📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹 #قسمت بیست و هفتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵از حریمت دفاع می
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰
#قسمت بیست و هشتم
داستان دنباله دار
سرزمین زیبای من:
🔵ترمز بریده
دو ساعت نشده بود که حاجی بهم زنگ زد ... با خنده و حالت خاصی گفت: سلام رزمنده، شنیدم ترمز بریدی ...
منم که حالم اصلا خوب نبود سلام کردم و گفتم: نمی دونم معنی این جمله چیه ولی حاجی حالمم افتضاحه. تو رو خدا سر به سرم نزار ... .
دوباره خندید و گفت: پاشو بیا اینجا بهت بگم یعنی چی ... نیای اجازه خروج بی اجازه خروج ...
در کمتر از ثانیه ای رفتم پیشش ... پریدم توی اتاقش و با خوشحالی گفتم: حاجی جدی بهم اجازه خروج میدی؟ ... .
همون طور که سرش پایین بود پرسید: این داعشی ها از کجا اومدن؟ ... فکر کردم سر کارم گذاشته ... خیلی ناراحت شدم ... اومدم برم بیرون که ادامه داد ...
کانادا، آمریکا، آلمان، انگلیس و ... مسلمون ها یا تازه مسلمون هایی که اگر ازشون بپرسی، همه شون شعار حقیقت خواهی سر میدن ... یا از بیخ دلشون سیاه بوده ... یا چنان گم شدن و اسیر شیطان شدن که الان مصداق آیه قرآن، کر و کور و سیاهن ... باور کردن این مسیر درسته ... مغزهاشون بسته شده و دیگه الان راه نجاتی براشون نیست ... این جایگاه یه مبلغه ... می تونه یه آدم رو ببره جهنم یا ببره بهشت ... .
منتظر جوابم نشد ... بلند شد و اجازه نامه رو داد دستم و گفت: انتخاب با خودته پسرم ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰 #قسمت بیست و هشتم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: 🔵ترمز بریده دو ساعت نشده بود
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰
#قسمت بیست و نهم
داستان دنباله دار
سرزمین زیبای من:
🔵جهاد من
کشور من پر بود از مبلغ های وهابی و جوان هایی که با جون و دل، عقل و ایمان شون رو دست اونها می دادن ... .
حق با حاجی بود ... باید مانع از پیوستن جوانان کشورم به داعش می شدم ... باید کاری می کردم که توی سپاه اسلام بجنگن، نه سپاه کفر ... .
از اون روز، کلاس، جبهه نبرد من شد و قلم و کتاب ها، سلاحم ... باید پا به پای مجاهدان می جنگیدم ... زمان زیادی نبود ... یک لحظه غفلت و کوتاهی من و عقب موندنم، ممکن بود به قیمت گمراهی یک هموطنم و جان یک مسلمان دیگه تموم بشه ... .
خستگی ناپذیر و بی وقفه کارم رو شروع کردم ... غذا و خوابم رو کمتر کردم و تلاشم رو چند برابر ... به خودم می گفتم: یه مجاهد ممکنه مجبور بشه چهل و هشت ساعت یا بیشتر، بدون خواب و استراحت یا با وجود مجروحیت، بی وقفه مبارزه کنه ... تو هم باید پا به پای اونها بجنگی ... .
در مورد دفاع مقدس و شهدای ایران خیلی مطالعه کرده بودم ... خیلی ها رو می شناختم و توی خاطرات خونده بودم که چطور و در چه شرایط وحشتناکی ایستادگی کرده بودند ... اونها رو الگو قرار دادم و شروع کردم ... .
اما فکرش رو هم نمی کردم که با آغاز این حرکت، نبرد سخت دیگه ای هم در انتظار من باشه ... هر لحظه، هجوم شیاطین رو حس می کردم ... هجمه و فشاری که روز به روز بیشتر می شد ... شبهه، تردید، خستگی، یأس، رخوت، تنبلی و ... از طرف دیگه ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰 #قسمت بیست و نهم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: 🔵جهاد من کشور من پر بود از مب
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰
#قسمت سی
داستان دنباله دار
سرزمین زیبای من:
🔵 امواج بلا
کم کم مشکلات مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... چند ماه با فقر زندگی کردم ... .
تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو روزه می گرفتم ... شخصیتم اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... .
هر وقت فشار روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند و گرنه در صلح و آسایش و فراغت اهل دین بسیارند ... .
به خودم می گفتم ... برای اینکه از فولاد سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... و خدا رو به خاطر تک تک اون فشارها و سختی ها شکر می کردم ... .
کم کم دل دردهام شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ...
به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز سرطان ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
https://eitaa.com/Be_win/1658
مشهدیا کار پردرامد باسرمایه اندک👆 نگی نگفتی
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاد پدران اسمانی
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌴امروز: پنج شنبه
🌴
ذکرامروزیکصدمرتبه لااله الاالله الملک والحق المبین 🌸 و
308 مرتبه یا رزاق🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام صبح روزپنج شنبه بخیروشادی وسلامتی وبرکت🌸 ❤️❤️ ❤️❤️ اعمال امروز👈گفتن ذکرامروز👈
👈خواندن یک صفحه از قرآن 👈 خواندن دعای مخصوص امروز 👈 خواندن زیارت مخصوص روزپنج شنبه که متعلق به امام حسن عسگری ع است 👈👈دادن صدقه👈
👈دستگیری مستمندان و رسیدگی به نیازمندان 👈 👈دادن خیرات برای اموات و گذشتگانمان👈👈 فرستادن فاتحه وصلوات وطلب آمرزش برای رفتگانمان👈👈عیادت ازبیماران👈 صبحهای پنج شنبه زیارت عاشورا👈امشب خواندن دعای کمیل فراموش نشود 👈🌸🌸🌸🌸🌸👇👇
👈دعابرای فرج آقا و ذکرصلوات یادمان نرود🌹
🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦🥦
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔 😞
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَات
🌿🌺🌿🌺🌿🌿🌺🌿
مادر مهربانے، پدر عزیزے👵🏻👴🏻
اقوام . اشنایان .فامیل.و..🥦🥦
رفیقی دوست داشتنے👨🏻👱🏻
همسایه خوبے🧕💐
و همه آنهایے ڪہ رفته اند
را یاد کنیم با دادن خیرات
و یا فاتحه یا صلواتی
التماس دعا ❤️❤️❤️❤️🌷🙏🏻🌼🙏🏻
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
هدایت شده از 💰من ثروتمندم 💰
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
لطفا رسانه باشید🙏
✅جمعیت مهربانی به نیت فرج سروش
https://sapp.ir/joingroup/zTpGbmKa1UCcu3VMQ5jkdYN7
✅جمعیت به نیت فرج تلگرام
https://t.me/joinchat/BDuwikK-DvWiUU6E73Xr8g
✅جمعیت به نیت فرج ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2413625355Ce43ad1e3bd
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 https://eitaa
.
♦️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخل
..
♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید. 👆👆👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 💚رمان ( #پ
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰 #قسمت سی داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: 🔵 امواج بلا کم کم مشکلات مختلف شروع به
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰
#قسمت سی و یکم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵می خواهم بمانم
درد شدید شده بود ... گاهی از شوک درد، می افتادم روی زمین ... آخر، صدای بچه ها در اومد ... زنگ زدن به حاجی و جریان رو گفتن ... حالش خرابه، بیمه نداره. حاضرم نمیشه ما ببریمش دکتر ... .
حاجی سراسیمه خودش رو رسوند خوابگاه ... دقیقا هم زمانی رسید که من کف زمین از درد مچاله شده بودم ... بچه ها بلندم کردن ، گذاشتن توی ماشین ...
بستری شدم ... جواب آزمایش که اومد، سرطان بود ... زیاد پخش نشده بود اما بدترین قسمتش جای دیگه بود ... زده بود به کبد ... هر چند قسمت کوچکی از کبد درگیر شده بود اما سرعت رشدش بالا بود ... .
شورا تشکیل شد ... گفتن باید برگردم ... یه نوجوان زیر 18 سال، توی یه کشور غریب، با این وضع بیماری و پذیرش خاص و شرایط کشور و خانواده ... اگر اتفاقی می افتاد، کار بدجور بالا می گرفت ... .
وقتی بهم گفتن بهم ریختم ... مسکن که دردم رو آروم نمی کرد، اینم بهش اضافه شد ... گریه ام گرفت ... به حاجی گفتم: مگه نمی گفتی من پسرتم؟ پس چرا داری بیرونم می کنی؟ کدوم پدری، پسرش رو بیرون می کنه؟ ... .
حاجی هم گریه اش گرفته بود ... پدرانه بغلم کرد ولی من آروم نمی شدم ... از بیمارستان زدم بیرون ... با اون حال رفتم حرم ...به صحن که رسیدم دیگه نمی تونستم قدم از قدم بردارم ... درد داشتم ... دلم سوخته بود ... غریب و تنها بودم ... زدم زیر گریه ...
آقا جونم، اگه قراره بمیرم می خوام همین جا بمیرم ... تو رو خدا منو بیرون نکنید ... بگید منو بیرون نکنن ... اشک می ریختم و التماس می کردم ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
💰بنامﺧُـ﷽ﺪا💰 #قسمت سی و یکم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان خدا: 🔵می خواهم بمانم درد شدید ش
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و دوم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵یاابالفضل
جواب آزمایش اومد، خوش خیم بود ... قول داده بودن اگر خوش خیم باشه توی ایران بمونم ... .
روز عملم بچه ها کلاس رو تعطیل کردن و ختم امن یجیب گرفتن ... .
دکتر سر تا سر شکمم رو باز کرد ... گفت تا جایی که می شده قسمت های سرطانی رو جدا کرده ... بقیه اش هم هنر شیمی درمانی بود ... .
سرطان، شکم پاره، شیمی درمانی ... گاهی اونقدر فشار درد شدید می شد که به جای صدای نفس کشیدن، از گلوم صدای ناله و زوزه بلند می شد ... کم کم دهنم هم به خاطر شیمی درمانی خشک و زخم شد ... دیگه آب هم نمی تونستم بخورم ... .
حالم که خیلی خراب می شد یکی از بچه های اهل نفس، برام مقتل و روضه کربلا می خوند ... لب های تشنه کودکان ... حضرت ابالفضل که دست ها و چشمش رو زدن ولی مشک رو رها نکرد ...
به خودم گفتم: اقتدا کردن به حرف و ادعا نیست ... توی اون شرایط دوباره کارم رو شروع کردم ... بچه ها میومدن و درس ها مطالب اون روز رو بهم یاد می دادن ... باهاشون مباحثه می کردم ... برام از کتابخونه و حرم کتاب میاوردن ... .
با همه چیز کنار میومدم ... تا اینکه دکتر گفت نتیجه شیمی درمانی مساعد نیست و بدنم اون طور که باید به درمان جواب نداده و ... داره با همون سرعت قبل برمی گرده
دلم خیلی سوخته بود ... این همه راه و تلاش ... حالا داشتم با مرگ دست و پنجه نرم می کردم در حالی که هیچ کاری برای خدا نکرده بودم ... از طرف دیگه خودم رو دلداری می دادم و می گفتم: مرگ تقدیر هر انسانه اما خدا رو شکر کن که در گمراهی نمیمیری. خدا رو شکر که با ولایت علی بن ابیطالب و عشق اهل بیت پیامبر محشور میشی ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و دوم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و سوم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵برایم الرحمن بخوان
فشار شیاطین سنگین تر شده بود ... مدام یاس و ناامیدی و درد با هم از هر طرف حمله می کرد ... ایمانم رو هدف گرفته بودند ... خدا کجاست؟ ... چرا این بلا و درد، سر منی اومده که با تمام وجود برای اسلام تلاش می کردم؟ ...
چرا از روزی که شیعه شدم تمام این مشکلات شروع شد؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ... .
از هر طرف که رو می چرخوندم از یه طرف دیگه، حمله می کردن ... .
روز آخر، حالم از هر روز خراب تر بود ... دیگه هیچ مسکنی دردم رو آروم نمی کرد ...
حمله شیاطین هم سنگین تر شده بود و زجرم رو چند برابر می کرد ... .
روز های آخر دائم حاجی پیشم بود ... به زحمت لب هام رو تکان دادم و گفتم: برام قرآن بخون ... الرحمن بخون ...
از شدت درد و خشکی و زخم دهنم، صدا از گلوم خارج نمی شد ... .
آخرین راهی بود که برای نجات از شر شیاطین به ذهنم می رسید ...
فبای آلاء ربکما تکذبان ... فبای آلاء ربکما تکذبان ... آیا نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید؟ ...
آخرین شوک درد، نفسم رو گرفت ...
از شدت درد، نفسم بند اومد ...
آخرین قطره های اشک از چشمم جاری شد ... امام زمان منو ببخش ... می خواستم سربازت باشم اما حالا کور ... .
و زمان از حرکت ایستاد ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ این دعوتنامه به خوبیهاست
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
💚💚💚💚💚💚💚💚💚@Be_win ☘ مسیرسبز
🔴 مشهدیا: کارپردامد
#باسرمایه_اندکوناچیز ⁉️
💚💚💚💚💚💚💚💚💚
🌹بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا🌹
📣 تبلیغ کنید برای👇
❣برای گروه
❣برای کانال
❣برای کاروکسب
❣برای خریدوفروش
❣برای پیدا کردن کاروکسب
❣برای اعلام مسابقات
❣برای معرفی کتابهاتون
❣برای معرفی جلساتتوت
❣برای درخواست کمک
❣برای سین گرفتن
❣برای تبلیغ چالش
❣برای فروش ممبر
❣برای درخواست تبادل
❣برای همه چیز تبلیغ کن
💟 فقط اسلامی باشه
🔴 گروهامون فعاله..!
🔵 چون اعضاش باحاله
گروه تبلیغ کن #باصلوات 4
http://eitaa.com/joinchat/2211053586Ca279494066
گروه تبلیغ کن #باصلوات 3
http://eitaa.com/joinchat/2209284114C268e929cca
گروه تبلیغ کن #باصلوات 2
http://eitaa.com/joinchat/677249042Cf6e038ffaa
گروه تبلیغ کن #باصلوات 1
http://eitaa.com/joinchat/516947986C44734781eb
🔰24ساعته تبلیغ کنید
✍مشکلی بود یا کاری داشتید خبر بدید👇
@A_125_Z ای دی
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #بیستوپنجم
❤️ بنام : مبارزه با دشمنان خدا
📝 نوشتهی :
📓 تعداد صفحات 42
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و سوم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و چهارم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵فرشته مرگ
دیدم جوانی مقابلم ایستاده ... خوشرو ولی جدی ... دستش رو روی مچ پام گذاشت ... آرام دستش رو بالا میاورد ... با هر لمس دستش، فشار شدیدی بر بدنم وارد می شد ... خروج روح رو از بدنم حس می کردم ... اوج فشار زمانی بود که دست روی قلبم گذاشت ... هنوز الرحمن تمام نشده بود ... .
حاجی بهم ریخته بود ... دکترها سعی می کردن احیام کنن ... و من گوشه ای ایستاده بودم و فقط نگاه می کردم ... .
وحشت و ترس از شب اول قبر و مواجهه با اعمالم یک طرف ... هنوز دلم از آرزوی بر باد رفته ام می سوخت ... .
با حسرت به صورت خیس از اشکم نگاه می کردم ... با سوز تمام گفتم: منو ببخشید آقای من. زندگی من کوتاه تر از لیاقتم بود ... .
غرق در اندوهی بودم که قابل وصف نیست ... حسرت بود و حسرت ... .
هنوز این جملات، کامل از میان ذهنم عبور نکرده بود که دیوار شکاف برداشت ... جوانی غرق نور به سمتم میومد ... خطاب به فرشته مرگ گفت: امر کردند؛ بماند ... .
جمله تمام نشده ... با فشار و ضرب سنگینی از بالا توی بدنم پرت شدم ... .
برگشت ... نفسش برگشت ... توی چشم های نیمه بازم دکتر رو می دیدم که با خستگی، نفس نفس می زد و این جمله تکرار می کرد ... برگشت ... ضربان و نفسش برگشت ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و چهارم داستان دنباله دار مبارزه با دشمن
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و پنجم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵بالاخره مرخص شدم
هر روز که می گذشت حالم بهتر می شد ... بدنم شیمی درمانی رو قبول کرده بود ... سخت بود اما دکتر از روند درمان خیلی راضی بود ... .
چند هفته بعد از بیمارستان مرخص شدم ... هنوز استراحت مطلق بودم و نمی تونستم درست روی پا بایستم ... .
منم از فرصت استفاده کردم و دوباه درس خوندن رو شروع کردم ... یه هفته بعد هم بلند شدم، رفتم سر کلاس ... بچه ها زیر بغلم رو می گرفتن ... لنگ می زدم ... چند قدم که می رفتم می ایستادم ... نفس تازه می کردم و راه می افتادم ... .
.
کنار کلاس، روی موکت، پتو انداختم و دراز کشیدم ... بچه ها خوب درس می دادن ولی درس استاد یه چیز دیگه بود ... مخصوصا که لازم نبود با واسطه سوال کنم ...
حاجی که فهمید بدجور دعوام کرد ... گفت: حق نداری بری سر کلاس، میرم برمی گردم سر کلاس نبینمت ... منم پتو رو بردم پشت در کلاس انداختم ... در رو باز گذاشتم و از لای در سرک می کشیدم ... استاد هر بار چشمش به من می افتاد یا سوال می پرسیدم، بدجور خنده اش می گرفت ...
حاجی که برگشت با عصبانیت گفت: مگه من به تو نگفتم حق نداری بری سر کلاس؟ ... منم با خنده گفتم: من که اطاعت کردم. شما گفتی سر کلاس نه، نگفتی بیرون کلاسم نه ... .
از حرف من، همه خنده شون گرفت ... حاجی هم به زحمت خودش رو کنترل می کرد ... از فردا هماهنگ کرد اساتید میومدن خوابگاه بهم درس می دادن ... هر چند، منم توی اولین فرصت که تونستم بدون کمک راه برم، دوباره رفتم سر کلاس ... دلم برای کتابخونه و بوی کتاب هاش تنگ شده بود ...
پ.ن: ان شاء الله از قسمت آینده، ادامه خاطرات ایشون در برگشت به کشورشون هست ... التماس دعای مخصوص
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و پنجم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنا
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و ششم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵من سرباز کوچک توئم
بعد از دو سال برگشتم کشورم ... خدا چشم ها و گوش های همه رو بسته بود ... نمی دونم چطور؟ ولی هیچ کس متوجه نبود من در عربستان نشده بود ... .
پدر و مادرم که بعد از دو سال من رو می دیدن، برام مهمانی بزرگی گرفتند و چند نفر از علمای وهابی رو هم دعوت کردن ... .
نور چشمی شده بودم ... دور من جمع می شدند و مدام برام بزرگداشت می گرفتند ... من رو قهرمان، الگو و رهبر فکری آینده جوانان کشورم می دونستند ... نوجوانی که در 16 سالگی از همه چیز بریده بود و کشورش رو در راه خدا ترک کرده بود و حالا بعد از دو سال، موقتا برگشته بود ... .
برای همین قرار شد برای اولین بار و در برابر جوانانی هم سن و سال خودم، منبر برم ... وارد مجلس که شدم، همه به احترام من بلند شدند ... همه با تحسین و شوق به من نگاه می کردند و یک صدا الله اکبر می گفتند ... سالن پر بود از جوانان و نوجوانان 15 سال به بالا ...
مبلغ وهابی حدود 40 ساله ای قبل از من به منبر رفت ... چنان سخن می گفت که تمام جمع مسخ شده بودند ... و چون علم دین نداشتند هیچ کس متوجه تناقض ها و حرف های غلطی که به نام دین می زد؛ نمی شد ...
خون خونم رو می خورد ... کار به جایی رسید که روی منبر، شروع به اهانت به حضرت علی و اهل بیت پیامبر کرد ... دیگه طاقت نداشتم و نتوانستم آرامشم رو حفظ کنم ....
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
هدایت شده از تکنیک_مسیرسبز
💸 بنــامﺧُـُـ﷽ــﺪا 💸
🔮 معجزه کلام،
✍🏼 قبل از اینکه اتفاق بیفتد، باید به زبان بیاورید.
💰 اول بايد باور كرد، بعد ديد.
💰 تلاش مستمر داشته باشيد.
💰 خود را هم فركانس افراد موفق قرار دهيد.
💰 در پروانه شدن خويش باشيد، و براي رويا دزدها و منفي نگرها كر باشيد، زيرا آنها ميخواهند شما را در سطح پايين خود نگه دارند.
💰 اين تجارت به واسطه قانون اهرم از مشاغل انفرادي بيشتر درآمد ميدهد. مشاغل انفرادي به دليل محدوديت زمان،سرمايه.نيرويانساني و مكان محكوم به درآمد محدود است.
💰 يا در اين تجارت ٣ سال مستمر فعاليت كنيد، يا ٣٠ سال در شغلهاي ديگر به اميد زندگي مرفه تقلا كنيد. شانس يعني تصميم و عملكرد به موقع. اگر امروز به مدت ٣ سال به اين تجارت پولساز تمكين نكنيد. مجبور ميشويد ٣٠ سال به شرايط زندگي تمكين كنيد، ٣٠ سال كار از ٨ صبح تا ٣ بعدازظهر با حقوق زير ۵ ميليون.
💰 علاوه بر "جذب مثبت" بايستي "شغلي قدرتمند" نيز داشته باشيد؛هيچ ثروتمندي با رفتن به همايشهاي موفقيت ثروتمند نشده است‼️
💰 دراین پروژه ميتواند درآمد ٣٠ سال را در ٣ سال برايتان به ارمغان بياورد؛ این طرح دقيقا مانند ماشين قدرتمندي است كه رانندگان ماهر ميتوانند مسير ٣٠ ساله را با آن در ٣ سال طي كنند.
📢 #شـــعار_مسیرسبز
#خدا، #تلاش، #خواستن
به امید خدا، تلاش کن، حتما به خواستت میرسی
📣 پیشنهاد منشی
🔴 #مشهدیا_یک_سر_بزنید
🔴 #ضرری_نداره
‼️فرصتها زود دیر میشود‼️
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
♣️♣️ رمانهای صوتی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 https://eitaa
📣 #نصیحت_پُرسود. برای مشهدیای جویای کار
⁉️ #ده_سال ، #بيست_سال
بعد بابت اینکه در این #پروژه
#شرکت نكردی ، خییییییییلی
#افـــــسوس میخوری تا بابت
كارهايی كه كردی‼️
💸 #مشهدیا_بگوش💸
💯از 4000 همشهری فعال💯
❗️ #عقبنمانی❗️
‼️ #شغلی با
💰 #سرمایهاولیهبرای #شروع
1500000 هزار تومان➕ 9%
مــالیات 135000 هزار تـومان
جهت #ثبــتنام #یکــبار برای
تمام #عمر
💰3جـلسهی 2سـاعتی آمـوزش
#رایگان
💰 بدون #محدودیت_زمانی و
مکانی
💰 #شـغلی پاره وقت با درآمد #روزانه و #ماهانه
💰نحوه کار بصورت مستقیم و
غیر مستقیم
💰 #پشتیبانی ۲۴ساعته توسط
#لیدرهای مجرب حرفهایی
✍🏼 نتیجه نهایی
⁉️ اين #تــــجارت بـه واســطه
#قــانون #اهـــــرم از #مـشاغل
انفرادي بيشتر #درآمـــد ميدهد
مشاغل انفرادي بدليلمحدوديت
زمان، سرمايه نيروي انــساني و
مكان. محكوم به درآمد محدود
است
💰 %100 با #تضمین میگم يا
در اين تجارت #3ســال مستمر
فعاليت كنيد، يا #30ســــال در
#شغلهاي ديگر به اميد زندگي
مرفه #تقلا كنيد
💵 #شانسيعني الان #تصميم
#جــدی و #عملكرد به #مـوقع
اگر امروز به مـــدت 3 ســال به
اين #تــجارت_پــولساز_تمـكين
نكنيد #مجبور ميشويد 30سال
به #شرايط زندگي تمكين كنيد
30 سال كار از 8 صبح تا 3 بعد
از ظهر با حــقوق زير #5ميليون
🎯 #انصافا کجا میتونید با این
#پــول #اندکوناچیز #سرمایه
گذاری کنید و #حقوق_میلیونی
بگیرید
💰باکمک #خداوند و #پشتکار
#هر_روزه خودت طی #3سـال
آینده به حــقوق #100میــلیون
در ماه برسید
☑️ #مشهدی گلم در #پروژه
ثبت بزن
❗️تا بعدها حسرت نخوری❗️
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخل
..
♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید. 👆👆👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
🔴🔴🔴 ♣️♣️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده👇 #کلیک_کنید👇 💚رمان ( #پ
.
♦️ رمانهای متنی که تا الانه در کانال قرار گرفته و آماده برای استفاده #کلیک_کنید👆
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و ششم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنان
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و هفتم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵به قیمت جانم
به خدا و اهل بیت پیامبر و حضرت زهرا توسل کردم ... خدایا! غلبه و نصرت از آن توست ... امروز، جوانان این مجلس به چشم قهرمان و الگوی خود به من نگاه می کنند ... کشته شدن در راه تو، پیامبر و اهل بیتش افتخار من است ... من سرباز کوچک توئم ... پس به من نصرتی عطا کن تا از پیامبر و اهل بیتش دفاع کنم ... .
در دل، یاعلی گفتم و برخاستم ... از جا بلند شدم و خطاب بهش گفتم: من در حین صحبت های شما متوجه شدم که علم من بسیار اندکه و لیاقت سخنرانی در برابر علمای بزرگ رو ندارم ... اگر اجازه بدید به جای وقت سخنرانی خودم، من از شما سوال می کنم تا با پاسخ های شما به علم خودم و این جوانان اضافه بشه ... با خوشحالی تمام بهم اجازه داد ...
یک بار دیگه توسل کردم و بسم الله گفتم ... و شروع کردم به پرسیدن سوال ... سوالات رو یکی پس از دیگری از کتب معروف اهل سنت می پرسیدم ... طوری که پاسخ هر سوال، تاییدیه ولایت حضرت علی و تصدیق اهل بیت بود ... و با استفاده از علم منطق و فلسفه، اون رو بین تناقض های گفته های خودش گیر می انداختم ...
جو سنگینی بر سالن حاکم شده بود ... هر لحظه ضربان قلبم شدیدتر می شد تا جایی که حس می کردم قلبم توی شقیقه هام میزنه ... یک اشتباه به قیمت جان خودم یا حقانیت شیعه و اهل بیت پیامبر تمام می شد ...
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و هفتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنا
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و هشتم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵حق با علی است
کم کم، داشت خشم بر اون مبلغ وهابی غلبه می کرد ... در اوج بحث کنترلش رو از دست داد و فریاد زد: خفه شو کافر نجس، یعنی ام المومنین عایشه، دختر حضرت ابوبکر به اسلام خیانت کرده و حقانیت با علی است؟
تا این کلام از دهانش خارج شد، من هم فریاد زدم: دهان نجست رو ببند ... به همسر پیامبر تهمت خیانت میزنی؟ ... تمام کلمات من از کتب علمای بزرگ اهل سنت بود ... کافر نجس هم تویی که به همسر پیامبر تهمت میزنی ... .
با گفتن این جملات من، مبلغ وهابی به لکنت افتاد و داد زد: من کی به ام المومنین تهمت خیانت زدم؟ ... .
جمله اش هنوز تمام نشده بود؛ دوباره فریاد زدم: همین الان جلوی این همه انسان گفتی همسر پیامبر یه خائنه ... .
بعد هم رو به جمع کردم و گفتم: مگر شما نشنیدید که گفت ام المومنین بعد از پیامبر بر علی، خلیفه زمان شورش کرده و مگر نه اینکه حسین بن علی رو به جرم شورش بر خلیفه کشتند ... پس یا شورش بر خلیفه خیانت محسوب میشه که در این صورت، تو به ام المومنین تهمت خیانت زدی یا حق با علی و خاندان علی است ...
پ.ن: به علت طولانی بودن مناظره و این بحث، تنها بخش پایانیش رو نوشتم
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨ #قسمت سی و هشتم داستان دنباله دار مبارزه با دشمنا
✨ #بِسْــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــمِ ✨
#قسمت سی و نهم
داستان دنباله دار
مبارزه با دشمنان خدا:
🔵سلام خدا بر صراط مستقیم
نفس و زبانش بند آمده بود ... یا باید روی منبر به حقانیت امام علی و فرزندانش شهادت می داد یا تایید می کرد که عایشه بر خلیفه شورش و خیانت کرده بود ...
قبل از اینکه به خودش بیاد، دوباره با صدای بلند فریاد زدم: بگیرید و این کافر نجس رو از خانه خدا بیرون کنید ... و به سمت منبر حمله کردم ... یقه اش رو گرفتم و اون رو از بالای منبر به پایین کشیدم و محکم توی گوشش زدم ... .
جمع هم که هنوز گیج و مبهوت بودند با این حرکت من، ملتهب شدند و به سمت اون وهابی حمله کردند و الله اکبر گویان از مسجد بیرونش کردند ... .
جماعت هنوز از التهاب و هیجانی که بهشون وارد کرده بودم؛ آرام نشده بودند ... رفتم سمت منبر ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... دوباره بسم الله گفتم و توسل کردم و برای اولین بار از پله های منبر بالا رفتم ... .
بسم الله الرحمن الرحیم ... سلام و درود خدا بر جویندگان و پیروان حقیقت ... سلام و درود خدا بر مجاهدان و سربازان راه حق ... سلام و درود خدا بر پیامبری که تا آخرین لحظات عمر مبارکش، هرگز از فرمان الهی کوتاهی نکرد ... سلام و درود خدا بر صراط مستقیم و تک تک پیروان و ادامه دهندگان ... و اما بعد ... .
سالن تقریبا ساکت و آرام شده بود اما هنوز قلب من، میان شقیقه هایم می تپید
#داستان_واقعی_مبارزه_با_دشمنان_خدا
✍ادامــــــه دارد ....
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
@zekrabab125 داستان و رمان
@charkhfalak500 قرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز
🌞 کپی با صلوات 🌞
❣ با مدیریت #ذکراباد
https://eitaa.com/roman_khaneh
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
💎💰 ﷽ 💎💰
✋ سلام مشهدیای گلم
📌این کانال یک فرصت مناسب برای درآمدزاییست لطفا جهت اطلاع از جزییات با منشی هماهنگ کنین
@A_125_Z ای دی
با کمترین #سرمايه...
#سرمایهدار شوید...
#تلاش_کن #طلاش_کن💰
شک نکن #میلیونر💵میشی
@Be_win ☘ مسیرسبز
@Be_win_3 ☘مسیرسبز
🚫کپیبدونلینکمجازنیست🚫
اینجا زندگیتو متحول کن 👆
نگی نکفتی مدیریت ذکراباد