eitaa logo
💕زندگی مهدوی💕
176 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
3.4هزار ویدیو
68 فایل
سربازان مهدی به پاخیزید.دوره دوره ی آخرالزمان است. و سربازی برای او حکم جهاد در راه خدا رادارد. سربازی فقط به نام نیست بلکه به اراده ی شما باز میگردد.به پا خیزید وحماسه ای بیافرینید که در تاریخ بی نظیر باشد. 🚩شروع‌کانال⇜ 1399/4/31 🚩پایان‌کانال⇜ظهورمهدی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حجت‌الاسلام بندانی نیشابوری 🔸راس حاجاتمون «اللهم عجل لولیک الفرج» باشه‌‌‌... 👌بسیار شنیدنی و تأثیر گذار 👈حتما ببینید و نشردهید.
🔷معرفت مهدوی🔷 🌹ﻭَ ﺟَﻌَﻠَﻨِﻲ ﻣِﻤَّﻦْ ﻳَﻘْﺘَﺺُ ﺁﺛَﺎﺭَﻛُﻢْ🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🍀ﻓﻌﻞ « ﻳَﻘْﺘَﺺُ» ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺎ ﻛﻠﻤﻪ ﻗﺼﻪ ﻭ ﻗﺼﺺ ﺍﺳﺖ. ﻋﻼ‌ﻣﻪ ﻃﺒﺎﻃﺒﺎﻳﻲ (ﺭﻩ) ﺩﺭ ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻭﻝ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﺒﺎﺭﻛﻪ ﻳﻮﺳﻒ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﺭﺍﻏﺐ ﺩﺭ ﻣﻔﺮﺩﺍﺕ ﻛﻠﻤﻪ «ﻗﺺ» ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺟﺎﻱ ﭘﺎ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﻤﻠﻪ «ﻗﺼﺼﺖ ﺍﺛﺮﻩ» ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺭﺩ ﭘﺎﻱ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻛﺮﺩﻡ ﺍﺳﺖ. 🍀 ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺯ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. ﺧﺪﺍﻳﺎ ! ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﻤﺎﺭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﻪ‌ﻫﺎﻱ امامشان ﺭﺍ ﭘﻴﮕﻴﺮﻱ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻨﺪ. 🍀ﻗﺼﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺭﺩﻳﺎﺑﻲ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎﺑﻌﻴﻦ ﺭﺩ ﭘﺎﻱ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﮔﻴﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻠﻮ ﻣﻲ‌ﺭﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﻗﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﻼ‌ﻥ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﻭ ﻓﻼ‌ﻥ ﺍﻣﺮ ﭼﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺻﺎﺩﺭ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺭﺩ ﭘﺎﺑﻲ ﻧﻈﺮﺍﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ « ﺍﻗﺘﺺ ﺁﺛﺎﺭﻛﻢ » ﺍﺳت. 🍀ﺍﻳﻦ ﺭﺩﻳﺎﺑﻲ ﻫﻢ ﺷﻨﻴﺪﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﺍﺟﺮﺍ ﻛﺮﺩﻧﻲ.ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻲ ﺩﻳﮕﺮ،ﻫﻢ ﻗﻮﻟﻲ ﻭ ﻫﻢ ﻓﻌﻠﻲ ﺍﺳﺖ. 🍀ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ از امامش ﺳﺨﻦ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ایشان ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﻃﻦ ﺍﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻛﻤﺎﻝ ﻣﻲ‌ﺭﻭﺩ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﺩﺭ ﻇﺎﻫﺮﺵ ﻧﻴﺰ ﻫﻮﻳﺪﺍ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ. 🍀ﺑﻮﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﺎﺑﻊ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ و ﺧﻮﺵ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ ﮔﻞِ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ  ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﻨﺪ ﻋﻮﺽ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🍀ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ علیه السلام:‌ «ﺍﻱ ﻓﻀﻞ !‌ ﺣﺮﻑ ﻣﺎ ﺩﻟﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻲ‌ﻛﻨﺪ.» ﻫﺮ ﭼﻪ ﻛﻼ‌ﻡ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺟﺎﺭﻱ ﺷﻮﺩ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ‌ﺗﺮ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻛﺴﺎﻟﺖ ﻭ ﻣﺮﺩﮔﻲ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ. 🍀ﺩﺭ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺳﺨﻦ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ:‌ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻲ‌ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ:‌ ﺍﮔﺮ ﻛﻞ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻛﻔﻪ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﻭ ﻳﻚ ﺣﺪﻳﺚ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻟﺴﺎﻥ ﻓﺮﺩ ﺻﺎﺩﻗﻲ ﺑﻴﺎﻥ ﻣﻲ‌ﮔﺮﺩﺩ ﺩﺭ ﻛﻔﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ. ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﺎﺑﻞ ﻗﻴﺎﺱ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﺛﺮ ﻳﻚ ﺣﺪﻳﺚ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺩﺍﺭﺍﻳﻲ ﻛﻞ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ. ✍استاد شجاعی
🔴 دعای روز نهم 🔹 اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيباً مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ‏. 🔺 اى خدا مرا نصيبى از رحمت واسعه خود عطا فرما و به ادله روشن خود هدايت فرما و پيشانى مرا بگير و بسوى رضا و خشنودى كه جامع (هر نعمت) است سوق ده به حق دوستى و محبتت اى آرزوى مشتاقان.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳 کار عجیب این دختر خانوم در روز بارانی مدیون شهداییم ثواب نشر این مطلب برسد به روح بلند شهدای عزیزمون علی الخصوص شهید والا مقام حاج قاسم سلیمانی عزیز💚💚 ‎ ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🦋 ─━━━━⊱🍃✿🦋⊰━━━━─ ─━━━━⊱🦋✿🍃⊰━━━━─
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗پــلاک پنهـــان 💗 قسمت۴۱ محمد بعد از سلام و احوالپرسی به اتاق خواهرزاده اش رفت، تقه ای به در زد و وارد اتاق شد، با دیدن کمیل که سرش را به پشت صندلی تکیه داده بود و چشمانش را بسته بود به طرفش رفت و صندلی را برداشت و روبه‌روی او نشست به پرونده و برگه‌هایی که اطرافش پخش بود، نگاهی انداخت، متوجه شد پرونده برای سمانه است، چقدر دوست داشت که به دیدنش برود، اما این‌جوری بهتر بود، سمانه نباید چیزی در مورد دایی‌اش بداند. کمیل آرام چشمانش را باز کرد، محمد با دیدن چشمان سرخش، سری به علامت تاسف تکان داد: ــ داری با خودت چی کار می‌کنی؟ فکر می‌کنی با این حالت می‌تونی ادامه بدی؟ یه نگاه به خودت انداختی؟ چشمات از شدت خستگی و فشار سرخ سرخ شدن، این‌جوری می‌خوای سمانه رو از این قضیه بیرون بکشی؟ کمیل چشمانش را محکم بر روی هم فشرد و زمزمه کرد: ــ کم آوردم دایی، کم آوردم. محمد ناراحت نگاهش را بر او دوخت و با لحنی که همیشه به محمد آرامش می داد، گفت: ــ این پرونده چیزی نیست که بخواد تو رو از پا در بیاره، تو بدتر از این پرونده‌ها رو حل کردی، این دیگه چیزی نیست که بخواد تو رو از پا در بیاره. ــ می‌دونم، می‌دونم اما این با بقیه فرق می‌کنه، نمی‌تونم درست تمرکز کنم، همش نگرانم، یک هفته گذشته اما چیزی پیدا نکردم، سهرابی فرار کرده، بشیری اثری ازش نیست، همه ی مدارکی که داریم هم بر ضد سمانه است، نمی‌دونم باید چی‌کار کنم؟ ــ می‌خوای پرونده رو بسپاری به یکی دیگه؟ ــ نه نه اصلا! محمد سری تکان داد و پرونده‌ای که به همراه خود آورده بود را مقابل کمیل گرفت!! ــ رو یکی از پرونده‌ها دارم کار می‌کنم یه مدته که یه چیز جالبی پیدا کردم که فکر می‌کنم برای تو هم جالب باشه. کمیل سر جایش نشست و پرونده را از دست محمد گرفت، پرونده را باز کرد و شروع به بررسی برگه‌ها کرد. ــ تعجب نکردی؟؟ ــ نه، چون حدسشو می‌زدم. ــ پس دوباره سر یه پرونده همکار شدیم، اصلا فکرش را نمی کرد که سمانه وارد چه بازی بزرگی شده، با دیدن نشریه‌ها حدس می‌زد کار آن گروه باشد اما تا قبل از دیدن این برگه‌ها، امیدوار بود که تمام فکرهایش اشتباه باشند اما.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌏بهش میگن سوسک بوکسر ! ▪️طول خودش به 2 تا 4 سانت میرسه و کار مورد علاقه‌اش اینه که درختای نخل رو سوراخ کنه! سوراخی که اینجا میکنه ممکنه تا یک متر عمق داشته باشه و نخل رو بعد یک مدت ضعیف میکنه. ایشون یکی از بدترین آفت‌های نخلستان‌های خرما و نارگیل حساب میشه + این عکس هم جایزه‌ی بهترین عکس سال حشرات رو از آن خودش کرده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج) 🔵 جزء چهارم 🌕 حضرت مهدی (عج) بهترین رفیق
👧🧒 نذری که قبول شد دستم را زیر شیر آب گرفتم؛ آب کف دستم قلپ قلپ جمع می شد و از لای انگشتانم پایین می ریخت، لب های خشک شده‌ام را به آب، نزدیک کردم. یک نفر از رو به رو داشت نگاهم می کرد. پسرک ژولیده ای با چشمان سیاهش زل زده بود به دستانم... یاد حرف مامان افتادم: با زبان روزه نروی فوتبال! تشنگی امانم را بریده بود! پسر اما هنوز نگاهم می کرد... دانلود قصه سوم رمضان، از سایت کودک منتظر : 👈 نذری که قبول شد «استودیو "داستان کودک" »