eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
: وقتی می‌بینم کسی ماسک نمی‌زند از آن پرستار و پزشک فداکار خجالت می‌کشم حضرت آیت الله خامنه‌ای: 🔹خوشبختانه مجموعه‌های درمانی در مسئله کرونا فداکاری کردند، دیگر انسان زبانش قاصر است از اینکه بخواهد مبلَغ فداکاری اینها را بیان کند؛ چه تعدادی از اینها خودشان مبتلا شدند و تعدادی جان باختند در این راه، در راه خدمت به مردم. اینها خیلی با ارزش است. 🔹من وقتی میبینم توی تلویزیون نشان میدهد که بعضی‌ها عبور میکنند و همین چیز ساده، همین ماسک را نمیزنند، وقتی من این را میبینم، من از آن پرستار خجالت میکشم، واقعاً خجالت میکشم که آنها آن جور دارند فداکاری میکنند، آن پزشک، آن پرستار، آن وقت این آدم، جوان یا غیر جوان حاضر نیست یک ماسک بزند؛ این عرض اوّل ما است. 🔺من خواهش میکنم همه‌ی کسانی که در این زمینه مؤثّرند، همه در این زمینه فعّالیّت کنند تا بتوانیم در ظرف مدّت کوتاهی این زنجیره‌ی سرایت را قطع کنیم و کشور را به ساحل نجات برسانیم. 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت219 #فصل_هفدهم برادرهایم مثل برادرهای صمد درگیر جنگ شده بودند.
می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خوب، خیلی وقته دلم می خواهد سری به حاج آقایم بزنم. دلم برای شینا یک ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم طاقت شده. می گویند بهانه ما را زیاد می گیرد. می آیم یکی دو روز می مانم و برمی گردم.» بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس های بچه ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: «من آماده ام.» توی ماشین و بین راه همه اش به فکر صدیقه بودم. نمی دانستم چطور باید توی چشم هایش نگاه کنم. دلم برای بچه هایش می سوخت. از طرفی هم نمی توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه ها را که توی خودم می ریختم، می خواستم خفه شوم. به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده خدا با دیدن آن ها هول شده بود و پشت سر هم می پرسید: «چی شده. بچه ها طوری شده اند؟!» جلوی خانه مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه پوش می آمدند و می رفتند. بنده خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری اش می دادم و می گفتم: «طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده.» همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می زد و می گفت: «قدم جان! حالا من سمیه و لیلا را چطور بزرگ کنم؟» سمیه دوساله بود؛ هم سن سمیه من. ایستاده بود کنار ما و بهت زده مادرش را نگاه می کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن ها به مادرشوهرم تسلیت می گفتند. پا به پایش گریه می کردند و سعی می کردند دلداری اش بدهند. فردای آن روز نزدیک های ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: «آقا صمد آمد. آقا صمد آمد.» خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوال پرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم. صدیقه دوید طرف صمد. گریه می کرد و با التماس می گفت: «آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد داداشت کو؟!» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
⏪محال است کسی آنقدر بزرگ شود که به مقام برسد؛ مگــــر در مکتب دعا! 🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱 دعای فرج فراموش نشه شبتون بخیر 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هزاران جان عاشق، هزاران قلب مشتاق، هزاران چشم امید، هزاران دست دعا، هزاران بغض در گلو مانده، هزاران روح حسرت زده... تمامے عالم،در انتظار توست... در انتظار روز سپیدے ڪہ طنین قدمهاے مقدست، در گوش آسمان بپیچد و نواے دلنشینت،جهان را پر ڪند ✋سلام صبحت بخیر دار و ندارم 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبر انقلاب: آمار جانباختگان کرونا واقعا غم‌انگیز است حضرت آیت الله خامنه‌ای: 🔹این گسترش مجدّد کرونا یک غم عمیقی را در انسان به وجود می‌آورد. اینی که انسان تلویزیون را باز کند ببینید میگوید که امروز 180 نفر، دیروز، چند روز پیش، دویست نفر، دویست و بیست نفر، خیلی انسان دل‌شکسته میشود، خیلی غصّه‌دار میشود. در یک شبانه‌روز این تعداد! سی نفر هم زیاد بود که آن وقتی که کم شده بود حدود سی و چند نفر، آن هم زیاد بود. این سی نفر هر کدامشان به تنهایی عزیزانی دارند، عزیز کسانی هستند، پدر دارند، مادر دارند، همسر دارند، فرزند دارند، برادر دارند، دوستانی دارند، اینها عزادار میشوند. 🔹اگر این رقم برسد حالا مثلاً به دویست و صدو‌هشتاد و صدوپنجاه و اینها، خب خیلی واقعاً غم‌انگیز است، حقیقتاً غم‌انگیز است. من خواهش میکنم همه‌ی کسانی که میتوانند نقشی در این زمینه ایفا کنند به بهترین وجهی نقش خودشان را ایفا کنند. ✍ وقتی حضرت آقا میگن من خجالت میکشم وقتی کسی ماسک نمیزنه یعنی باید تک تکمون رو این مورد کار کنیم و فرهنگسازی کنیم 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 ( خیلی با دقت بخوانند ) 🕊 میخوام از بین بره❗️.. یکی از مواردی که آقایون تشنه اون هستند ... ... .... البته نه واسه همه چیز ها ... بلکه فقط و فقط برای ... 🔹 نون خریده؛ دستت درد نکنه لطف کردی،چه حالی میده نون تازه.😜 🔹مثلا استکان چای رو که نوش جان کرده گذاشته تو ظرفشویی؛ دستت درد نکنه لطف کردی😏 🔹وقتی ازتون تشکر میکنه کنید، وقتی خوشحالتون میکنه کنید، وقتی ناهار یا شام میاد خونه خوشحالیتونو نشون بدید😛 🔹بعد از اجرای این کار متوجه میشید که کارهای رو میکنه و کارهای رو میکنه ... بدون اینکه چیزی بهش گفته باشید. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 وقتى شوهرتان از محل كار به خانه مى آيد بد اخلاقى را كنار بگذاريد و سعى كنيد به روى او لبخند بزنيد. عادت كنيد كه به مدّت يك ساعت بعد از آمدن شوهرتان به خانه، هيچ حرف ناخوشايندى نزنيد. او نياز به استراحت فكر دارد، بگذاريد مقدارى ذهن او آرام بگيرد، بعد از يك ساعت اگر حرفى داريد با او در ميان بگذاريد. 💞 @zendegiasheghane_ma
سمینار دکتر دانلود واجب برای همه😉 بسیار کاربردی و مهم 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکر کردن به نکات مثبت همسر و موهبت‌های زندگی مشترکتان باعث می‌شود روح تازه‌ای به رابطه‌تان دمیده شود. تلاش کنید از همسرتان به خاطر خوبی‌هایش تشکر کنید😍 💞 @zendegiasheghane_ma
ان شاءالله امروز آموزش این کیک شربتی رو در کانال هنرکده بانوان هنرمند خواهیم داشت https://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4                          ─┅═ঊঈ🍰ঊঈ═┅─
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت221 #فصل_هفدهم می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خو
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت. صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!» جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.» دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!» ادامه دارد...✒️ صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!» آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
✨عالم همه جسم است و تو جانی مولا 🍃يعنی تو همان جان جهانی مـولا ✨تنها نه گذشته، حال و آينده ز توست 🍃حقا که تو صاحبِ زمانی مـ‌ولا •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• شبتون بخیر 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بازدلم هوای دارد ✨هوای آن گنبد بیکران دارد 💚به یاد حرم سبز و زیبایت ✨اشک در چشمان من مکان دارد 💚چه درد غریبی ست درد دل تنگی! ✨دل تنگم هوای صاحب الزمان(عج)دارد 🙏 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج🙏 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 🧔🏻🧕🏻 شما که همسرت را پیدا کرده ای... شما که همدم و هم نفس داری... شما که برای درد و دلت یک آغوش داری که آرام بگیری... شما که در انتظار زندگی مشترک لحظه شماری می کردی و اکنون ویا مدتهاست او را یافته ای... بله با شما هستم... یک لحظه را برای محبت و عشق ورزی به او را از دست نده... دقیقه هابا هم بودن زود می گذرد... قدرش را بدان... که در روزهای تنهایی در حسرت اینجا و اکنون نباشی... 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ خدا رحمت کند کسی را که فرزندش را بر نیکی دهد. گفته شد چگونه او را بر نیکی یاری می کند؟ فرمود: آنچه را در توان اوست از وی می پذیرد و از آنچه برایش دشوار است در می گذرد 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 😊 اهل باشیم به خصوص با فرزندان مون. هر بچه ای یه طبع و یه ویژگیهایی داره، نباید انتظار داشت همه بچه ها یه جور باشند. از کارهای اشتباهش بگذر و به صورت غیر مستقیم سعی در اصلاحش کن. 👈 اگه کار و برای بچه سخت کردیم و خدایی نکرده مدام ازش ناراحت شدی و به خاطر رفتار اشتباهش سرزنش کردی، این هم عاقبت به خیری فرزند و هم والدین رو تحت الشعاع قرار می ده 👌 ما باید تا می تونیم بچه هامونو در عمل به واجبات و آداب، یاری کنیم و مسیر را براشون مثل ریل قطار راحت کنیم.عملِ کم را از آنها بپذیریم و به سوی بیشتر تشویق کنیم 😔 نه اینکه هی با ناراحتی و آه و ناله، سد سبیل کنیم و راه رشد فرزندمان را با این ناراحتی ها و خدایی نکرده عاق کردن ها و توقع زیادی داشتن ها ببندیم.❌ اگر خداگونه با فرزندان مون عمل کردیم و رحمت و گذشت و تغافل ( و نه تسامح و سهل انگاری) را سر لوحه رفتارمون قرار دادیم، خودمان هم مورد رحمت و مغفرت الهی قرار می گیریم. قرار بود فرزندها را کنیم به اسم اهل بیت علیهم السلام ⬅️ یعنی دراه اسلام در جهت حق. این میشه یاری دین خدا. پس وقتی شما فرزندی را یاری میکنی که میخواد دین حق را یاری کنه در واقع شما داری دین خدا را نصرت می دهی پس خدا هم شما را یاری می کند 👇 ان تنصروا الله ینصرکم و يثبت اقدامکم @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 💌 اگر یک خدای نکرده یک کدورتی پیش آمد، باید لابه محبت ذوبش کنید و از بین ببرید. نباید یک حرف کوچکی را بزرگ کنند و کش بدهند، اینها نباید باشد... ) 💞 @zendegiasheghane_ma