eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
80 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سخنان رهبری برای انتخابات👌🏻! #انتخاب_درست ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت68 یه کم فکر کردم که چی میخواد بگه مثلا.گفتم: _درمورد امین؟ من من کرد و گفت: _ب
بعد از صحبت های معمول گفتن ما بریم تو حیاط صحبت کنیم.... تابستان بود.هوا خیلی خوب بود. روی تخت نشستیم. سرم پایین بود و حرفی برای گفتن نداشتم.اما در عوض آقای موحد معلوم بود هم حرف زیادی برای گفتن داره هم خجالتی نیست و راحت میتونه حرف بزنه. بعد از یه کم توضیح در مورد خودش، گفت: _حتی نمیخواین سعی کنین منو بشناسین؟😊 گفتم: _نیازی نمیبینم.😒 -من نمیخوام جای امین رو برای شما بگیرم.میدونم نمیتونم.فقط میخوام منم جایی هر چند کوچیک تو زندگی شما داشته باشم.حتی اگه بتونید یک درصد از اون حسی که به امین داشتین به من داشته باشین برای من کافیه.😊 -شما خیلی راحت میتونید با کسی ازدواج کنید که بهتون علاقه داشته باشه.😔 -من ترجیح میدم با کسی زندگی کنم که من نسبت بهش همچین حسی داشته باشم.😊🙈 از حرفش تعجب کردم. -شما مگه چقدر منو میشناسید؟؟!!!!😟😳 -خیلی بیشتر از اون چیزی که شما فکر میکنید.😊 محکم گفتم: _من نمیخوام بهش فکر کنم😐 سکوت کرد.گفتم: _من برای زندگی با شما مناسب نیستم. من ترجیح میدم بقیه ی عمرمو تنها بگذرونم. بلند شدم و گفتم: _بهتره این موضوع رو همینجا تمومش کنید.😒 رفتم سمت پله ها.بدون اینکه برگردم گفتم: _دیگه بریم داخل. از سه تا پله دو تا شو رفتم.منتظر شدم که بیاد.خیلی طول کشید تا اومد.در که باز شد،همه نگاه ها برگشت سمت ما.از چهره ما همه چیز مشخص بود. بیشتر از همه چهره علی نظرمو جلب کرد،نفس راحتی کشید. وقتی همه رفتن،بابا اومد تو اتاقم.روی مبل نشست و به من نگاه کرد. -زهرا😒 نگاهش کردم. -درموردش فکر کن.😒 قلبم تیر کشید.گفتم: _بابا،چرا شما مرحله به مرحله پیش میرید؟چرا اصرار دارید من ازدواج کنم؟😔 بابا من امین رو دارم.خیلی هم دوسش دارم.💔👣 بعد چند لحظه سکوت گفت: _سید وحید پسر خوبیه.من سال هاست میشناسمش.خودشو،پدرشو.اونم تو رو میشناسه.بهت علاقه داره.میتونه خوشبختت کنه.😒 بابغض گفتم: _خوشبخت؟!!😢 نفس غمگینی کشیدم. -منم فکر میکنم پسر خوبی باشه.حقشه تو زندگی خوشبخت باشه ولی من نمیتونم کسی رو خوشبخت کنم.😞😢 -دخترم نگو نمیتونم.تو نمیخوای وگرنه اگه بخوای مطمئنم که میتونی،خدا هم کمکت میکنه.😊 مدت ها بود از کلمه نمیتونم استفاده نکرده بودم.بابا بلند شد.رفت سمت در.به من نگاه کرد.گفت: _درموردش فکر میکنی؟😊 گفتم: _....چشم....ولی شاید خیلی طول بکشه. پسر مردم رو امیدوار نکنید.😒 بابا لبخند زد و رفت...😊 ولی من گریه کردم،😭خیلی.نماز خوندم. دعا کردم.از خدا کمک خواستم. هر چقدر هم که میگذشت حس من به امین و اون پسر تغییر نمیکرد. اینقدر ذهنم مشغول نامحرم باشه.😣رفتم پیش بابا نشستم. گفتم: _بابا،من درمورد حرفهای شما فکر کردم. بابا نگاهم کرد. -هنوز همه ی قلب من مال امینه.من نمیخوام به کس دیگه ای فکر کنم.شاید بعدا بتونم ولی الان نمیخوام.😣😞 بابغض حرف میزدم.بابا چیزی نگفت.منم رفتم تو اتاقم. دیگه کسی درمورد آقای موحد حرفی نمیزد.فکر کردم دیگه همه چیز تموم شده. احساس کردم... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
انشاءالله از فردا محتوای مسابقات در کانال ارسال خواهد شد😊✅
🌸 🌸 🌸 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به 😍😍😍 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🔸از لحظه آمدنم به اين جهان چيزي به ياد ندارم؛ اما ميدانم که هر چه بود گذشت... کودکي ام با آن همه هياهوي کودکانه... نوجواني ام با آن همه شور و نشاط و طعم تجربه هاي جديد... 🔸و جواني ام، که ساعتها در کشمکش شناخت حق و باطل از هم پيشي گرفتند و فقط و فقط گذشتند... 🔸اين عمر ماست که ميگذرد. ميبينيد؟؟؟ لمس ميکنيد؟؟؟ هرچه به مرگ نزديکتر ميشوم، اندوه نبودنت بيشتر و بيشتر حس ميشود. 🤲خدايا، اين اندوه را از اين امت به حضور آن حضرت برطرف كن، و در ظهورش براى ما شتاب فرما، كه ديگران ظهورش را دور مى بينند، و ما نزديک مي بينيم، به مهربانى ات اى مهربان ترين مهربانان.  📚(فرازي از دعاي عهد) 🌿☘🌸🌿☘🌸🌿☘🌸🌿☘🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸به نام آن خداوندی ✨ که نــور اســـت 🌸رحیمست وکریمست ✨و غفــــور اســت 🌸خدای صبـــــح و ✨این شـور و طـراوت 🌸که ازلطفش دل ما ✨در سُرور اســـت 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی علی علیه السلام عازم پیکار صِفّین گشت لشگر ۱۲هزار نفری را به دو تَن از سردارهای خود در جهت غلبه بر دشمن سپرد.. یک جمله حکیمانه به این دو سردار خود در خطّ مقدم فرمود: " فَاَمَرَهُما اَن یَاخُذا فی طریق واحد و لا یَختَلِفا.." علی علیه السلام فریاد زد.. در میدان مبارزه " دو صدایی " ممنوع!!.. در لشکر حق نباید " دو صدا " شنیده شود!.. اختلاف و چند صدایی.. دشمن را به طمع در شما می اندازد... آنگاه علی بن ابی‌طالب فریاد سر می‌دهد:.. اِیّاکُم وَ التَّفَرُّق...{ در خط مقدم و مواجه با دشمن، بپرهیزید و خود را دور بدارید از تفرقه..}.. آنگاه بار دیگر مظلوم تاریخ حنجره خود را به غُرّش وا می‌دارد و فریاد می‌زند:.. ثُمَّ لیَکُن ذلک شَأنَکُما وَ دَأبَکُما حتی تَنتَهیَا اِلی عَدُوّکما...{ باید و صد البته همه کار و رفتار و مصاحبه شما انحصاراً متوجه نبرد و پیکار با دشمن باشد تا کار دشمن را تمام کنید.}.. جِلوه ای از تدبُّر...: دوستان ارزشی در ستادِ آقایان.. / .. و طرفداران محترم شان، جانانه به تدبّر و " عبرت " از این فراز تاریخی " صِفّین " بیاندیشند..و تحذیر و هشدار مولای مظلومان " شاه نجف مرتضی علی " علیه السلام را * نقشه راه * در رسالت انقلابی خود بدانند.. مراقب " تکرار تاریخ " باشید.. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستاني که تا ديروز براي رأي به رئيسي مطمئن بوديد، اکنون به شک افتاده ايد؟! جليلي، قاضي زاده هاشمي، زاکاني، رضايي يا رئيسي؟!! 🤔🤔🤔 اکنون زمان عمل کردن به اين روايت است:👇👇 شخصي از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: بين دو حاکم در .⚠️❌ 1.امام فرمودند: عادل، صادق، فقيه و باتقواترين را انتخاب کن. شخص گفت: اگر به تشخيص نرسيدم؟ 2.امام فرمودند: ببين افراد متدين به کدام مايلند. شخص گفت: اگر نفهميدم؟ 3.امام فرمودند: بنگر مخالفان آيين ما کدام را بيشتر ميپسندند، او را کنار بگذار و ببين کدام بيشتر آنها را خشمگين ميکند، او را برگزين. طبق بند سوم روايت، بايد ديد آتش دشمن بر کدام کانديد شديدتر است، او را برگزيد. مناظره ها به خوبي هدف آتشبار دشمن را نشان ميدهد. جبهه داخلی، شبکه هاي ماهواره و دشمن همگي بر عليه وارد عمل شده اند. مالک اشتر به خيمه گاه رسيده است. با دادن آراي پراکنده، او را برنگردانيم و انتخابات را به دور دوم نکشانيم. ✌️✌️ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مخاطبین کانال زندگی عاشقانه حتما نام کانال را در بخش ثبت نام وارد کنید. @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ معمولا درخواست همسر با ادبیات طلبکارانه و درخواست مادران با ادبیات متواضعانه است؛ ❌یکسری از کلمات و جملات هستند که مادران استفاده می کنند این کلمات و جملات دقیقا نقطه مقابل جملاتی هستند که همسران استفاده می کنند چرا که همسران معمولا آمرانه درخواست می کنند، مثلا :امروز برو فلان مغازه اینو بخر، این کارو بکن... 👈اما درخواست مادر متواضعانه بیان می شود، ✅اگه وقت داری مادرجان... ✅میشه لطف کنید.... ✅می تونم ازتون خواهش کنم ✅برای مادر این کار و انجام میدی ✅ برای مادر این کار رو انجام میدی ✅ زحمت نباشه ✅ اذیت نشی ✅مامان مزاحمت نباشم ❌ درخواست همسران از مقام بالا به پایین و دستوری ؛ ✅ درخواست مادر از مقام پایین به بالا و به شکل تقاضا است؛ ❌درخواست همسران به مثابه انجام وظیفه ، ✅درخواست مادر به مثابه لطف ومحبت است. 👈همسر شما با خود درخواستتان مخالفتی ندارد؛ با مخالفت می کند . ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 قلق چیست؟ 💠 اگر‌ همسرتان را پیدا کنید و به آن توجه کنید درصد زیادی از مشاجرات و اختلافات شما کم می‌شود. 💠 بهترین راه قلق همسر، این است که به حرف‌های همسر خود با دقت بدهید و ببینید او چه می‌خواهد و چه حرفهایی را مدام می‌کند. 💠 قلق ، همان حرفهای تکراری و او مخصوصا در دعواهاست. مثلا اگر همسرت مدام تکرار می‌کند که به من می‌کنی و می زنی... قلق همسرت در گذاشتن رفتاری و کلامی است. ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
🧕 👈برای همسرت، مادری نکن! اشتباه نکن عزیزم شما همسر او هستی نه مادرش!!! "مواظب باش خواب نمونی" "حتما ناهارت رو بخوری ها" "لباست کمه؛ سرما می خوری ها" "کلید رو حتما ببری؛ پشت در میمونیا" "تاریخ چک مال امروزه؛ یادت باشه" و .... 👈 درست مثل حرفهای مامانا میمونن؛ صبوری کردن، زیاد حرف نزدن، دخالتهای بیجا تو کارای شخصی نکردن تو روابط همسرانه واجبه. مادری کردن های خودت رو بنویس و سعی کن ترکشون کنی.... ‌■ به جای همسرت فکر نکن! ‌■ به جای همسرت نگران نباش! ‌■ به جای همسرت حرص نخور! 👈 اینجور لطفهای بی جا و مکرر، از او یه آدم حواس پرت و متوقع درست میکنه که بعدها حتی نمیتونه جورابشو پیدا کنه. شما همسر شوهرتون هستید باید با ظرافتها و سیاستهای زنانه باید براش همسری کنید و مرد ضعیف و ناکارآمد عملا دیگه مرد نیست.بچه ای می شه که فقط باید بهش سرویس داد. ولی یه مرد که فرمانروای قلب همسرشه همواره سعی میکنه قوی تر و بدون اشتباه تر پیش بره و همواره پشت و پناه همسر و بچه هاش باشه.""انتخاب با خودته بانو"" ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 در زندگی زناشویی سعی کن خودت را مسئول خوشبختی خود بدانی. زنی که مسولیت خوشبختی زندگی مشترک را فقط بر عهده شوهرش میگذارد یک همسر آزرده و افسرده به بار می‌آورد... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 آیا زن و شوهر در آخرت می‌توانند باهم باشند؟؟ 🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷❤️🌷 ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
رمان محتوایی ..... ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#هرچی_توبخوای #قسمت69 بعد از صحبت های معمول گفتن ما بریم تو حیاط صحبت کنیم.... تابستان بود.هوا خی
احساس کردم راحت شدم.. سه هفته بعد تولد من☺️🎂 بود.همه بودن. وقتی خواستیم کیک رو بیاریم،بابا گفت: _صبر کنید.😊☝️ همه تعجب کردیم.😳😟😟😳😳محمد به بابا گفت: _منتظر کسی هستین؟!!😟 بابا چیزی نگفت.صدای زنگ در اومد.بابا بلند شد.قبل از اینکه درو باز کنه به من و مامان گفت: _چادر بپوشید.😊 چون من و مامان نداشتیم راحت بودیم.سریع بلند شدم، و و پوشیدم.محمد با تعجب گفت: _مگه کیه؟!!😳 🇮🇷آقای موحد🇮🇷 با یه دسته گل 💐تو چارچوب در ظاهر شد.با بابا روبوسی کرد.همه تعجب کردن.ظاهرا فقط بابا میدونست.وقتی با همه احوالپرسی کرد، بدون اینکه به من ،گفت: _سلام. همه به من نگاه کردن. بدون اینکه با لحن سردی گفتم: _سلام. دسته گل💐 رو جلوی من رو میز گذاشت.بابا تعارفش کرد که بشینه.همه نشستن ولی من هنوز ایستاده بودم.بابا گفت: _زهرا بشین. دوست داشتم برم تو اتاقم.🙁ولی نشستم.بعد از بازکردن کادو ها،آقای موحد از بابا اجازه گرفت که هدیه شو به من بده.بابا هم اجازه داد.از رفتار بابا تعجب کردم و ناراحت شدم.😳😒آقای موحد هدیه ای🎁 از کیفی💼 که همراهش بود درآورد.بلند شد و سمت من گرفت.ولی من دوست نداشتم هدیه شو قبول کنم.وقتی دید نمیگیرم،روی میز گذاشت و رفت سر جای خودش نشست. هیچکس حتی بچه ها هم نگفتن که بازش کنم.🙁😒 بعد از شام آقای موحد رفت... تمام مدت فقط بابا و محمد باهاش صحبت میکردن. وقتی همه رفتن،منم رفتم تو اتاقم. ناراحت بودم.😔میخواستم نماز بخونم. بعد نماز روی سجاده نشسته بودم.بابا اومد تو اتاق.به بابا . هدیه ی آقای موحد رو روی میز تحریرم گذاشت.بابغض گفتم: _چرا بابا؟!😢 بابا چیزی نگفت و رفت. فردای اون شب بیرون بودم... بابا با من تماس گرفت و گفت برم مزار امین.وقتی رسیدم،بابا کنار مزار امین🇮🇷🌷 نشسته بود.ناراحت بودم.😒سلام کردم و رو به روش نشستم.بعد از اینکه برای امین فاتحه خوندم، بابا گفت: _تا حالا هیچ وقت بهت نگفتم با کی ازدواج کن،با کی ازدواج نکن.فقط بهت میگفتم بذار بیان خاستگاری،بشناس شون،اگه خوشت نیومد بگو نه،درسته؟☝️ گفتم: _درسته.😔 -ولی بهت گفتم وحید پسر خوبیه.میتونه خوشبختت کنه.بهت توصیه کردم باهاش ازدواج کنی.کمکت کردم بشناسیش، درسته؟☝️ -درسته.😔 -ولی تو گفتی جز امین نمیخوای به کس دیگه ای فکر کنی،درسته؟☝️ -درسته.😔 به مزار امین نگاه کرد.گفت: _دیدی امین.من هر کاری از دستم بر میومد کردم که به خواسته تو عمل کرده باشم.😒خودش نمیخواد.نمیتونم مجبورش کنم.خودت میدونی و زهرا.😒 لحن بابا ناراحت بود. همیشه برام بود باباومامان رو ناراحت نکنم.اشکم جاری شد.گفتم: _بابا!!😭 نگاهم کرد.چند دقیقه نگاهم کرد.بعد به مزار امین نگاه کرد و گفت: _بار سنگینی رو دوشم گذاشتی.😒 گفتم: _من بار سنگینی هستم برای شما؟!!😭😥 گفت: _امین دو روز قبل از شهادتش با من تماس گرفت،گفت هر وقت خاستگار خوبی برای زهرا اومد که میدونستید خوشبختش میکنه،به زهرا کمک کنید تا باهاش ازدواج کنه....😒کار وحید ، ،ولی خودش مرده.میتونه کنه.ولی تو حتی بهش فکر کنی... زهرا.. دخترم..من میکنم.میفهمم چه حالی داری.من میشناسمت.تو وقتی به یکی دل ببندی دیگه ازش دل نمیکنی مگه اینکه عمدا گناهی مرتکب بشه.منم نمیگم از امین دل بکن.تو قلبت اونقدر بزرگ هست که بتونی کس دیگه ای رو هم دوست داشته باشی.😒❣ -بابا..شما که میدونید....😢😥 -آره..من میدونم..تو برگشتی بخاطر امین..ولی زندگی کن بخاطر خودت،نه من،نه مادرت،نه امین..بخاطر خودت... بذار کسی که بهت آرامش میده کنارت باشه،نه تو خیال و خاطراتت.😒 بابا رفت.من موندم و امین...😢👣 امینی که تو خیالم بود،امینی که تو خاطراتم بود.ولی من به این خیال و خاطرات دل خوش بودم.خیلی گریه کردم.😣😭 به امین گفتم دلم برات تنگ شده..😭زندگی بدون تو خیلی خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکر میکردم....😭من نمیخوام باباومامان ازم ناراحت باشن.. نمیخوام بخاطر من ناراحت باشن.. امین..خودت یه کاری کن بدون دلخوری تمومش کنن...😭من فقط تو رو میخوام.. این حرفها ناراحتم میکنه...قبلا که ناراحت نبودن من برات مهم بود...یه کاریش بکن امین.😭 دو هفته بعد مادر آقای موحد اومد خونه مون.... قبلا چندبار با دخترهاش تو مجالس مذهبی که خونه مون بود،دیده بودمشون ولی فقط میدونستم مادر دوست محمده. چون پسر مجرد داشت خیلی رسمی باهاشون برخورد میکردم.😊 اون روز خیلی ناراحت بود. میگفت:... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══