هدایت شده از ذاکرین
#زنی که #شوهرش را با #اسید سوزاند😱
زن میگوید
باورم نمیشه من این کار کردم 😞بعد از ۱۵ سال زندگی.. چند بچه قد و نیم قد
حالم دست خودم نبود چند روزی بود به تعقیبش بودم تا اینکه به جای سفر بندر عباس جلوی در خانه ای شیک خارج از تهران اون را دیدم ....دوست داشتم همانجا دستش را رو کنم
اما دلم انقدر پر بود که نقشه ای کشیدم
همسرم زیبایی ظاهری عالی داشت تصمیم خودم را گرفتم ❌🔞 و......
https://eitaa.com/joinchat/592248863C9dbc6b82f2
بیشتر داستانامون واقعی و جذابه توهم میتونی داستانتو بفرستی 👌👆👆
#زنی که #شوهرش را با #اسید سوزاند😱
زن میگوید
باورم نمیشه من این کار کردم 😞بعد از ۱۵ سال زندگی.. چند بچه قد و نیم قد
حالم دست خودم نبود چند روزی بود به تعقیبش بودم تا اینکه به جای سفر بندر عباس جلوی در خانه ای شیک خارج از تهران اون را دیدم ....دوست داشتم همانجا دستش را رو کنم
اما دلم انقدر پر بود که نقشه ای کشیدم
همسرم زیبایی ظاهری عالی داشت تصمیم خودم را گرفتم ❌🔞 و......
https://eitaa.com/joinchat/592248863C9dbc6b82f2
بیشتر داستانامون واقعی و جذابه توهم میتونی داستانتو بفرستی 👌👆👆
هدایت شده از ذاکرین
#زنی که #شوهرش را با #اسید سوزاند😱
زن میگوید
باورم نمیشه من این کار کردم 😞بعد از ۱۵ سال زندگی.. چند بچه قد و نیم قد
حالم دست خودم نبود چند روزی بود به تعقیبش بودم تا اینکه به جای سفر بندر عباس جلوی در خانه ای شیک خارج از تهران اون را دیدم ....دوست داشتم همانجا دستش را رو کنم
اما دلم انقدر پر بود که نقشه ای کشیدم
همسرم زیبایی ظاهری عالی داشت تصمیم خودم را گرفتم ❌🔞 و......
https://eitaa.com/joinchat/592248863C9dbc6b82f2
انلاین، داغ و تازه و واقعی👌👆
خر زنی قصه تلخ زندگیشو بفرسته تا منتشر کنیم. پر از قصه های واقعی 🚨طلاق و خیانت🔥🔥
هدایت شده از ذاکرین
❌ #داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به #زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «من زني نيستم كه #تن به اين كارها بدهم.»زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد آمد و گفت قبول میکنم #بشرطیکه
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید❌
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید❌
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
❌ #داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به #زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:
« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»
من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه #تن به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.»
⛔️زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت قبول میکنم اما به یک #شرط...
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید👇
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56
https://eitaa.com/joinchat/1072169065Ca5c0824b56