eitaa logo
مداحی انلاین
11.4هزار دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
50 فایل
.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ذاکرین
که را با سوزاند😱 زن میگوید باورم نمیشه من این کار کردم 😞بعد از ۱۵ سال زندگی.. چند بچه قد و نیم قد حالم دست خودم نبود چند روزی بود به تعقیبش بودم تا اینکه به جای سفر بندر عباس جلوی در خانه ای شیک خارج از تهران اون را دیدم ....دوست داشتم همانجا دستش را رو کنم اما دلم انقدر پر بود که نقشه ای کشیدم همسرم زیبایی ظاهری عالی داشت تصمیم خودم را گرفتم ❌🔞 و...... https://eitaa.com/joinchat/592248863C9dbc6b82f2 بیشتر داستانامون واقعی و جذابه توهم میتونی داستانتو بفرستی 👌👆👆
که را با سوزاند😱 زن میگوید باورم نمیشه من این کار کردم 😞بعد از ۱۵ سال زندگی.. چند بچه قد و نیم قد حالم دست خودم نبود چند روزی بود به تعقیبش بودم تا اینکه به جای سفر بندر عباس جلوی در خانه ای شیک خارج از تهران اون را دیدم ....دوست داشتم همانجا دستش را رو کنم اما دلم انقدر پر بود که نقشه ای کشیدم همسرم زیبایی ظاهری عالی داشت تصمیم خودم را گرفتم ❌🔞 و...... https://eitaa.com/joinchat/592248863C9dbc6b82f2 بیشتر داستانامون واقعی و جذابه توهم میتونی داستانتو بفرستی 👌👆👆
هدایت شده از ذاکرین
که را با سوزاند😱 زن میگوید باورم نمیشه من این کار کردم 😞بعد از ۱۵ سال زندگی.. چند بچه قد و نیم قد حالم دست خودم نبود چند روزی بود به تعقیبش بودم تا اینکه به جای سفر بندر عباس جلوی در خانه ای شیک خارج از تهران اون را دیدم ....دوست داشتم همانجا دستش را رو کنم اما دلم انقدر پر بود که نقشه ای کشیدم همسرم زیبایی ظاهری عالی داشت تصمیم خودم را گرفتم ❌🔞 و...... https://eitaa.com/joinchat/592248863C9dbc6b82f2 انلاین، داغ و تازه و واقعی👌👆 خر زنی قصه تلخ زندگیشو بفرسته تا منتشر کنیم. پر از قصه های واقعی 🚨طلاق و خیانت🔥🔥
هدایت شده از ذاکرین
جذاب آهنگـر و زن زیـبا آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:« برادر! چيزي داري كه در راه به من بدهي؟»من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.» زن با ناراحتي گفت: «من زني نيستم كه به اين كارها بدهم.»زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد آمد و گفت قبول میکنم ❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید
جذاب آهنگـر و زن زیـبا آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به او نديده بودم، نزد من آمد و گفت: « برادر! چيزي داري كه در راه به من بدهي؟» من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.» زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.» ⛔️زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت قبول میکنم اما به یک ... ❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56 https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56