eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
26.2هزار عکس
15.8هزار ویدیو
148 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
#عکس_نوشته👆 #شیوه_های_درخواست #آقایون_بدونن 😉😁😎 طنز چگونه در مقابل خواسته های "منطقیِ" همسرمان مقاومت کنیم؟! @zendegiasheghaneh💞
4_429809205650654073.ogg
863.2K
#همسرانه #انتقاد 📝آیا خودتون در زندگی مشترک انتقاد پذیر هستید؟ @zendegiasheghaneh
سینه های کوچک و درمان : ✨علل کوچکی سینه خانمها ۱- علل هورمونی : الف : هورمون های فوليكولين-لوتئين : ( كه هر دو از هورمونهاي تخمدان هستند ) و در صورت كمبود آنها فقط با تجويز متخصص زنان بايد استعمال شوند. ب : كم كاري تيروييد و هيپوفيز : نيز عامل بسيار نيرومندي محسوب ميگردد. در كل كمبود هورمونهاي تخمدان و هيپوفيز مولد كوچكي پستانهاست. ۲- لاغري مفرط : افراد لاغر کلا بافت چربی در بدنشان کم است و همچنین هورمونهای جنسی در بدنشان کمتر از افراد عادی است که این امر باعث کوچک بودن پستان می گردد . ۳ – رژیم لاغری و سوء تغذیه : مخصوصا در خانم های چاقی که بدون برنامه علمی بطور ناگهانی شروع به کم کردن وزن می کنند چربیهای بدن کاهش می یابد و چون پستان نیز مقدار زیادی بافت چربی دارد کوچک می گردد و همچنین چروکیده و افتاده می شود. در این افراد چون كوچكي پستان بدنبال رژيم غذايي بوده است بنابراين با توقف رژيم غذايي وبرگشت به حالت عادي واستفاده از رژيم پر پروتيين مشكل فرد برطرف خواهد شد . البته ممکن است کمی افتادگی در پستانها باقی بماند ۴- ژنتیک : این مورد شایعترین علت کوچی پستان ها در خانم ها می باشد . و معمولا به کرم ها و قرض های گیاهی پاسخ مناسبی نخواهد داد و این مواد به هیچ عنوان باعث رشد پستان نمی گردند . ✨دستورات لازم برای حفظ زیبایی پستانها – تغذیه و پرورش اندام به طور علمی – هیدروتراپی سرد ( ماساژ با آب سرد) – ماساژ با روغنهای ویژه – انتخاب صحیح سوتین(متناسب با اندازه پستان به نحوی که سینه ها تحت فشار نباشند ) ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔰 با ما همراه شوید درزندگیعاشقانه🔰 🆔 @zendegiasheghaneh🌹
💠بهترین سن باروری برای آقایان بین 20 تا 30 سالگی است. مواد حاوی آنتی‌اکسیدان مثل گوجه‌فرنگی، مرکبات و... . باعث می‌شود قدرت باروری اقایان افزایش پیدا کند. 💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠 🆔 @zendegiasheghaneh 🌟
👨🏻سیاست #همسرداری👸🏻 آقاوخانم محترم حتی اگرباهم قهرمیکنیدحق نداریدشام وناهار نخورید؛ باید #دونفره پای سفره غذابشینید،حتی توزمان دلخوری هم عاشقونه بهم زل بزنید. @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
👆دختران از مادران تقـلید می کنند ♨️لطفا #دقت کنیم ✅تا خوبے ها را یاد بدهیم⇨ ♻️ #تلنگر 👨👩👦👦 #تربیت_فرزند @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
#بسته_سلامتے 👆 🍣استفاده ازمکمل‌های طبیعی برای کاهش کمردرد این مکمل ها دارای امگا3واسیدهای چرب است. 👈 مصرف این چربی‌هاباعث کاهش التهاب دربدن می‌شود.التهاب یکی ازدلایل ابتلا به کمردرداست. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💕 #عاشقانه💕 🆔 @zendegiasheghaneh💞 از کجا‼️ پیداشدی اینگونه درگیرت شدم💞 من هوادار✌️و هواخواه و غزل‌خوانت شدم🎼 از کجا پیداشدی😕 مَه پاره‌ءشیرین سخن💙 کین چنینم 😞عاشق و دیـوانه رویـت شدم💖
نمی دونم چرا موش شده بودم .همه ی شجاعتم رو جمع کردم تو صدام و گفتم : آیناز خانوم نمی یان ؟ نیشخندی اومد گوشه ی لبش و گفت : چیـــــه خانـــزاده ؟ از من می ترسی؟ خان زاده رو جوری مسخره ادا کرد که اگه می گفت کلفت ، شرف داشت به خدا . گفتم : نه واسه چی باید بترسم ؟ همینطوری پرسیدم. اومد جلو تر و با هر قدم اون ، من سرم پایین تر می اومد. سرم پایین بود که چکمه های براقش رو درست جلوی گیوه های وصله پینه شده ی خودم دیدم .دستش رو آورد بالا و چونم رو گرفت تو دستش و محکم جوری که دردم بیاد ، سرم رو آورد بالا و زل زد تو صورتم و گفت : ببین دختر !!! خوب حواست رو جمع کن که دیگه حتی اگه خواهرم هم التماسم هم بکنه از گناهت نمی گذرم . این بار به خاطر خواهرم ازت گذشتم . تو هر کی که بودی ، الان کلفت این خونه ای . هر وقت هم تو شدی ارباب و من نوکرت ، هر گ. و ه .ی خواستی بخور. الان من اربابم پس بهتره حواست به رفتار و زبونت باشه . از وقتی اومدی اینجا ، کلی بی قانونی کردی و قوانین آبا و اجدادی این خونه رو زیر پا گذاشتی . نمی دونم پدرم چرا در برابرت کوتاه می یاد و مادرم قبولت داره و خواهرم ازم می خواد کمکت کنم که درس بخونی . شاید جادو گر باشی و همه ی اهالی این خونه رو یه جورایی طلسم کرده باشی ، اما بدون جادوت رو من بی اثره . چون من عقلم بیشتر از احساسم کار می کنه .من خیلی اینجا نمی مونم . بعد از اون مسابقه ی مسخره می رم تهران . بهتره تا اون موقع زیاد به پرو پام نپیچی که خیلی بد می بینی. همه ی این جملات رو در حالی که هر لحظه دندوناش رو بیشتر به هم فشار می داد و فشار دستش رو روی چونم ، مضاعف می کرد ، به زبون آورد . از چشمای مشکی براقش آتیش می بارید و تو صداش تنفر بیداد می کرد . وقتی این همه خشم رو دیدم ، با خودم عهد کردم برا خاطر سلامت خودم هم که شده ، زیاد به پر و پای این وحشی فرنگ رفته نپیچیم . حرفاش بوی حقیقت می داد و من رو مطمئن می کرد ، دفعه ی بعدی وجود نداره . یه کم که تو صورتم دقیق شد تا تاثیر حرفاش رو ببینه و ظاهراً هم موفق شد ، چونم رو که فکر می کردم از درد بی حس شده رو ول کرد و گفت : چشمی ازت نشنیدم . سر به زیر در حالی که با دستم چونم رو ماساژ می دادم گفتم : چشم گفت : خوبه . راه بیفت . من کلی کار دارم. در طول مسیر رفت و برگشت به خرمن دره ، هیچ کلامی بین من و تایماز رد و بدل نشد . دیگه از اون کوچه باغ خوشم نمی اومد . من رو یاد حرفهای مشمئز کننده ی تایماز می انداخت . این پسر جذاب و تنومد و درعین حال سگ اخلاق خان ، زندگی سختم رو برام سخت تر می کرد. نمی دونستم در مورد پیشنهاد آیناز برای تحصیل من ، چه نظری داره و آیناز تونسته این تیکه یخ رو راضی کنه یا نه . برای فهمیدن جواب سوالاتم باید آیناز رو می دیدم. ولی تا خودش نمی خواست نمی تونستم برم دیدنش. فردای اون روز ، دوباره از طرف آیناز اومدن که برم پیشش. دل توی دلم نبود . همونجا نذر کردم اگه تونسته باشه تایماز رو راضی کنه که واسه درس خوندن من نه نیاره ، یه هفته روزه می گیرم . وارد اتاق آیناز که شدم دیدم ، مثل دیروز روز تختش نشسته بود . بی توجه به اطراف ، در رو پشت سرم بستم و سلام کردم . آیناز با خوشرویی جوابم رو داد و گفت : وای آی پارا این چه کاری بود دیروز کردی؟ من جای تو داشتم از ترس سکته می کردم. گفتم : من رو ببخشید که جلوی شما به برادرتون توهین کردم ، اما ایشون هم خیلی من رو تحقیر می کنه . نتونستم جلوی خودم رو بگیرم. گفت : نظرت در مورد برادرم چیه ؟ گفتم : من چه نظری می تونم راجع به خان زاده داشته باشم. گفت : خوب می خوام بدونم به نظرت چجور آدمیه؟ یه لحظه یاد جذبه ی دیروز تایماز و خشونتش افتادم و بی اختیار گفتم : خوب ، خشن و مغرور و خود بزرگ بینه . آیناز بلند خندید و گفت : حاضری جلوی خودش هم اینا رو بگی ؟ سریع گفتم : نه نه خانوم تو رو خدا من رو با ایشون در نندازین . دیروز عصر اونقدر باهام بد حرف زد که نزدیک بود قبض روح بشم. حسابی باهام اتمام حجت کرد . راستی نظرشون راجع به درس خوندن من چیه ؟ گفت : تو چی فکر می کنی ؟ گفتم : به نظر من گفته نه . بعد صدام رو کلفت کردم و گفتم : کلفَت رو چه به درس خوندن . همین خوندن نوشتن رو هم که بلده ، بره خداشو شکر کنه. یه دفعه صدای تایماز رو از پشت سرم شنیدم که گفت : کجای صدای من اینطوریه ؟ اگه به حسی که اون موقع داشتم ، بگن مرگ ، من فی الواقع مُردم. هم از شنیدن یکباره ی صداش و هم وجود خودش اونجا که نشون می داد همه ی تفاسیر من رو شنیده بود ، در جا قبض روح شدم . دستام عرق کردن و اگه بگم کم مونده خودم رو خیس کنم ، دروغ نگفتم. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
#درسنامه ۵چیز به موفقیت شماکمک میکند: ✦راحت نـه گفتن ✦استقبال ازانتقادسازنده ✦خوش‌بینی به اتفاقات ✦عدم ترس ازشکست احتمالی ✦توانایی تمرکز برهدف ... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
آروم برگشتم طرف تایماز و سر به زیر گفتم : سلام . از کنارم رد شد و پیش آیناز نشست و گفت : خوب بلبل شده بودی ؟ چرا نطقت کور شد؟ حالا دیگه ادای من رو در می یاری؟ دیروز مگه با تو اتمام حجت نکرده بودم که پا تو کفش من نکنی ؟مثل اینکه توبه ی گرگ مرگه . حالا که خوب دمت رو چیدم حساب کار دستت می یاد. همونطور که داشتم با ریشه ی لچکم بازی می کردم گفتم : قرار شد دور و بر شما نباشم . من که نمی دونستم شما اینجایین وگرنه اون حرفا رو نمی زدم . تایماز غرید : هنوزم زبونت درازه. آیناز گفت : بسه داداش . قبض روح شد طفلک. بعد رو به من ادامه داد: تایماز قول داده کمکمون کنه . تایماز پاشو انداخت رو پاش و گفت : من همچین حرفی نزدم . آیناز دست داداشش رو گفت : داداشـــــ!!! اذیت نکن دیگه . خودت گفتی می پرسی ببینی چیکار می شه براش کرد . تایماز گفت : فقط می پرسم. هیچ قول دیگه ای نمی دم . هنوز زخم چاقو و زخم زبونهایی که زده رو فراموش نکردم . آیناز رو به من گفت : من دیشب با خان بابا حرف زدم . بهش گفتم می تونه تو حساب کتابها و کارهایی که قبلاً آسلان براش انجام می داد ، از تو کمک بگیره . اونم چون الان دست تنهاست چیزی نگفت . راضی کردن مامان هم با بابا. اونقدر خوشحال شدم که ناخودآگاه جلوی پای آیناز زانو زدم و دستش رو بوسیدم و گفتم : ممنون خان زاده لطفتون روهرگز فراموش نمی کنم . تایماز زیر لب گفت : اینطور حرف زدن رو بلد بودی ؟ من فکر می کردم فقط پاچه می گیری. یه لحظه موقعیتم یادم و با غیظ برگشتم طرفش که یه چیزی بگم که دیدم تایماز با یه پوزخند داره نگام می کنه . نگاه من رو دید گفت : آ آ مواظب باش زبونت بی موقع باز نشه که همه ی کاسه کوزه ات رو می ریزم به هم ها . من به احترام یه دونه آبجیم دارم همچین خبط بزرگی می کنم و منتظرم یه گزک دستم بدی که همه چی رو خراب کنم . انگار با این حرفاش لبام رو به هم دوختن . همچین رو هم فشردمشون که یه وقت بی اجازه وا نشن. آیناز گفت : بلند شو آی پارا. دوست ندارم اینطوری ببینمت . تو یه جورایی با شجاعتت برام اسطوره ای . نمی خوام رو زمین ببینمت . بلند شو و به این پدر و داداش من نشون بده من اشتباه نکردم . بلند شدم و قدر شناسانه نگاهش کردم و گفتم : همه ی تلاشم رو می کنم خان زاده بعد از اون روز ، تا دو مونده به روز حرکت به زنجان ، طرفهای عصر همراه آیناز و تایماز و بعضی وقتها ، بیگم خاتون برای تمرین به خرمن دره می رفتم . تایماز نسبتاً ملایم تر شده بود و کمتر من رو با الفاظ تحقیر آمیز صدا می کرد ، ولی هنوز هم اون نگاه از بالا به پایینش آزارم می داد. هر بار که با آیناز حرف می زدم ، حس می کردم درِ یه دنیای جدید به روم باز می شه . این دختر با همه ی آدمهایی که تو زندگیم دیده بودم فرق داشت . هر روز سر نماز شفای پاهای آیناز رو از خدا می خواستم . نمی دونستم راجع به درس خوندم ، تایماز تونسته کاری بکنه یا نه ؟ آیناز که اظهار بی اطلاعی می کرد و می گفت : اگه خبری بشه حتماً خودش می گه و نمی خواست سوال کنه . منم اونقدری ازش حساب می بردم که حرفش رو پیش نکشم. واقعیت این بود که من هر کی که بودم و هر گذشته ای که داشتم خونه ی اونا به قول خودش یه کلفت بودم. اینکه اون زمان دخترها بخوان درس بخونن و برن مدرسه ، هنوز جای بحث داشت و خیلی ها اون رو خلاف شرع می دونستن. چه برسه به اینکه یه کلفت رده پایین بخواد یه همچین کاری بکنه . وقتی به این چیزها فکر می کردم ، به کل نا امید می شدم که این کار شدنی باشه. مدرسه ای هم که آیناز درش درس خونده بود و دیپلم گرفته بود ، مدرسه ملی بود یعنی پولی بود به قول معروف دولتی نبود . مدارس دولتی اون زمان به پسرها اختصاص داشت . آیناز می گفت که اگه تایماز بتونه آشنا پیدا کنه که از من یه امتحان بگیرن و اجازه بدن به جای خوندن ابتدایی از دبیرستان شروع کنم ، اونطوری هم هزینه اش کمتر در می یاد و هم من زودتر دیپلم می گیرم . می گفت اگه این کار شدنی باشه ، خودم باهات کار می کنم و بهت درس می دم تا آماده ی امتحان بشی. دو روز مونده بود به زمان حرکتمون که ازم خواستن به دیدن بیگم خاتون برم . لباسام رو مرتب کردم و لچکم رو کشیدم جلوتر و رفتم به دیدنش. تقه ای به در زدم و با کسب اجازه وارد شدم . لباس زیبایی پوشیده بود که وقار و زیباییش رو چند برابر کرده بود . نگاهی به سرتاپام کرد و گفت : برای مسابقه حاضری؟ گفتم : اگه خدا بخواد بله. گفت : صدات کردم تا این لباسها رو امتحان کنی. این گیوه ها رو هم بپوش ببینم اندازه ات هست یا نه .من تو رو یه خان زاده معرفی می کنم و دوست ندارم ظاهر و مهمتر از همه رفتارت خلاف این رو نشون بده . اونجا که رفتیم از کنار من تکون نمی خوری و بی اجازه ی من حرف نمی زنی ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
▪️در سوگ نبی جهان سیه می پوشد ▪️در سینه، دل از داغ حسن می جوشد ▪️از ماتم هشتمین امام معصوم ▪️هر شیعه ز درد، جام غم می نوشد. 🏴 🏴 🥀 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
چقدر اخر این ماه سخت وسنگین است تمام آسمان و زمین بیقرار و غمگین است بزرگتر زِ غم و داغ وداع فاطمه با است @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بـہ نام آنکہ گل راخندہ آموخت 🕊وبرجان شقایق آتش افروخت ✨بـہ نام آن کہ جان رازندگی داد 🕊طبیعت رابہ جان پایندگی داد ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 💫الهی به امیدتو💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💐روزتان معطر به ذکرصلوات برمحمدوآل محمد (علیهم السلام)💐 🌺💚السلام علیک یابقیة الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🌺💚السلام علیک یا رسول الله(ص) 🌺💚السلام علیک یا حسن مجتبی(علیه السلام) 💚🌺السلام علیک یااباعبدالله الحسین(علیه السلام) 🌺💚السلام علیک یا علی ابن موسی رضا(علیه السلام) 💐السلام علیک یا اهل البیت النبوه جمیعا" ورحمة الله وبرکاته💐 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆خداوندبدگویی ازدیگران را رادوست ندارد 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 5 آبان ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:57 ☀️طلوع آفتاب: 06:21 🌝اذان ظهر: 11:48 🌑غروب آفتاب: 17:15 🌖اذان مغرب: 17:33 🌓نیمه شب شرعی: 23:06 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸 یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💗یا ذَالجَلالِ والاِکرام💐 🌸ای صاحب جلال و بزرگواری 💗این ذکر موجب فتح و نصرت می‌شود 👇 ✍هرڪس این نمازرادر روز1شنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻2رڪعت ؛ رکعت اول⇦حمد و 3 ڪـوثر رکعت دوم⇦حمد و 3 توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆صلوات خاصه امام حسن (ع)💚 🖤حسن یعنی تمام هست زهرا 💚حسن یعنی کریم هر دو دنیا 🖤حسن یعنی سکوت و رازداری 💚حسن یعنی شب و دل بی قراری 🖤حسن یعنی غروری که شکسته 💚حسن یعنی شهود دست بسته 🖤حسن یعنی غروب و رنگ نیلی 💚حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی 🖤حسن یعنی بقیع تیره و تار 💚حسن یعنی در وتیزیِ مِسمار 🖤حسن یعنی نه شمعی نه مزاری 💚حسن یعنی نداری گریه داری 🖤حسن یعنی به رنگ ارغوانی 💚حسن یعنی شکسته درجوانی 🖤حسن یعنی شهید زهر کینه 💚حسن یعنی غریب اندر مدینه 🖤حسن یعنی تمام عشق مادر 💚حسن یعنی عزیز قلب حیدر 🖤شهادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) 💚و رحلت پیامبر (ص) 🖤و شهادت امام رضا«ع» را به شما تسلیت عرض میکنم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دوست خوبم 💕 دنیا را برایت 🌸 شـادِ شـاد 💕 و شادی را برایت 🌸 دنیـا دنیـا 💕 آرزو دارم... 🌸اولین یکشنبه آبان ماه تون 💕در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ ✨رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ✨وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ﴿۴۰﴾ ✨محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ✨ولى فرستاده خدا و خاتم پيامبران است‌‌ ✨و خدا همواره بر هر چيزى داناست (۴۰) 📚سوره مبارکه الأحزاب ✍آیه ۴۰ http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
👩 وظایف زن در خانه 🏠 ✅ سوال:☘🌸 🚦شوهرم به من دستور می دهد باید کارهای خانه را انجام بدهی و باید غذایش سر وقت حاضر باشد و لباسش اتو باشد آیا از نظر شرعی انجام این کارها بر زن واجب است؟⁉ 🔹پاسخ:☘🌸 🖋همه مراجع: خیر مرد حقّ ندارد زن خود را به خدمت خانه مجبور كند. 🖋ایت الله مظاهری: چون عقد ازدواج معمولاً مبنى بر خانه دارى زن و بچه دارى و شيردادن او انجام میگيرد، بنابراين خانه دارى و بچه دارى و شيردادن مطابق معمول به عهده زن میباشد، مگر اينكه در ضمن عقد شرط كند كه چنين وظيفه اى نداشته باشد يا حق الزحمة خود را در برابر اين كارها بگيرد. 📚 منبع: مسأله 2414 رساله 12 مرجع ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ منتشر کنید👇 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️
❣امام علی (ع) رابطه‌ی عاطفی خود را با حضرت زهرا (س) تشبیه به یک جفت کبوتر می‌کند : ما همانند دو کبوتر در یک آشیانه بودیم که از نشاط، سلامت و جوانی برخوردار بودیم.(کافی.ج۳) 〰〰〰〰〰〰 ❤️عشق یعنی اینکه زهرا هرسحر قبل از نماز❤️ ❤️ساعتی محو تماشای علی می ایستد. . .❤️ 💕💖💞💓💗💖💕💖💞💓💗💖💕 💫قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنیست، 💫وای! وقتی میرسد دریا به دریا دیدنیست... ✅این گونه باشیم 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 زوجین عاشق با ما همراه شوید🔰 🆔 @zendegiasheghaneh
🖼 #عکس_نوشته 👨🏻 #سیاست_های_مردانه 📝چگونه محبت قلبی خودرا به همسرتان ابراز کنید. 🆔 @zendegiasheghaneh 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #همسرانه #عشوه_و_ناز_زنانه #سیاست_های_زنانه 📝 راز های دلبری 🎤 استاد دهنوی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 دیگر کلیپ های آموزشی در🔰 🆔 @zendegiasheghaneh 💕