eitaa logo
زینبی ها
4.3هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.7هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 _خوبم ممنون عمو اقا خیلی سنگین با دوست قدیمیش حرف میزد _ تا حدودی میدونم. دلخور ادامه داد: _ از ظهر تا حالا دارم دو دوتا چهارتا می کنم بهت زنگ بزنم. _ من اصلا راضی به این سفر نبودم اگه اجازه دادم فقط به اون شرط بود. ایستاد و سمت اتاقش رفت و در رو بست. میترا رو به من گفت: _ چی شده? _برادر پروانه نزدیک تهران از ما جدا شد رفت زنش رو برسونه. عمواقا ناراحت شده طوری که به نظرش بی اهمیت اومده بود گفت: _ همین. با سر جواب مثبت دادم لبهاش رو پایین داد. _ این قدرها هم مهم نیست که این جوری به هم ریخته. صدای نسبتا بلند عموآقا باعث شده تا هر دو به در اتاقش نگاه کنیم. _مرتضی خیلی دلخور شدم یعنی از اول این دوتا رو ول کرده به امان خدا. میترا متعجب نگاهم کرد و سوالی گفت: _ آره? لبم رو به دندون گرفتم و به نشانه تایید سرم رو تکون دادم. مطمئنم بعد از تموم شدن حرفش با تلفن برای توبیخ من بیرون میاد. میترا هم که کمی ترسیده بود گفت: _ بهش نگفته بودی? _ نه. به در اتاق نگاه کرد و گفت: _ بلند شو برو تو اتاقت شاید بتونم آرومش کنم. از پیشنهاد میترا استقبال کردم و بلند شدم که در اتاق باز شد. شدت عصبانیت عمو آقا چیزی نبود که منتظرش بودم اخم کمرنگی داشت. دلخور گفت: _ زنگ میزنم بهت میگم کجاست میگی یکم فاصله گرفتیم? سرم رو پایین انداختم. _ نمی‌خواستم نگرانتون کنم. _ کار اشتباهی کردی. اگه همون موقع گفته بودی زنگ می زدم به مرتضی بهش بگه بیاد پیشتون یا خودم میام دنبالتون. شرمنده همچنان سر به زیر بودم کمی نگاهم کرد به اتاق برگشت و در رو بست نفس راحتی کشیدم. میترا متعجب گفت: _رفتارش عجیب نبود? علت تغییر رفتار عمو اقا به خاطر درک حال خراب من بود. گفتن این مسئله به میترا ایرادی نداشت اما ترجیح دادم چیزی نگم چون از صحبت‌های بعدش قطعا خوشحال نمیشم. توی صحبت‌های قبلش به احمدرضا حق داده بود. هم اون هم پروانه. هر دو گفتن که مقصر این اتفاق خودم بودم چون سکوت کردم با این تفاوت که پروانه هم سن خودم هست و قصد نصیحت نداره ولی میترا احساس میکنه که باید مثل بیماری هاش برای من راه درمانی پیدا بکنه. من مطمئنم که اگر حرفی هم به احمدرضا میزدم باور نمی‌کرد چون طرف مقابل حرفهای من مادرش بود. تعطیلات عید هم تموم شد سیزده بدر رو برعکس سال‌های گذشته که تو خونه می موندیم، با خانواده میترا بیرون رفتیم. عمو اقا به میترا گفته بود که چرا حال من خرابه. میترا هم تلاش می کرد تا روزگار رو بیشتر به کامم شیرین کنه. اما من هنوز درگیر احساسات بین عقل و قلب مونده بودم. فاطمه علی‌کرم 🚫 و پیگرد دارد🚫 https://eitaa.com/zeinabiha2/32702 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕