eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"امام خامنه ای " 🥀امام هادی و امامان دیگر علیهم السلام، همه در این خط حرکت کرده اند که حاکمیت خدا را، حاکمیت قانون الهی را بر جامعه‌ها حکومت بدهند. 🌷تلاش‌ها شده است، جهادها شده است، زجرها کشیده شده است. زندان‌ها و تبعیدها و شهادت‌های پرثمر و پربار در این راه تحمل شده است.» ۱۳۶۰/۰۲/۱۸ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══ 
مداحی آنلاین - دور از وطنم میلرزه تنم - مهدی رسولی.mp3
7.17M
🔳 (ع) 🌴دور از وطنم 🌴میلرزه تنم 🎤 @Maddahionlin 👈 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم اکنون پخش زنده حدیث شریف از حرم حضرت معصومه (س) 🖤 هم صدا با هم در شب شهادت امام هادی (ع) حدیث شریف کساء را زمزمه میکنیم. التماس دعا (ع)
✨«طُوبی لِلصابِرینَ فی غَیبَتِهِ! طُوبی لِلمُقیمینَ عَلی مَحَبَّتِهِم! اُولِکَ مَن وَصَفَ اللهُ فی کِتابِهِ فَقالَ: «الَّذینَ یُؤمِنوُنُ بِالغَیبِ» 🌱«خوشا به حال صبر کنندگان در غیبت او! خوشا به حال کسانی که بر محبت ایشان (ائمه) پا برجا می‌مانند! آنها هستند کسانی که خدا در کتاب خود، ایشان را چنین توصیف کرده است: آنان کسانی هستند که به غیب ایمان دارند»✨ 📚 البرهان في تفسير القرآن، ج ۱، ص۱۲۴ ▪️و ما نه تنها به امام ندیده ایمان داریم بلکه عشق و محبت او را در دل می‌پرورانیم. ❤️امام زمان! مولای مهربانم! 🔹قدرت صبر بر بلاها و فتنه‌های آخر الزمان را به ما عنایت فرما تا نام ما در زمره صابرین زمان غیبت ثبت گردد. 🔅همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی 🔅تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگرا‌ن روند و آیند و تو همچنان که هستی... 🖋 🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 السلام علیک یا_صاحب_الزمان عمری اسیر هجر و غم بی قراری ام بارانی ام که بر سر راه تو جاری ام عمرم به سر رسید بیا عشق فاطمه از حد گذشته مدت چشم انتظاری ام 😭 🌼 اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ 🌼 ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ الفرج ✋سلام ای نور خدا درتاریکی های زمین☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶امام هادی (علیه السلام): 🔹 به جای حسرت و اندوه برای عدم موفقیت های گذشته ، با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن... 📚 میزان الحکمة ج ۷ ص ۴۵۴ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیاست های زنانه جعبه سیاه زندگی زناشویی رو نزد پدر و مادرمون نبریم!!! ما با همسرمون آشتی خواهیم کرد ولی اونها همچنان ما رو بدبخت و ناراحت میپندارند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
و 50 استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم استاد #پناهیان #قسمت48 چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد؟ 🔶✅🔶✅ استاد پ
چرا نماز اول وقت انقدر اهمیت دارد ؟ 🔶🔹🔶🔹🔶 🔴مگه ... ، تمام مبارزه ی با نفس ، سر نماز اول وقت ، تو نماز تر و تمیز جمع شده ؟ که شما میگید؟ ⁉‼ عروس خانم از آقا داماد میپرسه ... نماز اول وقت و تروتمیز میخونی ؟ 🔰💠🔰 میگه : نه ... عروس خانمم برمیگرده میگه : ❌ ای هوسران ...!!! ای بی محبت...!!! ای خودخواه ...!!! ♨ همه ی ناسزاهای عالم رو بر میگرده به ما میگه...!!! ❌⭕ مبارزه باهوای نفس سر نمازه حاج اقا ؟ نمونه بگم براتون ؟ 🔰🔰 مثال : فرصت دادم ، یه سوال داره میکنه ... بگو ...سوالت و راحت.... چون میدونم جوابش چیه .... ⁉‼ شما کجا مبارزه بانفس کردین ؟ مثلا : یه جایی چراغ قرمز بود ، 🚦 می خواستم رد بشم. گاز و بگیرم برم... 🔴 اما ... مبارزه با نفس کردم وایستادم . البته پلیسم بود هااا ... سر چهار راه... 💢⭕ تحویل گرفتین ؟ ❗🚸⚠ اجازه بدم سوالشو ادامه بده یانه ؟ دیگه شما فهمیدید جوابشو ... ✅♻ اجازه بده جواب بدیم ... هیچ کجا مبارزه بانفس تو ، قیمت نماز رو نداره ، ❎✅ هر جا باخودت مبارزه کردی ...، یه کار خوب انجام دادی... ، 🅾💢 بیا من برات ثابت کنم ، شیله پیله داره . یا پلیس سر چهار راه وایستاده بود ... ⭕ یا یه مزه ای تو اون کار بوده ... من خیلی بچه ی با ادبی هستم ، میخوام پام و دراز بکنم پیش مهمونام... یه دفعه ای پام و جمع میکنم ، 🔷🔶 میگم با این که خسته ام ، عیبی نداره ، خب ... مهمونت کیه ؟ 🔴 مهمونت ، رئیس اداره اس ؟ خب فدات بشم ... میخواستی پیش رئیس اداره ام ، پات و دراز کنی ؟ تو تا یه جایی طمع به منفعتی نداشته باشی ، از ضرری نترسی ، مگه کار میکنی ؟ مگه علیه خودت اقدام میکنی تانون توش نداشته باشه برات اقدام نمیکنی ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔶🔹🔶🔹🔶🔹 استاد پناهیان؛ الحمدالله ، از بس نماز خونا زیاد شدن...!!! هرچی نماز بخونی ... میگن : خوندی که خوندی ...، چیکارت کنم ...؟!!! 🔴🔶🔴 اوج اخلاص، اول اخلاص، قدم اول در اخلاص... ، تو نمازه ...، که در قرآن فرمود: 🌺 " قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین " اول نماز ...، نماز رو مخلصانه خوندن ...، اولین قدمه ، ✅ تو ، تو نماز نمیتونی مبارزه با نفس بکنی ...؟ جاهای دیگه ...مبارزه با نفس میکنی...؟ 🔴 مارو میخوای خام کنی ...؟!!! ماخودمون قوری رو رنگش میکنیم ، جای قناری میفروشیم ، ✅🔴 میخوای سر مارو کلاه بذاری... ؟ خدایی که ،این همه بهت محبت کرده ، یه ذره ادب نداری نسبت به اون خدا ...؟ منی که میخوام درآینده همسر تو بشم ...، 🌸❤️ چقدر مگه میتونم به تو محبت کنم ؟ که تو ادب من و نگهداری ؟ تو که به خدا بی اعتنایی... ، به من باوفا میشی ...؟ 🔴✅🔴 اینا تابلوهاش و تو غرب ببین ، مثل گرگ ، افتادن تو جون همدیگه... ؟ میدونید چی میشه ؟ اگه بنده این سخنرانیهارو ادامه بدم ...؟ بنده که ناتوانم ، علما بهتر میفرمایند ، اگر این ادامه پیدا بکنه ... پس فردا دیگه دخترا ، به مردی که نماز اول وقت رو تمیز نمیخونه شوهر نمیکنن ، میگن تو آدمیتش حرفه ... 🔴✅ شوهر نمیکنند ، میفهمند خب ...!!! بالاخره میخوان زندگی کنند دیگه...!!! ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧕 👇 ♥️°• مردان دارای شخصیت آناناسی هستند، ظاهرشان خشک و زمخت است ولی در درون بچه و کوچولو و مهربان است ♥️•° مردان در تنهایی باتری شان شارژ شود پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند ♥️°• به مردان اگر زیاد محبت کنین دل زده میشود. پس محبت کنید، اگر جواب گرفتید باز محبت کنید اگه مدام شما محبت کنید خسته اش میکنین ♥️•° با مردان خلاصه حرف بزنین، مردان عاشق سکوتند ♥️°• خیلی به او وابسته نباشید؛ همیشه در دسترس نباشید از او فاصله بگیرید، بگذارید دلش برای شما تنگ شود ♥️•° یکنواختی در زندگی را تغییر دهید. مردان از یکنواختی زود خسته می شود؛ ظاهر خود آرایش و یا حتی محیط اطراف تان را تغییر دهید ♥️°• آقایون ظاهر بی احساسی دارند ولی سرشار از احساس اند! اما احساسات شان رو سخت بروز میدهد. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌻﷽🌻 📣دوستان و همراهان عزیز طرح ختم صلوات گذاشتیم برای و آقا امام زمان علیه السلام ✅ هر کس هر تعداد صلوات رو میتونه بفرسته لطفا فقط رو به آیدی زیر اعلام کنه 👇 @YAMAHDI_MARADARYAB2 @YAMAHDI_MARADARYAB2 🔴این طرح ویژه هست و صلوات ها باید فرستاده بشه
در ارتباط با همسرتان رفتار منحصر به فرد داشته باشید و از کلمات خاصی برایش استفاده کنید که فقط مختص همسرتون هستند. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 گناه یعنی چی؟ 👈🏻تا حالا از این زاویه بهش نگاه کرده بودی؟! @Panahian_ir استاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان نویسنده : ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت123 💠 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست #ارتش_آزاد اف
💠 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 💠 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 💠 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 💠 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 💠 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. ✍️نویسنده: ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══