#فرنگیس
قسمت پنجاه و نهم
مرداد ۱۳۶۳ بود. ساعت شش صبح بود که صدای در آمد. در را باز کردم و دیدم پسرعمویم است. پرسیدم: «چی شده؟»
گفت: «چیزی نیست. جبار کمی زخمی شده.»
رنگش پریده بود. فهمیدم اتفاق بدی افتاده. گریه کردم و گفتم: «حتماً جبار مرده. راستش را بگو.»
قسم خورد و گفت: «نه، به خدا نمرده. فقط زخمی شده. بیا برویم و ببینش. او را بردهاند کرمانشاه.»
با عجله لباسهایم را پوشیدم. همراه پسرعمویم به طرف کرمانشاه حرکت کردیم. توی راه آنقدر پسرعمویم را قسم دادم تا راستش را گفت. تعریف کرد: «پدرت به جبار گفته برو و گوسفندها را ببر تا آب بخورند و آنها را برگردان.»
جبار که آن وقتها ده سالش بیشتر نبود، گوسفندها را برده بوده تا آب بخورند. از آن طرف، یکدفعه صدای فریاد بلند شده و مردم فریاد زده بودند که خرمن حیدرپور آتش گرفته. دود و انفجار از سمت خرمن پدرم بوده. وقتی رفته بودند خرمن را نگاه کنند، میبینند جبار سر تا پا خونی است؛ مخصوصاً دستهایش. لیلا، جبار را بغل کرده و دیده دستش زخمی و پر از خون است. جبار نمیتوانسته حرف بزند. لیلا، روسریاش را به دست جبار بسته و بغلش کرده و برده خانه.
با نگرانی پرسیدم: «الآن کجاست؟ باز هم مین بوده؟»
پسرعمویم سرش را تکان داد و گفت: «آره، مین بوده. توی دستش ترکیده و دستش خیلی آسیب دیده.»
به سینهام چنگ انداختم و خودم را زدم. توی راه بیمارستان، همهاش دعا میکردم. از خدا میخواستم حال جبار خوب باشد. مرتب نذر و نیاز میکردم. راه به نظرم خیلی طولانی شده بود. دلم برای مظلومیت این بچهها میسوخت.
وقتی به کرمانشاه رسیدیم، به بیمارستان طالقانی رفتیم. هراسان از ماشین پیاده شدم. ابراهیم و رحیم را دیدم که جلوی بیمارستان ایستادهاند و گریه میکنند. حالشان خیلی بد بود. وقتی آنها را با آن حال دیدم، من هم شروع کردم به شیون. پاهایم بیحس شده بود و نمیتوانستم جلو بروم. از دور شیون کردم. صورت کندم. فریاد زدم: «براگم، براگم...»
برادرهایم که گریههای مرا دیدند، روی زمین نشستند و هایهای گریه کردند. بعد دو تایی جلو آمدند، دستم را گرفتند و دلداریام دادند. مرتب میگفتند: «چیزی نیست، نگران نباش.»
وقتی رفتم کنار تخت جبار و دستش را دیدم، فهمیدم دستش قطع شده است. دست چپش از آرنج قطع شده بود. دندانهایش شکسته بود. تمام بدنش پر از ترکش بود. ترکشهای سیاه توی بدنش، دلم را به درد میآورد.
جبار بیهوش بود. پرستارها مرتب میآمدند و میرفتند. پرستاری نزدیک آمد و با ناراحتی گفت: «خواهرم، ناراحت نباش. وقتی عمل بشود و خوب که شد، میشود برایش دست مصنوعی گذاشت.»
پرستار که اینها را گفت، قلبم از جا کنده شد. کنار تخت جبار زانو زدم و دست دیگرش را که سالم بود، بوسیدم و گریه کردم. سرم را به تخت جبار چسباندم و دعا کردم: «خدایا، جبار به هوش بیاید. خدایا، کمکمان کن.»
سه شب و سه روز جبار به هوش نیامد. ناراحت بودم و با خودم میگفتم زنده ماندنش چه فایده دارد. بدون دست، بدون دندان، با این همه زخم در بدن...
پرستارها میآمدند و دلداریمان میدادند. مرتب ناله میکردم و میگفتم: «درد انگشتهای کوچکت به جانم. درد دستت به جانم. درد مظلومیتت به جانم. فدای تکهتکه گوشت تنت که زخمی است. فدای دندانهایت که سفیدیشان با سرخی خونت قاطی شده.»
وقتی برایش میخواندم و ناله میکردم، برادرهایم از خشم چشمهاشان کاسۀ خون میشد. به آنها میگفتم: «اگر انتقام انگشتهای برادرتان را نگیرید، صدام به ما خواهد خندید.»
برادرهایم قول دادند به محض اینکه برگردند، سعی میکنند همۀ مینها را جمع کنند.
سه شب و سه روز جلوی بیمارستان طالقانی منتظر نشستم. نگهبانان بیرونم میکردند، میرفتم دم در، کنار دیوار مینشستم و به ماشینهایی که میآمدند و میرفتند، نگاه میکردم. بعد آنقدر به نگهبان التماس میکردم تا دوباره راهم دهد.
بالاخره دست برادرم را عمل کردند. دستش قطع شد. وقتی به هوش آمد و چشمهایش را باز کرد، اول به دستهایش نگاه انداخت. قربان و صدقهاش رفتم و گفتم: «خدا را شکر که زندهای!»
سعی کردم دلداریاش بدهم. با مظلومیت به زخمهای بدنش نگاه میکرد و چیزی نمیگفت.
بعدها خواهرم لیلا با گریه ماجرا را تعریف کرد: «اولین نفری که به جبار رسید، من بودم. انگشتهایش روی زمین افتاده بود. انگشتهای جبار را یکییکی جمع کردم. بعد انگشتها را به پدرم نشان دادم. گفت باید بروی و انگشتها را خاک کنی.»
خواهرم لیلا رفته بود توی گورستان ده. گریه کرده بود و دانه دانه انگشتهای برادرمان جبار را خاک کرده بود. وقتی لیلا این چیزها را تعریف میکرد، او را به سینهام میچسباندم و سعی میکردم آرامش کنم. اشکهای خودم هم از صورتم پایین میریخت. گفتم: «لیلا جان، جنگ این سختی ها را هم دارد»
#ادامه_دارد
@zeinabion98☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤
#قرار_روزانه
💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢السلام علیک یافاطمه المعصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98☘
#سلاممولاےمهربانم
~•هرصبح،بہشوق
~•عهددوبارهباشما
~•چشممرابازمےڪنم
~•عهدمےڪنمباشما،
~•هرروزڪہمےگذرد،
~•عاشقانہترازقبل
~•چشمبہراهتانباشم...
@zeinabion98
🍃خوشا به حال اهالی قم!
که تو همسایه شان هستی،
پناهگاهشان هستی،
نور چشمشان هستی .
💐💐💐💐💐💐💐
#سالروز_ورود_حضرت_فاطمه_معصومه (س) به شهر #قم گرامی باد
🌸وصف او را نتوان گفت به صد منظومه
گفته معصوم به او «فاطمة معصومة»🌸
@zeinabion98
سلام.
کیا زیاد می رن #خرید؟ 🙂
کیا #عاشق خرید هستند؟ 🥰
_من ب شدت #معتاد خرید شدم. یعنی اگه یه هفته بگذره چیزی نخرم انگار یه چی گم کردم. اگه نرم بازار یا از این پیج ها چیزی نخرم و نگاه نکنم دیوونه میشم. نمیدونه چه مرگم شده
_من✋
اگه ماهانه یه چیز هرچقدرم کوچیک نگیرم #احساس فلاکت میکنم، دست خودم نیس
_سلام من #مرض دارم شدید...
_من هی #لباس و لوازم ارایش و کفش و شال و روسری میگیرم بعد جالبه استفاده هم نمیکنم کمدام دیگه جا ندارن.😕
☘☘☘☘☘☘
@zeinabion98
⁉️تا حالا فکر کردین چرا این همه #خرید می کنید؟
_خرید کردن حالمو #خوب میکنه
_#استرس که می گیرم باید خرید کنم. حالم که #خوب نباشه باید خرید کنم، الان چند روزه خرید نکردم! حالم خوب نیست🥴
_حتی اگر یک ذره #پول بیشتر دستم بیاید، تا خرجش نکنم #آرام نمی گیرم!
_وقتی یه چیزی چشمم رو می گیرد بدون آنکه #فکر کنم تا آخر ماه پولی برام می مونه یا نه، آن را می خرم.
_برای #خوشحال کردن خودم!
_وقتی می خواهم خالم را خوب کنم یا به #خودم جایزه بدم، خرید می کنم!
_وقتی از یه چیزی خوشم بیاد برای #مهم نیست لازم دارم یا نه، می خرمش!
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
@zeinabion98
☘توجه کردین توی این دور و زمونه بیشتر کسانی که حالشون خوب نیست، به #خرید و #بازار پناه می برند؟🧐
اگر شما هم جزو چنین افرادی هستین، باید بگم این کار خیلیییی خطرناکه!😕
چون به جای اینکه به اصل موضوع بپردازید و به این فکر کنید که ریشه حال بدتون چیه،
سعی می کنید حواس خودتون رو با خریدهای الکی پرت کنید.🤨
با این کار علاوه بر اینکه مشکلتون حل نمی شه، بلکه مشکل دیگه ای هم اضافه می شه،
❌شما رفته رفته به یک انسان بدون فکر تبدیل می شوید یا به عبارت بهتر #انسان_کوکی!
بنابراین از #فکر کردن فرار نکنید، بنشینید و درباره خودتان، کارهایتان و رفتارهایتان فکر کنید، درباره #دنیا و #مرگ و #زندگی فکر کنید.
درباره علت حال بدتان فکر کنید و ریشه را دریابید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤
#قرار_روزانه
💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢السلام علیک یافاطمه المعصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98☘
هدایت شده از حرم حضرت فاطمه معصومه س
💐 #عرض_ارادت
هم دختر امامی و هم عمه ی امام
هم خواهری چو زینب کبری، امام را
#سلام_ای_دختر_موسی_بن_جعفر
🔷🔸💠🔸🔷
کانال رسمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
🆔 @astanqom