eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
15.7هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
اولش فکر کردم به گل صباح بگم ، ولی بعد گفتم : که چی بشه؟ اگه پدر و مادرم می فهمیدن اون شیرینی خورده یکی دیگه شده ، هرگز به خواستگاریش نمی رفتن . پس حتی اگه جلوی ازدواجش رو با پدرت می گرفتم ، بازم اون مال برادرم نمی شد. حال و روز خان داداش تعریفی نداشت و با همه سرسنگین بود . منم نمی خواستم تا خودش چیزی نگفته ، حرفی بزنم . اما اون دیگه پی ماجرا رو نگرفت و بعد از عروسیه گل صباح که خیلی هم به من بد گذشت ، ازم خواست به کسی چیزی نگم . می دونستم اون گل صباح رو خیلی دوست داره . اونقدر مغرور و خود بزرگ بین بود که باورم نمی شد به خاطر گل صباح اومده با من حرف زده. همین باعث می شد بفهمم چقدر داره عذاب می کشه . ولی حقش بود . اون می تونست یه کم فقط یه کم زودتر بگه و عشقش رو مال خودش کنه. اون شب فخرتاج باهام خیلی حرف زد از گذشته ها . اما من هنوز تو فكر جریان عشق خان به مادرم بودم .حالا ذهنم درگیر این شده بود که کوتاه اومدن های خان در برابر بی قانونی های من و غد بازی هام نمی تونه صرفا به خاطر رفتار مقتدرانه ی من بوده باشه . احتمالا اون به خاطر شباهت من به مادرم نمی تونسته به من سخت بگیره. یه جورایی برش تداعی گر مادم بودم. یا شایدم چون دختر اون بودم نمی تونست اذیتم کنه. فخرتاج گفت : یادت باشه زن برادرم رو این چیزها حساسه . اگه بفهمه جریان رو، حاضر می شه هر کاری بکنه تا تو رو از خان دور کنه . اون با وجود زیبایی همیشه از طرف همه ی زنانهای عالم موقعیت خودش رو در شرف تهدید می بینه . پس این راز رو پیش خودت نگه دار. اما تقدیر چیز دیگه ای بود که دو نفر دیگه هم حرفهای اون شب فخرتاج رو بشنون . یکی از اول و یکی فقط نصیحت آخر . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab