت سربازي اعزام گرديد و در دوران سربازي خود سپاهي دانش ممتاز بود. دوستان هم دوره اش مي‌گويند ،در سال 1346 عكس امام(ره) را به آنها نشان مي دهد و مي گويد: روزي اين زعيم عاليقدر حكومت اسلامي را پياده خواهد كرد. در سال 1347 واردکارخانه ذوب آهن اصفهان گرديد و بعد از ديدن دوره يكسالة فني مشغول بكار شد. در شهريور سال 1347 ازدواج كرد كه ثمرة اين ازدواج يك دختر و دو پسر است .در سال 1349 براي ديدن دورة يكساله ازطرف کارخانه ذوب آهن اصفهان عازم شوروي شد ولي به علت برخورداري از استعداد ونبوغ زياد، اين دوره را در مدت هفت ماه و نيم تمام كرد و به كشور بازگشت. در اين مدت كه در شوروي اقامت داشت تمام موازين شرعي را اجرا مي‌كردوقرارگرفتن در محيط فاسد وغيراسلامي کوچکترين خللي در ايمان واراده او ايجاد نکرد. بعد از بازگشت از شوروي فعاليتهاي خويش را دوباره از سرگرفت وبا مبارزان منطقه چهارمحال واصفهان مانند برادران؛ صلواتي، پرورش، آيت‌ا... طاهري، حجه‌الاسلام ميرزائي امام جمعه زرين شهر و شهدائي چون تركي‌ ، فولادي و... ارتباط تنگاتنگ داشت. در آن خفقان رژيم ديکتاتوري پهلوي، به ايجاد نمايشگاهاي كتاب در فولادشهر، شهركرد، سامان همت گماشت و همچنين در ساير شهرستان‌ها نمايشگاههاي كتاب بسياري تشكيل داد. اودراين نمايشگاهها به روشنگري افكار توده‌هاي مردم مي پرداختند و به كارهاي تشكيلاتي اهميت بسيار مي‌داد . به همين جهت همراه با ساير برادران مكتبي و مبارز نسبت به تشكيل جلساتي چند در فولادشهر همت گماشت. شهري كه به دليل رواج فرهنگ فاسد طاغوتي از معنويت در آن اثري نبود .اوبارها هزاران اعلاميه حضرت امام(ره) را مخفيانه و با چابكي ، زيركي و بدون ترس از عوامل ساواك به داخل كارخانه ذوب آهن اصفهان ميبرد و پخش مي‌كرد. در چهلمين روز شهادت حاج‌آقا مصطفي خميني، در حالي كه در مسجد سيد اصفهان سخنراني ميكرد، دستگير شد. در زمان پيروزي انقلاب زحمات زيادي كشيد و بارها خطر راازسر گذراند اما به شهادت نرسيد. ا و تمام مال و جان خويش را فداي مكتب اسلامي ساخته بود. لحظه‌اي از ياد خانواده‌هاي زنداني، تبعيدي و خانواده‌هاي بي‌سرپرست و مستضعف غافل نمي‌شد و با انجمن مددكاران و صندوق قرض‌الحسنه اصفهان همكاري داشت. وقتي كه نماز مي‌خواند با تمام وجودش به ياد خدا بود و با تمامي وجودش دعاي كميل مي‌خواند و اشك مي‌ريخت. به معناي واقعي كلمه مقلد امام(ره) و معتقد به ولايت فقيه بود . به امام (ره)عشق مي‌ورزيد و او را الگوي خويش قرار داده بود. در زمان پيروزي انقلاب به همراه ديگر برادران مبارز كارخانة ذوب‌آهن را به اعتصاب كشاندند. وي داراي بينش سياسي قوي بود و هيچگاه در مسائلي كه در مملكت بوجود مي‌آمد اشتباه نمي‌كرد. دراول انقلاب که حجم زيادي ازحملات ناجوانمردانه ي منافقين وملي گراهاي دروغين متوجه آيت ا... مظلوم دکتر بهشتي وسايرشخصيتهاي انقلابي بود؛ايشان به آنها عشق مي‌ورزيد و مي‌گفت: روزي شهيد بهشتي و حقانيت حزب جمهوري بر مردم ثابت مي‌گردد. توصيه مي‌كرد كه از روحانيت مبارز دفاع كنيد. به مال دنيا دل نبنديد كه شما را گرفتار مي‌كند. هميشه شهادت را از خدا آرزو مي‌كرد و در قبال خون شهداء احساس تعهد مي‌كرد . 👇
مرتب قيامت را يادآوري مي‌كرد و به آقاي رجائي ، رفسنجاني، خامنه‌اي و همراهان علاقة بخصوصي داشت و مي‌گفت: كه اينها بازوان امام هستند، بعد از پيروزي انقلاب به سمت مديريت انتظامات شهر صنعتي فولاد شهر انتخاب گرديد و در اين پست خدمات شاياني كرد. مدت هشت ماه در اين پست خدمت نمود و بعد به جهاد سازندگي شهركرد آمد و در مدت ده ماه در اين شغل خدمت كرد و بعد به علت حساسيت منطقه به انتظامات بازگشت . بعد وارد سپاه پاسداران شدودر قسمت اطلاعات مشغول خدمت گرديد . بعد از آن مسئول اداره حراست كارخانه ذوب‌آهن اصفهان شد و مدتي هم در اين قسمت خدمت كرد .او در بيست و نهم مهرماه 1360 به سمت فرماندار شهركرد انتخاب شد. در تاريخ يكم ديماه وقتي كه به اتفاق همراهانش از بازديد جبهه‌ها برمي‌گشت تصميم مي‌گيرند به حرم امام رضا(ع) بروند و زيارت كنند. پس از زيارت معشوق و كمي استراحت در شهر مشهد موقع خروج از اقامتگاه خود مورد شناسائي قرار مي‌گيرند و به دست منافقين جنايتكار به درجة شهادت تابه آرزوي خود برسد. منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد و امورايثارگران شهرکرد ومصاحبه با خانواده و دوستان شهيد @zeinabiha2