eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت50 #فصل_هشتم شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان
از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. هنوز اتاق را تا نیمه جارو نزده بودم که دوباره صدای گریه دوقلوها بلند شد. حتماً خیس کرده بودند. مجبور شدم قبل از اینکه صمد صدایم کند، بروم دنبال بچه ها. حدسم درست بود. دوقلوها که شیرشان را خورده بودند حالا جایشان را خیس کرده بودند. مشغول عوض کردن بچه ها شدم. صمد بالای سرم ایستاده بود و نگاه می کرد. می گفت: «می خواهم یاد بگیرم و برای بچه های خودمان استاد شوم.» بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریه بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد. ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند. جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
✍ پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) : سه گناه است كه كيفرشان در همين دنيا مى رسد و به آخرت نمى افتد : ⬅️ آزردن پدر و مادر ، ⬅️ زورگويى و ستم به مردم، ⬅️ و ناسپاسى نسبت به خوبيهاى ديگران . 📚 الأمالي للمفيد 237/1 🌟اللّٰھـُــم؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْــــ♥ 💞 @zendegiasheghane_ma
❣ شبت‌بخیـــرامام‌زمانم ❣ ♥️ سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانہ توست ؛ ورنہ عشق تو ڪجا ؟ این دل بیمار ڪجا ؟😔 💚 🌸🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به اولین روز آخرین ماه سال 98 خوش آمدید حواستون هست فردا باید باشید یادتون نره با هزار ترفند ممکنه از رفتن پای صندوقها و رای دادن دلسردتون کنند ولی رهبر عزیزمون فرمودند : رای دادن یک وظیفه است دم همتون گرم که مطمئنم فردا باز حماسه ساز میشید 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*‍ قصد داشتم💕 گفتم برم و از امام رضا(علیه السلام)… یه زن خوب بخوام...!" رفتم و درخواستمو به آقا گفتم... شب شد و جایی واسه خواب نداشتم... هر جای حرم که می خوابیدم... خادما مادر بالای سرم می آمدن و نمی گداشتندداخل حرم بخوابم و می گفتند:... "آقا بلند شو..." متوجه شدم کنار پنجره فولاد… یه عده با پارچه سبز خودشونو به نیت شفا بستن… کسی هم کاری به کارشون نداره. رفتم یه پارچه سبز گیر آوردم و....... تاااا صبح راحت خوابیدم...! صبح شد...پارچه رو وا کردم... پا شدم که برم دنبال کار و زندگیم... چشتون روز بد نبینه…! یهو یکی داد زد : "آی ملت…شفا گرررفت… به ثانیه نکشید، ریختن سرم و... نزدیک بود لباسامو پاره پوره کنن که… خادما به دادم رسیدن و بردنم مرکز ثبت شفا یافتگان…! "مدارک پزشکیتو بده تا پزشکای ما؛ مریضی و ادعای شفا گرفتنتو تأیید کنن... "آقا بیخیاااال…شفا کدومه…؟! خوابم میومد،جا واسه خواب نبود... رفتم خودمو بستم به پنجره فولاد و خوابیدم… همین" تاااا اینو گفتم… یه چک خوابوند درِ گوشم و گفت: "تا تو باشی دیگه با احساسات مردم بازی نکنی…" خیلی دلم شکست💔 رفتم دم پنجره فولاد و با بغض گفتم: "آقا؛دستت درد نکنه...دمت گرم💔 زن که بهمون ندادی هیچ… یه کشیده آب دار هم خوردیم. همینجور که داشتم نِق می زدم… یهو یکی زد رو شونم و گفت: "سلام پسرم!" "مجرّدی؟" گفتم آره؛ "من یه دختر دارم و دنبال یه دوماد خوب می گردم... اومدم حرم که یه دوماد خوب پیدا کنم؛ تو رو دیدم و به دلم افتاد بیام سراغت... خلاااااصهههه... تا اینکه شدیم دوماد این حاج آقا بعد ازدواج💕 با خانومم اومديم حرم... از آقا تشکر كردم و گفتم: "آقا،ما حاضریما... یه سیلی دیگه بخوریم و یه زن خوب دیگه هم بهمون بدیا 😜 ❤ (به روایت آقای موسوی زاده) 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*‍ ‍ 💍 مگر کسانے کہ با تجمل وداماد می‌شوند خوشبخت‌ترند؟ چہ کسے می‌تواند چنین چیزی را ادعا کند؟ این کارها جز این‌که یک عده جوان‌را یک عده دختر را حسرت بہ دل کند و زندگے را بر این‌ها تلخ نماید چیز دیگری نیست... اگر نتوانستند آن‌جور آن‌ها هم عروسے بگیرند تا ابد حسرت بہ دل بمانند یا اصلاً نتوانند عروسی بگیرند تا آمدند دخترش را بگیرند چون دستش خالے است این دختر در خانه بماند این پسر دانشجو یا کارگر یا کاسب ضعیف همین‌طور غیرمتأهل بماند❗ ۱۳۷۳/۹/۲۳ ؟! ... * 💞 @zendegiasheghane_ma
حاج آقا ویژه حتما این فایلها رو در کنار تمام فایل های صوتی کانال با دقت گوش کنید 💞 @zendegiasheghane_ma
💟""لطفا مـراقب لـحن کـلام خود باشید"" همسرتان تنها فردیست که قرار است تا پایان عمر در کنارش باشید یعنی "مهمترین" فرد زندگی شما پس اگر میخواهید همسرتان را متوجه اشتباهی که مرتکب شده کنید لطفا 👈 سرکوفت نزنید 👈 آن را به شکل بد منتقل نکنید 👈 لحن تحقیر کننده در پیش نگیرید 💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 ❤️✨❤️✨❤️ *🔸پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... 👤پدر دختر گفت: 🔺تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم...!! 🔸پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! 👤دختر گفت: 🔺پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟؟!!!!... 🔅امام صادق (علیه السلام) : هر که از ترس تهیدستی ازدواج نکند ، به خدای متعال گمان بد برده است . خدای متعال می فرماید : « اگر تهیدست باشد خداوند از فضل خود توانگرشان می سازد » . 📚(نور الثقلین . ج3 . ص597* 💞 @zendegiasheghane_ma
💍 ازدواج چهار دارد. ازدواج دو بال ندارد، ازدواج چهار بال دارد. 👌رابطه و همسرت 👌رابطه تو با همسرت 👌رابطه با تو 👌 خانواده همسرت با خانواده تو 👫ازدواج دو قوم است، نه فرد پس:  نگو رابطه خودم و فقط . هر کدام از این رابطه ها که شد، امکان ، اختلاف، دعوا و افزایش می یابد. 💞 @zendegiasheghane_ma
🔴 امتحان ترس... 🔸 مهم ترین ابزار دشمن برای جلوگیری از حرکت های مهم مومنین اینه که اون ها رو با روش های مختلف . ⭕️ معمولا هم هیچ چیزی به اندازه نمیتونه یک جامعه رو "حتی علیه اولیای الهی" تحریک کنه. دقیقا شبیه اتفاقی که در کربلا افتاد و کسانی که برای امام نامه زدند همون ها در کربلا فرزند پیامبر رو قطعه قطعه کردند... چرا؟ ⭕️ از لشکر "خیالی" یزید... اصلا یزید لشکری نفرستاده بود اما همه جا کردند که اگر به جنگ حسین ع نرید توسط لشکر یزید نابود میشید! 💢 برای راهپیمایی 22 بهمن امسال هم اتاق فکر دشمن با استفاده از رسانه های فراوانی که در اختیار داره سعی کرد که با "شایعه ورود ویروس کرونا به کشور" تا حد ممکن از شرکت مردم در راهپیمایی 22 بهمن جلوگیری کنه. 💢 اما این بار برای جلوگیری از شرکت مردم در انتخابات 2 اسفند، برنامه ریزی کردند که "با همکاری برخی نهادهای دولتی"، مردم رو از ویروس خیالی کرونا بترسونند تا انتخابات کم رنگ بشه. 🔶 ویروسی که عملا برای اکثریت مردم هیچ خطری نداره و فقط افرادی که بیماری های شدید تنفسی داشته باشند رو اذیت میکنه. درمان این ویروس هم بسیار ساده هست. 💢 اما میبینیم که رسانه های صهیونیستی داخلی به طور هماهنگ و گسترده از ابزار "ترس از ویروس کرونا" تلاش میکنند که شرکت مردم در انتخابات رو کم رنگ کنند. خصوصا در شهرهایی که امکان پیروزی انقلابیون قطعی هست این تبلیغات گسترده تر از قبل انجام میشه... مراقب باشیم در این امتحان الهی شکست نخوریم و "از ترس مرگ خودکشی نکنیم..." 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به جماعتی که حیاتشان در مخالفت خلاصه شده 💞 @zendegiasheghane_ma
شناسنامه اش را برداشت دستکش ها را به دست و ماسک را به صورت زد نگاهی به عکس روی دیوار خونه‌ش انداخت، رفت برای شرکت در بهش گفتن واقعاً با این وضع شیوع می‌خواهید در انتخابات شرکت کنی؟ گفت همون عقلی که میگه برای محافظت از خودم ماسک بزنم میگه برای حفظ کشورم بدم @mahdipouraskari
💕زندگی عاشقانه💕
شناسنامه اش را برداشت دستکش ها را به دست و ماسک را به صورت زد نگاهی به عکس #سردار روی دیوار خونه
میدهم چون ایران برایم مهم است میدهم چون به سردار سلیمانی قول داده ام راهش را ادامه دهم. رای میدهم و از و شایعات نمیترسم 💞 @zendegiasheghane_ma
✨♥️ ♡《شب های هجر هر سحرش اشک ریختم》 ♡《از داغ روضه ی جگرش اشک ریختم》 ☆《من را که راه نیست به سمت ضریح تو》 ☆《یک عمر شد که پشت درش اشک ریختم》 💞 @zendegiasheghane_ma
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت51 #فصل_هشتم از فرصت استفاده کردم و رفتم سراغ جارو زدن اتاق. ه
صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.» بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانه عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.» صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. ادامه دارد...✒️ 💞 @zendegiasheghane_ma
💠 به حرمت دستی که همیشه پای صندوق انتخابات، داد فردا می‌آییم! شبتون مهدوی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا