#آی_پارا
#پارت_نودوهشت
این منم که دستور می دم. چند لحظه بعد همون مردی که منو به زود داخل ماشین کرده بود ، اومد تو و یه چراغ داد دست آسلان . اتاق کاملاً روشن شد و می شد چهره زشتش رو به خوبی دید. اومد نزدیکتر . با هر قدم اون من تو خودم مچاله می شدم . گفت : خوب عروس خانوم ، تعریف کن ببینم دیشب بهت خوش گذشته ؟ تایماز مرد قوییه ، حتماً بهت خوش گذشته. تمام شب بیرون خونت کشیک می دادم. می ترسیدم بس کوچولویی ، زیر دست تایماز دووم نیاری. قهقه ی کریهی زد که حالم بهم خورد. داشتم از ناراحتی و شرم پس می افتادم. با صدای لرزونی که به زور شنیده می شد گفتم : با من چیکار داری؟ چرا منو گرفتی ؟ گفت : طفره نمی رم . من می خوام بی آبروت کنم .همونطور که تو بی آبروم کردی. یادته خان چطور در حالی که عورتم پوشیده نبود ،بین خدمه منو گردوند و مثل سگ باهام برخورد کرد. پریدم وسط حرفش و گفتم : خودت می گی خان . مگه من اینکار رو کردم ؟ دیوانه وار خندید و گفت : تو موش کوچولو چی با خودت فکر کردی ؟ فکر می کنی نمی دونم جاسوسش کی بود ؟ اونطور که تو بی آبروم کردی ، همونطور بی آبروت می کنم . گفتم : دستت بهم بخوره خودم رو می کشم . اومد جلو و چونم رو سفت گرفت تو دستاش و فشار داد . همه ی تلاشم رو کردم که ناله نکنم . که نشکنم جلوی این نامرد. دهن بوگندوش رو آورد نزدیکتر و از پشت دندونای کلید کردش گفت : من یکی اونقدر ازت بدم می یاد که نمی خوام حتی انگشتم بهت بخوره ، دختر یوسف خان . بلند شد و همونطور که می رفت سمت در گفت : من جور دیگه ای بی حیثیتت می کنم . جوری که شوهر خودت نخوادت . در ضمن می دونم خان و بیگم خاتون هنوز نمی دونن کی عروسشون شده . دادن این خبر به اونا هم خودش عالمی داره . چند لحظه ساکت شد و بعد با خنده گفت : الان یکی تو راهه . یکی که یه زمانی بدجور چزوندیش و ترجیح دادی بری کلفتی تا زن اون بشی. مطمئناً اون بدش نمی یاد باهات یه خلوتی بکنه . اینو که گفت ، در رو بست و اتاق دوباره تو سکوت و سیاهی فرو رفت.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh