eitaa logo
💕زندگی مهدوی💕
176 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
68 فایل
سربازان مهدی به پاخیزید.دوره دوره ی آخرالزمان است. و سربازی برای او حکم جهاد در راه خدا رادارد. سربازی فقط به نام نیست بلکه به اراده ی شما باز میگردد.به پا خیزید وحماسه ای بیافرینید که در تاریخ بی نظیر باشد. 🚩شروع‌کانال⇜ 1399/4/31 🚩پایان‌کانال⇜ظهورمهدی
مشاهده در ایتا
دانلود
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 کار عجیب این دختر خانوم در روز بارانی مدیون شهداییم ثواب نشر این مطلب برسد به روح بلند شهدای عزیزمون علی الخصوص شهید والا مقام حاج قاسم سلیمانی عزیز💚💚 ‎ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🦋 ─━━━━⊱🍃✿🦋⊰━━━━─ ─━━━━⊱🦋✿🍃⊰━━━━─
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پــلاک پنهـــان 💗 قسمت۴۱ محمد بعد از سلام و احوالپرسی به اتاق خواهرزاده اش رفت، تقه ای به در زد و وارد اتاق شد، با دیدن کمیل که سرش را به پشت صندلی تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود به طرفش رفت و صندلی را برداشت و روبه‌روی او نشست به پرونده و برگه‌هایی که اطرافش پخش بود، نگاهی انداخت، متوجه شد پرونده برای سمانه است، چقدر دوست داشت که به دیدنش برود، اما این‌جوری بهتر بود، سمانه نباید چیزی در مورد دایی‌اش بداند. کمیل آرام چشمانش را باز کرد، محمد با دیدن چشمان سرخش، سری به علامت تاسف تکان داد: ــ داری با خودت چی کار می‌کنی؟ فکر می‌کنی با این حالت می‌تونی ادامه بدی؟ یه نگاه به خودت انداختی؟ چشمات از شدت خستگی و فشار سرخ سرخ شدن، این‌جوری می‌خوای سمانه رو از این قضیه بیرون بکشی؟ کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشرد و زمزمه کرد: ــ کم آوردم دایی، کم آوردم. محمد ناراحت نگاهش را بر او دوخت و با لحنی که همیشه به محمد آرامش می داد، گفت: ــ این پرونده چیزی نیست که بخواد تو رو از پا در بیاره، تو بدتر از این پرونده‌ها رو حل کردی، این دیگه چیزی نیست که بخواد تو رو از پا در بیاره. ــ می‌دونم، می‌دونم اما این با بقیه فرق می‌کنه، نمی‌تونم درست تمرکز کنم، همش نگرانم، یک هفته گذشته اما چیزی پیدا نکردم، سهرابی فرار کرده، بشیری اثری ازش نیست، همه ی مدارکی که داریم هم بر ضد سمانه است، نمی‌دونم باید چی‌کار کنم؟ ــ می‌خوای پرونده رو بسپاری به یکی دیگه؟ ــ نه نه اصلا! محمد سری تکان داد و پرونده‌ای که به همراه خود آورده بود را مقابل کمیل گرفت!! ــ رو یکی از پرونده‌ها دارم کار می‌کنم یه مدته که یه چیز جالبی پیدا کردم که فکر می‌کنم برای تو هم جالب باشه. کمیل سر جایش نشست و پرونده را از دست محمد گرفت، پرونده را باز کرد و شروع به بررسی برگه‌ها کرد. ــ تعجب نکردی؟؟ ــ نه، چون حدسشو می‌زدم. ــ پس دوباره سر یه پرونده همکار شدیم، اصلا فکرش را نمی کرد که سمانه وارد چه بازی بزرگی شده، با دیدن نشریه‌ها حدس می‌زد کار آن گروه باشد اما تا قبل از دیدن این برگه‌ها، امیدوار بود که تمام فکرهایش اشتباه باشند اما.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌏بهش میگن سوسک بوکسر ! ▪️طول خودش به 2 تا 4 سانت میرسه و کار مورد علاقه‌اش اینه که درختای نخل رو سوراخ کنه! سوراخی که اینجا میکنه ممکنه تا یک متر عمق داشته باشه و نخل رو بعد یک مدت ضعیف میکنه. ایشون یکی از بدترین آفت‌های نخلستان‌های خرما و نارگیل حساب میشه + این عکس هم جایزه‌ی بهترین عکس سال حشرات رو از آن خودش کرده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج) 🔵 جزء چهارم 🌕 حضرت مهدی (عج) بهترین رفیق
👧🧒 نذری که قبول شد دستم را زیر شیر آب گرفتم؛ آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت، لب های خشک شده‌ام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد. پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم... یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال! تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد... دانلود قصه سوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نذری که قبول شد «استودیو "داستان کودک" »
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پـلاک پنهــان 💗 قسمت۴۲ ــ درمورد این گروه چیزی می‌دونی؟ ــ خیلی کم! محمد نفس عمیقی کشید و شروع کرد به تعریف: ــ گروه ضدانقلابی که صهیونیست اونو ساپورت میکنه،کارشون و روش تبلیغ‌شون با بقیه فرق می‌کنه، اونا دقیقا مثل زمان انقلاب کار می‌کنن مثل پخش نشریه یا سخنرانی و بعضی وقتا نوشتن روی دیوار ــ دقیقا مثل نشریه هایی که تو اتاق کار سمانه پیدا کردیم. محمد به علامت تایید سر تکان داد: ــ دقیقا، الآن این‌که هدف‌شون از این کار دقیقا چیه، چیز قطعی گیرمون نیومده. ــ عجیبه، الآن دنیای تکنولوژیه، مطمئن باشید یه نقشه‌ی بزرگی تو ذهن‌شونه ــ شک نکن، وقتی از سهرابی گفتی، فرداش یکی‌شون اعتراف کرد که سهرابی رو برای کار تو دانشگاه گذاشته بودند اما کسی به اسم بشیری رو نمی‌شناسن، البته اسم سمانه رو پرسیدم هم نشناخت و گفت که اصلا همچین شخصی تو گروه‌شون نبوده. ــ خب این خیلی خوبه که اعتراف کرده سمانه تو گروه نبوده. ــ اما کافی نیست! ــ چه کاره‌ی گروه بوده؟؟ اصلا از کجا می‌دونید راست می‌گه؟ ــ کمیل، خودت مرد این تشکیلاتی، خوب می‌دونی تا از چیزی مطمئن نشدیم انجامش نمی‌دیم. کمیل کلافه دستانش را درهم فشرد و گفت: ــ فک کنم لازم باشه با سمانه حرف بزنم. ــ آره، ازش بپرس روز انتخابات دقیقا چی شد؟با بشیری حرف زده؟ آخرین بار کی بشیری رو دیده؟ کمیل سری تکان داد و نگاهی قدرشناس به دایی‌اش خیره شد: ــ ممنون دایی. ــ جم کن خودتو به خاطر سمانه بود فقط! هردو خندیدند، محمد روی شانه‌ی خواهرزاده‌اش زد و گفت: ــ ان‌شاءالله همین روزا سمانه رو بکشی بیرون از این قضیه، بعد بشینیم دوتایی روی این پرونده کار کنیم. ــ ان شاء الله. ــ من برم دیگه. کمیل تا سالن محمد را همراهی کرد، بعد از رفتن محمد به امیرعلی گفت که سمانه را به اتاق بازجویی بیاورند.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه بیارم یا برم سرکار؟!🤔 برای مادر شدن وقت محدوده اما تا 70 سالگی وقت هست واسه فعالیت‌های اجتماعی!
تنها گیاهی درجهان که طلا دارد اکالیپتوس است، دربین مولکول های این گیاه مقداری طلا نهفته است که با چشم غیر مسلح قابل رویت نیست.
🌍شما نحوه‌ی تخم‌گذاری پروانه رو نگاه کن! خب معلومه از این تخم ها یه چیز قشنگ بیرون میاد دیگه قدرت وعظمت خداوند👌