🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫
#او_را
#محدثه_افشاری
#قسمت60
🔹 #او_را ... ۶۰
احساس میکردم داره بی هدف رانندگی میکنه،
انگار فقط میخواست وقت بگذرونه!
یه حس بدی بهم دست داد...
فکرکردم دیگه زیادی دارم مزاحمش میشم!!
-ممنون میشم نگه دارید.
دیگه باید رفع زحمت کنم!
-ممنون میشم که فکرنکنید مزاحمید!!
با تعجب نگاهش کردم!
-من از دیروز شما رو علاف خودم کرد!
-اینطور نیست!
من دیروز داشتم میومدم پیش شما!
چشمام گرد شد!
-پیش من؟😳
-بله😊
-میشه یکم واضح حرف بزنید،منم بفهمم چی به چیه؟!!
-خب ...
راستش...
بنده تو اون بیمارستان،
به کسانی که نیاز به مشاوره دارن،
کمک میکنم!
مثل...
مثل کسایی که اقدام به خودکشی میکنن!
با این حرفش به شدت عصبانی شدم
-نگه دار😠
با تعجب نگاهم کرد
-چرا؟؟😳
-گفتم نگه دار😡
من نیاز به مشاوره ندارم!
از همه دکترا و روانشناسا حالم بهم میخوره!
چون دقیقا همین خانواده ای که ازشون فراریم،یکیشون دکتره،یکیشون روانشناس!!😡
-ولی من نه دکترم و نه روانشناس!
-چی؟؟پس چجوری میخواستی به من مشاوره بدی؟؟
نکنه روانپزشکی؟!
-خیر😊
-منو مسخره کردی؟؟😠
پس چی؟دامپزشکی؟😒
سرشو برگردوند سمت خیابون،معلوم بود که داره میخنده و میخواد من خندشو نبینم!
-چیز خنده داری گفتم؟؟😠
-نه...
اخه دامپزشک...!!
ببخشید معذرت میخوام...
و تو یه لحظه کاملا جدی شد!😕
-هیچکدوم اینایی که گفتین نیستم!
من طلبه ام!
-ها؟؟😟
چی چی ای؟؟😕
آخوند؟؟😡😡
از عصبانیت میخواستم بترکم...
-نگه دار😡
بهت میگم نگه دار😡
داشتم داد و بیداد میکردم
و سعی داشت آرومم کنه!
وقتی دید دستمو بردم سمت در،
سریع نگه داشت
از ماشین پیاده شدم و دویدم اون سمت خیابون و تو کوچه پس کوچه ها خودمو گم کردم!
نمیخواستم حتی بتونه پیدام کنه!
پسره ی احمق😡
من احمق ترو بگو که سوار ماشینش شدم و دیشبو تو خونه ی یه آخوند گذروندم😡
کاش میشد برگردم و یه دونه بزنم تو گوشش😠
از عصبانیت نفس نفس میزدم و میرفتم.
چه خوب بود که خیابونا خلوت بود...!
وگرنه با این لباس مزخرف....
اه اه...
یه لباس صورتی گشاد که تا زیر زانوهام بود
با یه شلوار گشاد تر از اون که یه خانواده میتونستن باهاش چادر بزنن و توش زندگی کنن!!😖
یه دمپایی آبی بیریخت پلاستیکی
با یه روسری سفید بدقواره😖
وای آخه این چه زندگی مزخرفی بود که توش افتاده بودم😩
انتهای کوچه میخورد به یه خیابون دیگه،
یه ربعی مستقیم رفتم تا رسیدم به یه پارک!
کلافه بودم
حتی نمیدونستم اینجا کجاست!!
فقط از مدل محلش مشخص بود که اصلا نزدیک خونمون نیست!!😢
داغون داغون بودم...
هنوزم هوا سرد بود،
حتی خورشید هم رنگ به روش نمونده بود و داشت خودشو پشت ابرها قایم میکرد!
بارون نم نم شروع به باریدن کرد...
ببار...
ببار...
شاید دل تو هم مثل دل من پره!
شاید تو هم هییییچکسو نداری...!
ببار...
منم باهات همدردی میکنم...
و اولین قطره ی اشک امروزم
رد گرمی روی صورتم انداخت...!
کم کم داشتم از خلوتی پارک میترسیدم!
امروز باید چیکار میکردم!؟
تا شب کجا میگذروندم...؟!
اونم تو این سرما...
اه😣
مگه فردا شروع فصل بهار نیست؟؟
پس این هوا چی میگه تو این موقع سال؟؟
هنوزم فکر خودکشی تو سرم بالا و پایین میپرید...
یاد اون شب افتادم...
کاش مرده بودم...😭
ولی من فرار کردم که خودمو خلاص کنم...
پس چرا داشتم دست دست میکردم؟!
اون موجود سیاه،
مثل یه کابوس،
هنوز جلو چشمام بود😰
اون کی بود؟؟
چی بود؟؟
شاید تنها دلیل دست دست کردنم همین بود.
خمیازه کشیدم!
خوابم میومد...
اصلا چرا صبح اینقدر زود بلند شدم؟؟
بلند شدم تا ببینم جای امنی پیدا میکنم یکم بخوابم!
یه اتاقک کوچولو تو پارک بود.
رفتم جلو
سر درش نوشته بود "نمازخانه"
رفتم تو
هیچکس نبود!
گرمتر از بیرون بود.
رفتم پشت پرده،
اونجایی که نوشته بود قسمت خواهران
دراز کشیدم
و چشمامو بستم...
خواب ،خیلی سریع منو با خودش برد!
"محدثه افشاری"
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
#ازسفیرابلیس_تاسفیرپاکی
#فصل_هشتم
#قسمت60
حالا یا مقصر شناخته میشدم یا اینکه کسی بهم گوش نمیکرد و هرگز حق نمیداد...
خیلی سخته کسی نباشه که بفهمه چی میگی....
بخاطر همین اتوماتیک شرطی شده بودم و حس میکردم خدا هم نمیفهمه چی میگم...
خنده دار به نظر میاد ...
اما یکی از دلایلی که همیشه برای خدا کلی توضیح میدادم و جونم به لب
میرسید تا خدارو قانع کنم همین بود.
تازه؟
خیلی وقتا با خدا رو به رو نمیشدم...
میگفتم : این خدا منو نمیفهمه...
منطق نداره...سخت گیره....
قانع نمیشه...جواب نمیده...
باید پدرت در بیاد تا متوجه بشه...
و از این فکرا...
میگفتم خدا منو نمیفهمه...
اما این خدا نبود که منو نمیفهمید...
نه...
این من بودم که خودمو نمیفهمیدم...
اما میگفتم خدا نمیفهمه...
کسی که خودش خودشو نفهمه حس میکنه خدا هم نمیفهمتش...
کسی که خودش خودشو بفهمه براش مهم نیست دیگران بفهمنش یا نه...
چون میگه : خدا که منو میفهمه.
همین کافیه...
خدا برام کافیه...
خدا همه کار ازش بر میاد اگه بگم خدایا تو شاهد زندگیم بودی و دیدی...
همین حرف برای خدا کافیه.
نیازی هم نیست بشینی چهار ساعت برا خدا توضیح بدی...
خدا میفهمه چی میگی...
نمیذاره اتفاقی برات بیوفته.
جبران میشه...
همه چی جبران میشه...
دستنویس های #داداش_رضا
#زندگینامه_واقعی
💞 @zendegiasheghane_ma
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕
#بدون_تو_هرگز
#قسمت60
نويسنده: سيد طاها ايمانی
🌹قسمت شصت: خانواده
🍃برای چند لحظه واقعا بریدم ...
- خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟ ...
🍃توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... از طرفی هم، ارشد من ... و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده ...
- دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده ... نه رئیس تیم جراحی...
🍃چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه ...
- دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه... اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ... اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ولی بین مردم من، نه ... ما برای خانواده حرمت قائلیم ... و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم... با کمال احترامی که برای شما قائلم ... پاسخ من منفیه...
🍃این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم ... در حالی که ته دلم... از صمیم قلب به خدا التماس می کردم ... یه بلای جدید سرم نیاد ...
🎯 ادامه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا خاطرات قدم خیر محمدی کنعان (همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر) #بهناز_ضرابی_زاده 💞 @zend
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت60
#فصل_هشتم
روی آن را نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده، تحمل تنهایی را ندارم، دلم می خواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم.
یک هفته ای می شد در خانه پدرم بودم. هر چند دلتنگ صمد می شدم، اما با وجود پدر و مادر و دیدن خواهرها و برادرها احساس آرامش می کردم. یک روز در باز شد و صمد آمد. بهت زده نگاهش کردم. باورم نمی شد آمده باشد. اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی کند چرا به خانه پدرم آمده ام. اما او مثل همیشه بود. می خندید و مدام احوالم را می پرسید. از دلتنگی اش می گفت و اینکه در این مدت، چقدر دلش برایم شور می زده، می گفت: «حس می کردم شاید خدای نکرده، اتفاقی افتاده که این قدر دلم هول می کند و هر شب خواب بد می بینم.»
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آن ها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: «قدم! بلند شو برویم.»
گفتم: «امشب اینجا بمانیم.»
لب گزید و گفت: «نه برویم.»
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه می گفت و می خندید و برایم تعریف می کرد.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از جلسات سبک زندگی ویژه بانوان
برداشت هایی از کتاب #مفاتیح_الحیاة
#قسمت60
#مهرورزی_با_فرزندان
🔰🔰🔰
🌸 حضرت رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمودند؛ فرزندانتان را زیاد ببوسید، به راستی که برای شما در برابر هر #بوسه درجه ای در بهشت است که مسافتش پانصد سال است
روزی رسول خدا صلیالله علیه و آله ، حسن و حسین علیهماالسلام را می بوسید، شخصی گفت من ده فرزند دارم و هرگز هیچ یک از آنها را نبوسیده ام. آن حضرت گفتند : هر کس رحم نکند، بر او رحم نمی شود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❤️ خانوم خونه ❤️
#یادمون_باشه پایه و اساس تربیت ، #محبت است اینکه فکر کنیم برای تربیت و نظم دادن و تأدیب فرزندان مون از محبت به آنها کم بگذاریم فکر کاملا اشتباهی است، خصوصا کودک زیر ۷ سال باید غرق در محبت و بوسه والدین باشد، تأدیب کودک برای ۷ سال دوم است که آن هم باز باید در بستر محبت باشد
😘 از بوسیدن غافل مشو که درمان و پیشگیری از بسیاری بیماری های روانی است
😍😍 #یادمون_باشه مادر باید مدیر عاطفی منزل باشه یعنی راه می ره ، یک کلمه حرف می زنه، نگاه می کنه ، محبت ازش بباره تا همسر و فرزندان سیراب و لبریز شوند که مبادا به خاطر کمبود محبت دچار عقده های روانی شوند
👈 وقتی بچه صدات می کنه بگو جانم عزیزدلم ، در یک سلامِ استقبال از همسرت تمام عاطفه درونت را بروز بده. دنبال کلمات شاعرانه نگرد ، همین کلمات ساده ای که هر روز می گویی را با احساس بگو
👌👌 #یادمون_باشه اگه می خوایم خدا از سر تقصیراتمون بگذره رحم داشته باشیم به خصوص به اهل خونه
😔 اگه تا یکی دلت رو می شکنه ، ناله و نفرین کنی و در این مورد حتی رحم به همسر و فرزندانت نکنی ، انتظار نداشته باش خدا و مردم بهت رحم کنند.
@jalasaaat
ارسال مطلب✅
کپی⛔️
#تنها_میان_داعش
#قسمت60
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#نکات_تربیتی_خانواده
#قسمت60
معامله با خدا
⭕ آهای خانم بزرگوار!
شما چیکار داری به لیاقت اون، شما اینطوری با شوهرت حرف بزن، ببین خدا برات چیکار میکنه...
✅ اونوقت خدا خیلی از چیزایی که لیاقتش رو نداری بهت میده...🎁
این معاملۀ خوبیه دیگه! درسته؟
🎈 آقایی هم که میخواد در حق خانمش یه خدمتی بکنه نباید به لیاقت خانمش نگاه کنه.
🔮 به خدا بگو: خدایا من به لیاقتش نگاه نکردم، تو هم به لیاقت من نگاه نکن...
🌺 خداوند مهربان هم میفرماید:
عزیز دلم... آفرین...
من میدونم چه کار قشنگی کردی..
منم باهات همین کار رو میکنم...
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#ازجهنم_تابهشت #قسمت59 به روایت حانیه ...........................................................
#ازجهنم_تابهشت
#قسمت60
به روایت امیرحسین
...................................................................
_جونم داداش ؟
محمدجواد_ سلام . خوبی؟
_ مرسی. توخوبی؟
محمد جواد_ مگه تو دکتری؟ دهع.
_ نه په تو دکتری. حالا کارتو بگو میخوام برم. خوب بودن به تو نیمده پسره پرو.
محمدجواد_ اوا خواهر نفرمایید. ببخشید مصدع اوقاتتون شدم خواستم عرض کنم خدمتتون که..... خب.... میگفتم که....
_ جواد بگو الان کلاس شروع میشه.
محمدجواد_ دانشگاه بدون من خوش میگذره ؟
_ عالی. کارتو میگی یا قطع کنم.
محمد جواد_ خیلی خب بابا. راهیان هستی دیگه؟
_ وای معلومه که اره. از خدامه. کی؟
محمدجواد_ خیر سرت خادمیا. خجالت بکش. پنج شنبه حرکته.
_ اوه اوه استاد اومد فعلا.....
بهترین خبر برای من همین رفتن به راهیان بود ، البته اگه بابا مثله تابستون بهانه نیاره و مانع رفتنم نشه.
.
.
.تنها چیزی که میتونست خستگی 8 ساعت کلاس پشت سر هم رو از بین ببره ، صدای سرشار از محبت مامان بود.
مامان_ کیه؟
_ بازکن مامان جان.
مامان_ خوش اومدی عزیزم.
.
.
بابا_ همین که گفتم نه نه نه. اونجا امنیت نداره
_ ممنون که منو بچه 5 ساله فرض کردید پدر جان. سوریه رو میگید نه یه چیزی. ولی پدر من اینجا که دیگه تو کشور خودمونه . بچه که نیستم. تابستون گفتید گرمه میری حالت بد میشه دقیقا دلیلی که برای یه بچه 3. 4 ساله نهایتا قانع کنندس. الانم میگید امنیت نداره.
بابا_ کی؟
_ نوکرتونم به خدا. پنجشنبه
بابا_ خیلی خب. من که حریف تو نمیشم.
_ پس با اجازتون من برم خبر بدم که میرم.
با ذوق دوییدم سمت اتاق.
شماره محمد جواد رو گرفتم ، بعد از 3 تا بوق برداشت.
_ سلام محمد. ببین من میام بلاخره بابا راضی شد. فقط ساعت و روزشو اینارو بگو. راستی لازم نیست بیام برای هماهنگی. به قول تو خیر سرم خادمم. راستی خاک توسرت که زودتر به من نگفتی. بیچاره کسی که قراره زن تو بشه. همه کارات سربه زنگاس .
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت60
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان استاد #عباسی_ولدی #ماهواره #قسمت59 ❌ماهواره برای ما سرگرمی است؛ همین!❌
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
استاد #عباسی_ولدی
#ماهواره
#قسمت60
📌اگر شغلمان اقتضای دیدن ماهواره دارد...
❓برخی از افراد، شغلشان اقتضای دیدن ماهواره را دارد. اینها برای در امان ماندن از آسیبهای ماهواره، چه باید بکنند؟
1⃣توجّه به خانواده
شیطان، تنها در کمین ما ننشسته، در کمین خانوادهمان هم هست. اگر به جهت ضرورتی که واقعاً ضرورت است، از آنتن ماهواره استفاده میکنید، حواستان بیش از پیش به خانواده باشد؛ البته اگر در جایی غیر از خانه میتوانید کارتان را با ماهواره انجام دهید، به هیچ وجه پای ماهواره را به بهانۀ شغلتان به خانه باز نکنید.
2⃣ استفاده در حدّ ضرورت
با خود عهد ببندید که بیش از میزانی که ضرورت اقتضا میکند، به سراغ شبکههای ماهوارهای نروید. حتّی نذر کنید تا التزام عملیتان به عهد خود بیشتر شود. با خود عهد ببندید که به سراغ شبکههایی که برایتان ضرورت ندارد، سر نزنید.
3⃣تهذیب نفس و مطالعه
شما بیش از دیگران، نیاز به تهذیب نفس دارید؛ چرا که مسیر شما لغزشگاههای بسیاری دارد. برای این که شبهاتی که در شبکههای ماهوارهای منتشر میشود، ذهن شما را آلوده نکند، حتماً برنامهای برای مطالعات عمیق دینی داشته باشید.
📚بشقابهای سفره پشت باممان ص۲۳۹
#بشقابهای_سفره_پشت_باممان
#ماهواره
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت60
چرا نماز خوب نمی خوانیم؟
🔷🔶🔶🔷
استاد پناهیان؛
یه آفتی هست تا میگیم نماز خوب ،
همه ذهنشون میره پیش نماز
عاشقانه ای که اولیای خدا میخونند .
😌💞
💠 فاطمه ی زهرا(س) هر وقت به نماز می ایستاد ،
تمام ارکان بدنش میلرزید
از شوق حق تعالی ...
✅🌸
از خوف حق تعالی
رنگ چهره اش متغیر میشد .
✅🌺✅
ما بنا نیست چنین نمازهایی رو بخونیم .
🔴⭕
شاید تا اخر عمرمون توفیق حاصل نشه بخونیم .
نماز خوب ما نماز دیگری هست ،
🔷🔶
ما نباید یه جوری به قله ی نماز نگاه کنیم که
ناامید بشیم از نماز خوندن .
⭕🔴
مثلا بعضی ها بهشون میگیم نماز بخون .
میگه نماز ؟
حضرت علی (ع) باید نماز بخونه .
❌🔴
خودشو راحت میکنه ،
شونه خالی میکنه ،
میگه اقا ما که نمیتونیم نماز بخونیم ،
نماز ما که نماز نیست .
💢❌⭕
مثل امیرالمؤمنین که نمیتونیم نماز بخونیم .
حالا یه تلک، تلکی میکنیم .
🔴🔴
این حرف رو شیطان رجیم بر زبان شما جاری میکنه .
شاگردی کردی ، نمره ی بیست گرفتی از شیطان .
واین حرف شیطانی وابلیسی رو بر زبان خودت جاری کردی .
🔷💢😒
💠 چرا ما بهره کافی از نماز نمیبریم ؟
چرا مثل خوبان نماز نمیخونیم ؟
⭕✅🌺🌺
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت59 محمد گفت: _راست میگه؟!! میخوای بری سوریه؟!!😳 امین گفت:_بله،با اجازه تون.😊 عل
#هرچی_توبخوای
#قسمت60
رفت سمت در...بدون اینکه برگرده گفت:
_دفعه قبل،از اینکه موقع خداحافظی با بقیه تو هال دیدمت خوشحال شدم ولی اینبار لطفا نیا بیرون.😊😒
سرشو برگردوند و گفت:
_دلم برای نگاهات تنگ میشه.... خداحافظ.😍😒
رفت و درو بست... فرصت نداد حتی بگم خداحافظ.اسماء اومد تو اتاق و گفت:
_بیا دیگه.آقا امین داره میره.😒
سریع رفتم بیرون.همه تو حیاط بودن. روی ایوان بودم.امین داشت در کوچه رو می بست که چشمش به من افتاد ولی سرشو انداخت پایین و گفت:
_خداحافظ😊😒
رفت و درو بست...
همه به من نگاه کردن.رفتم پشت در که درو باز کنم و برم تو کوچه که برای بار آخر درست ببینمش.ولی ماشین سریع حرکت کرد 💨🚙و دست من روی قفل در موند.قلبم تیر میکشید.به قلبم گفتم بسه،دیگه نزن.😞💓
احساس کردم قلبم ایستاد.
✨✨✨
خانمی رو دیدم که داشت میومد سمت من.جلوتر که اومد چهره ش واضح شد ولی نشناختمش.گفت:
🌹_اگه بخوای میتونی بیای ولی اونوقت امین دیگه شهید نمیشه،از غصه ی تو می میره.
گفتم:
_حیفه که امین شهید نشه.😢
✨✨✨✨✨
تا چشمهامو باز کردم اون خانم رو شناختم.مادر امین بود.😞🌹
گیج بودم.کسی پیشم نبود.خوب به اطراف نگاه کردم.بیمارستان بودم.🏥خانم پرستار اومد پیشم.چیزی گفت که متوجه نشدم.فقط دیدم لبش تکون میخوره.رفت بیرون و با چند نفر دیگه که یکیشون دکتر بود اومدن پیشم.کم کم صداهاشون رو میشنیدم.دکتر اومد نزدیکم و گفت:
_خوبی؟😊
با اشاره سر گفتم آره.به سختی گفتم:_خانواده م؟
-بیرون هستن.میخوای ببینی شون؟
با اشاره سر گفتم آره.
-ولی نباید باهاشون زیاد حرف بزنی.
گفتم:چی شده.
-چیز مهمی نیست.😊
شنیدم که یکیشون به یکی دیگه که تازه اومده بود،آروم گفت سکته کرده.😧😟اونم باتعجب به من نگاه کرد و آروم گفت اینکه خیلی جوانه.اون یکی هم شانه ای بالا انداخت و رفتن بیرون.
یاد اون خانوم و یاد امین افتادم.وقتی یاد امین افتادم اشکم😢 جاری شد. مامان اومد پیشم.با شرمندگی و غصه نگاهش میکردم.😓مامان هم قربون صدقه م میرفت.دوست داشتم بمیرم.ولی منکه مرده بودم،خودم خواستم برگردم بخاطر امین.😔
مامان رفت و بابا اومد.دستی به سرم کشید و اشکهام رو پاک کرد.اشکهاش داشت میومد.چشمهامو بستم تا نبینم.بابا هم رفت.
خوابم میومد...
چشمهامو بستم تا شاید راحت بخوابم. محمد آروم صدام میکرد.چشمهامو باز کردم.چشمهاش خیس بود.😢گفتم:
_امین خوبه؟😢
-آره،میخواد با تو حرف بزنه.😒
گوشی رو گذاشت روی گوشم.با بی حالی و بغض گفتم:
_سلام.😒😢
صدای نفس کشیدن امین رو میشنیدم. نامنظم نفس میکشید ولی چیزی نمیگفت. قلبم درد گرفت.😖دستگاهی که به من وصل بود بوق میزد.محمد گوشی رو از من دور کرد و رفت بیرون.😱😰پرستارها و دکتر سریع اومدن.آمپولی به دستم زدن و سریع خوابم برد.
نمیدونم چقدر طول کشید.وقتی بیدار شدم یاد امین افتادم.زنگ کنار تخت رو فشار دادم.پرستاری اومد.گفتم:
_خانواده م؟😣
-ممنوع الملاقاتی.😐
-میخوام با همسرم صحبت کنم.😢
-نمیشه.😐
عصبانی شدم و با تمام توانم گفتم: _میخوام با همسرم صحبت کنم.😠😣
رفت بیرون و با دکتر اومد.دکتر گفت:
_باشه ولی نباید استرس داشته باشی.
-باشه.
رفت بیرون و بعد چند دقیقه بابا با گوشی تلفن اومد.گفت:
_امین پشت خطه.😒
گوشی رو روی گوشم گذاشت.گفتم:
_امین😒
-جان امین😢
صداش بغض داشت.
-من خوبم.😊😒
-زهرا.واقعا میخواستی بری؟؟!!!!😧😥
-آره،واقعا میخواستم.مثل تو که واقعا میخوای بری.😒
-من مثل تو صبور نیستم زهرا،من دق میکنم.😔
-مامانت گفت.😐
-مامان من؟؟!!!!😳
-آره😞
-چی گفت؟؟!!!😳
گفت
_اگه تو بیای امین شهید نمیشه ، میمیره..من بخاطر تو برگشتم.من از دعای خودم بخاطر تو گذشتم..خیالت راحت.. #من_موندنی_شدم... #توبرو.😣😭
ادامه دارد..
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#سبک_زندگی
استاد #پناهیان
#قسمت60
✅ ادب و سبک زندگي ، معمولا با #قانون، زياد کنترل نميشه . واين خيلي حسنه!!!
🔹 اميرالمومنين علي ( ع ) میفرمایند:
«جزو کساني نباش که از #موعظه متاثر نميشوند،
مگر اينکه با يک #قانوني وادارش بکنن »
☝️اينجوري نباش . ❌
🌀بعد ادامه حديث ، حسابي حضرت از خجالت کسانيکه
👈 فقط #تحت تاثير_قانون، يک کاري رو ميکنن ، و با پند واندرز مثلا ، تغيير رفتار نمیدهند ، در ميان☺️
💟حضرت مي فرمايند :
🌱#عاقل به #ادب منتفع ميشه . يعني بهره مند ميشه از ادب .✅
🔻 بهش ميگن آقا اين کار مودبانه نيست ، ميذاره کنار .
👈 بهش ميگن اين کار مودبانه هست، انجام ميده !
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
#قسمت60
_یعنی نمیاد؟؟
مهیا کیفش را روی دوشش جابه جا کرد
_نه زهرا اینهو برده است برا نازی.. هرچی نازی میگه انجام میده هر کجا نازی میگه میره اصلا هم عکس العملی به توهینایی که بهش میشه نمیده این دختر خره خر...
مریم به مغازه ی اشاره کرد
_بیا بریم اینجا باید برای دخترا مدارس چفیه بخرم
_برا همشون؟؟ خودت بلندشون کن من یکی اصلا نمیتونم
_عقل کل مگه یکی دوتان صدتا چفیه هستن آماده شدن شهاب با حاج آقا مرادی میاد
مهیا لبخند مرموزی زد
_آها بله
بعد سفارش ۱۰۰تا چفیه سفید مریم با شهاب تماس گرفت تا بیاید و سفارشات را تحویل بگیرد
بعد چند دقیقه محسن و شهاب وارد مغازه شدند... سلامی کردن
محسن سرش را پایین انداخت
مریم سلام آرامی کرد و سرش را پایین انداخت
مهیا سعی کرد جلوی خنده اش را بگیرد
_سلام حاج آقا ،خوب هستید
محسن سربه زیر جواب مهیا را داد
شهاب و محسن کیسه هارا بلند کردن و به سمت ماشین بردند مهیا به مریم نزدیک شد
_میگم مریم سرخ شدی چرا ؟؟
مریم هول کرد و دستی بر روی صورتش کشید
_نه نه من سرخ نشدم
_بله راست میگی من چشام یکم مشکل پیدا کردن
شهاب برگشت و به سمت صاحب مغازه رفت و با او حساب کرد وبه سمت دخترا آمد
_مریم اگه کاری ندارید بیاید برسونمتون
مهیا دست مریم را کشید
_نه سید ما کار داریم
نگاهی به مریم انداخت و با ابرو یه اشاره داد
_بریم دیگه مریم جان. ما دیگه رفتیم
مریم دستش را کشید
_وای آرومتر مهیا.. چرا دروغ گفتی ما که خریدامون تموم شده با شهاب میرفتیم دیگه
_مری جان من هنوز خرید دارم میخوام چندتا روسری بگیرمو
روی روسری مریم محکم زد
_از اینا
مریم اخمی به مهیا کرد
_دیونه چرا میزنی خب مثل آدم بگو طلق روسری
_همون
وارد مغازه شدند به سلیقه مریم چند تا
روسری و طلق و گیره روسری خرید
_خب بریم دیگه
_نه عزیزم الان دیگه هوا تاریکه وقت چیه
_خوابه باشه همینجا میخوابیم
مهیا گونه ی مریم را کشید
_نمک، بامزه،الان وقت شامه باید دعوتم کنی بهم شام بدی
_کارد بخوره اون شکمت بریم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
#ادامه.دارد...
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#اخلاق_در_خانواده #قسمت59 بسم الله الرحمن الرحیم🌺 #اخلاق_در_خانواده #کلام_پنجاه_ونهم #دختر_زا
#اخلاق_در_خانواده
#قسمت60
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#اخلاق_در_خانواده
#کلام_شصتم
#بدگمانی💥
🔻سوء ظن و گمان بد، بردن نسبت به هر مسلمانی، زشت و ناروا ست و ناروا تر آنکه این بدگمانی میان زن و شوهر باشد،
مثل اینکه زن غذا را شور کند و ظرفی را بشکند و شوهرش بگوید «تو از روی عمد این کار را کردهای
و غرض و مرضی در کار بوده است »
در صورتی که زن بیچاره هیچ غرضی نداشته و اشتباها چنان خطایی رخ داده🔺
🔹 یا اینکه مرد چند روز به واسطه کاری اضافی که در اداره پیدا کرده است دیرتر به خانه بیاید و زن گمان کند، او داماد شده و همسری دیگر گرفته است.
☺️
باید دانست که آنچه در مورد بدگمانی از نظر شرع و عقل ناپسند است این است که شخص بدگمان عملی انجام دهد یا سخنی بگوید که طرف مورد سوء ظن خود را ناراحت کند.🍂
〽️در مورد زن و شوهر هم زشتی و گناه «بدگمانی» در صورتی است که عمل یا گفتار زشتی از شخص بدگمان نسبت به کسی که به او گمان بد برده، صادر شود.🍁
🍂 ولی اگر گمان بد تنها در دل باشد از نظر شرع عیبی ندارد و گناه نیست، او تنها خودش را ناراحت کرده و افکارش را پریشان نموده است،
که البته نباید چنین باشد.❌
♨️یکی از آثار زشت بدگمانی، تجسس است.
تجسس کردن شخص بدگمان در کارهای کسی که به او گمان بد برده است.
تجسس هم یکی از صفات زشت و کارهای حرام است که در آیه شریفه قرآن شده است.♦️
👌بندگان خدا را به حال خود بگذارید و به فکر کار خود باشید.
🎯 به فکر اصلاح معاش و معاد خود باشید.
هر کسی برای تهذیب اخلاق و امرار معاش خود ، به قدری در دنیا کار دارد و اگر چند برابر عمر های معمولی هم عمر بکند، برای تکامل او کافی نیست.🔖
حیف نیست که انسان چنین عمر عزیزی را در پی گیری از کارهای دیگرانی صرف کند که به او ارتباطی ندارد؟⛔️
آری زن و شوهر در بعضی از امور به یکدیگر ارتباط پیدا میکنند و در آنجا شرع و عقل دستور میدهد که تجسس و کنجکاوی شود ،
چنان که زن در ارتباطش با مردان بیگانه مورد سوءظن قرار گیرد ،در این صورت شوهر باید بدون اینکه به کسی بگوید کنجکاوی عاقلانه بنماید.♻️
اگر گمان بیجا برده بود استغفار کند و اگر گمانش درست بود به فکر چاره اندیشی برآید. ✅
همچنین زمانی که در مملکت اسلامی احتمال توطئه علیه اسلام باشد سوءظن و تجسس تا جایی که عقل و شرع اجازه دهد پسندیده و جایز است.☑️
#دلایل_روایی✅
🍀علی علیه السلام فرمود :
کسی که گمان بد است باطنش بد است.
( غررالحکم جلد ۵ صفحه ۱۶۲)
همچنین فرمود:🌿
مبادا گمان خود را بد کنی که گمان بد عبادت را فاسد می کند و بار گناه را سنگین می کند .♨️
(غررجلد ۲ صفحه ۳۰۸ )
🔅و فرمود:
بدترین گناه و زشت ترین ستم، گمان بد بردن به نیکوکار است.💢
( غرر جلد ۴ صفحه ۱۳۲)
♻️و فرمود:
کسی که گمان بد برد ،
خود را هلاک می کند و آن که از بدگمانی بپرهیزد ،نجات می یابد.❇️
(غرر جلد ۴ صفحه ۱۴۵ )
و فرمود:
هر که به شخص امین گمان بد برد ،
به آنچه واقعیت ندارد خوش گمان شده است.⚜
(غرر جلد ۵ صفحه ۳۷۸ )
⭕️کسی که مرد امینی را خائن بداند کیفرش این است که به مرد خائنی خوش گمان میشود و او را امین میپندارد یا اموری را که واقع نمیشود او گمان میبرد که واقع خواهد شد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
انسان شناسی ۶٠.mp3
11.42M
#انسان_شناسی
#قسمت60
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
#دکتر_رفیعی
※ من نمیخواهم چند سالِ بعد، از انتخابها و تصمیماتم، پشیمان باشم!
※ من باید در آینده، با نهایت افتخار و سربلندی، از تمام انتخابها و تصمیماتِ گذشتهام یاد کنم!
❓این، چگونه ممکن میشود؟
@Ostad_Shojae
💕زندگی عاشقانه💕
#تربیت_فرزند #قسمت59 📝موضوع:راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان ونوجوانان 🍒_______🍒_________🍒 🌀مجمو
#تربیت_فرزند
#قسمت60
📝موضوع:راه تسهیل مفاهیم دینی به فرزندان ونوجوانان
استاد #پناهیان
دراین جلسه به این راهکار ها می رسیم
⭕️ما الان در زمانه ای هستیم
که معنویت در جهان رو به گسترشه
🌍⬆️👌
👈تنها راه مقابله ی ابلیسیان👽 با معنویت و اسلام ناب اینه که مفاهیم اخلاقی سکولار رو بیان عَلم بکنن
🎭🎯🗿
و خیلی قشنگ هم هست 😒
📛و انسان ها رو نشون بدن که شما مستغنی از خدا هستین
🔥
🔰حالا چرا باید نماز بخونید ؟
👽
✨اِنّ الصلاة تنهی عنِ الفحشاء و المنکر ✨
چه ضرورتی داره ،نماز شما رو از بدی ها باز بداره ؟
❓
😈بیا با هم بحث اخلاقی بکنیم ...از بدی ها باز بدارید ☺️
نماز اون رابطه بین انسان و خداست
🌸خدا میپسنده که نماز ما ،ما رو نهیمون بکنه از بدی ها .🌸
🍃🍂
🌺وقتی که پدر و مادر با محبت اولا برخورد کنن با بچه
✅
🔺بچه نسبت به پدر و مادر👇
✔️ احساس امنیت و احترام بکنه
✔️احساس محبت بکنه
✔️یه آرامشی از این جهت بدست بیاره
🔹مثل اینکه تغذیه ی سالمی به ورزشکار دادی
🍗🍳🍞🍎
بعد ازش انتظار داری که حالا ورزش رو شروع کنه
💪
✅بعد از تنظیم این مناسبات ،پدر و مادر رو در ارتباط با زندگی و فلسفه ی سختی های زندگی 🙄و فلسفه ی شادی های🌹😊 زندگی یک انسان های متعادلی ببینه 👌
1⃣اولین قدم ،بستر سازی مناسب برای انتقال مفاهیم دینیست
این انسان باید خودش در یک موقعیت آرامی قرار بگیره
😇✨🌷
🌹در یک ارتباط مناسبی با اعضای خانواده قرار بگیره
👨👩👧👦
🌱با دیگران ارتباطش مناسب باشه
🔺زندگی رو معناش رو
🔺فلسفش رو درک بکنه
✳️فلسفه ی وجود سختی ها رو در زندگی درک بکنه
🔆
✔️نحوه ی برخورد با مسائل زندگی رو از نظر نگرشی باید یک نحوه ی برخورد مناسبی داشته باشه
☘باید بدونه ما اومدیم اینجا مثلا توی دنیا ،سختی های خواهیم داشت
🌍
⭕️ببینه پدر و مادر خودشون در مشکلات از کوره در نمیرن
😊....👀
🔻تحلیلشون در برخورد با مشکلات اینه که خب حالا این مشکل پیش اومده ،ما نوبت حل این مشکله
✔️
🔵مثل یک بازی که طرف وقتی که مدافع تیم حریف میاد و توپ شما رو میزنه نمیزاره گل بکنید
⚽️🚩
👈شما از بازی قهر نمیکنید برید بیرون 😒
🌀بازی رو میشناسی
میگی خب همینه دیگه ☺️
بعد لبخند میزنی😊 میگی ،نشد، دفعه ای بعد 💪
👈این شناخت حقیقت زندگی که باید ابتدا زندگی شناخته بشه ✔️
👆اینو در رفتار پدر و مادر ببینه
پدر و مادر خودشون بلد باشن ،شاد زندگی کنن
👪
گفتیم زندگی یعنی مدیریت شادی ها و غم ها
2⃣دومین مسئله این هست که :
♻️بچه زندگی رو از روی زندگی کردن پدر و مادر یاد میگیره
👀
✅پدر و مادر بلد باشن ،به تعبیر ما درست زندگی کنن
📍درست زندگی بکنن یعنی چی ؟
🤔
🔺خودشون باید دوره دیده باشن
یه دوره ای از نگاه درست به زندگی✅ رو طی کرده باشن...
💠لقد خلقنا الانسان فی الکبد
🌱ما انسان رو در رنج آفریدیم 🌱
👈در رنج ها از کوره درنرید
😫
✨الذی خلق الموت و الحیاةلیبلوکم ایکم احسن عملا ✨
4⃣چهار مرتبه در قرآن کریم ذکر شده است که هدف از خلقت شما آزمایش بوده
✳️پس وقتی که توی زمین بازی آزمایش میبینید قهر نکنید ،از زمین برید بیرون
پدر و مادر این رو باید بلد باشن قبل از اینکه حتی این رو به بچشون بخوان منتقل بکنن،بعنوان یکی از مفاهیم دین
👪
این رو باید بلد باشن و طبق اون زندگی کنن که الگو بشن
✔️حالا ما یه بسترمناسب داریم برای انتقال مفاهیم دینی
⭕️بلاخره یک ضرروت حیاتیه برای هر کسی که شیوه ی درست زندگی کردن ، و مهمتر از اون درست نگاه کردن به زندگی رو یاد بگیره
✅
✔️پدر و مادر وقتی درست به زندگی نگاه بکنن و درست با زندگی تعامل بکنن
👈طبق اون فرمایشی که خداوند متعال فرموده درست یعنی اون
✅
📛 درست های دیگه ای هم تبلیغ میشه که ،درست های اخلاق سکولاره
👿
🌹درست های که خدا توضیح میده
📍مثلا بعضی ها ممکنه که تسلیم دنیا بشن ،بگن آقا دنیا همینه دیگه...هر چی تلاش کنیم عوضش بکنیم نشد
🌍
به جهنم بگذار همین جوری بگذره 😤
با یه دونه ی کلمه ی به جهنم ، صبر داره میکنه وداره عقلانیتی رو به کار میگیره که در اثر اون عقلانیت بردبارانه تر برخورد بکنه ،با زندگی .
⚠️این نگاه درست به زندگی نیست
📛🔥
هر چند ممکنه یه رفتار نسبتا درستی باشه به دنبالش و اونم بردباری هست 😒
🌺باید بگی که خدا از من خواسته ،من رشد کنم تو این سختی
خدا با این سختی به من رشد داده ✨✨
✅این نگاه درسته ،که دوباره خدا اومد وسط
⚠️خوبی های بدون خدا ،مواظب باشیم خیلی،امروزه داره ترویج میشه .تقریبا تو اکثر سریال های و فیلم های سینمایی،خوبی های منهای➖ خدا داره توزیع میشه
🎭📢😈🔥
🌹امام رضا (ع) در یک سخن شریفی از امام سجاد (ع) نقل میکند
♨️اگه کسی دیدین گناه نمیکنه ،گلوشو نخور
👈شاید عرضه نداره،گناه بکنه👉
👀ببین خدا از ما چی میخواد ؟
❓❓
✔️ میخواد ما با عرضه های بی گناه باشیم
👌
🌺اون تربیت قشنگه ....
✨اون تربیت جذابه ....
✅عرضشو داشته باشیم انجام ندیم، جرأتشو داشته باشیم و انجام ندیم
📍مثلا بعضیا رو شما نگاه میکنی ،آدمای ساکتین ،فک میکنی چقدر آدم با حیایه 👈...در حالی که آدم ترسویه 🤐،میترسه اظهار وجود بکنه
بعضیا هستن آدمای ساکتین تو فک میکنی آدم با حیایه 👈..در حالی که این خیلی حب مقام داره 😤خیلی خود خواهه ،مثلا کسی رو لایق صحبت کردن نمیدونه
⭕️⭕️⭕️
🔹پرسید از امام صادق (ع)که مروت یعنی چی ؟
❓❓
🌹آقا فرمود خوده شما مردم ،میگید مروت یعنی چی ؟
❓❓
اون آقا هم گفت :
👈به نظر ما مروت یعنی جوانمردی ،مردانگی ،جوانمردی
🔺گفتش که مروت نزد ما مردم که میگیم بهم دیگه ،آقا مروت داشته باش ...یعنی اینکه اگه نعمت بهت دادن ،شکر کن .اگه ندادن ،صبر کن
🌷آقا امام صادق (ع) فرمودن :
خب سگهای مدینه هم که همینطور هستن
🐈😒
گفت خب آقا من به همین دلیل اومدم پیش شما
🌺حضرت فرمودن :
✨مروت نزد ما اهل بیت یعنی اینکه :نعمت بهت ندادن شکر کن .بهت دادن ایثار کن ✨
⛔️ببینید این مقدار خوبی بدون خدا نمیشه
❌
👈ولی اون مقدار خوبی قبلی بدون خدا میشه
😈
1⃣خب پس اولین بدیه خوبی بدون خدا، این هستش که سطحش پایینه و انسان ها در این سطح پایین احساس حقارت خواهند کرد
🙁
🔺مگر اینکه هی سره خودشونو گرم کنن
🙄
فریب بدن ،خودشون رو
🎭
2⃣ دومین خاصیتش این که آدم های
ضعیف
زبون و بی عرضه
میرن سراغ این جور خوب بودن ها
👿
🔺ما تک تک آدم های که بعضی وقتا خوبیم ولی در اثر بی عرضگی آدم های خوبی هستیم ،شکایت ما رو باید به کی برد ؟
❓❓
📍عرضه نداره ،دزدی نمیکنه بعد فک میکنه خیلی آدم حسابیه 😒
الَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🎊
#تربیت_فرزند
#انتقال_مفاهیم_دینی
#قسمت60