#پارت295
💕اوج نفرت💕
تا شب از اتاق بیرون نرفتم. دوست داشتم این تنهایی رو.
با صدای میترا برای خوردن شام از اتاق بیرون رفتم عموآقا اخم هاش تو هم بود. روبروش نشستم تا قبل از آماده شدن میز شام باهاش حرف بزنم. بهش نگاه کردم. سرش رو بالا اورد و گفت:
_همینو میخواستی?
متعجب نگاهش کردم که دوباره گفت:
_ چند بار بهت گفتم آدرس اینجا رو به کسی نده، دست به دست می رسه بهش. حالا باورت شد?
خواستم جوابی بدم که صدای میترا باعث شد تا سکوت کنم.
_ اردشیر جان مگه بد شد? قرار بود احمدرضا بفهمه که فهمید. اتفاقا به نظرم اینطوری خیلی هم بهتر شد از اون حالت شاکی بودنش در اومد.
عمو اقا نگاهش همچنان دلخور و عصبی بود. درسته سکوت طولانی عمو آقا از زمانی که فهمید باعث این همه بدبختیم شده بود اما ازش دلخور نبودم.
البته شاید هم دلیل هاش برای خودش قانع کننده بوده.
توی فکر بودم تا موضوعی که توی ذهنم هست رو عنوان کنم. نباید دست دست کنم.
_ عمو آقا من چه جوری میتونم از رامین و شکوه شکایت کنم.
کمی مضطرب شد اما حالت خودش رو حفظ کرد.
_برای شکایت از رامین همه کار کردم. دادخواست هم نوشتم. رفتم صورتجلسه ای که اون موقع پلیس مبنی بر مشکوک بودن به چپ کردن ماشین گفته بود رو هم گرفتم. فقط مونده امضای تو علیرضا. احمدرضا و مرجان اگر بخوان شکایت کنن
_احتمال داره شکوه هم دست داشته باشه?
عمیق نگاهم کرد و گفت-
_ احتمالش هست. من فقط شکایت از رامین رو تنظیم کردم
_چرا?
نگاهش عمیق شد ادامه دادم:
_من چه جوری باید از شکوه شکایت کنم.
_برای چی?
_ برای اینکه من رو سالها از خانوادم دور کرده. اصلا می تونم شکایت کنم?
_ میتونی، اما مدارکی نداریم.
_ آزمایش دی ان ای ،این چند سالی که من از پدر و مادرم دور بود وبا پدر مادر دیگه ای زندگی میکردم. کلی شاهد هست.
_اونا همه فامیل های شکوهن نمیان شهادت بدن.
_عفت خانم هست.
_اون میاد شهادت بده ?
_شهادت? باید بیاد اعتراف کنه.
_ به نظرت میاد?
_ برای کم کردن گناه خودش پیش من اومده. سراغ احمدرضا رفته حتماً دادگاه هم میاد. مطمئنم.
_اگه شکایت کنی باید قید زندگی با احمدرضا رو بزنی.
_ زدم. چهارساله تونستم چهل ساله دیگم میتونم.
نگاه نگران عمو اقا آزارم میداد ایستادم.
_من تصمیم خودم رو گرفتم. اگه کمکم نمیکنید دنبال یه وکیل دیگه باشم.
نگاهم رو از نگاه تیزش گرفتم سمت اشپزخونه رفتم.
میترا دیس برنج رو روی میز گذاشت و لب زد:
_خیلی خوب گفتی. آفرین.
صندلی رو عقب کشیدم و نشستم
حرفهایی که به عمو اقا زدم دلم رو بدرد اورده بود.
واقعا گذشتن از احمدرضا کار سختیه.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
#پارتاول
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕