#آی_پارا
#پارت_هفتادونه
فقط اینو می دونم که از خیلی وقت پیش ، من وابستت شدم . من عاشقت شدم . عاشق غرورت ، نجابتت ، شخصیتت و پاکیت. عاشق چشمای مشکی و وحشیت . عاشق موهای شلاقوارت. آی پارا طاقت بودن در کنارت و لمس نکردنت رو ندارم . نمی دونی وقتی مریض بودم و تو تیمارم می کردی چطور آتیش می زدی به جونم . من دیوانه وار می خوامت و مرد طاقت آوردن نیستم . من کم آوردم آی پارا. اعتراف می کنم در برابر دختر زیبا و مغرور يوسف خان کم آوردم . همونطور که پدرم در برابر مادرت بی طاقت شده بود. من همه چیز رو می دونم آی پارا . من میدونم پدرم چطور عاشق مادرت بود .اما غرور لعنتیش نذاشت زودتر پا پیش بذاره .منم بی طاقتم آی پارا . حالا که دوباره سرنوشت داره تکرار میشه ، من نمیخوام اشتباه پدرم رو تکرار کنم . من نمیخوام وایسم یه گوشه که یکی از در بیاد تو و تو رو با خودش ببره . من طاقت نگاه هیچ مردی رو ، رو تو ندارم . من میخوام آی پارام فقط مال من باشه . همونطور آفتابی و همونطور طوفانی . من همه ی فصول آی پارا رو فقط و فقط برای خودم میخوام . وقتی فراریت دادم ، نه به خاطر خودت بود ، نه به خاطر قولم به آیناز . فقط به خاطر خود خودخواهم بود .داشتم دیوانه میشدم . میترسیدم نخوای با من بیای. میترسیدم بمونی . میترسیدم سرنوشت پدرم دوباره تکرار بشه و من از دستت بدم . فراریت دادم چون میخواستم اون دختر قوی ، با شخصیت و نجيب فقط مال خودم باشه . میدونی اون شب تو کاروانسرا چی بهم گذشت ؟ نه امکان نداره بدونی . امکان نداره بدونی . هنوزم از فکر و از یاد آوریش قلبم تیر میکشه . بیطاقتم آی پارا . خیلی وقته بی طاقتم . تند و تند می گفتم . مسلسل وار و بیطاقت . اشک جلوی چشمام رو گرفته بود .در حالی که از شدت هیجان و احساسات رو به غلیان به خودم فشارش داده بودم ، بی وقفه میگفتم . انگار میترسیدم نذاره که بگم . میترسیدم فرار کنه . یه کم ساکت شدم و وقتی دیدم هیچی نمی گه گفتم :الانم باید برم . باید برم که نمی تونم این وضعیت رو به این شکل تحمل کنم . باید فرار کنم از این شرایط . تو میدونی وقتی میای تو اتاقم ، من چقدر تحت فشار قرار میگیرم ؟ می دونی وقتی بوی تنت می پیچه تواتاقم تا صبح خواب از چشمام فرار میکنه ؟ می گفتم و می گفتم و آی پارا ساکت و صامت فقط گوش میداد . باورم نمی شد . دارم حرفهای این چند وقته رو که رو دلم تلنبار شده بودن و میترسیدم با گفتن هر کدوم سیلی مقابله به مثل آی پارا رو نوش جان کنم رو به این راحتی دارم می گم . این بعد از شخصیت آی پارا برام ناشناخته بود . حالیم نبود که ممکنه مستخدمين خونه ، آی پارا رو تو بغل من ببینن. برام مهم نبود که امین منتظر آی پاراست .حس میکردم دنیا بیحرکت شده تا من حرفام رو به عشقم بزنم . منی که بزرگترین خلافم تو زندگم چند باری لب تر کردن بود . منی که هرگز دختری رو اینطور به آغوش نکشیده بودم و در برابر همه ی خواسته های نفسانیم مقاومت کرده بودم ، حالا داشتم در برابر دختری تا چند وقت پیش کنیز خونه ی پدرم بود ، عاجزانه اعتراف می کردم . میگفتم و گریه میکردم . آره من تایماز بد خلق و مغرور . تایمازی که هیشکی جرأت نداشت بهش بگه بالای چشمت ابروئه ، داشت اینطور پرده از زوایای پنهان قلب یخیش بر می داشت . وقتی حرفام تموم شد ، با ترس آی پارای خشک شده رو از خودم جدا کردم . خدا شاهده چقدر از برخورد با چشماش میترسیدم . بازوهاشو گرفته بودم . سرش پایین بود . با ترس سرش رو بالا آوردم . چشماش رو انداخت رو زمین . نفسم رو با صدا بیرون دادم و گفتم : به من نگاه کن آی پارا. هنوز نگاهش به زمین بود. دستم رو گذاشتم رو صورت گلگونش گفتم : اونقدر دلخوری که نگاهت رو هم دریغ میکنی ؟ دستم رو از رو گونش برداشت و سر به زیر گفت : دلخور نیستم . به هیچ وجه. فقط غافلگیر شدم . من انتظار به وجود اومدن این شرایط رو نداشتم . معذرت میخوام که ناخواسته باعث رنجش و آزارتون شدم و الان هم دارم از خونه فراریتون میدم. من این رو نمیخواستم باور کنید. از اینکه اینطور خوب باهام برخورد کرد خیلی خیلی خوشحال بودم . داشتم رو ابرا پرواز میکردم . گفتم : هیچ چی نگو . الان ممکنه ناراحت باشی
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh