eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
114 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا فاطمة... سکوتت ای مدینه می زند بر جان شَرر    سخن بــا ما بگو از قصه دیوار و در بـــــگو از غــــربت امـــــــیر المومنین      بـــگـو شــد فــاطـمـه کجا نقش زمین  فاطمه، فاطمه، فاطمه    مـــــــدینه ای گـــــواهِ اشک پنهان علی  به دامانت نهان شد دستـه گلهای علی مــــــــدینه کــــــــو بلال، بگوید تا اذان    شـــده وقـــت نــماز، پیمبر را بخوان  فاطمه، فاطمه، فاطمه ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صد مرده زنده می شود از شوق دیدنش آقای ما معلّم عیسی بن مریم است... با یوسفش مقایسه کردم نگار گفت او شاه مصر باشد و این شاه عالم است ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ سه شنبه که می‌شود دل های آشفته آشوب می شود... جمعه ها نه... مولای من... ما از سه شنبه ها، چشم انتظار جمعه ها سرگردانیم.... ای تنها تر از تنهاترین سردار.... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ورق که میزنی بی معرفتی هایمان را... چشمت به مادر باشد... می‌گویند نگران علی بود اورا صدا نزد.... پشت در گفت... یامهدی فقط بخاطر مادر بیا.... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ سه شنبه های مهدوی نگاه رضایت بخش مولا نصیب تک تک تون... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب «کودک از نظر وراثت و تربیت» مرحوم محمدتقی فلسفی را که با وجود گذشت سالیان دراز همچنان سرشار از لطایف و ظرایف تربیت کودک است، در قالبی کوتاه، جدید و به روز مطالعه کنید. کتاب حاضر شامل یک مقدمه و 3 فصل با عنوان های زیر است: فصل اول: تربیت دینی؛ فصل دوم: تربیت فطری (که بیشتر مطالب مربوط به این فصل است و مبنای اصلی در تربیت محسوب می شود) فصل سوم: تربیت جنسی در فصل دوم که محور مطالب این کتاب است، عناوین 5 گانه زیر بحث می شود: 1. پرورش وفای به عهد کودک؛ 2. پرورش راست گویی و صداقت کودک؛ 3. پرورش عواطف و احساسات کودک؛ 4. پرورش اعتماد به نفس کودک؛ 5. پرورش شخصیت کودک. وقتی لباس نوزادیش را دست می گیریم، بوی معصومانه اش ما را تا دروازه های زیباترین رؤیاهایمان بالا می برد و عطر بهشت را احساس می کنیم. پوست لطیفش را که نوازش می کنیم، گویا سر انگشتانمان از لابه لای ابرهای نرم بهاری عبور کرده و از اوج آسمان، گلبرگ های گل بهشتی را لمس کرده است. روح زلال و پاک و بی آلایشی که خدای مهربان تازه در جسم نازنینش دمیده است باید او را تا اوج آسمان بالا ببرد. تمام اینها را خدای خالق زیبایی ها نزد ما پدر و مادرها به ودیعه گذاشته و تربیتش را به ما سپرده است. مهم ترین، حساس ترین و در عین حال شیرین ترین کار عالَم، تربیت است؛ تربیتِ فرزندانی که معصوم اند و لطیف مثل پرنیان. پس باید از میراث ارزشمند گذشتگانِ کاربَلدی چون مرحوم محمدتقی فلسفی بهره ها ببریم و مهارت های تربیت فرزند را در کلام و بیان شیوای آنان بیاموزیم. ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و... جنون... بر جاماندگانت حلال است.... به امید روزی زندگی می کنم که رویایم تحقق پیدا کند و کنار تو از خواب بیدار شوم..... دلتنگ شبهای حرم.... شبتون حسینی دلتون فاطمی زندگیتون خدایی ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @zeinabion98
روز قالَ رسول الله - صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - : مَنْ كانَ عنْدَهُ صَبيٌّ فَلْيَتَصابَ لَهُ. رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - ‌فرمود: آن كس كه نزد او كودكي است بايد (در پرورش وي) كودكانه رفتار نمايد. «وسائل الشيعه، ج 5، ص 126» @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅✅✅✅✅✅ «بذار بابات بیاد... نشونت می‌دم!» گفتن این جمله یا جملاتی نظیر این، انتخابی رایج برای مادرانی است که از رفتار کودک خود کلافه و درمانده شده‌اند. در اغلب موارد، پدرها مطلع نیستند که همسر‌شان از کوپن اعتبار پدرانه نزد کودک به‌صورت ‌پی‌درپی استفاده می‌کند. اعتباری که برای سال‌های بعد و سنین نوجوانی برای تعاملی سازنده و نه برای ترساندن، به‌شدت مورد نیاز است. @zeinabion98
🌹🌹🌹👩‍👧‍👦🌹🌹🌹 👆ویژگیهای هر کدام از این دو مادر👆 آیا کافی باشیم یا کامل? آیا کافی در تربیت فرزند موفق تر عمل میکند یا کامل? 💥مواظب باشیم کامل یا کامل نشویم.💥 @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻آیا آزاد گذاشتن بچّه‌ها برا غذا خوردن یا آب بازی اسرافه؟ 🔻 ♨️ بعضیا معتقدن که لازمۀ آزادی، اسراف و تبذیره. وقتی ما به کودک اجازه می‌دیم که با غذاش 🍛بازی کنه، مقداری غذا از بین می‌ره. آب‌بازی هم هدر دادن آبه. وقتی که اجازه می‌دیم کودک اسباب‌بازی‌هاش رو بشکنه، در حالی که برای این اسباب‌بازی ‌ها پول خرج شده، یه نوع اسرافه و ... .🤔 ⁉️ معنی دقیق اسراف و تبذیر چیه؟ ✅ اسراف در لغت، به تجاوز از حد در هر کاری گفته می‌شه. هر کاری به نسبت خودش، اندازۀ شایسته‌ای داره که اگه از اون اندازه گذشت، اسراف می‌شه. تبذیر هم در اصطلاح به معنی ضایع کردن مال هست که شاید بتونیم معادل فارسی اونو «ریخت و پاش بیهوده» بدونیم.👌 💯 این جا هم مثل بحث نظم، شما فقط چیزی رو می‌بینید که در حال از بین رفتن یا مصرف شدنه؛ یعنی آب، غذا، اسباب‌بازی ؛ امّا خود کودک👶رو نمی‌بینید.🤦‍♀ ⚠️ کسی که دورۀ کودکیش رو گذرونده و به سنّ رشد رسیده، وقتی بلایی سرِ غذاش می‌یاره که باید اون رو دور ریخت، تبذیر کرده. یا وقتی با آب، بازی می‌کنه و اون رو الکی رو زمین می‌ریزه، اسراف کرده. ولی وقتی کودکی با غذاش بازی می‌کنه، در حال پاسخ دادن به نیاز خودشه، آب‌بازی هم نیاز کودکه، بازی با آب و غذا برا کودک، خارج شدن از حدّ اعتدال نیست تا اسراف باشه.☺️ 😉 درسته که تو این بازی‌ها یه مقدار از غذا یا آب، به ظاهر از بین می‌ره؛ امّا از اون جایی که کودک تو این بازی، خوراک روحی خودش رو به دست می‌آره، نمی‌شه گفت که غذا از بین رفته. بدون مبالغه باید گفت که این جا از آب و غذا، استفادۀ بهینه شده؛ چون غذا برا بچّه تنها برای خوردن😋 نیست؛ برای بازی کردن هم هست. 🤗 @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️دونه های برف رو میتونید به این زیبایی با کاغذ درست کنید و خونه رو باهاش تزیین کنید!❄️ "مامان باید شاد باشه" @madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚽️توپ‌بازی🎾 🔸توپ‏ بازی🏀، از زمزۀ بازی‏ هایی است که یک‌نفره، دونفره، چند نفره و گروهی هم قابل اجراست که ما برخی از انواع آن را در این جا می‏ آوریم. 🔹انواع توپ‏ هایی که در بازار وجود دارد، به شرطی که سنگین نباشند، اسباب ‏بازی مناسبی برای بازی در خانه🏠 است. توپ ‏های کوچک🎾🎱 که به تعداد فراوان به صورت بسته‏ ای در فروشگاه‏ های اسباب ‏بازی 🎲🥁 یا وسایل پلاستیکی وجود دارند، در بسیاری از بازی‏ ها به کار می‏ آیند. 🔰برخی از این بازی‏ ها برای گروه‏ های سنّی مختلف، به شرح زیر است: 1⃣ توپ‏ های کوچک پلاستیکی برای نوزادان چند ماهه که دوست دارند اشیا را در دست 🖐بگیرند، جالب‌اند. از آن جایی که این توپ‏ ها گِرد🔴 هستند، دائم از دست بچّه‏ ها می‏ افتند. شما باید پس از افتادن، توپ را دوباره به دست آنها بدهید. همین رفت و برگشت، بازی متنوّع و جذّابی 😃را برای کودک، ایجاد می‏ کند. 2⃣ وقتی کودک👶، توانایی نشستن پیدا کرد، به او کمک کنید تا بنشیند و پاهایش 👣را از هم باز کند. شما هم در مقابل او بنشینید و پاهایتان را باز کنید. بعد توپ را به طرف کودک روی زمین، قِل بدهید. از کودک هم بخواهید که متقابلاً این کار را انجام دهد. 3⃣ یک سبد بسکتبال🏀 اسباب‏ بازی تهیّه کنید و در قسمتی از خانه که تابلو🖼 یا ساعت🕰 نیست، وصل کنید. سعی کنید توپ را داخل سبد 🗑بیندازید. ارتفاع سبد را متناسب با قد و قدرت توپ‏ اندازی بچّه‏ ها تنظیم کنید. ⬅️ ادامه دارد .... 📚 بازی ، بازوی تربیت ص۱۲۱ @abbasivaladi "
قسمت هشتاد و یکم چند سال بعد، پدرم فوت کرد و کمرم شکست. او که رفت، تمام غم دنیا به دلم نشست. و ده سال پیش همسرم علیمردان به بیماری دچار شود و فوت کرد‌. تنهاتر شدم. چهار بچه ماندند و من: رحمان، سهیلا، یزدان و ساسان. دنیا برایم سخت و سخت‌تر شد. هیچ‌وقت نتوانستم خستگی در کنم. حالا دیگر مرد خانه بودم و زن خانه. پس از آن، باید با دست خالی، نان بچه ها را در می‌آوردم. شانه‌هایم خسته و کوفته بود. کارِ خانه بود و کار بیرونِ خانه. تنها و خسته‌تر شده بودم. سال گذشته، رحیم هم توی بیمارستان فوت کرد. ماه‌ها به خاطر ریه‌اش و دیگر مشکلاتی که داشت، توی بیمارستان بستری بود. روزها به دیدنش می‌رفتم و او از روزهای جنگ برایم می‌گفت. انگار می‌خواست با این حرف‌ها بگوید:《 فرنگیس، بعد از مرگم ناراحت نباش. فکر کن به زمان جنگ که خدا خواست و زنده ماندیم...》 وقتی او فوت کرد، گوشه‌ای از روحم با او پرواز کرد و رفت. رحیم، دوست دوران کودکی‌ام بود. آه که بعد از مرگ او چقدر تنها شدم. سال‌هاست که لباس سیاه را از تن در نیاورده‌ام. لباس سیاه، از روزهای اول جنگ به تنم مانده است. هنوز سال این یکی تمام نشده، سال دیگری می‌شود. هنوز پای یکی خوب نشده، دیگری روی می‌رود. هنوز حرص و داغ آن روزها روی دلم است. هنوز از دست نیروهای عراقی خشمگینم. با خودم می‌گویم کاش آن روزها قدرت داشتم و همه‌شان را نابود می‌کردم. بعضی وقت‌ها به من می‌گویند:《 اگر یک بار دیگر در آن موقعیت قرار بگیری، چه کار می‌کنی؟》 میگویم:《به خدا هیچ فرقی نمی‌کند. می‌کشمش... اگر دشمن باز هم خیال حمله به ما را داشته باشد، این‌بار تفنگ دست می‌گیرم و تا آخرین نفسم می‌جنگم.》 آن‌قدر زخم داریم و آن‌قدر غم داریم که دلمان هم مثل لباس‌هامان غمگین و سیاه است. هنوز هم گاهی یکی از بچه‌های ما روی مین می‌رود. گاهی توی دشت، موقع کشاورزی و... وقتی صدای بلندی می‌شنویم، قلبمان می‌لرزد. بیشتر مردم اینجا، یا شهید داده‌اند یا زخمی شده‌اند. تمام این مردم مثل من زجر کشیده‌اند. با تک‌تکشان که حرف بزنی، می‌بینی که چقدر خاطره دارند. روستای من گورسفید، خط مقدم جبهه بود و الان هم که گاهی مردم برای تماشا می‌آیند، برایشان حرف می‌زنم و یاد آن روزها برایم زنده می‌شود. وقتی که از آن روزها می‌گویم، اشک در چشمشان حلقه می‌زند. آن‌قدر داغ روی دلم هست که می‌دانم هیچ وقت خوب نمی‌شود. پس تا توان داشته باشم و تا روزی که زنده هستم‌، از آن روزهای سخت حرف میزنم؛ تا دیگران هم بدانند بر مردم ما چه گذشت. غروب پاییز سال ۱۳۹۱ بود. جلوی خانه نشسته بودم. همیشه توی مهرماه دلم می‌گرفت. یاد روزای سخت جنگ می افتادم. سی و یک سال پیش همین روزها بود. حمله تانک‌ها و خرمن‌های به جا مانده. توی همین روزها توی کوه جایمان بود و سنگ‌های کوه بالش سرمان... آهی کشیدم و به گوساله‌ام که مشغول خوردن علف بود خیره شدم. اما یادم افتاد که رهبرمان به کرمانشاه آمده. خوشحال شدم. تلویزیون را روشن کردم و روبه‌روی تلویزیون نشستم. با خوشحالی به تلویزیون خیره شدم. رهبرم توی ماشین سفید نشسته بود و مردم دور تا دورش حلقه زده بودند. ماشین نمی‌توانست از میان جمعیت عبور کند مردم مثل پروانه بال‌بال می‌زدند. به سهیلا گفتم:《 روله بیا فیلم ورود رهبر را به کرمانشاه نشان می‌دهد.》 سهیلا سینی چایی را جلویم گذاشت و گفت:《 آره دارم می‌بینم. چقدر نورانی است. خوش به حال کسی که بتواند از نزدیک او را ببیند.》 خندیدم و گفتم:《 قرار است به گیلان‌غرب بیاید. هر وقت که آمدند با هم می‌رویم و او را می‌بینیم.》 سهیلا خندید و گفت:《به امید خدا.》 حرف سهیلا تمام نشده بود که در را زدند. سهیلا روسری‌اش را سرش کرد و گفت می‌رود در را باز کند. یک دفعه صدای سهیلا را شنیدم:《دا! بیا!》 با تعجب از خودم پرسیدم چه کسی می‌تواند باشد؟ دم در رفتم. چند نفر ایستاده بودند. فرماندار را شناختم با خودم گفتم:《 فرماندار؟... توی گورسفید؟》 با خوشحالی گفتم:《 سلام دکتر رستمی!》 فرماندار گفت:《 سلام فرنگیس خانم! اجازه می‌دهید بیاییم تو؟》 هول شده بودم، گفتم:《 بفرمایید خانه خودتان است.》 شش نفری بودند. وارد شدند و نشستند. فرماندار با خنده گفت:《 به امید خدا رهبر عزیزمان یکی دو روز دیگر می‌آیند گیلان‌غرب. قرار است هماهنگ کنیم شما به صورت ویژه با رهبر عزیز دیدار داشته باشید. دیدار حضوری.》 انگار دنیا را به من داده بودند. فرماندار خندید و گفت:《 راستی یادم رفت معرفی کنم.》 به روحانی که همراهش بود اشاره کرد و گفت:《 ایشان از دفتر آقا هستند. برای هماهنگی آمده‌اند. این آقا هم سردار عظیمی است. از فرماندهان سپاه. این آقا را هم که می‌شناسی آقای حسن‌پور است.》 خندیدم و گفتم:《 بله این آقا را می‌شناسم رئیس بنیاد شهید.》 سهیلا با شادی جلوی مهمان‌ها چای گذاشت. شرمنده مهمانان‌هایم بودم.
به نماینده رهبر گفتم:《 شرمنده‌تان هستم. باید جلوی پایتان گوسفند قربانی می‌کردم. ببخشید که پذیرایی من ساده است.》 لبخند زدند و گفتند:《 خدا را شکر. زنده باشی خواهر.》 وقتی به مهمان‌هایم نگاه می‌کردم انگار فرشته‌هایی بودند که آمده‌اند بهترین خبر دنیا را به من بدهند. خانه‌ام شلوغ بود. وقتی می‌خواستند بروند سهیلا از پشت پیراهنم را گرفت و گفت:《 دا! من...》 سریع به فرماندار گفتم:《 دخترم. خواهش می‌کنم کاری کنید که بشود دخترم همراهم باشد.》 فرماندار سری تکان داد و گفت:《 باشد سعی خودمان را می‌کنیم.》 وقتی که زنگ زدند و گفتند سهیلا هم می‌تواند بیاید، سهیلا از خوشحالی دست‌هایش را به هم زد. شماره کارت ملی‌اش را پرسیدند و با ما قرار فردا را گذاشتند. @zeinabion98