eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹✨🌹 🌹✨🌹 🌹 🔆 در مورد نیازها و خواسته هایتان توان مالی همسرتان را در نظر بگیرید و هیچ گاه بیشتر از توانش از او درخواستی نداشته باشید. و این را هم بدانید که رازق خداست، چیزی که قرار باشد به شما برسد اگر زمین و آسمان هم دست به یکی کنند و بخواهند مانع شوند، نمی توانند و بر عکس. رزق مشخص ما بدست ما می رسد. پس من خیلی توانم را برایش خرج نکنم و برایش حرص نخورم. 💞 @zendegiasheghane_ma
🔴 ملاحظات استفاده از ماسک پارچه‌ای 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت231 #فصل_هفدهم دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را
پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو هفته ای پیش تو و بچه ها بمانم.» شب اول، نیمه های شب با صدایی از خواب بیدار شدم. دیدم صمد نیست. نگران شدم. بلند شدم رفتم توی هال. آنجا هم نبود. چراغ سنگر روشن بود. دیدم صمد نشسته توی سنگر روی سجاده اش و دارد چیز می نویسد. گفتم: «صمد تو اینجایی؟!» هول شد. کاغذی را تا کرد و گذاشت لای قرآن. گفتم: «این وقت شب اینجا چه کار می کنی؟!» گفت: «بیا بنشین کارت دارم.» نشستم روبه رویش. سنگر سرد بود. گفتم: «اینجا که سرد است.» گفت: «عیبی ندارد. کار واجب دارم.» بعد دستش را گذاشت روی قرآن و گفت: «وصیت نامه ام را نوشته ام. لای قرآن است.» ناراحت شدم. با اوقات تلخی گفتم: «نصف شبی سر و صدا راه انداخته ای، مرا از خواب بیدار کرده ای که این حرف ها را بزنی؟! حال و حوصله داری ها.» گفت: «گوش کن. اذیت نکن قدم.» گفتم: «حرف خیر بزن.» ادامه دارد... خندید و گفت: «به خدا خیر است. از این خیرتر نمی شود!» قرآن را برداشت و بوسید. گفت: «این دستور دین است. آدم مسلمانِ زنده باید وصیتش را بنویسد. همه چیز را برایتان تمام و کمال نوشته ام. نمی خواهم بعد از من حق و حقوقتان از بین برود. مال و اموالی ندارم؛ اما همین مختصر هم نصف مال توست و نصف مال بچه ها. وصیت کرده ام همین جا خاکم کنید. بعد از من هم بمانید همدان. برای بچه ها بهتر است. اگر بعد از من جسد ستار پیدا شد، او را کنار خودم خاک کنید.» بغض کردم و گفتم: «خدا آن روز را نیاورد. الهی من زودتر از تو بمیرم.» خندید و گفت: «در ضمن باید تمرین کنی از این به بعد به من بگویی ستار، حاج ستار. بعد از شهادتم، هیچ کس مرا به اسم صمد نمی شناسد. تمرین کن! خودت اذیت می شوی ها!» اسم شناسنامه ای صمد ستار بود و ستار، برادرش، صمد. اما همه برعکس صدایشان می زدند. صمد می گفت: «اگر کسی توی جبهه یا محل کار صدایم بزند صمد، فکر می کنم یا اشتباه گرفته یا با برادرم کار دارد.» می خندید و به شوخی می گفت: «این بابای ما هم چه کارها می کند.» بلند شدم و با لج گفتم: «من خوابم می آید. شب به خیر، حاج صمد آقا.» سردم بود. سُریدم زیر لحاف. سرما رفته بود توی تنم. دندان هایم به هم می خورد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
🍃🌟🍃🌟🍃 🌼گر عاشق و شویم می آید 🍃پاک از گنه ،آزاده شویم می آید 🌼پیداست علائم ظهورش اما 🍃وقتی که ما✨ آماده شویم می آید 🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 التماس دعای فرج شبتون پر نور 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهی که در پناه کرامات سرمدی ایمن شوی ز فتنه و ایمن زِ هر بدی لبریز کن زِ عطر گل نور سینه را  با ذکر یک صلوات بر نبی وآل نبی ✨اللّهمَّ صَلِّ عَلی محمَّد آلِ مُحَمَّد 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 💎 نماز پرفضیلت یک‌شنبه‌های را از دست ندهیم... 🌷 در فضيلت نماز روز یکشنبه ماه ذی‌القعده از رسول خدا ﷺ روايت شده كه: ▫️ توبه اش مقبول و گناهش آمرزيده شود. ▫️ با ايمان بميرد. ▫️ دينش گرفته نشود. ▫️ قبرش گشاده و نورانی گردد. ▫️ والدينش از او راضی گردند. ▫️ مغفرت شامل حال والدين او و ذريّه او گردد. ▫️ توسعه رزق پيدا كند. ▫️ ملك الموت با او در وقت مردن مدارا كند. ▫️ به آسانی جان او بيرون شود... 🍀 رسول خدا ﷺ در روز یڪشنبه ماه فرمودند: ای مردم! ڪدام‌ یڪ از شما می‌خواهید توبه کنید؟ گفتند: رسول خدا! همهٔ ما می‌خواهیم توبه ڪنیم. 🍀 پیامبر ﷺ فرمودند: غسل ڪرده، وضو گرفته و چهار رکعت نماز بجا آورید. ◽️در هر رکعت یک بار حمد ◽️سه ‌بار توحید ◽️یک بار فلق و ناس بخوانید. ◽️آنگاه هفتاد بار استغفار نموده ◽️و بعد لاحول ولا قوّة إلا بالله بگوئید. 🔸 سپس بگوئید: يا عَزيزُ يا غَفّارُ، اغْفِرْلی ذُنُوبی وَ ذُنُوبَ جَميـعِ المُؤمِنينَ وَالْمُؤمِناتِ، فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُالذُّنُوبَ اِلاّ اَنْت 🔹 اى عزیز! اى بخشاینده! گناهان من و گناهان تمام مردان و زنان مؤمن را بیامرز ڪه جز تو ڪسی گناهان را نمی‌آمرزد 🍀 آن‌ گاه پیامبر ﷺ فرمود: بنده‌اى از امت من چنین عملی را انجام نمی‌دهد، مگر این‌ ڪه از آسمان به او ندا می‌رسد: بنده خدا! عمل را از نو شروع ڪن ڪه توبه تو قبول، و گناهانت شد. 📗اقبال الأعمال، جلد۱، صفحه۳۰۸ التماس دعا 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برداشت هایی از کتاب 🔰🔰🔰 🌸 رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله فرمودند؛ بین فرزندانتان در هدایا به عمل کنید. 🌸 آن حضرت به مردی نگریستند که دو فرزند داشت و تنها یکی از آن دو را بوسید. فرمود؛ چرا مساوات را میان آن دو رعایت نکردی 🌸 پیامبر فرمود: در میان فرزندان خود را مراعات کنید؛ همانگونه که دوست دارید در نیکی و لطف به شما به عدالت رفتار کنند 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️ خانوم خونه ❤️ ✅ اون چیزی رو که برای خودت می پسندی برای بچه ت هم بپسند، خودت دوست داری بین شما و نفر دیگری فرق بگذارند؟ 👌 حواست باشه بچه ها بر فطرت الهی اند مبادا کاری کنی رو درشون پایه گذاری کنی 🔔 ما ممکنه به یه بچه علاقه بیشتری داشته باشیم مثلاً به خاطر اینکه خود اون بچه محبت بیشتری به ما داره، یا کوچیکتره و باید بیشتر بهش ترحم کرد و ... ولی اجازه نداریم تبعیض آمیز رفتار کنیم و این نیاز به یه خودسازی و حواس جمعی داره 👈 باید خویشتن داری در بروز احساسات مثبت رو هم یاد بگیریم فقط احساسات منفی نیست که باید مراقب بروزش باشیم 👌 فقط بچه ها نیستند که از تبعیض متنفرند آدم بزرگا هم با دیدن رفتار تبعیض آمیز حسادتشون گل می کنه ⛔️ ما حتی اجازه نداریم بین بچه های مردم هم تبعیض آمیز رفتار کنیم. بچه کوچیکتر و به خاطر بامزه بودنش خیلی تحویل بگیریم و بچه بزرگتر رو محل نگذاریم. حتی مراقب باشید عشق به فرزند ما رو از توجه به همسر غافل نکند. @jalasaaat ارسال مطلب✅ کپی⛔️
👂🏻 «««آویزه گوشمان باشد.... 📛هیچ کدام از انهایی که همسرت را با انها مقایسه می کنی ، هنوز با تو زندگی نکرده اند تا نقاط ضعفشان را هم ببینی ....!!!! 👈از دور همه در زندگیشان قهرمانند ...... اما نه ...!!!!!! ❤️قهرمان واقعی کسی است که با خوشی و نا خوشی ، در کنارت زندگی می کند ...... 💝قهرمان زندگیت را 👌 کن!!! 💞 @zendegiasheghane_ma
⭐️ یکی از راههای کلی و عمومی این است که سعی کنید عیوب خودتان را اصلاح کنید. وقتی شما تغییر می کنید ناخودآگاه این فرمان را به همسرتان می دهید که او نیز تغییر کند. ولی وقتی شما سر جای خودتان ایستاده اید، نباید از همسرتان انتظار تغییری را داشته باشید. پس بهترین کاری که من می توانم برای همسرم انجام بدهم این است که سطح خودم را از نظر اخلاقی بالا بکشم. 💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) 💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت233 #فصل_هفدهم پایان هفته بعد صمد برگشت. گفت: «آمده ام یکی دو
از طرفی حرف های صمد نگرانم کرده بود. فردا صبح، صمد زودتر از همه ما از خواب بیدار شد. رفت نان تازه و پنیر محلی خرید. صبحانه را آماده کرد. معصومه و خدیجه را بیدار کرد و صبحانه شان را داد و بردشان مدرسه. وقتی برگشت، داشتم ظرف های شام را می شستم. سمیه و زهرا و مهدی هنوز خواب بودند. آمد کمکم. بعد هم رفت چند تا گونی سیمان را که توی سنگر بود، آورد و گذاشت زیر راه پله. بعد رفت روی پشت بام را وارسی کرد. بعد هم رفت حمام. یک پیراهن قشنگ برای خودش از مکه آورده بود. آن را پوشید. خیلی بهش می آمد. ظهر رفت خدیجه و معصومه را از مدرسه آورد. تا من غذا را آماده کنم، به درس خدیجه و معصومه رسیدگی کرد. گفت: «بچه ها! ناهارتان را بخورید. کمی استراحت کنید. عصر با بابا می رویم بازار.» بچه ها شادی کردند. داشتیم ناهار می خوردیم که در زدند. بچه ها در را باز کردند. پدرشوهرم بود. نمی دانم از کجا خبردار شده بود صمد برگشته. گفت: «آمده ام با هم برویم منطقه. می خواهم بگردم دنبال ستار.» صمد گفت: «بابا جان! چند بار بگویم. تنها جنازه پسر تو و برادر ما نیست که مانده آن طرف آب. خیلی ها هستند. ادامه دارد...✒️ منتظریم ان شاءالله عملیاتی بشود، برویم آن طرف اروند و بچه ها را بیاوریم.» پدرش اصرار کرد و گفت: «من این حرف ها سرم نمی شود. باید هر طور شده بروم، ببینم بچه ام کجاست؟! اگر نمی آیی، بگو تنها بروم.» صمد نگاهی به من و نگاهی به پدرش کرد و گفت: «پدر جان! با آمدنت ستار نمی آید این طرف. اگر فکر می کنی با آمدنت چیزی عوض میشود یاعلی، بلند شو همین الان برویم؛ اما من می دانم آمدنت بی فایده است. فقط خسته می شوی.» پدرش ناراحت شد. گفت: «بی خود بهانه نیاور من می خواهم بروم. اگر نمی آیی، بگو. با شمس الله بروم.» صمد نشست و با حوصله تمام، برای پدرش توضیح داد جسد ستار در چه منطقه ای جا مانده. اما پدرش قبول نکرد که نکرد. صمد بهانه آورد شمس الله جبهه است. پدرش گفت: «تنها می روم.» صمد گفت: «می دانم دلتنگی. باشد. اگر این طور راضی و خوشحال می شوی، من حرفی ندارم. فردا صبح می رویم منطقه.» پدرشوهرم دیگر چیزی نگفت؛ اما شب رفت خانه آقا شمس الله، گفت: «می روم به بچه هایش سری بزنم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 💞 @zendegiasheghane_ma
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی امن یجیب ها ... 🌹🌹 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• شبتون پر نور التماس دعا 💞 @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اے بهارے ترین آینہ هستے یوسف ڪنعانے من،سلام آقا جانم... بیا و اذان عشق بخوان تا جهان سراسر مسلمان شود بیا و «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ....» را فریاد ڪن... چشم انتظار مانده‌ام؛ من سر خوشم از لذت این چشم بہ راهے و چشم انتظار مے‌مانم... ✋سلام آقاے مهربانم صبحت بخیر مولاے من 💞 @zendegiasheghane_ma