🍃🌺دسٺ بر سینہ، سلامي بفرستیم، ز دور
اینچنیڹ در حرمت زائر نامحسوسیم
ایہا العشق، همیڹ لحظہ گدا را دریاب
خودم و تذڪرهام، دست تو را ميبوسیم🌺🍃
حضــرت عشــق ســلام😍
@zendegiasheghane_ma
🌷سه شنبه تون عالی
🙏الهي سهـم
🌸امـروزتون از زندگي
🍀فراواني نعمـت
🌸سلامتي
❤️عشـق
☺️آدمهاي خـوب
اتفاقات لـذت بخش
😍حرفهای امیدوار کننده
🌺و روزی شاد ﺷﺎﺩ باشد.
@zendegiasheghane_ma
#ترفند 🐟🐟🐟🐟🐟
چطوری میتونم از لیز خوردن ماهی هنگام برش و تمیز کردن جلوگیری کنیم؟
✨💡به دستتان کمی نمک بزنید تا ماهی لیز نخوره👌😊
@zendegiasheghane_ma
#ترفند
جلوگیری از پریدن فلس ماهی 🐟🐟🐟
براي بهتر گرفتن فلس هاي ماهي ، ماهي را در يک ظرف آب نمک به مدت 5 دقيقه بگذاريد و بعد در همان ظرف فلس ماهي را بگيريد. در اين صورت هيچ فلسي نخواهد پرید
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
💖💞💝💑💑💑💝💞💖
#همسرانه
✅زن وشوهر هر چه بیشتر به هم #محبت کنند، زیادی نیست...
محبت #اعتماد می آورد.
#مقام_معظم_رهبری
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 # کلیپ _آموزنده
موضوع کلیپ:چگونه باهمسر عصبانی😡😡 خود برخورد کنیم!
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری 💁💁♂
💟مردها غالبا غم و غصه های خود را پنهان و عصبانیت خود را آشکار می سازند.
✴ چشمهایتان را به روی غمهای پنهان شوهرتان باز کنید و به روی عصبانیت آشکار او ببندید.
@zendegiasheghane_ma
#همسرداری 💁💁♂
✅ عذرخواهی همسرتون رو قبول کنید
#سختگیری زیاد در پذیرفتن عذرخواهی از جانب همسر، می تواند موجب شود که او کمتر برای عذرخواهی پا پیش بگذارد عذر او را بپذیرید و واقعاً هم او را ببخشید.
@zendegiasheghane_ma
#همسرانه 💑 💑
👌چند نکته برای زنده نگه داشتن رابطه زناشویی
❣چند بوسه در روز
❣چند بارسکس درهفته
❣ابراز علاقه روزانه
❣مکالمه تلفنی روزانه
❣درک بیشتر
❣تلافی و غُر ممنوع
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
02-3 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.88M
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه5_قسمت18 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 ⛔️ پس
#جلسات_همسرداری
#جلسه6_قسمت1
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی
👇👇👇👇👇👇
🔴 خوب عزیزان ،امروز زوجیت سکینه رو باید بگیم تا یه حد زیادی هم انشاءالله #زوجیت_اجتماعی رو میگیم که بحثمون تموم بشه
🔶 ۲ تا از خانم ها که تحول تو زندگیشون ایجاد شده تشریف بیارند مطرح کنند کادوهاشون رو بگیرند بشینند.
➖اولین تغییر در مورد صبحانه همسرم بود که هر جور شده بلند میشم #بینالطلوعین رو بیدار میمونم بعد صبحانهشون رو میدم راهیشون میکنم ،و دومین تغییرم هم نوع پوشش و رسیدگی به خونه و تمیز بودن منزل و اینکه قبل از اینکه همسرم بیاد هر جا که باشم میام خونه.
🔴 این جلسه؛ زوجیت سکینه یا زوجیت دینی رو باید میگفتیم
از این زوجیت به بعد زوجیت قرآنی شروع میشه:
🔸 افرادی که میخوان این زوجیت رو داشته باشن #الفت گیریشون با دیگران خیلی زیاده .
مثلا تو مهمونی ها توی سفرها، دیگران تنظیم میکنن ،اینا اگر میان مهمونی روشکل بدن اگر نمیان عقب بندازن زن و شوهرهایی که میان یه گوشه میشینن بود و نبودشون فایده نداره اینا هنوز تو زوجیت های قبلی گیر کردن به زوجیت سکینه نرسیدن.
➖کی فکر میکنه زوجیتش سکینه شده بعد از این چند ماه❓
🔸یعنی توان الفت گیری با دیگران رو خیلی داره ،جذب دیگران رو خیلی داره .
حالا اگر هم نرسیدین از این ماه به بعد باید روش تمرین کنید.
🔴 توی زوجیت سکینه گفتیم:
💐 سوره فتح آیه ۴ خداوند میفرماید:
" او کسی است که آرامش رو در دل های مومن نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان افزود شود"
✅ زن و شوهری که زوجیتشون زوجیت سکینه است مصداق :
🌺 "أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ"🌺 هستن ،مداوم به #یادخدا هستند و #آرامش میگیرند
🔴
برای زوجیت سکینه باید احادیث اهل بیت علیهم السلام رو یاد بگیرید،
دستوراتی که از رسول اکرم صلوات الله علیه به ما گفته شده رو یاد بگیرید و اطاعت کنید.
✅ کسی که میخواد ببینه زوجیتش سکینه هست یا نه، ببینه به این جمله رسیده یا نه❓
🔴 از کفر و عصیان متنفره؛
🔸یعنی کسی که هنوز با گناه لذت میبره
بدحجاب است ،یا کاهل به نماز است ،یا یه ذره غیبت میکنه بهش مزه میده،
این هنوز زوجیت سکینه رو نداره،
🔸کسی که الان رهبری میگه بچه دار شید، نمیشه گوش نمیده، این هنوز زوجیت سکینه رو نداره، ولو این که عکس آقا تو خونهش باشه، چفیه آقا رو دوشش باشه.
🔸 کسی که هنوز این همه جلسه اومده ،یه سری موازین حجابی رو رعایت نمیکنه، این هنوز به زوجیت سکینه نرسیده .
✅ پس توی زوجیت سکینه: #تبعیت_بیچونوچرا و به این جمله رسیدنه🔰
♦️که از گناه بدش میاد، اصلا از بد بودن بدش میاد، اصلا میگه خانم میدونم فامیل شوهرم خیلی اذیت میکنن، میدونم خیلی آدم های بداخلاقی اند
ولی من حال بد بودن ندارم،
من اصلا دلم دیگه نمیخواد بد باشم.
میخوام خوب باشم می خوام نیکی کنم ،عوضش رو از خدا بگیرم .
🔸به این میگن زوجیت سکینه🔸
🔴 کسانی که میخوان به زوجیت سکینه برسن، ببین خانوادشون جزء کدوم یکی از این خانواده هاست :👇👇👇
🔸ما ۳ تا خانواده داریم توی سبک زندگی ایرانی:
۱ - #خانواده_متزلزل
۲- #خانواده_متعادل
۳- #خانواده_متکامل
🔸خانواده متکامل،زوجیت سکینه است
🔴 ما میخوام به اینجا برسیم،
ولی عموما خانواده های ما
متعادله، نمیگم متزلزله
🔴 خانواده های متزلزل ویژگی هاش رو بدونید ببینید دور از جون اگر خانواده شماجزء خانواده های متزلزل هست چیکار باید بکنید❓
🔸به متعادل و متکامل و سکینه برسونید🔸
✅ تو خانواده های متزلزل بابا، نون میاره مامان میپزه همین.
یه خونه مثل درمانگاه که وارد میشی سردت میشه، یه امپول معمولی میزنی ،
میگی خانم برای من چله تابستون پتو بیار میگه خانم تو درمانگاه❓تابستون❓چرا❓سردته❓
پتو میخوای ❓
میگه آره .این محیط درمانگاه در و دیوارش یخه من سردمه.
🔴 تو یه خونه هایی هم آدم وارد میشه ،واقعا سرما تو وجودش میشینه .
اعضای خانواده این خانه
#روابط_عاطفی_سرد دارند و احساس صمیمیت بین شان نیست
@zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#من_باتو #قسمت26 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وشـشـم (بــخــش دوم) صدام بہ قدرے بلن
#من_باتو
#قسمت27
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وهــفــتـم
ڪلید رو انداختم تو قفل و در رو باز ڪردم،از حیاط سر و صدا مے اومد،مادرم و خالہ فاطمہ نشستہ بودن روے تخت و میخندیدن!
با تعجب نگاهشون ڪردم،حواسشون بہ من نبود!
خواستم سلام ڪنم ڪہ مریم با خندہ از داخل خونہ دوید تو حیاط امین هم پشت سرش!
با دیدن من ایستادن،امین سرش رو انداخت پایین!
بلند سلام ڪردم،مادرم و خالہ نگاهم ڪردن،با دیدنم متعجب شدن!
با تعجب گفتم:چے شدہ؟!چرا اینطورے نگاهم میڪنید؟
مادرم سریع گفت:هیچے!
مریم بهم لبخند زد و احوال پرسے ڪرد،خواستم وارد خونہ بشم ڪہ صداے مادرم اومد:هانیہ چادر خریدے؟!
تازہ یادم افتاد هنوز چادرے ڪہ از خانم محمدے گرفتم روے سرمِ!
برگشتم سمت مادرم و گفتم:اے واے! یادم رفت پسش بدم!
_چادرو؟!
_آرہ براے خانم محمدے بود!رفتہ بودم حسینیہ شون روضہ!
چشم هاے مادرم گرد شد اما چیزے نگفت!
_فردا بهش پس میدم یا میدم سهیلے بدہ بهش!
_سهیلے دیگہ ڪیہ؟!
سرم رو خاروندم و گفتم:سهیلے رو نگفتم بهتون؟!
_نہ!آدماے جدید رو معرفے نڪردے!
_طلبہ س مادرم طلبہ!دانشگاهمون درس میدہ!
خالہ فاطمہ و مریم بهم نگاہ ڪردن و خندیدن!
معنے نگاهشون رو فهمیدم تند گفتم:خالہ اونطورے نگاہ نڪنا!هیچے نیست،اے بابا!
بلند شدم برم داخل خونہ ڪہ با ترس گفتم:تو رو خدا بہ عاطفہ نگیدا!بدبخت میشم میاد دانشگاہ سهیلے رو پیدا ڪنہ!
شروع ڪردن بہ خندیدن!
وارد خونہ شدم،چادرم رو درآوردم خواست برم اتاقم ڪہ دیدم سجادہ مادرم رو بہ قبلہ بازہ!
حتما خواستہ نماز بخونہ خالہ فاطمہ اینا اومدن!
آروم رفتم سر سجادہ،چادر مشڪے رو درآوردم و چادر نماز مادرم رو سر ڪردم بوے عطر مشهدش پیچید!
خجالت میڪشیدم،انگار براے اولین بار بود میخواستم باهاش صحبت ڪنم،احساس میڪردم رو بہ روم نشستہ!
تو دلم گفتم خب چے بگم؟!
بہ خودم تشر زدم خیلے مسخرہ اے!
لب باز ڪردم:اوووووم....
حس عجیبے داشتم،اون صدایے ڪہ شنیدم،حالا سر سجادہ!
رفتم سجدہ،بغضم گرفت!
آروم گفتم:خیلے خستہ و تنهام خودمونے بگم خدا بغلم میڪنے؟!
اشڪ هام شروع بہ ڪردن باریدن! من بودم و خدا و حس سبڪ شدن!
احساس ڪردم آغوشش رو و نگاهش ڪہ میگفت من همیشہ ڪنارتم!خوش اومدے!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت28
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وهــشـتـم
استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم:پاشو بریم چادر رو پس بدم!
با خستگے بلند شد،همونطور ڪہ از ڪلاس بیرون میرفتیم گفت:هانے بہ نظرم باید از سهیلے هم تشڪر ڪنے!
تمام ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بودم،با شڪ گفتم:روم نمیشہ!تازہ این طلبہ س توقع تشڪر از نامحرم ندارہ!
دستش رو بہ نشونہ خاڪ بر سرت گرفت سمت سرم!
خندہ م گرفت،از دانشگاہ خارج شدیم و رفتیم بہ سمت حسینیہ!
بهار چشم هاش رو بست و هوا رو داد تو ریہ هاش همونطور گفت:آخے سال جدید میاد،هانے بـے اعصاب دلم برات تنگ میشہ!
با حرص گفتم:من بـے اعصابم؟!
چشم هاش رو باز ڪرد،نگاهے بهم انداخت و گفت:نہ ڪے گفتہ تو بـے اعصابـے؟!
با خندہ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:الان ڪہ بـے اعصاب نیستم!خوبم ڪہ!
با تعجب گفت:خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن،این یہ چیزیش شدہ!
چیزے نگفتم،رسیدیم جلوے حسینیہ خواستم در بزنم ڪہ خانم محمدے اومد بیرون با لبخند گفتم:سلام چقدر حلال زادہ!
چادر رو از ڪیفم بیرون آوردم و گرفتم سمتش.
_بفرمایید دیروز یادم رفت پس بدم ببخشید!
لبخندے زد و گفت:سلام عزیزم،اگہ میخواستم پس میگرفتم!
سریع اضافہ ڪرد:تازہ گرفتہ بودمشا فڪر نڪنے قدیمیہ نمیخوام،قسمت تو بود از روضہ ے خانم!
_آخہ....
دستم رو گرفت و گفت:آخہ ندارہ!با اجازہ ت من برم عجلہ دارم!
ازش خداحافظے ڪردیم،بہ چادر توے دستم نگاہ ڪردم بهار گفت:سر ڪن ببینم چہ شڪلے میشے؟
سرم رو بلند ڪردم.
_آخہ...
نذاشت ادامہ بدم با حرص گفت:آخہ و درد!هے آخہ آخہ!سر ڪن ببینم!
با تعجب نگاهش ڪردم.
_بهار دڪتر لازمیا!
چند قدم ازش فاصلہ گرفتم یعنے ازت میترسم،نگاهے بہ آسمون انداختم و بعد بهار رو نگاہ ڪردم زیر لب گفتم:خدایا خودت شفاش بدہ!
با خندہ بشگونے از بازوم گرفت.
_هانیہ خیلے بدے!
خندہ م گرفت،حالم تو این چند روز چقدر عوض شدہ بود!
چادر رو سر ڪردم،بهار با شوق نگاهم ڪرد و گفت:خیلے بهت میاد!
با لبخند گفتم:اتفاقا تو فڪرش بودم دوبارہ چادرے بشم!
دستم رو گرفت و گفت:خب حاج خانم الان وقت تشڪر از استادہ!
_منو بڪشے هم نمیام از سهیلے تشڪر ڪنم والسلام!
بازوم رو گرفت و گفت:نپرسیدم ڪہ میخواے یا نہ!
شروع ڪرد بہ راہ رفتن من رو هم دنبال خودش میڪشید،رسیدیم جلوے دانشگاہ نفس نفس زنون گفت:بیا برو ارواح خاڪ باغچہ تون!من دیگہ نا ندارم!
با حرص نگاهش ڪردم،از طرفے احساس میڪردم باید از سهیلے تشڪر ڪنم!
با تردید وارد دانشگاہ شدم،از چند نفر سراغش رو گرفتم،یڪے از پسرها گفت تو یڪے از ڪلاس ها با چند نفر جلسہ دارہ!
جلوے در ایستادم تا جلسہ شون تموم بشہ،همون پسر وارد ڪلاس شد،در رو ڪہ باز ڪرد سهیلے رو دیدم داشت با چندنفر صحبت میڪرد،پسر رفت بہ سمتش و چیزے گفت و با دست بہ من اشارہ ڪرد!
شروع ڪردم بہ نفرین ڪردنش!
مے مردے حرف نزنے آقا پسر خب ایستادم بیاد دیگہ!
سرم رو برگردوندم سمت دیگہ یعنے من حواسم نیست!
_خانم هدایتے!
صداے سهیلے بود،نفسے ڪشیدم و سرم رو برگردوندم سمتش!
در ڪلاس رو بست و چند قدم اومد بہ سمتم!
_با من ڪار داشتید؟!
هول ڪردہ بودم و خجالت مے ڪشیدم!شاهد قسمت هاے بد زندگیم بود!
با تردید گفتم:خب راستش....
بہ خودم گفتم هانیہ خدا ڪہ نیست بندہ ے خداست،اون بخشیدہ پس نگران چے هستے؟!
این بیچارہ هم ڪہ بهت چیزے نگفتہ و فقط ڪمڪت ڪردہ اومدے تشڪر ڪنے همین!
آروم شدم.
آروم اما محڪم گفتم:سلام وقتتون رو نمیگیرم بعداز جلسہ باهاتون صحبت میڪنم.
دست بہ سینہ شد و گفت:علیڪ سلام اگر ڪوتاهہ بفرمایید!
لحنش مثل همیشہ بود جدے اما آروم نہ با روے اخم آلود!
_اومدم ازتون تشڪر ڪنم،بابت تمام ڪمڪ هایے ڪہ بهم ڪردید اگه شما ڪمڪ نمے ڪردید شاید اتفاق هاے بدترے برام مے افتاد!
زل زد بہ دیوار پشت سرم و گفت:هرڪارے ڪردم وظیفہ بودہ!فقط التماس دعا!
تند گفتم:بلہ اون ڪہ حتما!خدانگهدار
خواستم برم ڪہ گفت:چادرتون مبارڪ!یاعلے!
وارد ڪلاس شد،نگاهے بهش انداختم ڪہ پشتش بہ من بود!
صبر نڪرد بگم ممنون!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت29
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت ونــهـم
شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم و گفت:آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟ با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام!
همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم:شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو!
مادرم با حرص گفت:واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ!
دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم نشستم،شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات!
مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو!
دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم:من باز مے ڪنم!
آیفون رو برداشتم:بلہ!
صداے عمو حسین اومد:مهمون بـے دعوت نمیخواید؟
همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم:بفرمایید!
رو بہ مادرم اینا گفتم:عاطفہ اینا اومدن!
زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود!
همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم،خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت:دختر امون بدہ!
هانیہ دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ!
دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت:هین هین تولدت مبارڪ!
لبخندے زدم و گفتم:مرسے عاطے فقط استخون برام نموند!
سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن،مریم بغلم ڪرد و گفت:تولدت مبارڪ خانم خانما!
با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت:تولدتون مبارڪ!
سرد گفتم:ممنون!
همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ!
اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن!
عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت!
همہ مشغول روبوسے و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت:امسال سال خیلے خوبیہ!
بے اختیار گفتم:آرہ!
مریم با شیطنت گفت:ڪلڪ یہ خبرایـے هستا!
بـے تفاوت گفتم:نہ از اون خبرا!
همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت:مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟
عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت:داش غیرت!
پدرم بہ شوخے گفت:اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست!
خالہ فاطمہ گفت:پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے.
با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم:بلہ ولے براے عروسے شهریار!
همہ با هم اووو گفتن و شهریار سرش رو انداخت پایین!
عاطفہ آروم گفت:هانے جدے میگے؟
در گوشش گفتم:آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس!
عاطفہ با ناراحتے گفت:ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بـے سلیقہ بود!
بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم!
مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد،پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت:حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم!
قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین!
عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم:گفتم ڪہ خل و چلہ!
عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت:صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم!
خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم!
خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد!
زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ!
همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن،امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین و دست همدیگہ رو گرفتن!
خالہ فاطمہ گفت:هانیہ شمع ها آب شد!تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن!
لبخندے زدم و شمع ها رو فوت ڪردم!
زیر لب گفتم:نوزدہ سالگے از تو شروع میشم!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
✨﷽✨ 🌧تا باران نباشد، رنگین کمانی نیست... تا تلخی نباشد، شیرینی نیست... تا غمی نباشد، لبخندی نیست..
ابتدای مطالب کانال زندگی عاشقانه👆
نشانده اند ما را در دلِ اجابٺ !
✨خواستند ڪہ بخواهیم تا بدهند!
هر چہ در خواستہ هایَم میگردم
✨جز تو خواستنے تر نمیابَم...
🍃"عجّل علے ظهورڪَ یاصاحبَ الزمان"🍃
شبتون مهدوی🌹
@zendegiasheghane_ma