#آی_پارا
#پارت_صد
نمی دونم چند وقت بود این تو بودم . هیچ روزنه اي واسه تشخیص روز و شب نبود. اما حدس می زدم دو شب گذشته باشه. اسلان رو فقط روز اول دیدم. بعد از اون ، همون مردی که منو آورد اینجا ، مي اومد تو و یه تیکه نون مينداخت جلوم.هيچي از گلوم پایین نمی رفت ، دست به نون و آبي که برام آورده بودن نمي زنم . از اومدن ياشار وحشت داشتم . آسلان گفته بود ، تو راهه يعني پسر عموی من ، هم خون من ، با من اینکار رو مي کرد ؟ يعني بي حیسیتم می کرد ؟دلم مي خواست بمیرم. مرگ رو به زندگي بي آبرو ترجيح مي دانم. دلم ضعف مي رفت و سست بودم . كثافتاي احمق به سطل گوشه اون دخمه گذاشته بودن که واسه اجابت مزاج استفاده کنم. نمی خواستم اینکار رو بکنم ولی چاره ای نداشتم. دیگه بعد از دو روز بهش احتياج داشتم. حس می کردم نجاست همه ی جونم رو گرفته بي رمق برگشتم و نشستم سرجام . چشمام سياهي مي رفت . دلم آشوب بود . نمي تونستم از در چشم بردارم. هر آن منتظر بودم یاشار با اون چشماي هيز و نگاه عريان و بي شرمش وارد اتاق بشه
نمي دونم چقدر گذشته بود و من کي بي هوش شده بودم . اما با ریخته شدن سطل آبي به صورتم ، وحشت زده و هراسان بهوش اومدم . نفس در نمی اومد . با چند تا سرفه تونستم به سختی نفس بکشم. همه ي لباسام خیس شده بود و چسبیده بود به تنم. همین بیشتر معنيم مي کردم. با دیدن یاشار ، چشام از حدقه دراومد . کاش مرده بودم . کاش ... کاش.پس اومد . کسی که اینقدر از اومدنش وحشت داشتم بلاخره رسید
فقط تو دلم خدا رو صدا مي کردم و از خانوم فاطمه ی زهرا کمک مي خواستم. همونطور که به حرف زل زده بود بهم ، تو دلم گفتم : به ولاي علي دستش بهم بخوره خودم رو از شر زندگی خلاص می کنم. مگه می تونستم تو چشماي مردم نگاه کنم و بگم تنم فقط مال اون نبوده . چقدر این نگاهش وهم انگیز بود. چقدر کثیف به نظر می رسید یاشار سرش رو آورد نزدیکتر و زل زد تو چشمام و گفت : سلام دختر عمو . خوبې؟حالم ازش بهم مي خورد . همه ي توانم رو جمع کردم و تف کردم تو صورتش و با پشت دستش صورتش رو پاک کرد و با همون پشت دست سیلی محکمی به صورتم زد که چشام سیاهی رفت.گفت : معلومه این آسلان خيلي لي لي به لالات گذاشته اینطوري گستاخي ميكنی
با حرص برگشتم طرفش وگفتم: تو وجدان نداری ؟ غیرت نداری ؟ ناموس نداري؟احمق من ناموس توأم !!! من همخون تو اما!! من دختر عموي توأم
مردم چشم کسی رو که به هفت پشت اونورترشون بد نگاه کنن رو در میارن ، اونوقت تو قشون كشي كردي من رو ، ناموست رو بدزدن بیارن اینجا که بیحیثتش کنن ؟ مي توني ياشار ؟ واقعا مي توني ؟گفت : مي تونم چون تو باهام بد تا کردی آي پارا. یادته وقتي بابات خان بود آدم حسابم نمي کردي ؟ یادته چطور با اسب غرور و خود بزرگ بینیت میتازوندي ؟
الان باید تاوان اون غرور خاکشیر شده ی من رو بدي . باید تاوان اون لحظه اي رو بدی که گفتي حاضري بری كلفتی و زن من ، . زن پسر عموت ، تن کسي که مي دونستي مي خوادت نشي ، باید تاوان بدي خان زاده.تو شکستیم ، منم میشكنمت . میدونی که مثل پدرم کینه شتریم . من تا انتقام لحظه لحظه هايي که مردم ده با حقارت نگاهم کردن رو از تن تو نگیرم آروم نمي شم .بعد تو یه حرکت ناگهاتي حمله کرد و من خیس آب رو کشید تو بغلش و لبم رو وحشيانه بوسید و گاز زد. جوری که جون از گوشه وي لبم جاری شد ... چقدر دلم تو اون لحظه مرگ میخواست. حالم از زن بودنم ، از ضعیف بودنم بهم می خورد
محکم با تمام توانم هلش دادم عقب . سکندري و خورد اما نیفتاد و خودش رو نگه داشت و به روی خودش نیاورد و رو به آسلان که پشت سرش ایستاده بود با خنده گفت : برام شراب بیار . امشب این عروس دوباره به حجله میره . برگشت سمت من و با یه . پوزخند گفت : نگران نباش ، از اون شوهر سوسولت بیشتر حالیمه چیکار کنم.ميخواست زجرم بده . ميخواست یادم بیاره شوهری دارم که همین چند شب پیش عروس حجلش بودم.با داد گفتم : آره بگو برات شراب بیارن . چون وقتی به هوش باشی نمیتونی به ناموس خودت تجاوز کني . نمیتونې همخونت ورو بې حيثيت کني . باید مست بشي بتونې به پدر بزرگت که خونش تو رگای منم هست و خودش مظهر پاکي بود، خیانت کني
با حرص برگشت طرفم و محکم زد تو دهنم. جاري شدن خون رو روی پوستم و شوری اون رو تو دهنم به خوبی حس کردم. چقدر یاشار پست شده بود
أسلان نیم نگاهی به من کرد و گفت : چشم ارباب بهترینش رو برای شب دامادیتون می گیرم . پاشار بې حرف از اتاق رفت بیرون . وقتي آسلان داشت در رو میبست گفتم : جون به جونت کنن نوکر و خانه زادي بې شرف ، کی بود مي گفت ؛ من میگم اینجا کی چیکار کنه ؟ تو تا ابد په نوکر بدبختي نیشخندی زد و گفت : نوکر باشم بهتره تا اینکه زن شوهر داری باشم که قراره دوباره عروس بشه و قهقهه زد و در رو بست
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh