eitaa logo
خانواده بهشتی
5هزار دنبال‌کننده
25.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
مکالمه ی زجر آوری رو که با نفهمی خودم راه انداخته بودم رو ادامه ندادم و دوباره نگاهم رو معطوف آتیش کردم . چمدونش رو باز کرد و بقچه ام رو داد دستم و گفت : بگیر به عنوان بالش ازش استفاده کن . خودش هم چمدون سفتش رو گذاشت جای بالش . تعجب می کردم از اینه یه پسرنازپرورده که همه جور امکانات براش محیا بوده و یه عمر هم فرنگ درس خونده ، چه راحت مثل یه چوپون می تونه تو بیابون بخوابه و اَه و اوه نکنه . بقچه رو مرتب کردم و اینطرف آتیش، در نهایت خجالت دراز کشیدم و تو خودم مچاله شدم . از اینکه دراز کشیده بودم ، خیلی خجالت می کشیدم . دوست نداشتم پیشش اینجوری باشم. خوب صحنه ای شده بود یه آتیش درست مثل آتیش جهنم حد فاصل من و تایماز بود تا یادمون باشه خطا کنیم چی سرمون می یاد. از فکر اینکه امکان داره این تصّور از ذهن تایماز هم بگذره و خوددار باشه یه مقدار بهم آرامش داد. بی مقدمه گفت : تو جسوری اما گستاخ . برای کم کردن این گستاخیت بعضی وقتها لازم بود ادبت کنم . هنوز هم همونجور رفتار کنی منم می شم تایمازی که خدا خدا می کردی بره تهران تا از دستش راحت شی . من شاید بیشتر از زندگی تو دیار خودم ، تو تهران و فرانسه زندگی کرده باشم اما یه ترک اصیلم آی پارا . یه ترک اصیل با همه ی خصلتهاش . یه مرد آذری که از زبون درازیه زنای اطرافش هیچ خوشش نمی یاد ، چه مادرش ، چه مستخدمش. یکی عین پدرم. علت رفتارم با تو همین بوده . اما در واقع اگه یکی از طبقه ی خودمون نبودی ، همون روز اول که روم چاقو کشیدی سلاخیت کرده بودم . نه اینکه به روت نیارم چیکار کردی. من به طرز تربیت و اصل و نسب آدمها خیلی بها می دم .می دونم خودخواهیه . می دونم شاید خیلی ها نپسندن . اما دروغ نمی گم . من همینم . صدای بم و مردونش درست مثل یه لالایی چشمهای خستم رو جادو می کرد . دیگه یادم نمی یاد چیا گفت . با شنیدن اسمم ، چشمامو باز کردم . تایماز درست کنارم نشسته بود . با حس این همه نزدیکی بهش مثل فنر از جام جهیدم و خودم رو عقب کشیدم . با لبخند گفت : نترس. من که آروم صدات کردم !!! خودم جمع و جورکردم گفتم : من نترسیدم . هول کردم فقط . چیزی شده ؟ گفت : نه چیزی نشده . بیدارت کردم که حاضرشی راه بیفتیم. گفتم : هنوز که تاریکه !!! گفت : بهتر . زیاد گرممون نمی شه .در ضمن می ترسم . دنبالمون بیان . اگه این اتفاق بیفته چون اونا سواره هستن ، سریع می رسن . وقت رو تلف نکنیم ، به نفعمونه . موهای پریشون بیرون از لچکم رو دادم تو و بلند شدم  ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh