🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹
امروز در کانال
⚡️هنرکده بانوان هنرمند⚡️ پستهای #خودآرایی و #زیبایی داریم☺️👇
http://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دلشده
#در_حسرت_دیدار_دوست
نویسنده : #زهرا_قزلقاشی
مشخصات کتاب
عنوان و نام پدیدآور: دلشده در حسرت دیدار دوست/ اثر زهرا قزلقاشی
مشخصات نشر: قم مسجد مقدس جمکران ۱۳۷۸.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دلشده #در_حسرت_دیدار_دوست #قسمت9 تمام دشت، مست کلام اللَّه از زبان حسین بودند. با خود فکر کردم اگ
#دلشده
#درحسرت_دیدار_دوست
#قسمت10
مگر میشود؟ با سرعت برخاستم و دوان دوان به کربلا بازگشتم. باید حتما باد را میدیدم، باید به او اطلاع میدادم که قرار است چه اتفاقی بیفتد، باید او را مییافتم قبل از اینکه اینها به آنجا برسند، باید او را مییافتم.
مدتی بود که من و باد در کنار فرات نشسته بودیم و با هم حرف میزدیم. به نظر باد من گرد شجاعی بودم و کار بزرگی انجام داده بودم که او را یافته و خبر ورود گروهی غریبه را به او داده بودم.
باد میگفت: چه خوب شد که زود فهمیدیم و خبر را به امام علیه السلام رساندیم وگرنه معلوم نبود چه اتفاقاتی که نمی افتاد اما چه فایده؟ من که لیاقت دیدن او را نداشتم.
تازه الان باید بلند میشدم و از اینجا میرفتم. من که در کربلا کاری نداشتم.
- تو از کجا فهمیدی که آنها به سمت ما میآیند؟
خوش به حالش خودش را با کربلا یکی میداند و میگوید «ما»؟
پرسید: تو آنجا چه میکردی؟
چه میتوانستم بگویم؟ حرفی برای گفتن نداشتم، دلم میخواست بگویم که نتوانستم او را ببینم، که چقدر تنهایم، اما مگر این بغض نفس گیر میگذاشت؟
- نه نتوانستم، او را ببینم.
و تا مدتی هیچ نفهمیدم، فقط صدای هق هقم را شنیدم که موجب شد فرات برای لحظه ای از سرودن باز بماند.
- تو، تو نباید مرا با اینجا میآوردی. تو که خودت میدانستی این خاکها به من اجازه نمی دهند جلوتر بروم.
نمی دانی! نمی دانی چقدر سخت بود. هر چه سعی کردم، بلند شوم، به زمین خوردم. دست به زانو زدم، نامش را صدا کردم و بلند شدم، باز هم نتوانستم.
انگار تمام هستی دیواری شده بود بین من و او، میدانم فقط من نتوانستم او را ببینم.
تازه! آنها حق داشتند، آنها عضو کربلا بودند.
💞 @zendegiasheghane_ma
🍃خوب ترین
یادم هست که میخواستم
اجازۀ ناز کردن از تو بگیرم
ولی شرم اجازه نمیداد.
به قدری بدیهایم در برابر نگاهم صف کشیده بودند
که روی درخواست کردن را از من گرفته بودند.
از وقتی شرم را کنار گذاشتهام
و دارم در بارۀ نازکردنهای دوست داشتنیام با تو حرف میزنم
احساس میکنم بدیها دارد از خاطرم میرود.
درست است که از تو خواسته بودم
چند لحظه بدیهایم را از خاطرم پاک کنی
تا توان ناز کردن بیابم؛ امّا آقا!
من همیشه از فراموش کردن بدیهایم هراس دارم.
بنده وقتی ناز میکند
حواسش هست که ارباب، کرم کرده و به او اجازۀ ناز داده.
وقتی بدیها فراموش میشود
توهم بزرگی دامن بنده را میگیرد
و دیگر نام کارهایش را نمیشود ناز گذاشت
چنین بندهای طلبکار مولا میشود.
آقا!
ممنونم که توان دادی تا از نازکردنهای دوست داشتنیام بگویم
ولی ممنونترم از این که نمیگذاری بدیهایم را فراموش کنم.
حالا که به بدیهایم نگاه میکنم
میبینم میشود بی آن که این بدیها را فراموش کنم
برای تویی که ارباب خوبیها هستی ناز کنم.
یک روز همۀ بدیهایم را میریزم در کیسهای.
کیسه را در کیسههای دیگری میکنم
و کیسه بر دوش میآیم درِ خانهات.
وقتی غلامت در خانه را باز کرد
سلامش میدهم و به او التماس میکنم که تو را صدا بزند.
اگر از تو اذن ورود گرفت برای من
ناز میکنم و میگویم: «میشود به اربابم بگویی
از پنجرۀ همان حجرهای که در آن نشسته
سر بیرون کند و مرا ببیند و خودش اذن ورود بدهد؟»
تو سر بیرون میکنی، من میبینمت
نمیگویی بیا، میگویی: «منتظرت هستم. نمیآیی؟»
من با سر میدوم به سوی حجرهات.
وقتی رسیدم به در حجره، میایستم.
تو میپرسی: چرا داخل نمیشوی؟
میگویم: با این کیسه مگر میشود وارد شد؟
تا همین جا هم که آمدم، باید توبه کنم.
میگویی: این چیست؟
میگویم: کیسهای پر از همۀ بدیهایم.
و با ناز میگویم: اگر میخواهی مهمانت پا به حجرهات بگذارد
فکری کن به حال این بدیها
و گرنه داخل نشده میروم.
میگویی: کیسهات را بگذار روی زمین.
من هم میگذارم.
میگویی درش را باز کن.
میگویم خجالت میکشم. کیسه در کیسه گذاشتهام
تا بوی تعفّنش را بپوشانم
باز کنم، تعفّنش همه جا را میگیرد.
خودت خم میشوی، در کیسه را باز میکنی
همه جا را بوی عطر و گلاب میگیرد.
میخواهم از هوش بروم، تو نمیگذاری.
چه کار میکنی با من؟
من آمده بودم با ناز، بدیهایم را از میان ببرم
تو همه را تبدیل به خوبی کردی.
شبت بخیر خوبترین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند
👌 کارهایی که گاهی لازمه انجام بدید👇
💥هنگام گفتگو دستهاى او را بگيريد و نوازش كنيد. ☺️
💥موقع خروج از منزل او را ببوسيد و با او خداحافظى كنيد. 😘
💥به او بگوييد: «وقتى كه از او دور هستيد دلتان براى او تنگ مى شود».
💥همين حالا نزد او برويد و به او بگوييد: «عزيزم دوستت دارم! ».
💥او را با بوسه صبحگاهى از خواب بيدار كنيد. 😍
💥از او بپرسيد: «چه كسى مهتاب را دزديد و در چشم تو گذاشت؟ ».😍
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹
#آقایان_بخوانند
#شناخت_زنها
وقتى كه همسرت احساس نا اميدى مى كند
وقتى كه تو به همسر خود عشق مى ورزى،
او از عشق لبريز مى شود و درخشنده و زيبا مى شود و تو خيال مى كنى كه اين احساس زيباى او ادامه پيدا خواهد كرد.
من اينجا از تو يك سؤال مى كنم: آيا آسمان همواره آفتابى و صاف است؟
نظام طبيعت اين گونه طراحى شده كه چند روز آفتاب است و چند روز هم هوا ابرى مى باشد.
آيا درست است كه توقّع داشته باشى هميشه آب و هوا خوب باشد؟
اكنون بدان كه روحيه همسر تو هم هميشه يك طور نيست.
اگر همسر تو در اوجِ گرماى عشق، ناگهان سرد و يخ مى شود، تعجّب نكن، همه زنان دنيا اين طور هستند!
اين يك ويژگى زنان است كه تو بايد از آن مطّلع باشى تا بتوانى زندگى بهترى داشته باشى.
آرى، ما مردان اين طورى هستيم كه خوشحالى و ناراحتى همسر خود را به حساب خود مى گذاريم.
اگر او را شاد و شاداب ببينيم به خود افتخار مى كنيم، امّا اگر او را ناراحت و نا اميد بيابيم ناراحت مى شويم و خيال مى كنيم كه او از ما ناراحت است.
📚 همسر دوست داشتنی، دکتر خدامیان آرانی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️🌹⚡️
#آقایان_بخوانند
#شناخت_زنها
اكنون بايد بدانى كه احساسات زنان اوج و سقوط دارد، زنان بعد از يك مرحله عشق و زيبايى به مرحله يأس و نا اميدى سقوط مى كنند و دوباره به مرحله عشق، اوج مى گيرند.
اين كاملاً طبيعى است: اوجِ عشق و بعد سقوط در يأس و دوباره اوجِ عشق!
زن بعد از يك مرحله اوج عشق و شادابى، به مرحله يأس و نا اميدى مى رود
تا يك خلأ درونى براى او ايجاد شود و آنگاه بتواند انرژى هاى خود را خنثى كند.
بايد توجّه داشته باشى كه تمايل همسر تو براى رفتن به مرحله يأس هرگز نشانه اين نيست كه او از تو ناراحت است بلكه اين يك عملكرد طبيعى است تا او بتواند انرژى هاى خود را تخليه نمايد و بعد از آن رابطه بهترى را ايجاد كند.
تو نبايد توقّع داشته باشى كه همسرت هميشه در نقطه اوج عشق باشد بلكه رفتن همسرت به نقطه يأس را كاملاً طبيعى بدان و در آن لحظات تلاش كن تا با او همدردى بنمايى و او بتواند اين مرحله را به سرعت پشت سر بگذارد.
📚 همسر دوست داشتنی؛ دکتر خدامیان آرانی
💞 @zendegiasheghane_ma
2688257_-210227.mp3
3.51M
#نمازهای_خجالت_آور
#صوتی
استاد #عالی
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم
👇👈 #بانوجان
#آقاجان
👈چه فرقی میکند که مقصر تو باشی یا همسرت؟! 👉
👈❌نگذارید این دنبال مقصر بودنها فاصلهای بینتان بیندازد.
👈❌مبادا در این میان غریبهای فاصله را پُر کند!
👈❌ نگذارید «ما» بودنتان تبدیل به «من» شود،
👈❌نگذارید قهرهایتان عادی شود.
باور کنید یک «جانم گفتن»، میگشاید
تمام اَخمهای مردانه را، یک «آغوش محکم»،
👈💟تمام میکند لجاجتهای زنانه را.
باور کنید کِیف دارد در کنار #عشق_بودن...😍
💞 @zendegiasheghane_ma
دستور این کیک خوشمزه هل و گلاب الان در کانال هنرکده☺️👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دلشده
#در_حسرت_دیدار_دوست
نویسنده : #زهرا_قزلقاشی
مشخصات کتاب
عنوان و نام پدیدآور: دلشده در حسرت دیدار دوست/ اثر زهرا قزلقاشی
مشخصات نشر: قم مسجد مقدس جمکران ۱۳۷۸.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دلشده #درحسرت_دیدار_دوست #قسمت10 مگر میشود؟ با سرعت برخاستم و دوان دوان به کربلا بازگشتم. باید حت
#دلشده
#درحسرت_دیدار_دوست
#قسمت11
تازه! آنها حق داشتند، آنها عضو کربلا بودند.
صدای باد را شنیدم که میگفت: گریه نکن، همه چیز درست میشود.
این بار فرات پا به میان کشید و گفت: نگران نباش، او خیلی مهربان است! ان شاء اللَّه به همین زودی میبینی اش.
باد مثل اینکه فکر مرا خوانده باشد، پرسید: نگفتی بیرون از کربلا چه میکردی؟
- خُب... خُب داشتم از اینجا میرفتم.
- مگر با اجازه خودت آمده ای که با اجازه خودت بروی؟
نمی دانم چرا با شنیدن این حرف از طرف باد دلم آرام شد؟ فرات با دلخوری گفت: نکند تو به لطف و مهربانی امام شک داری؟
باد نوازشگرانه دستی به سرم کشید و گفت: آن روزها که کربلا نبودم، روزی از شهری که امام علیه السلام آنجا بودند میگذشتم، امام را دیدم که سر پیچ کوچه ای مقابل دو کودک یتیم نشسته و میهمان نان خشک آنها شده، جایت خالی بود.
احساس کردم صدایش میلرزد، سرم را بالا بردم، لایه اشکی در چشمهایش ذق ذق میکرد.
فرات که تحت تاثیر این خاطره باد میگریست سعی کرد به خود مسلط شود و بعد گفت:
راست میگوید. چند روز پیش هم که گروهی ز مأموران عبیداللَّه برای جلوگیری از سفرش به کوفه به اینجا آمده بودند. از فرط تشنگی نزدیک بود هلاک شوند، اما امام علیه السلام با اینکه میتوانست نگذارد که آنها آب بنوشند، همه آنها را سیراب کرد. همه را، حتی اسبهایشان را، تو نبودی که ببینی همه آنها بعد از رفع تشنگی دست بالا برده و گفتند: خدا تشنه ات نگذارد.
مگر میشود امام علیه السلام تشنه بماند؟
✍ هر شب 2 صفحه کتاب بخوانیم.
💞 @zendegiasheghane_ma