#من_باتو
#قسمت46
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و شـشـم
(بــخــش چــهــارم)
رسیدم سر ڪوچہ،خیابون شلوغ بود خواستم تاڪسے بگیرم ڪہ صداش پیچید:ڪجا میرے؟
برگشتم سمتش،رسید بہ سہ قدمیم.
چادرم رو گرفتم روے صورتم،خواستم برم ڪہ صداش مانعم شد:هانیہ خانم!
لبخندے نشست روے لبم برگشتم سمتش.
سرش پایین نبود اما چشم هاش زمین رو نگاہ میڪرد با اینڪہ محرم هم بودیم باز خجالتے شدہ بود نگاهم نمیڪرد انگار خجالت میڪشید صحبت ڪنہ!
نگاهے بہ اطراف ڪردم وسط خیابون بودیم و نگاہ عابرا رومون بود!
بلہ!
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و نگاهش رو بالاتر آورد ولے باز من رو نگاہ نمیڪرد فڪرڪنم نصف قدم رو میدید!
چرا زود رفتے،خب یہ لحظہ ناراحت شدم!
وقتے دید چیزے نمے گم ادامہ داد حالا قلبت شیش دونگ بہ من محرم میشہ؟
لبخند عمیقے زدم،میشد با این حرفش قلبم شیش دونگ محرمش نشہ؟!
خواستم اذیتش ڪنم با لحن جدے گفتم:نہ خیر!دیگہ باید برم خونہ عرضے ندارید؟
بہ وضوح دیدم پوست سفیدش قرمز شد،ڪلافہ دستے بہ ریشش ڪشید و گفت:حرف آخرتونہ؟
با حالت ساختگے خودم رو عصبے نشون دادم:اول و آخر ندارہ ڪہ!موفق باشید خدانگهدار.
حرڪت ڪردم برم ڪہ سریع گوشہ چادرم رو گرفت و گفت:صبر ڪن!
پشتم بهش بود،لبم رو گاز گرفتم تا نخندم میدونستم دنبالم میاد!
با لحن آرومے گفت:من ڪہ عذرخواهے ڪردم!
برگشتم سمتش،دستش شل شد چادرم رو رها ڪرد!
آروم و خجول گفت:ببخشید!
این پسر چرا یڪ دفعہ انقدر خجالتے شد؟!
بے اختیار گفتم:امیرحسین!
با تعجب سرش رو بلند ڪرد،چند لحظہ بعد چشم هاش مثل لب هاش رنگ لبخند گرفتن.
زل زد بہ چشم هام و گفت:جانہ امیرحسین!
دلم رفت براے جان گفتنش!
مثل خودش زل زدم بہ چشم هاش.
بریم نامزد بازے؟!
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
و اما دوستان منتظر رمان😉
انتظار به پایان رسید و امروز قسمتهای پایانی رمان مذهبی #من_باتو رو خواهیم داشت😊👇👇
🇮🇷زندگی عاشقانه🇮🇷
#من_باتو #قسمت46 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و شـشـم (بــخــش چــهــارم) رسیدم سر ڪ
#من_باتو
#قسمت47
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و هــفــتــم
(بـخــش اول)
چندبارپشت سرهم پلڪ زدم ولے چشم هام روڪامل بازنڪردم.
غلتے زدم و چشم هام رو ڪامل باز ڪردم.
ڪنارم خالے بود،روے تخت نشستم موهام رو ڪہ جلوے صورتم ریختہ بود با دست پشت گوش انداختم.
نگاهم رو دور اتاق چرخوندم،پاهام رو گذاشتم روے موڪت نرم و بلند شدم.
بہ سمت گهوارہ ے بزرگ سفید رنگے ڪہ با فاصلہ ے متوسط از تخت بود رفتم،تور سفید رنگ رو ڪنار زدم با لبخند چند لحظہ بہ داخل گهوارہ خیرہ شدم.
تور رو دوبارہ انداختم و رفتم بہ سمت در.
دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد پذیرایے شدم.
همونطور ڪہ در رو مے بستم خمیازہ اے ڪشیدم.
نگاهم افتاد بہ گوشہ ے پذیرایے ڪنار مبل ها،عباے سفید رنگش همراہ چند تا ڪتاب اون گوشہ بود.
بلند گفتم:امیرحسین!
صداش از توے آشپزخونہ اومد:جانم!
همونطور ڪہ بہ سمت آشپزخونہ میرفتم گفتم:ڪے بیدار شدے؟!
_بعد نماز صبح نخوابیدم.
وارد آشپزخونہ شدم،لباس هاے دیشب تنش نبود!
تے شرت سفید رنگے همراہ شلوار ورزشے سرمہ اے پوشیدہ بود.
پس دوش گرفتہ بود!
فاطمہ آروم توے بغلش داشت پستونڪ میخورد،با دیدن من خندید.
لب هام رو غنچہ ڪردم و گفتم:جانم مامانے!
با ناراحتے ساختگے رو بہ امیرحسین گفتم:رفتے دوش گرفتے! چہ سریع میخواے آمادہ شے منم بیدار نڪردے!
همونطور ڪہ آروم مے زد بہ ڪمر فاطمہ گفت:خوابم نبرد گفتم ڪارامو زود انجام بدم.
از ڪنار ڪابینت رفت ڪنار و ادامہ داد:صبحونہ ے خانم بچہ هارم آمادہ ڪردم.
نگاهے بہ گوجہ فرنگے و خیارهاے خورد شدہ ڪہ تو بشقاب ڪنار پیالہ هاے فرنے بود انداختم.
بازوش رو گرفتم و گفتم:تشڪرات همسرے!
گونہ ش رو آورد جلو و گفت:تشڪر ڪن!
با خندہ گفتم:پسرہ ے پررو!
با شیطنت گفت:یالا دختر خانم!
رو بہ فاطمہ ڪہ با تعجب داشت نگاهمون میڪرد گفتم:از بچہ خجالت بڪش ڪپ ڪردہ!
نگاهے بہ فاطمہ انداخت و گفت:وا مگہ چیہ؟! مامانش میخواد باباشو خوشحال ڪنہ!
گونہ ش رو بیشتر نزدیڪ صورتم ڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.
چند لحظہ بعد گفت:الو!
زل زدم بہ فاطمہ ڪہ با ڪنجڪاوے ما رو نگاہ مے ڪرد،گفتم:انگار دارہ فیلم سینمایے تماشا میڪنہ!
با گفتن این حرف سریع روے پنجہ پا ایستادم و گونہ ے امیرحسین رو آروم بوسیدم!
لبخندے زد و صورتش رو برگردوند سمتم،سرفہ اے ڪرد و گفت:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ م بود! گول خوردے هانیہ خانم!
آروم با مشت ڪوبیدم روے شونہ ش خواستم چیزے بگم ڪہ رفت سمت میز غذا خورے و گفت:خب حالا چرا ڪتڪ میزنے؟بہ قول صائب گر پیشمان گشتہ اے بگذار درجایش نهم!
بشقاب گوجہ فرنگے وخیاررو برداشتم وگذاشتم روے میز.
بااخم ساختگے گفتم:لازم نڪردہ!
نون سنگڪ وقالب پنیرروے میز بود.نشست پشت میز،خواستم ڪنارش بشینم ڪہ صداے گریہ از اتاق خواب بلندشد.
همونطورڪہ باعجلہ میرفتم سمت اتاق گفتم:واے بچہ ها!
دراتاق روبازڪردم وواردشدم.
سپیدہ نشستہ بودتوے گهوارہ و گریہ میڪرد.
همونطورڪہ بہ سمتش مے رفتم گفتم:جانم دخترم،جانم.
نزدیڪ گهوارہ رسیدم،مائدہ آروم درازڪشیدہ بود،با چشم هاے گرد شدہ سپیدہ رو نگاہ میڪرد.
خندہ م گرفت،سپیدہ با دیدن من ڪمے آروم شد،همونطور ڪہ لب و لوچہ ش آویزون بود،دست هاش رو بہ سمتم دراز ڪرد.
بغلش ڪردم و بوسہ ے عمیقے از گونہ ش گرفتم.
همونطور ڪہ موهاش رو نوازش مے ڪردم گفتم:نبودم ترسیدے عزیزم؟!
ساڪت سرش رو گذاشت روے شونہ م،زل زدم بہ مائدہ و گفتم:مامانے الان میام میبرمت نترسیا.
آروم توے گهوارہ نشست،بہ سمت در ڪہ راہ افتادم بغض ڪرد.
سریع گفتم:الان بابا میاد!
بلافاصلہ بلند گفتم:امیرحسین میاے؟
چند لحظہ بعد همونطور ڪہ فاطمہ بغلش بود ڪنار در ایستاد.
پیشونے سپیدہ رو بوسید،بہ سمت مائدہ رفت و با دست آزادش بلندش ڪرد.
مائدہ لبخندے زد و از خودش صدا درآورد.
امیرحسین نگاهش رو بین فاطمہ و مائدہ چرخوند و گفت:ماشااللہ! هانے بہ اینا چے میدے انقد سنگینن؟!
با لبخند گفتم:بیام ڪمڪت؟
همونطور ڪہ از اتاق خارج میشد گفت:نہ،بدو بیا صبحونہ بخوریم،دیر میشہ ها!
تازہ یادم افتاد،پشت سرش راہ افتادم.
امیرحسین،فاطمہ و مائدہ رو گذاشت توے صندلے مخصوصشون و ڪنارشون نشست.
پیالہ هاے سرامیڪے ڪہ روشون عڪس خرس هاے نارنجے بود گذاشت جلوشون،شروع ڪردن بہ صدا درآوردن،امیرحسین قاشق هاے ڪوچیڪ رو برداشت و رو بہ فاطمہ و مائدہ گفت:خب اول بہ ڪے بدم؟
فاطمہ و مائدہ با خندہ زل زدن بہ امیرحسین وگفتن اِهَہ اِهَہ.
امیرحسین یڪ قاشق فرنے برداشت وبردبہ سمت بچہ ها.
صداشون بلندترشد،سریع قاشق رو برگردوندسمت خودش و خورد!
فاطمہ ومائدہ همونطور با دهن باز نگاهش میڪردن!
خندہ م گرفت،قاشق رو از فرنے پر ڪردم و گرفتم جلوے دهن سپیدہ.
روبہ امیرحسین گفتم:خوشمزہ س؟
همونطور ڪہ قاشق رو از فرنے پر مے ڪرد گفت:خیلے!
خندیدم و چیزے نگفتم.
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
#من_باتو
#قسمت47
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و هــفــتــم
(بـخــش دوم)
دوبارہ قاشق روگرفت سمت بچہ ها.
بچہ هابانگاہ مظلوم لب هاشون روے هم گذاشتن و آب دهنشون رو قورت دادن.
قاشق رو برد سمت دهن فاطمہ،فاطمہ صدایے از خودش درآورد و سریع فرنے رو خورد.
تڪہ اے نون سنگڪ برداشتم،با ڪارد شروع ڪردم بہ مالیدن پنیر روے نون.
گوجہ و خیار هم ڪنارش گذاشتم و گرفتم بہ سمت امیرحسین،گفتم:همسر!
همونطور ڪہ بہ مائدہ غذا مے داد گفت:همسرت اسم ندارہ؟
از اول قرار گذاشتیم توے جاهاے عمومے و شلوغ،امیرحسین باشہ همسرے،من خانمے!
توے جمع هاے خودمونے اون باشہ امیرحسین جان و من هانیہ جان!
نهایتا هر دو "عزیزم" باشیم!
توے خونہ اون امیرحسینم باشہ،من هانے!
و هر دو "عشقم" "نفسم" "زندگیم" و هزارتا واژہ ے محبت آمیز دیگہ!
لقمہ رو سمت دهنش گرفتم و گفتم:امیرحسینم.
گاز ڪوچیڪے از لقمہ گرفت و گفت:دخترا با من! من با تو!
همون لقمہ اے ڪہ گاز گرفتہ بود گذاشتم توے دهنم و گفتم:من با تو!
بعد از خوردن صبحانہ،بچہ ها رو گذاشتم توے پذیرایے چهار دست و پا برن.
سہ تایے دنبال هم مے دویدن و صدا در مے آوردن.
عبا و ڪتاب هاے امیرحسین رو از ڪنار مبل برداشتم.
هم زمان با تا ڪردن عباش نگاهش میڪردم.
آروم قدم میزد،مشغول خوندن چندتا برگہ بود.
بچہ ها دنبالش مے افتادن،فڪر میڪردن دارہ باهاشون بازے میڪنہ!
چیزے نمیگفت ولے میدونستم تمرڪزش بهم میخورہ!
ڪتاب ها رو گذاشتم توے ڪتابخونہ،عباش رو مرتب داخل ڪمد دیوارے گذاشتم.
هر سہ تا رو روڪ رو بہ سمت در هل دادم.
بچہ ها دور امیرحسین جمع شدہ بودن.
ڪفش ها و شنل هاے سفیدشون رو برداشتم.
بہ سمتشون رفتم و گفتم:ڪے میاد بریم دَر دَر؟
توجهشون بهم جلب شد،با عجلہ بہ سمتم اومدن.
نشستم رو زمین،سریع ڪنارم نشستن،پاهاے تپل فاطمہ رو بین دست هام گرفتم و گفتم:دخترامو ببرم دَر دَر!
مائدہ و سپیدہ با اخم زل زدن بہ پاهاے فاطمہ!
لپشون رو ڪشیدم و گفتم:حسودے موقوف! بزرگ بہ ڪوچیڪ!
مائدہ چهار دست و پا بہ سمتم اومد،دستش رو گذاشت روے رون پام و لرزون ایستاد.
دو تا دست هاش رو محڪم گذاشت روے ڪتفم.
با لبخند گفتم:آفرین دخملم،چہ زرنگ شدہ.
با ذوق جیغ ڪشید،لب هام رو گذاشتم روے لپ نرم و سفیدش،با یڪ دست ڪمرش رو گرفتم و گفتم:میشینے تا پاپاناے آجے رو بپوشونم؟
نشست روے پام.
ڪفش هاے فاطمہ رو پاش ڪردم.
چندسال قبل فڪر میڪردم مادرم من رو بیشتر دوست دارہ یا شهریار!
حالا ڪہ خودم مادر شدہ بودم،میفهمیدم چطور دوستمون دارہ.
من بچہ هام رو یڪ اندازہ دوست داشتم ولے متفاوت!
ڪے اون هانیہ ے شونزدہ سالہ فڪر مے ڪرد همسر یڪ طلبہ و هم زمان مادر سہ تا فرشتہ بشہ؟!
دخترهاے هشت ماهہ م واقعا فرشتہ بودن!
فاطمہ دختر بزرگم ڪہ از همین حالا قدرت نمایے میڪرد!
بہ نیت حضرت فاطمہ خودم اسمش رو فاطمہ گذاشتم.
مائدہ ى آروم و زرنگم ڪہ امیرحسین براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪرد.
سپیدہ ے شیطون و ڪمے لوسم ڪہ من و امیرحسین باهم براے انتخاب اسمش قرآن باز ڪردیم و سورہ ے فجر اومد.
نگاهم رو بردم سمت امیرحسین،همونطور ڪہ یڪ دستش تو جیبش بود و با دست دیگہ ش برگہ ها رو جلوے صورتش گرفتہ بود،تڪیہ ش رو دادہ بود بہ دیوار.
استاد سهیلے چندسال پیش و مردِ زندگیم.
با لبخند زل زدم بہ صورتش،ریتم نفس هاے من بہ این مرد بند بود.
حتے بیشتر از دخترهامون دوستش داشتم.
هیچوقت ازش دلسرد نشدم،حتے وقتے نتونست پول خونہ جور ڪنہ و اتاق گوشہ ے حیاط خونہ ے پدریش رو براے زندگے ساختیم.
حتے وقتے لباس روحانیت تن میڪنہ و باهم بیرون میریم،نگاہ هاے خیرہ و گاهاً بد رومونہ!
حتے وقتے بعضے ها جلوم خیلے سنگین رفتار میڪنن چون همسر روحانے ام!
ولے ازخودش یادگرفتم چطورباهمہ خوب ارتباط برقرارڪنم وبگم ماتافتہ ے جدابافتہ نیستیم!
انسانیم،زن وشوهریم،زندگے میڪنیم مثل همہ!
سنگینے نگاهم رواحساس ڪرد،سرش رو بلندڪردوگفت:چیہ دیدمیزنے دخترخانم؟!
سرم رو انداختم پایین و مشغول پوشوندن ڪفش هاے مائدہ شدم.
همونطور گفتم:نگاہ عشقولانہ بهت مینداختم.
باشیطنت گفت:بندازعزیزم بنداز.
ڪفش هاے سپیدہ روهم پوشونم،مشغول دست ڪارے سر خرگوش هاے روے ڪفش هاشون بودن.
سریع سوارروروڪ هاشون ڪردم.
در رو باز ڪردم ویڪے یڪے هلشون دادم تو حیاط.
چنان جیغے ڪشیدن ڪہ گوش هام رو گرفتم!
امیرحسین باچشم هاے گردشدہ گفت:چہ شدت هیجانے!
_دختراے توان دیگہ!
نگاهم روروے برگہ هاش انداختم و گفتم:موفق باشے!
چشم هاش رنگ عشق گرفت!
لب هاش رو بهم زد:هانیہ!
_جانم!
_خیلے ممنونم ازدرڪ ڪردن و همراهیات!
مثل خودش گفتم:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ بود.
ڪنارم ایستاد:اینطورے میخواے برے تو حیاط؟!سرمامیخورے.
نگاهم روبردم سمت دخترهاتاحواسم بهشون باشه:نہ هوا هنوز سرد نشدہ.
وارد حیاط شدم و گفتم:ڪارت تموم شد صدامون ڪن.
در رو بستم ورفتم سمت بچہ ها.
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
#من_باتو
#قسمت47
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و هــفــتــم
(بـخــش ســوم)
با خندہ رو روڪ هاشون رو بهم میڪوبیدن و این ور اون ور میرفتن.
جاے هستے خالے بود تا باهاشون بازے ڪنہ،باید تو اولین فرصت بهشون سر میزدم.
امین رابطہ ش رو با امیرحسین در حد سلام و احوال پرسے ڪردہ بود،ولے هستے براے من عزیز بود.
با صداے باز شدن در حیاط نگاهم رو از بچہ ها گرفتم.
بابا محمد،پدر امیرحسین نون بربرے بہ دست وارد شد.
با لبخند بہ سمتش رفتم و گفتم:سلام بابا جون صبح بہ خیر.
سرش رو بلند ڪرد پر انرژے گفت:سلام دخترم صبح توام بہ خیر.
با ذوق نگاهش رو دوخت بہ دخترها.
_سلام گلاے بابابزرگ.
بچہ ها نگاهے بہ بابامحمد انداختن و دست تڪون دادن.
بابامحمد نون بربرے رو بہ سمتم گرفت و گفت:ببر خونہ تون.
خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم فاطمہ بہ سمت حوض رفت.
با عجلہ دنبالش دیدم،رو روڪش رو گرفتم و ڪشیدمش ڪنار.
متعجب بهم زل زد،انگشت اشارہ م رو بہ سمت حوض گرفتم و گفتم:اینجا ورود ممنوعہ بچہ! اون ور رانندگے ڪن.
رو بہ بابامحمد گفتم:ممنون باباجون ما صبحانہ خوردیم،نوش جان.
راستے امیررضا ڪے از شیراز برمیگردہ؟
سرش رو تڪون داد و گفت:فڪرڪنم تا اسفند ماہ دانشگاهش تموم بشہ.
در خونہ باز شد،امیرحسین آروم گفت:هانیہ جان!
با دیدن بابا سریع دستش رو برد بالا و گفت:سلام بابا!
بابامحمد جواب سلامش رو داد،بہ نون بربرے اشارہ ڪرد و گفت:میخورے؟
امیرحسین بہ سمت بچہ ها رفت و با لبخند گفت:نوش جونتون.
همونطور ڪہ بچہ ها رو بہ سمت خونہ هل مے داد گفت:ما بریم ڪم ڪم آمادہ شیم.
پشت سرش راہ افتادم،بچہ ها رو یڪے یڪے وارد خونہ ڪرد.
با صف!
شبیہ جوجہ ها!
بہ ساعت نگاہ ڪردم و گفتم:واے دیر شد!
بچہ ها رو بردم توے اتاق،لباس هاشون رو ڪہ از شب قبل آمادہ ڪردہ بودم گذاشتم روے تخت.
بلوز بلند و ساق مشڪے همراہ هد مشڪے.
مائدہ و سپیدہ رو روے تخت نشوندم،فاطمہ رو دراز ڪردم،ڪفش هاش رو درآورم و مشغول پوشوندن ساقش شدم.
زل زدہ بود بہ صورتم و دستش رو میخورد.
بشگون آرومے از رون تپلش گرفتم و گفتم:اونطورے نڪنا میخورمت!
مائدہ و سپیدہ ڪنار فاطمہ دراز ڪشیدن.
بہ زبون خودشون شروع ڪردن بہ صحبت ڪردن،دست هاشون رو حرڪت میدادن،گاهے پاهاشون رو هم بالا میبردن.
فڪرڪنم از قواعد زبانشون حرڪت دست ها و پاها بود!
یڪے یڪے لباس هاشون رو پوشندم،بہ قدرے گرم صحبت بودن ڪہ موقع لباس پوشوندن اذیت نڪردن.
امیرحسین وارد اتاق شد،تے شرتش رو درآورد و بہ سمت ڪمد رفت.
همونطور ڪہ در ڪمد رو باز میڪرد گفت:هانے تو برو آمادہ شو حواسم بہ بچہ ها هست.
نگاهم رو دوختم بهش،پیرهن مشڪیش رو برداشت و پوشید.
مشغول بستن دڪمہ هاش شد.
_صبرمیڪنم تاآمادہ شے.
ڪت و شلوار مشڪے پوشید،جلوے آینہ ایستاد و شروع ڪرد بہ عطرزدن.
ازتوے آینہ بالبخندزل زد بهم.
جوابش روبالبخنددادم.
گفتم:حس عجیبے دارم امیرحسین.
مشغول مرتب ڪردن موهاش شد:بایدم داشتے باشے خانمم نظر ڪردہ مادرہ!
از روے تخت بلند شدم.
_حواست بہ بچہ ها هست آمادہ شم؟
سرش رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون داد و بہ سمت تخت رفت.
با خیال راحت لباس هاے یڪ دست مشڪیم رو پوشیدم.
روسریم رومدل لبنانے سر ڪردم،چادر مشڪے سادہ م رو برداشتم.
همون چادرے ڪہ وقتے امیرحسین پاش شڪست بہ پاش بستم.
روز اولے ڪہ اومدم خونہ شون بهم داد.
روش نشدہ بود بهم برگردونہ از طرفے هم بہ قول خودش منتظر بود همسفرش بشم!
چادرم رو سر ڪردم،رو بہ امیرحسین و بچہ ها گفتم:من آمادہ ام بریم!
امیرحسین فاطمہ و مائدہ رو بغل ڪرد و گفت:بیا یہ سلفے بعد!
ڪنارش روے تخت نشستم،سپیدہ رو بغل ڪردم.
موبایلش رو گرفت بالا،همونطور ڪہ میخواست علامت دایرہ رو لمس ڪنہ گفت:من و خانم بچہ ها یهویے!
بچہ ها شروع ڪردن بہ دست زدن.
از روے تخت بلند شدم،سپیدہ رو محڪم بغل گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:سوییچ ماشینو بدہ من برم سپیدہ رو بذارم.
دستش روداخل جیب ڪتش ڪرد وسوییچ روبہ سمتم گرفت.
ازخونہ خارج شدم،حیاط رورد ڪردم،درڪوچہ روبازڪردم وبا گذاشتن پام توے ڪوچہ زیرلب گفتم:یا فاطمہ!
بہ سمت ماشین امیرحسین رفتم،سپیدہ روگذاشتم عقب،روے صندلے مخصوصش،امیرحسین هم فاطمہ ومائدہ روآورد.
باهم سوارماشین شدیم،ماشین رو روشن ڪردوگفت:بسم اللہ الرحمن الرحیم.
همونطورڪہ نگاهش بہ جلو بود گفت:پیش بہ سوے نذرخانمم!
شیشہ ے ماشین روپایین دادم،با لبخندبہ دانشگاہ نگاہ ڪردم و گفتم:یادش بہ خیر!
ازڪناردانشگاہ گذشتیم،امیرحسین سرعتش رو ڪم ڪرد،واردڪوچہ ے حسینیہ شدیم.
امیرحسین ماشین روپارڪ ڪرد،هم زمان باهم پیادہ شدیم.
درعقب روبازڪرد،فاطمہ روبغل ڪردوگرفت بہ سمت من.
مائدہ وسپیدہ روبغل ڪرد،باهم بہ سمت حسینیہ راہ افتادیم.
چندتاازشاگردهاے امیرحسین ڪنارحسینیہ ایستادہ بودن سربہ زیرسلام ڪردن.
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
#من_باتو
#قسمت47
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و هــفــتــم
(بـخــش چــهــارم)
آروم جوابشون رو دادیم،امیرحسین گفت:هانیہ،خانم محمدے رو صدا ڪن ڪمڪ ڪنہ بچہ ها رو ببرے خیالم راحت شہ برم!
وارد حسینیہ شدم،شلوغ بود.
نگاهم رو دور حسینیہ ے سیاہ پوش چرخوندم.
خانم محمدے داشت با چند تا خانم صحبت میڪرد.
دستم رو بالا بردم و تڪون دادم.
نگاهش افتاد بہ من،سریع اومد ڪنارم بعد از سلام و احوال پرسے
گفت:ڪجایید شما؟!
صورتم رو مظلوم ڪردم و گفتم:ببخشید زهرا جون یڪم دیر شد.
باهاش بہ قدرے صمیمے شدہ بودم ڪہ با اسم ڪوچیڪ صداش ڪنم.
_خب حالا! دو تا فسقلے دیگہ ڪوشن؟!
بہ بیرون اشارہ ڪردم و گفتم:بغل باباشون.
دستش رو روے ڪمرم گذاشت و گفت:بریم بیارمشون.
باهم بہ سمت امیرحسین رفتیم.
امیرحسین با دیدن خانم محمدے نگاهش رو دوخت بہ زمین.
خانم محمدے مائدہ رو از بغل امیرحسین گرفت،چادرم رو مرتب ڪردم و گفتم:امیرحسین سپیدہ رو بدہ!
نگاهم ڪرد و گفت:سختت میشہ!
همونطور ڪہ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردہ بودم گفتم:دو قدم راهہ،بدہ!
مُرَدَد سپیدہ رو بہ سمتم گرفت،سپیدہ رو ازش گرفتم.
سنگینے بچہ ها اذیتم میڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:برو همسرے موفق باشے!
فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم:خداحافظ بابایے!
نگاهش رو بین بچہ ها چرخوند و روے صورت من قفل ڪرد!
_خداحافظ عزیزاے دلم.
با خانم محمدے دوبارہ وارد حسینیہ شدیم،صداے همهمہ و بوے گلاب باهم مخلوط شدہ بود.
آخر مجلس ڪنار دیوار نشستم،بچہ ها رو روے پام نشوندم،با تعجب بہ بقیہ نگاہ میڪردن.
آروم موهاشون رو نوازش میڪردم،چند دقیقہ بعد صداے امیرحسین از توے بلندگوها پیچید:اعوذ بااللہ من الشیطان الرجیم،بسم اللہ الرحمن الرحیم
با صداے امیرحسین،صداے همهمہ قطع شد.
بچہ ها با تعجب اطراف رو نگاہ میڪردن،دنبال صداے پدرشون بودن.
سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ.
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید!
مثل دفعہ ے اول،بدون شروع روضہ!
صداے امیرحسین مے اومد.
بوسہ ے ڪوتاهے روے "یا فاطمه" نشوندم و گفتم:مادر! با دخترام اومدم!
💥پـایـان
💞 @zendegiasheghane_ma💞
#فهرست_موضوعی
دوستان برای دسترسی راحت تر به مطالب کانال، مطالب به هشتگهای زیر دسته بندی شده است، با لمس هر یک از هشتگها میتوانید به مطالب دسترسی داشته باشید😊👇👇👇
🔷 #همسرداری
🔷 #کلاس_نظم_وبرنامه_ریزی خانم اعلم
🔷 #نکات_ناب_ارتباطی
🔷 #تربیت_فرزند
🔷 #حدیث_عشق
🔷 #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه
🔷 #انرژی_مثبت
🔷 #چادرانه
🔷 #خانواده_شاد
🔷 رمان #مدافع_عشق
🔷 رمان #سرزمین_زیبای_من
🔷 رمان #تمام_زندگی_من
🔷 #مهارتهای_کنترل_خشم
🔷 #جلسات_همسرداری خانم اعلم
🔷 رمان مذهبی #من_باتو
🔷 #جلسات_کلاس_نظم_وهدف سرکارخانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی #کلید_مرد دکتر #حبشی
🔷 سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ
🔷 سمینار #مدیریت_روابط_جنسی از دکتر #حبشی
🔷 #تجربه_اعضای_کانال
🔷 #حی_بودن
🔷 فایلهای صوتی #آسیبهای_خانواده خانم #نیلچی_زاده
🔷 مجموعه صوتی #زندگی_شاد استاد #پناهیان
🔷 #هردوبخوانیم
🔷 #خانمها_بخوانند
🔷 #آقایان_بخوانند
🔷 رمان #واینک_شوکران3 (شهیدایوب بلندی)
🔷 #کلاس_خانواده_عاشورایی خانم #محمدی
🔷 رمان #اینک_شوکران (سرگذشت شهید مدق)
🔷 فایلهای صوتی #خانواده_متعالی استاد #پناهیان
🔷 رمان واقعی #مبارزه_بادشمنان_خدا از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_همسرداری خانم پرتواعلم
🔷رمان واقعی #عاشقانه_ای_برای_تو از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_نظم_وهدف2 خانم #محمدی
🔷 رمان بسیار زیبای #او_را
🔷 فایلهای #صوتی #شخصیت_محوری استاد #عباسی_ولدی
🔷 رمان واقعی #داستان_زندگی_احسان
🔷 رمان واقعی #بدون_تو_هرگز
🔷 #خانه_تکانی_دل_خانه_جسم
🔷فایلهای صوتی دکتر #همیز
🔷 معرفی #بازی برای کودکان
🔷 داستان زندگی شهید #امین_کریمی_چنبرلو
🔷 #کلیپ های #همسرداری
🔷 فایلهای صوتی #تحکیم_روابط_درخانواده از دکتر #بانکی_پور
🔷 فایلهای صوتی #طب_اسلامی از حاج اقا #حسینی
🔷 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان ( #ماهواره ) استاد #عباسی_ولدی
🔷 #مفاتیح_الحیاه
🔷 #بانک_خانواده_شاد خانم #محمدی
🔷 مبحث بسیار شیرین #از_خانه_تا_خدا
🔷 #نکات_تربیتی_خانواده
🔷 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔷 فایلهای صوتی #تربیت_فرزند دکتر #حبشی
🔷 رمان زیبا و واقعی #دل_آرام
🔷 صوتهای استاد #دهنوی
🔷 ویژه #عقد_کرده_ها
🔷 #ازدواج_آسان (تجارب اعضا)
🔷 مصادیق #حی_بودن اعضای کانال
🔷 #5زبان_عشق برای پایداری زندگی مشترک
🔷 نگاهی نو به کتاب #مفاتیح_الحیاه برای زندگی بهتر
🔷 فایلهای صوتی و تصویری استاد #دهنوی
🔷 رمان زیبای #دختر_شینا
🔷 #مشاوره #پرسش_پاسخ
🔷 فایلهای #صوتی همسرداری استاد #تراشیون
🔷 #خانواده_شاد_در_میهمانی_خدا (مربوط به ماه مبارک رمضان ) خانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی تربیت فرزند از استاد #عباسی_ولدی ( #شخصیت_محوری)
🔷 #مشاوره و #پرسش_پاسخ در زمینه همسرداری و تربیت فرزند از خانم #شاکری
🔷 #کلیپ
🔷 #صوتی
همراهی شما باعث افتخار ماست😊😊🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#فهرست_موضوعی
دوستان برای دسترسی راحت تر به مطالب کانال، مطالب به هشتگهای زیر دسته بندی شده است، با لمس هر یک از هشتگها میتوانید به مطالب دسترسی داشته باشید😊👇👇👇
🔷 #همسرداری
🔷 #کلاس_نظم_وبرنامه_ریزی خانم اعلم
🔷 #نکات_ناب_ارتباطی
🔷 #تربیت_فرزند
🔷 #حدیث_عشق
🔷 #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه
🔷 #انرژی_مثبت
🔷 #چادرانه
🔷 #خانواده_شاد
🔷 رمان #مدافع_عشق
🔷 رمان #سرزمین_زیبای_من
🔷 رمان #تمام_زندگی_من
🔷 #مهارتهای_کنترل_خشم
🔷 #جلسات_همسرداری خانم اعلم
🔷 رمان مذهبی #من_باتو
🔷 #جلسات_کلاس_نظم_وهدف سرکارخانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی #کلید_مرد دکتر #حبشی
🔷 سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ
🔷 سمینار #مدیریت_روابط_جنسی از دکتر #حبشی
🔷 #تجربه_اعضای_کانال
🔷 #حی_بودن
🔷 فایلهای صوتی #آسیبهای_خانواده خانم #نیلچی_زاده
🔷 مجموعه صوتی #زندگی_شاد استاد #پناهیان
🔷 #هردوبخوانیم
🔷 #خانمها_بخوانند
🔷 #آقایان_بخوانند
🔷 رمان #واینک_شوکران3 (شهیدایوب بلندی)
🔷 #کلاس_خانواده_عاشورایی خانم #محمدی
🔷 رمان #اینک_شوکران (سرگذشت شهید مدق)
🔷 فایلهای صوتی #خانواده_متعالی استاد #پناهیان
🔷 رمان واقعی #مبارزه_بادشمنان_خدا از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_همسرداری خانم پرتواعلم
🔷رمان واقعی #عاشقانه_ای_برای_تو از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_نظم_وهدف2 خانم #محمدی
🔷 رمان بسیار زیبای #او_را
🔷 فایلهای #صوتی #شخصیت_محوری استاد #عباسی_ولدی
🔷 رمان واقعی #داستان_زندگی_احسان
🔷 رمان واقعی #بدون_تو_هرگز
🔷 #خانه_تکانی_دل_خانه_جسم
🔷فایلهای صوتی دکتر #همیز
🔷 معرفی #بازی برای کودکان
🔷 داستان زندگی شهید #امین_کریمی_چنبرلو
🔷 #کلیپ های #همسرداری
🔷 فایلهای صوتی #تحکیم_روابط_درخانواده از دکتر #بانکی_پور
🔷 فایلهای صوتی #طب_اسلامی از حاج اقا #حسینی
🔷 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان ( #ماهواره ) استاد #عباسی_ولدی
🔷 #مفاتیح_الحیاه
🔷 #بانک_خانواده_شاد خانم #محمدی
🔷 مبحث بسیار شیرین #از_خانه_تا_خدا
🔷 #نکات_تربیتی_خانواده
🔷 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔷 فایلهای صوتی #تربیت_فرزند دکتر #حبشی
🔷 رمان زیبا و واقعی #دل_آرام
🔷 صوتهای استاد #دهنوی
🔷 ویژه #عقد_کرده_ها
🔷 #ازدواج_آسان (تجارب اعضا)
🔷 مصادیق #حی_بودن اعضای کانال
🔷 #5زبان_عشق برای پایداری زندگی مشترک
🔷 نگاهی نو به کتاب #مفاتیح_الحیاه برای زندگی بهتر
🔷 فایلهای صوتی و تصویری استاد #دهنوی
🔷 رمان زیبای #دختر_شینا
🔷 رمان واقعی #تنها_میان_داعش
🔷 #مشاوره #پرسش_پاسخ
🔷 فایلهای #صوتی همسرداری استاد #تراشیون
🔷 #خانواده_شاد_در_میهمانی_خدا (مربوط به ماه مبارک رمضان ) خانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی تربیت فرزند از استاد #عباسی_ولدی ( #شخصیت_محوری)
🔷 #مشاوره و #پرسش_پاسخ در زمینه همسرداری و تربیت فرزند از خانم #شاکری
🔷 #کلیپ
🔷 #صوتی
همراهی شما باعث افتخار ماست😊😊🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#فهرست_موضوعی
دوستان برای دسترسی راحت تر به مطالب کانال، مطالب به هشتگهای زیر دسته بندی شده است، با لمس هر یک از هشتگها میتوانید به مطالب دسترسی داشته باشید😊👇👇👇
🔷 #همسرداری
🔷 #کلاس_نظم_وبرنامه_ریزی خانم اعلم
🔷 #نکات_ناب_ارتباطی
🔷 #تربیت_فرزند
🔷 #حدیث_عشق
🔷 #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه
🔷 #انرژی_مثبت
🔷 #چادرانه
🔷 #خانواده_شاد
🔷 رمان #مدافع_عشق
🔷 رمان #سرزمین_زیبای_من
🔷 رمان #تمام_زندگی_من
🔷 #مهارتهای_کنترل_خشم
🔷 #جلسات_همسرداری خانم اعلم
🔷 رمان مذهبی #من_باتو
🔷 #جلسات_کلاس_نظم_وهدف سرکارخانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی #کلید_مرد دکتر #حبشی
🔷 سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ
🔷 سمینار #مدیریت_روابط_جنسی از دکتر #حبشی
🔷 #تجربه_اعضای_کانال
🔷 #حی_بودن
🔷 فایلهای صوتی #آسیبهای_خانواده خانم #نیلچی_زاده
🔷 مجموعه صوتی #زندگی_شاد استاد #پناهیان
🔷 #هردوبخوانیم
🔷 #خانمها_بخوانند
🔷 #آقایان_بخوانند
🔷 رمان #واینک_شوکران3 (شهیدایوب بلندی)
🔷 #کلاس_خانواده_عاشورایی خانم #محمدی
🔷 رمان #اینک_شوکران (سرگذشت شهید مدق)
🔷 فایلهای صوتی #خانواده_متعالی استاد #پناهیان
🔷 رمان واقعی #مبارزه_بادشمنان_خدا از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_همسرداری خانم پرتواعلم
🔷رمان واقعی #عاشقانه_ای_برای_تو از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_نظم_وهدف2 خانم #محمدی
🔷 رمان بسیار زیبای #او_را
🔷 فایلهای #صوتی #شخصیت_محوری استاد #عباسی_ولدی
🔷 رمان واقعی #داستان_زندگی_احسان
🔷 رمان واقعی #بدون_تو_هرگز
🔷 #خانه_تکانی_دل_خانه_جسم
🔷فایلهای صوتی دکتر #همیز
🔷 معرفی #بازی برای کودکان
🔷 داستان زندگی شهید #امین_کریمی_چنبرلو
🔷 #کلیپ های #همسرداری
🔷 فایلهای صوتی #تحکیم_روابط_درخانواده از دکتر #بانکی_پور
🔷 فایلهای صوتی #طب_اسلامی از حاج اقا #حسینی
🔷 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان ( #ماهواره ) استاد #عباسی_ولدی
🔷 #مفاتیح_الحیاه
🔷 #بانک_خانواده_شاد خانم #محمدی
🔷 مبحث بسیار شیرین #از_خانه_تا_خدا
🔷 #نکات_تربیتی_خانواده
🔷 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔷 فایلهای صوتی #تربیت_فرزند دکتر #حبشی
🔷 رمان زیبا و واقعی #دل_آرام
🔷 صوتهای استاد #دهنوی
🔷 ویژه #عقد_کرده_ها
🔷 #ازدواج_آسان (تجارب اعضا)
🔷 مصادیق #حی_بودن اعضای کانال
🔷 #5زبان_عشق برای پایداری زندگی مشترک
🔷 نگاهی نو به کتاب #مفاتیح_الحیاه برای زندگی بهتر
🔷 فایلهای صوتی و تصویری استاد #دهنوی
🔷 رمان زیبای #دختر_شینا
🔷 رمان واقعی #تنها_میان_داعش
🔷 رمان #ازجهنم_تابهشت
🔷 رمان #دمشق_شهرعشق
🔷 #مشاوره #پرسش_پاسخ
🔷 فایلهای #صوتی همسرداری استاد #تراشیون
🔷 #خانواده_شاد_در_میهمانی_خدا (مربوط به ماه مبارک رمضان ) خانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی تربیت فرزند از استاد #عباسی_ولدی ( #شخصیت_محوری)
🔷 #مشاوره و #پرسش_پاسخ در زمینه همسرداری و تربیت فرزند از خانم #شاکری
🔷 #نکات_تربیتی_خانواده
🔷 #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
🔷 #کلیپ
🔷 #صوتی
همراهی شما باعث افتخار ماست😊😊🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma
#فهرست_موضوعی
دوستان برای دسترسی راحت تر به مطالب کانال، مطالب به هشتگهای زیر دسته بندی شده است، با لمس هر یک از هشتگها میتوانید به مطالب دسترسی داشته باشید😊👇👇👇
🔷 #همسرداری
🔷 #کلاس_نظم_وبرنامه_ریزی خانم اعلم
🔷 #نکات_ناب_ارتباطی
🔷 #تربیت_فرزند
🔷 #حدیث_عشق
🔷 #خانه_تکانی_دل_جسم_خانه
🔷 #انرژی_مثبت
🔷 #چادرانه
🔷 #خانواده_شاد
🔷 رمان #مدافع_عشق
🔷 رمان #سرزمین_زیبای_من
🔷 رمان #تمام_زندگی_من
🔷 #مهارتهای_کنترل_خشم
🔷 #جلسات_همسرداری خانم اعلم
🔷 رمان مذهبی #من_باتو
🔷 #جلسات_کلاس_نظم_وهدف سرکارخانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی #کلید_مرد دکتر #حبشی
🔷 سمینار #خانواده_موفق دکتر #فرهنگ
🔷 سمینار #مدیریت_روابط_جنسی از دکتر #حبشی
🔷 #تجربه_اعضای_کانال
🔷 #حی_بودن
🔷 فایلهای صوتی #آسیبهای_خانواده خانم #نیلچی_زاده
🔷 مجموعه صوتی #زندگی_شاد استاد #پناهیان
🔷 #هردوبخوانیم
🔷 #خانمها_بخوانند
🔷 #آقایان_بخوانند
🔷 رمان #واینک_شوکران3 (شهیدایوب بلندی)
🔷 #کلاس_خانواده_عاشورایی خانم #محمدی
🔷 رمان #اینک_شوکران (سرگذشت شهید مدق)
🔷 فایلهای صوتی #خانواده_متعالی استاد #پناهیان
🔷 رمان واقعی #مبارزه_بادشمنان_خدا از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_همسرداری خانم پرتواعلم
🔷رمان واقعی #عاشقانه_ای_برای_تو از #شهیدایمانی
🔷 #جلسات_نظم_وهدف2 خانم #محمدی
🔷 رمان بسیار زیبای #او_را
🔷 فایلهای #صوتی #شخصیت_محوری استاد #عباسی_ولدی
🔷 رمان واقعی #داستان_زندگی_احسان
🔷 رمان واقعی #بدون_تو_هرگز
🔷 #خانه_تکانی_دل_خانه_جسم
🔷فایلهای صوتی دکتر #همیز
🔷 معرفی #بازی برای کودکان
🔷 داستان زندگی شهید #امین_کریمی_چنبرلو
🔷 #کلیپ های #همسرداری
🔷 فایلهای صوتی #تحکیم_روابط_درخانواده از دکتر #بانکی_پور
🔷 فایلهای صوتی #طب_اسلامی از حاج اقا #حسینی
🔷 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان ( #ماهواره ) استاد #عباسی_ولدی
🔷 #مفاتیح_الحیاه
🔷 #بانک_خانواده_شاد خانم #محمدی
🔷 مبحث بسیار شیرین #از_خانه_تا_خدا
🔷 #نکات_تربیتی_خانواده
🔷 #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ
🔷 فایلهای صوتی #تربیت_فرزند دکتر #حبشی
🔷 رمان زیبا و واقعی #دل_آرام
🔷 صوتهای استاد #دهنوی
🔷 ویژه #عقد_کرده_ها
🔷 #ازدواج_آسان (تجارب اعضا)
🔷 مصادیق #حی_بودن اعضای کانال
🔷 #5زبان_عشق برای پایداری زندگی مشترک
🔷 نگاهی نو به کتاب #مفاتیح_الحیاه برای زندگی بهتر
🔷 فایلهای صوتی و تصویری استاد #دهنوی
🔷 رمان زیبای #دختر_شینا
🔷 رمان واقعی #تنها_میان_داعش
🔷 #مشاوره #پرسش_پاسخ
🔷 فایلهای #صوتی همسرداری استاد #تراشیون
🔷 #خانواده_شاد_در_میهمانی_خدا (مربوط به ماه مبارک رمضان ) خانم #محمدی
🔷 فایلهای صوتی تربیت فرزند از استاد #عباسی_ولدی ( #شخصیت_محوری)
🔷 #مشاوره و #پرسش_پاسخ در زمینه همسرداری و تربیت فرزند از خانم #شاکری
🔷 #کلیپ
🔷 #صوتی
همراهی شما باعث افتخار ماست😊😊🌹🌹🌹
💞 @zendegiasheghane_ma