eitaa logo
زندگی به رنگ خدا❤
165 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
45 فایل
‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
حکم رفتن به مجالس عزاداری در ایام حیض شرکت در مراسم عزاداری اهل بیت علیهم السلام در زمان حیض اشکال ندارد. اما باید توجه داشته باشید بر زنان حایض رفتن به مساجد حرام است، بنابراین اگر عزاداری در مساجد برگزار می شد، رفتن به مسجد برای زن حایض جایز نیست . توضیحات بیشتر:👇 چیزهایی که بر زن حایض حرام است، عبارتند از: ۱. عبادت هایى که مانند نماز باید با وضو یا غسل یا تیمّم به جا آورده شود. ۲. رساندن جایى از بدن به خطّ قرآن یا به اسم خدا، و اسامى مبارکۀ پیامبران و امامان (ع) به احتیاط واجب حکم اسم خدا را دارد. ۳. رفتن در مسجد الحرام و مسجد پیغمبر (ص)، اگر چه از یک در، داخل و از در دیگر خارج شود. ۴. توقّف در مساجد دیگر، ولى اگر از یک در داخل و از در دیگر خارج شود یا براى برداشتن چیزى برود مانعى ندارد. و احتیاط واجب آن است که در حرم امامان (ع) هم توقف نکند. ۵. گذاشتن چیزى در مسجد. ۶. خواندن سوره‌ و از نظر برخی مراجع آیه ای که سجدۀ واجب دارد ۷. نزدیکی کردن در فرج، که هم براى مرد حرام است و هم براى زن، اگر چه به مقدار ختنه‌گاه داخل شود و منى هم بیرون نیاید. 📚منابع: خمینی، سید روح الله موسوی، توضیح المسائل (محشّی – امام خمینی)، ج 1، ص 269، محقق/مصحح: سید محمد حسین بنی هاشمی خمینی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ هشتم، 1424ق. @zeinabion98
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 تجربه رسیدن به اوج حال خوب 👈🏻 راه رسیدن به حال خیلی خوب چیست؟ @Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت چهل و یکم از این برایم سخت‌تر نبود که اجنبی بیاید و خانه‌ات را بگیرد و تو با خواری، بگذاری و بروی. چند بار دیگر برگشتم و به روستا و چشمه و گورستان نگاه کردم. می‌دانستم دوباره برمی‌گردم و به خانه‌ام سر می‌زنم. دلم قرص بود، اما ناراحت بودم. رو به روستا دست تکان دادم و با صدای بلند گفتم: «خداحافظ خالو. خداحافظ آوه‌زین. خداحافظ گورسفید.» زن‌ها شروع کردند به گریه و اشک ریختن. بچه‌ها هم گریه می‌کردند. صورت‌هاشان کثیف و خاکی بود و اشک رد انداخته بود. جبار روی کولم، گاهی خواب می‌رفت و گاهی بیدار می‌شد و نان می‌خواست. مرتب می‌گفتم: «الان می‌رسیم و نان می‌خوری. کمی ‌صبر کن.» یکی از مردهایی که همراهمان بود، شروع کرد به خواندن مور. صدای مورش، آدم را دیوانه می‌کرد. صدای مورش که توی کوه می‌پیچید، حتی خارهای بیابان هم می‌توانستند بفهمند که چه بر سرمان آمده است. تپه‌های آنجا پوشیده از درخت بلوط بود. وقتی خسته می‌شدیم، کنار درختی می‌نشستیم. درخت‌های بلوط را که می‌دیدم، آرام می‌گفتم: «خوش به حالتان! این‌قدر اینجا می‌مانید تا تکه‌تکه شوید. کاش می‌شد من هم مثل شما اینجا بمانم.» از پایم خون می‌آمد، اما اهمیت نمی‌دادم. برادرها و خواهرهایم را نوبتی کول می‌کردم. خسته شده بودند و ناله می‌کردند. توی راه، سعی ‌می‌کردم برایشان حرف بزنم تا حواسشان پرت شود. مرتب به مادرم می‌گفتم زودتر، تندتر. سعی می‌کردم کاری کنم سریع‌تر حرکت کنند. می‌دانستم خطر پشت سرمان است. صدای بمب‌ها و توپ‌ها یک لحظه قطع نمی‌شد. بچه‌ها دیگر حالی نداشتند. از دور، تانک‌ها و نیروهای دشمن و خودی را می‌دیدیم. انگار در قلب جنگ بودیم و باید از زیر باران گلولۀ توپ و تانک فرار می‌کردیم. صبح از آوه‌زین حرکت کردیم و غروب به گیلان‌غرب رسیدیم؛ با پای زخمی‌ و دل پردرد. آنچه آنجا ‌دیدیم، خیلی بد بود. شهری که قبلاً پر از شادی و صفا بود، حالا مثل یک خانۀ غمگین شده بود. مردم می‌دویدند و این طرف و آن طرف می‌رفتند. همه نگران و وحشت‌زده بودند. مردها همه تفنگ داشتند و مشغول ساختن سنگر بودند. شهر پر از نظامی‌های خودمان بود. بعضی‌ها سوار بر ماشین، این طرف و آن طرف می‌رفتند. توی هر ماشین، می‌دیدی که شش هفت جوان گیلان‌غربی، با اسلحه و مهمات نشسته‌اند و به سمت جادۀ گور‌سفید می‌روند. کسی به آن‌ها دستور نداده بود. خودشان خودشان را هدایت می‌کردند. خودمان را به خانۀ یکی از فامیل‌ها به نام مشهدی فتاح رستمی رساندیم. زنِ خانه، تا ما را دید، به سینه کوبید. تندی به پیشواز آمد و بچه‌ها را از کولمان پایین آورد. همان‌جا، دم در خانه، نزدیک بود از هوش برویم. توی خانه، دست و صورت و پاها را شستیم. خانه پر از آواره‌ها بود. زنِ فامیل، سریع دسته‌های نان کُردی را روی سفره چید و کاسه‌ای ماست وسط سفره گذاشت. بچه‌ها به طرف نان و ماست هجوم بردند. نان و آبی خوردیم و بعد شروع به صحبت کردیم. تا صبح دست به زانو گرفتم و غمگین و عزادار، زیرلبی برای شهدایمان گریه کردم. زن فامیلمان گفت که عراقی‌ها تا گیلان‌غرب هم آمده‌ بودند، اما نیروهای خودی و مردم آن‌ها را عقب راندند. من هم از ماجراهایی که به چشم دیده بودم،گفتم. زن فامیلمان فهمید که دلم‌ خون است. گفت: «بیا استراحت کن، بعداً تصمیم می‌گیری که چه ‌کار کنی.» آن شب تا صبح گریه کردم. بزرگ‌ترها همه‌اش در این مورد حرف می‌زدند که چه باید بکنیم. مادرم می‌گفت کاش برویم یکی از شهرهای دورتر. مردها هم هر کدام حرفی می‌زدند. پدرم و علیمردان هم هر کدام نظری داشتند. وقتی این حرف‌ها را شنیدم، برگشتم و گفتم: «محال است من به شهر دیگری بروم. اگر جای دور بروم، دستم از خانه‌ام کوتاه می‌شود. ما باید برگردیم. مگر این‌ها قرار است تا کی بمانند؟» مردها هم گفتند: «اگر بمیریم، بهتر از این است که از اینجا خیلی دور بشویم. شما زن‌ها هم باید همین نزدیکی‌ها باشید. اگر نزدیک باشید، ما هم می‌توانیم به شما سر بزنیم.» فتاح رستمی گفت: «مردم گیلان‌غرب دسته دسته شده‌اند و گروه تشکیل داده‌اند؛ گروه عسگر بهبود، گروه صفر خوشروان و...» هر دسته یک فرمانده داشت. سردسته‌ها رفته بودند از سپاه اسلحه و مهمات گرفته بودند. رو به مرد فامیل گفتم: «پس کاکه، بدان که ما به روستامان برمی‌گردیم. نباید به شهر دورتر برویم. اگر بمانیم، همه با هم می‌توانیم آن‌ها را عقب برانیم. نظامی‌های ایرانی این منطقه را خوب بلد نیستند، ولی ما همۀ راه‌ها را می‌شناسیم.» "مامان باید شهید پرور باشه" @madaranee96
51.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨آدمای مهربون ✨زیادی رو می شناسیم ✨که هر بار سفارش می ڪنن ✨مراقب خودت باش... ✨اما مهربان‌تر از اونا ✨خدای مهربونِ که میگه: ✨خودم مراقبت هستم ✨دلت آروووم ✨شبت در پناه امن الهی خانومی🧕🏻 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤﷽🖤 🕯 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🕯 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🕯السلام علیک یافاطمه المعصومه 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 @zeinabion98
🗓 حضرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: أمّا علامةُ المُرائِي فَأربَعةٌ: يَحرِصُ في العَمَلِ للّه ِِ إذا كانَ عِندَهُ أحَدٌ ويَكسَلُ إذا كانَ وَحدَهُ، ويَحرِصُ في كُلِّ أمرِهِ على المَحمَدَةِ، ويُحسِّنُ سَمتَهُ بِجُهدِهِ براى رياكار، چهار نشانه است: در حضور ديگرى خود را بر طاعت خدا حريص نشان مى دهد؛ در تنهايى، سستى مى ورزد؛ در هر كارى شيفته ستايش است؛ و در ظاهرسازى مى كوشد تحف العقول صفحه 22 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوند از جوانی که عمرش را تلف می کند و به بیکاری میگذراند، خشنود نیست. « رهبر انقلاب» 😊 کتاب بخوانیم... امروز هم طبق برنامه سه شنبه ها با معرفی📚 در خدمتتان هستیم ان شاءالله مفید واقع شود. @‌zeinabion98
✳️کتاب به قلم مجید قیصری 💠📗کتاب شماس شامی داستانی از واقعه اما با زاویه‌ای نو نسبت به این حادثه بزرگ تاریخی اثر مجید قیصری نویسنده معاصر ایرانی است که توسط نشر افق منتشر و در اختیار علاقه‌مندان قرار داده شده است. 📌حادثه همیشه موضوع خوبی برای نوشتن بوده است. یا شاید چون هر چه بنویسند هم نتوانند حق مطلب را ادا کنند. ♦️حادثه عاشورا نکته های ناگفته زیادی دارد. اما همانهایی را هم که بسیار گفته اند هر بار که می گویند باز تازه تر است. شاید چون قطرات خون حسین(ع) خشک شدنی نیست و می چکد تا نهالی که بدست پدرانش کاشته شد را آبیاری کند 🔻شماّس شامی نوشته مجید قیصری روایت کربلا در شام است، داستانی که از زبان یک خدمتکار رومی نقل می شود. ✂️برشی از کتاب ✅شماس نام خدمت‌کار و محافظ مخصوص جالوت است که از روم به شام آمده است. جالوت از نوادگان حضرت داوود است که نزد مسیحیان روم و شام از احترام بالایی برخوردار است. جالوت در ابتدای داستان از حوادث مربوط به عاشورا بی‌اطلاع است ولی پس از تحقیق و تفحص به اصل ماجرا و حقانیت امام حسین (ع) پی می‌برد. او در درگاه یزید، که در آن زمان خلیفه‌ی مسلمانان بوده شکایت می‌کند و از قیام امام حسین (ع) دفاع می‌کند 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰   @zeinabion98
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پینگ پنگ با خدا خدا مربی گری میکنه😊 بسیار شنیدنی💯💯 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱   @zeinabion98