💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت123 #فصل_چهاردهم چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشا
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت125
#فصل_چهاردهم
گفتم: «کجا؟!»
گفت: «پارک دیگر.»
گفتم: «الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود.»
گفت: «قدم! جان من اذیت نکن. اوقات تلخی می شود ها! فردا که بروم، دلت می سوزد.»
دیگر چیزی نگفتم. کتلت ها را توی ظرف درداری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت، روسری خیلی بهم می آمد.
گفتم: «دستت درد نکند، چیز خوبی خریدی. گرم و بزرگ است.»
داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: «عمداً این طور بزرگ خریدم. چند وقت دیگر هوا که سرد شد، سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.»
قرار بود دوستش، که دکتر داروساز بود، بیاید دنبالمان. آن ها ماشین داشتند. کمی بعد آمدند. سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت، تا رسید جلوی در پادگان قهرمان. صمد پیاده شد، رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود. خیلی پی دلش بالا می رفت...
#قسمت126
#فصل_چهاردهم
چند سالی بود ازدواج کرده بودند، اما بچه دار نمی شدند. دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند توی پادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم و زیراندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود.
پاییز بود و برگ های خشک و زرد روی زمین ریخته بود. باد می وزید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد.
صمد گفت: «بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد.»
توی آن تاریکی، چشم چشم را نمی دید. کمی منتظر شدیم؛ اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آژیر وضعیت قرمز. صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیرانداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود.
باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.»
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
#تلنگرانہ
دقت کردی؟!
بعضی وقتا شیطونــه کنارِ
گوشمون زمزمه میــکنه:
تا جوونی از زندگیــــت لذت ببر❗️
هر جور که میشه خوش بگذرون😰
اما حواســِ🔔ـــمون باشه
نکنه خوش گذرونیمون به قیمتِ شکســ💔ـــتنِ دل امام زمانمون تموم بشه...
مبادا با خوش گذرونیای آمیخته به گناهـــ♨️، ظهورش رو عقب بنــدازیم😔...
تا دیر نشده باید فکری🤔 کرد ...
بیاییم با مـ♡ـولامون معامله کنیم...
یه معامله دو طرفه و سوداور...💰
ما به عشقش یه گناه، فقط یک گناه رو ترک کنیم.
مـ♡ـولامون هم لحظات مرگ به فریادمون برسه ...
جایی که هیچ کس و هیچ چیز به دادمون
نخواهد رسید...
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج
شبتون مهدوی
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️ #سلام_امام_زمانم ❤️
💚 #سلام_آقای_من 💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم 💝
📖 السَّلامُ عَلی وَلِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ اَوْلِیآئِهِ...
✋ سلام بر تو ای مولایی که همچون پدران پاکت، بر ذره ذره این عالم ولایت داری.
سلام بر تو و بر روزی که زیر پرچم ولایت تو جهان آباد خواهد شد. 🌹🌼🌹
📒 بحار الأنوار، ج99، ص 117📒
صبحتون مهدوی ✋
🌟 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
🌹دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان🌹
💐 بسم الله الرحمن الرحیم 💐
🌺 اللَّهُمَّ حَبِّبْ إِلَيَّ فِيهِ الْإِحْسَانَ وَ كَرِّهْ إِلَيَّ فِيهِ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيَانَ وَ حَرِّمْ عَلَيَّ فِيهِ السَّخَطَ وَ النِّيرَانَ بِعَوْنِكَ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ 🍃
🌼 خدایا در اين ماه نيكى را پسنديده من گردان،و نادرستيها و نافرمانيها را مورد كراهت من قرار ده،و خشم و آتش برافروخته را بر من حرام گردان به يارى ات اى فريادرس دادخواهان. 🍃✨
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده برگرفته از سخنرانیهای استاد #پناهیان #قسمت21 💞 @zendegiasheghane_ma
#نکات_تربیتی_خانواده
برگرفته از سخنرانیهای استاد #پناهیان
#قسمت21
"تمرین آرامش دادن"
🔹 یکی از کارایی که آرامش میده به دیگران اینه:
🔶 فرض کنید شما راننده اید و دارید توی خیابون حرکت میکنید
🚘
🛣
تا یه عابر پیاده میبینید
به جای اینکه دو متریش توقف کنید
شما ۱۰ متریش توقف کنید
✅
طوری که ذره ای نترسه و آرامشش بهم نخوره.😌💖
و دستاتون رو هم بگیرید بالا😊
طوری که کاملا خیالش راحت بشه و از خیابون عبور کنه.
🌺 فقط روز قیامت میشه ارزش این کار رو ببینید
خدا به خاطر همین آرامشی که دادید
زندگیتون رو غرق نور میکنه...🌺💖✨🌟
خودت هم پر از لذت میشی.
✔️سعی کنید توی خیابون از این تمرین استفاده کنید.
دیدید چقدر قشنگ میشه به بقیه آرامش داد؟😊
✅ کلا در رابطه با دیگران سعی کنید با انواع روش ها بهشون آرامش بدید...
ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
#هردوبخوانیم
گاهی لازمه به همسرت بگی
من نمیتونم بهــت
قــول بدم
که همــــه مُشکلاتتو
حَـــل میکنم
امّـــا...
بهــت قـــول میدم
که تنهایی
باهاشون نمیجنگی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#خانمها_بخوانند
مردان زمانی که همسرشان سرشان را روی شانه یا گردنشان میگذارند احساس صمیمیت ونزدیکی و مالکیت میکنند. این تکنیک بسیار ظریفی براى به دست آوردن دوباره ی قلب همسرتان میباشد.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
#خانمها_بخوانند
ویژه خانمهای #شاغل 👩⚕🧕👩🏫
#خانمها_بدانند
🍃 خانم های شاغل بخوانند
خانمهای شاغل چون در محیط کار جدی رفتار میکنند عادت می کنند که عشوه و ادا را کنار بگذارند تا روابط سالم تری داشته باشند.
اما فراموش نکنیم زن هرچه رتبه اجتماعیش بالا باشد باز هم یه زن است و در خانه باید یه خانم
ناز باشد نه یک مرد قلدر.
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه34از قرآن🌼
#جزء2🌼
#سوره_بقره🌼
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به شهید مجتبی کرمی 😍😍😍
@hefzequrankarim
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت125 #فصل_چهاردهم گفتم: «کجا؟!» گفت: «پارک دیگر.» گفتم: «الان! ز
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت127
#فصل_چهاردهم
صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.»
دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
🌼نشانده اند ما را در دلِـ❤️ اجابت !
🍂خواستند که #بخواهیم تا بدهند !
🌼هر چه در خواسته هایَم میگردم
🍂جز #تو خواستنی تر نمیابَم❌
#اللهُم_َّعَجِّل_ْلِوَلِیِّک_َالْفَرَج 🌸🍃
🌹🌹🍃🍃🌹🌹🍃🍃🌹🌹
شبتون مهدوی
یاعلی
💞 @zendegiasheghane_ma
❤️ #سلام_بر_مهدی ❤️
پاسخ یک #سلام
از زبان تو؛
همه شهر را
به #سلامتی می رساند!
راستی ؛
کی میشود روزی که؛
چشم در چشم تو ....
پاسخ سلاممان را بشنويم؟
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌼
🌾🍃🌹🌾🍃🌹🌾🍃🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#تربیت_فرزند
#نصیحت زیاد ⛔️⛔️⛔️
🔸اعتدال در نصیحت کردن🔸
حرفی که به کسی یا فرزندت میزنی، دانه است و فکر او زمین.
ببین در این زمین چقدر بذر میتوان پاشید؟
اگر در یکمتر زمین یک کیلو گندم پاشیدی، همه دانهها سبز نمیشوند، تازه اگر هم دربیایند، همدیگر را خفه میکنند.
موعظه زیاد، باعث میشود که حرفها همدیگر را لِه کنند، همدیگر را بپوشانن
💞 @zendegiasheghane_ma