eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت221 #فصل_هفدهم می دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: «چه خو
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. های های گریه می کرد. دلم برایش سوخت. صدیقه ضجّه می زد و التماس می کرد: «آقا صمد! مگر تو فرمانده ستار نبودی. من جواب بچه هایش را چی بدهم؟! می گویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟!» جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرف های صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچه هایش را صدا زد و گفت: «سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده.» دلم برای صمد سوخت. می دانستم صمد تحمل این حرف ها و این همه غم و غصه را ندارد. طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش می سوخت. غصه بچه های صدیقه را می خوردم. دلم برای صدیقه می سوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریه مردم از توی حیاط می آمد. از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم می خواست بروم کنارش بنشینم و دلداری اش بدهم. می دانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچ کس به فکر صمد نبود. نمی توانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم. مادرشوهرم روبه روی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه می کرد و می پرسید: «صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟!» ادامه دارد...✒️ صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه می کرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه. جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق. از بین حرف هایی که این و آن می زدند، متوجه شدم جنازه ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه می توانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یک ریز گریه می کرد و می گفت: «صمد! چرا بچه ام را نیاوردی؟!» آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: «مادر جان! مرا ببخش. من می توانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آن ها هم پسر مادرشان هستند. آن ها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی می دادم. اگر ستار را می آوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی می دادم.» می گفت و گریه می کرد. تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: «انگار صمد مجروح شده.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
✨عالم همه جسم است و تو جانی مولا 🍃يعنی تو همان جان جهانی مـولا ✨تنها نه گذشته، حال و آينده ز توست 🍃حقا که تو صاحبِ زمانی مـ‌ولا •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• شبتون بخیر 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚بازدلم هوای دارد ✨هوای آن گنبد بیکران دارد 💚به یاد حرم سبز و زیبایت ✨اشک در چشمان من مکان دارد 💚چه درد غریبی ست درد دل تنگی! ✨دل تنگم هوای صاحب الزمان(عج)دارد 🙏 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج🙏 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 🧔🏻🧕🏻 شما که همسرت را پیدا کرده ای... شما که همدم و هم نفس داری... شما که برای درد و دلت یک آغوش داری که آرام بگیری... شما که در انتظار زندگی مشترک لحظه شماری می کردی و اکنون ویا مدتهاست او را یافته ای... بله با شما هستم... یک لحظه را برای محبت و عشق ورزی به او را از دست نده... دقیقه هابا هم بودن زود می گذرد... قدرش را بدان... که در روزهای تنهایی در حسرت اینجا و اکنون نباشی... 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ خدا رحمت کند کسی را که فرزندش را بر نیکی دهد. گفته شد چگونه او را بر نیکی یاری می کند؟ فرمود: آنچه را در توان اوست از وی می پذیرد و از آنچه برایش دشوار است در می گذرد 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ 😊 اهل باشیم به خصوص با فرزندان مون. هر بچه ای یه طبع و یه ویژگیهایی داره، نباید انتظار داشت همه بچه ها یه جور باشند. از کارهای اشتباهش بگذر و به صورت غیر مستقیم سعی در اصلاحش کن. 👈 اگه کار و برای بچه سخت کردیم و خدایی نکرده مدام ازش ناراحت شدی و به خاطر رفتار اشتباهش سرزنش کردی، این هم عاقبت به خیری فرزند و هم والدین رو تحت الشعاع قرار می ده 👌 ما باید تا می تونیم بچه هامونو در عمل به واجبات و آداب، یاری کنیم و مسیر را براشون مثل ریل قطار راحت کنیم.عملِ کم را از آنها بپذیریم و به سوی بیشتر تشویق کنیم 😔 نه اینکه هی با ناراحتی و آه و ناله، سد سبیل کنیم و راه رشد فرزندمان را با این ناراحتی ها و خدایی نکرده عاق کردن ها و توقع زیادی داشتن ها ببندیم.❌ اگر خداگونه با فرزندان مون عمل کردیم و رحمت و گذشت و تغافل ( و نه تسامح و سهل انگاری) را سر لوحه رفتارمون قرار دادیم، خودمان هم مورد رحمت و مغفرت الهی قرار می گیریم. قرار بود فرزندها را کنیم به اسم اهل بیت علیهم السلام ⬅️ یعنی دراه اسلام در جهت حق. این میشه یاری دین خدا. پس وقتی شما فرزندی را یاری میکنی که میخواد دین حق را یاری کنه در واقع شما داری دین خدا را نصرت می دهی پس خدا هم شما را یاری می کند 👇 ان تنصروا الله ینصرکم و يثبت اقدامکم @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 💌 اگر یک خدای نکرده یک کدورتی پیش آمد، باید لابه محبت ذوبش کنید و از بین ببرید. نباید یک حرف کوچکی را بزرگ کنند و کش بدهند، اینها نباید باشد... ) 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌با کردن فاصله ها زیاد میشه وقتی ناراحتین سنگینتر برخورد کنید، کمتر بخندید ولی قهر و لجبازی ممنوع⛔️⛔️⛔️⛔️ به این نحو راه آشتی را برای همسرتان باز میگذارید و مشکل هم سریعتر حل میشود* 💞 @zendegiasheghane_ma
سمینار دکتر دانلود واجب برای همه😉 بسیار کاربردی و مهم 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت223 #فصل_هفدهم صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. ان
صمد مجروح شده بود. اما نمی گذاشت کسی بفهمد. رفت و لباسش را عوض کرد. خواهرش می گفت: «کتفش پانسمان شده انگار جراحتش عمیق است و خونریزی دارد.» با این حال یک جا بند نمی شد. هر چه توان داشت، گذاشت تا مراسم ستار آبرومندانه برگزار شود. روز سوم بود. در این چند روز حتی یک بار هم نشده بود با صمد حرف بزنم. با هم روبه رو شده بودیم، اما من از صدیقه خجالت می کشیدم و سعی می کردم دور و بر صمد آفتابی نشوم تا یک بار دل صدیقه و بچه هایش نشکند. بچه ها را هم داده بودم خواهرهایم برده بودند. می ترسیدم یک بار صمد بچه ها را بغل بگیرد و به آن ها محبت کند. آن وقت بچه های صدیقه ببینند و غصه بخورند. عصر روز سوم، دختر خواهرشوهرم آمد و گفت: «دایی صمد باهات کار دارد.» انگار برای اولین بار بود می خواستم او را ببینم. نفسم بالا نمی آمد. قلبم تاپ تاپ می کرد؛ طوری که فکر می کردم الان است که از قفسه سینه ام بیرون بزند. ایستاده بود توی حیاط. سلام که داد، سرم را پایین انداختم. حالم را پرسید و گفت: «خوبی؟! بچه ها کجا هستند؟!» گفتم: «خوبم. بچه ها خانه خواهرم هستند. تو حالت خوب است؟!» سرش را بالا گرفت و گفت: «الهی شکر.» دیگر چیزی نگفتم. نمی دانستم چرا خجالت می کشم. احساس گناه می کردم. ادامه دارد...✒️ با خودم می گفتم: «حالا که ستار شهید شده و صدیقه عزادار است، من چطور دلم بیاید کنار شوهرم بایستم و جلوی این همه چشم با او حرف بزنم.» صمد هم دیگر چیزی نگفت. داشت می رفت اتاق مردانه، برگشت و گفت: «بعد از شام با هم برویم بچه ها را ببینیم. دلم برایشان تنگ شده.» بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: «چرا می دوی؟!» گفتم: «نمی خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می خورد.» آهی کشید و زیر لب گفت: «آی ستار، ستار. کمرمان را شکستی به خدا.» با آنکه بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مگر خودت نمی گویی شهادت لیاقت می خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش.» صمد سری تکان داد و گفت: «راست می گویی. به ظاهر گریه می کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه خودم را بخورم.» داشتم از درون می سوختم. برای بچه های صدیقه پرپر می زدم. اما دلم می خواست غصه صمد را کم کنم. گفتم: «خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
شب بخیر امام زمانم✋ پای دعایم با گنه زنجیر گشته آقا بیا هایم چه بی‌ تاثیر گشته من خواب دیدم ماه پشت ابر مانده خوابم به هجر روی تو تعبیر گشته اللّهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء 🌹🌹 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• شبتون مهدوی 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام آقای مهربانم ..✋ صدای شکستن قلبم ❤️را میشنوی .. اشک چشمم را میبینی ..😭 آقای من بیقرارم .. بیقرار صحن طلایت .. بیقرار پنجره فولادت .. میشود دوباره چشمانم ضریح زیبایت را از صحن آزادی ببیند ..🕌 میشود دوباره جرعه ای از آب سقاخانه به نیت شفای دل شکسته ام بنوشم .. آقای من ..🙏 به رسم ادب رو به حرمت صلوات خاصه ات را زمزمه میکنم .. اما در فضای حرمت عشق دیگری دارد زمزمه کردن .. آقا جان منتظرم ..🙏 منتظره گوشه ای از مشهد الرضا ..😊 السلام علیک یا علی بن موسی الرضا .. 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهارشنبه ۲۳ ذی القعده روز مخصوص زیارتی امام رضا علیه السلام است "صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا و رحمت الله و برکاته"🙏 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎ ‎‌‌‌‌‌‌ 💞 @zendegiasheghane_ma
👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼 یه نکته خدمت مادرانی که بارها و بارها تقاضای بحث از گرفتن رو داشتند و دارند از امروز ان شاءالله چهارشنبه ها در کانال زندگی عاشقانه نکات مهم این موضوع رو براتون میزارم ان شاءالله براتون مفید باشه 💞 @zendegiasheghane_ma