📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #بیستوسوم ❤️ بنام : #منو_به_یادت_بیار 📝 نوشتهی : 📓 تع
.
📣کلیک کنید برای صفحه اول👆
❤️ رمان : #منو_به_یادت_بیار
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣﷽❣
📣 هر راهی رفتی به #درِبسته خوردی😢
🌀 اینجا میتونی #زندگیتو #بسازی
🌀 اگه دنبال راه #قطعی هستی برای حل همه #مشکلاتت،
🌀 دراین #پروژه شرکت کن، %100 #موفق میشوید،
✍ #شرکت کنید #قبل از اینکه خیلی #دیر بشه👇
#معجزه_زندگیت☝
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
🎈 هیچ چیز نمیتواند #مانع تو شود
به جز #ذهن تو
🎈 آنچه امروز نیاز داری #امید و ایمان است.
🎈 در #پیمودن مسیر ، با #مسائلی رو به رو خواهی شد
🎈 بدان که هیچ #مسئلهای نیست که قابل #حل نباشد،
🎈 تنها چیزی که #گریزی از آن نیست ، #مرگ است !
🎈هر مسئله ، #فرصتیست برای تو، تا #مشاهده کنی ، خود را #بشناسی و از موانع #درونی رها شوی.
✍ امروز نگذار #ذهنت ، مسائل قابل #حل را به #موانعی بزرگ تبدیل کند
🎈به آنچه که #اتفاق میافتد #برچسب نزن
👈 #منفی بافی نکن
👈 اینقدر #نگران نباش
👈 #خودت_را_باور_کن
👈تو #بزرگتر از مسائلت هستی
👈خودت را در حد #مسائلت کوچک نکن
✍ امروز #امیدواری را در #زندگیات جاری کن
بگذار #نماد امید شوی ، #ایمان_شو ، ایمان به خودت و به کل هستی !
🔴 #بخوای_تو_میتونی 🔴
⚪️ #در_همه_چی_موفق_باشی ⚪️
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
⚡ #تلنگر_مسیر_سبز
😔 چه بسیار کسانی که
👈”اول هفته، برای آخر هفته“
👈”سه روز پیش، برای دو روز پیش“
👈و دیشب برای انجام کارهایی که امروز قرار بوده انجام دهند برنامه ریزی کرده بودند،
👈 اما ......
🔵 عاقلان را اشارهای کافیست...
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
https://eitaa.com/Be_win/714
حتما بخونید 👆👆👆
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_منو_بہ_یادت_بیار #قسمت_۱۰ همان لحظه یکی از دکتر ها از صدایش بلند شد. -چخبره خانم؟ اشک هایم ر
#رمان_منو_بہ_یادت_بیار
#قسمت_۱۱
شبیه آدم هایی که از فاجعه ای وحشتناک شوکه شدند به گوشه ای خیره شده بودم نه اشکی میریختم و نه حرفی میزدم...
به خدا توکل کردم...ان شاءالله که محمد رضا برمیگرده...آره برمیگرده و ما دوباره عروسی میگیرم...
مادرم کنارم نشسته بودومرتب حالم را میپرسید بی قرارو نگران بود پدرم هم از این غم گوشه ای نشسته بودو پنهانی گریه میکرد... همه سرگردان بودیم...
-مامان...
-جان دلم دخترم؟
-محمدرضا برمیگرده مگه نه؟
-آره عزیزم توکل به خدا کن...
-ولی دکتر یه چیز دیگه گفت...
-چی؟؟؟
-اون دیگه منو یادش نمیاد...
به من خیره شد اشک در چشمانش جمع شد...ولی چیزی نگفت...
❤️
دو سه روزی به همین روال گذشت من هر روز پشت اتاقی که محمد رضا در حالت کما بود می ایستادم و اشک می ریختم...
تمام شبو رو بیدار بودم...
هر لحظه امکان داشت برای همیشه از دستش بدم...
توی این دو سه رو به اندازه ی سه سال پیر شدم...
روز چهارم صدای دکتر ها و پرستار ها بلند شد...محمدرضا به هوش اومده بود...
سراسیمه به چپ و راست میپریدم...
هر لحظه خدارو شکر میکردم خنده و گریه ام قاطی شده بود...
وقتی محمدرضا را منتقل کردند...
با هزار خواهش از دکتر تمنا کردم که دلم میخواهد ببینمش. دکتر مانعم میشد ومیگفت باید استراحت کند...ولی در آخر حریفم نشد سمت اتاقی که محمدرضا بستری بود میدویدم...
در را باز کردم و با دیدنش به سمتش پریدم لبخند عمیقی زدم و گفتم:
-محمدرضا...
-چیزی نگفت.
دستش را گرفتم دستم را پس زد...
لبخندم محو شد...
-خوبی؟؟؟خداروشکر که سالمی...دلم برات لک زده بود نمیدونی چقدر نگرانت بودم.
جوابی نداد...
-ببین ببین... ا..اا...اصلا مهم نیستا غصه نخور...دوباره عروسی میگیرم...ماهنوزم باهمیم...مابه هم قول دادیم...
در چشم هایم زل زد ناگهان لب باز کردو گفت:
-توکی هستی؟؟؟
#ادامہ_دارد...
#رمـانمـذهبی...
╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗
eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
🚫کپی بدون لینک کانال مجاز نیست🚫
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#رمان_منو_بہ_یادت_بیار #قسمت_۱۱ شبیه آدم هایی که از فاجعه ای وحشتناک شوکه شدند به گوشه ای خیره شده
#رمان_منو_بہ_یادت_بیار
#قسمت_۱۲
با نفسی حبس شده به محمد رضا نگاه میکردم...
بینمان سکوت وحشتناکی حکم فرما شده بود.
به خودم آمدم پاک یادم رفته بود دکتر چه گفته پلک سمت راستم شروع کرد به پریدن نفسم را با شماره بیرون دادم...
محمدرضا دوباره تکرار کرد:
-پرسیدم!!! کی هستی؟؟
اشک هایم سرازیر شد:
-محمدرضا...منم... فاطمه!!! فاطمه زهرا...خانومت!!!
-من نمیشناسمت...
-چطور ممکنه!
ابروهایش در هم فرو رفت و گفت:
-اینجا چخبره...من یادم نمیاد من هیچی یادم نمیاد...نمیدونم کیم! من اینجا چیکار میکنم؟؟؟؟؟
-ضربان قلبم بالا رفته بود:
-ما...شب عروسیمون...شب عروسیمون تصادف کردیم...
-ما؟؟؟؟
اشک هایم را پاک کردم و با تحکم گفتم:
-آره...
-برو بیرون!
-محمد...
-نمیدونم چم شده هیچ چیز یادم نیست من حتی خودمم نمیشناسم...
و ایندفعه بلند تر گفت:
-برو بیرون...
-باشه....باشه....میرم...باشه...
با چشم هایی که همه جا را تار میدید به سمت در رفتم...
همان لحظه پرستار وارد اتاق شد...
با دیدن چهره ی من جا خورد...
در ذهنم مدام این جمله ها مرور می شد:
(محمدرضا الان میرسیم میخوام یه قولی بهم بدی...
-چه قولی؟
-هیچوقت تحت هیچ شرایطی فراموشم نکنی.
-قول میدم)
ناگهان تعادلم را از دست دادم و محکم زمین خوردم...
#ادامہ_دارد...
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد