گفته بودم
اسرارقلب #مادر_شهید
برکسی #فاش نمی شود
حتی #فرزندش
اماوقتی
در #آغوش خداحافظی شان
یک لحظه #عطر_شهادت
بپیچد،
به دل هر دو #برات می شود...
هر دو میفهمندکه دیگر،
#شهادت
از آن بالا #حواله شده
💞 @zeinabiha2 💞
چرا به شهید نوروزی لقب شير سامرا داده بودند؟!
شجاعت و دليریهای مثالزدنی مهدی، دليلی شد تا او را با نام «شير سامرا» بشناسند. در عملياتهايی كه در سامرا و نواحی آن انجام میشد، هرجا بچهها تحت فشار قرار میگرفتند و به تنگنا میرسيدند، از مهدی میخواستند تا با نيروهايش به كمک آنها برود و غائله را ختم كند.
مهدی خطشكن بود، هميشه در وسط ميدان معركه بود. میگفت: ما بايد اولين نفر در جلو و خط مقدم نبرد باشيم تا هر زمان به بچهها گفتيم بيايند ما را ببينند و بدانند كه ما نيز در معركه نبرد حاضريم. حضورش هم همواره با شجاعت و دلاوری همراه بود.
هر جایی که خطر بود خودش را میرساند. مهدی از چهار پنج سالگی به فکر شهادت بود. میدیدم راهش همین است. در هر شرایطی هم به من میگفت: «مادر! فقط یک چیز میخواهم، شهادت. از شما میخواهم برایم شهادت را از خدا بخواهید.» دعای همیشگیام برای ایشان طبق خواسته خودش شهادتشان بود.
این بچه از پنج شش سالگی در تکبیر مسجد و اذان مسجد بود و خودش را هر جور میشد به مسجد میرساند.
بعدها وقتی میگفتم مهدیجان! شما باید یک ماشین داشته باشید و خانهای تهیه کنید و کلاً حرف دنیا را که میزدم متوجه میشدم بهکلی آن طرف است و واقعاً حواساش به این طرف نبود. یعنی مرد خدا و تمام حالاتاش خدایی بود. هر جایی که خطر بود خودش را میرساند. اینجور نبود که از چیزی بترسد.
برگرفته از مصاحبه با #مادر_شهید
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیرسامرا💚
@zeinabiha2
🌷پیام مادر شهیدی که اشک امام(ره) را جاری کرد
👈 خاطرهای دربارۀ یک #مادر_شهید از زبان رهبر معظم انقلاب (مدّظلّهالعالی)
🔹در یکی از شهرها که زمان ریاست جمهوری رفته بودم. بعد که سخنرانی کردم و برگشتم بیایم، مردم دوروبر ما اجتماع کرده بودند و اظهار محبّت میکردند، من هم میرفتم طرف ماشین که سوار بشوم، شنفتم که یک خانمی از پشت سر در وسط جمعیّت مرتّب صدا می زند و اسم بنده را میآورد. فهمیدم کار مهمّی دارد؛ ایستادم. گفتم بگذارید این خانم بیاید ببینم چهکار دارد که در این جمعیّت اینجور داد میکشد.
🍃 آمد جلو، گفت که آقا پسر من اسیرشده بود -به نظرم، حالا درست یادم نیست،شاید گفت تنها پسرم؛ احتمال می دهم گفت تنها پسرم -چند روز پیش اطّلاع پیدا کردم که در اسارتگاه شهید شده؛ به امام بگویید که- شاید مثلاً به این تعبیر، حالا جزئیّاتش یادم نمانده، البتّه یادداشت کردهام، بارها هم گفتهام- فدای سرتان؛ و اگر باز هم پسر داشته باشم، باز هم میفرستم.
🔺 این پیغامی بود که یک مادر [شهید گفت]. ببینید این روحیّه را! من آمدم به امام این را عرض کردم، امام گریهاش گرفت؛ از شنیدن این سخن و این احساس، اشک به چشم امام آمد.
🔸 این روحیّهها برای چه کسی بود، برای چه بود؟ جز برای خدا یک چنین چیزهایی را انسان نمیتواند مشاهده کند که مادر دو شهید بچّههایش را خودش ببرد داخل قبر بگذارد و گریه نکند! یا بخواهد از دوروبریهایش که گریه نکنند، بگوید من بچّههایم را در راه خدا دادهام، خوشحال هم باشد. اینها آن آرمان است.
🗓 ۱۳۹۵/۷/۵
@zeinabiha2