eitaa logo
خانواده بهشتی
5.3هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
16.1هزار ویدیو
151 فایل
مدیریت؛ @mosafer_110_2 تبلیغ بانوان؛ eitaa.com/joinchat/638124382Cd9f65b52cc تبلیغ مذهبی،خبری،بانوان؛ eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b
مشاهده در ایتا
دانلود
👩 در راستای زن بودن و لطافت زنانه داشتن یه وقتایی اجازه بدین همسرتون اش رو نشون بده واحساس برتری کنه. اینجوری اولا اون احساس بهتر به زندگی خودتون بر میگرده و دوما اینکه غیر مستقیم جایگاه شما به عنوان ی بانوی لطیف و ظریف تثبیت میشه مثلا یه وقتی همسرتون داره در مورد بحث های فنی صحبت می کنه. شما زود نپرین وسط بگین : "آره می دونم، منم بلدم و..." یه راهش اینه که انگار بلد نیستین گوش بدین و تایید کنین. میتونین آخراش بهش بگین : "ایول، چه چیزایی بلدی " بذارین احساس برتری کنن احساس برتری از نظر قدرت ، اطلاعات و چیزهای مشابه در نبردها مثل احساس زیبایی در خانمهاست. البته بسته به موقعیت خیلی هم ندونم بازی در نیارین طوری رو برقرار کنین که در عین حال یه خانم با اطلاعات هم به نظر بیاین http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆
✨مولاامیرالمومنین حضرت علی(علیه‌السلام) می فرمایند: هرگاه جوان را توبيخ كردى، برخى خطاهاى او را ناديده بگير، تا توبيخ تو، او را به مقابله وادار نسازد. 📚شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 20، ص 333 @zendegiasheghaneh @shamimrezvan
معجون خواب‌آور !😴 نوشیدن یک لیوان شیر قبل ازخو‌اب، برای داشتن خواب راحت و آرام توصیه میشود، عسل و شیر را با هم ترکیب کنید نوشیدنی‌ای ایجاد میشود که به سرعت شما را در یک خواب شیرین فرو میبرد👌✨ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
می دونستم چشمای آی پارام از یه روزنه ی کوچیک این عمارت شاهد ورودمه . می خواستم در نظرش همون تایماز با ابهت جلوه کنم . پارا ::👇👇👇 از پشت پرده ی اتاق که به کم کنار زده بودم ، دیدمش . تا وقتی ندیده بودمش ، نمی دونستم چقدر دلم براش تنگ شده . دلم برای آغوش و صدای گرمش پر پر می زد . از برخورد باهاش می ترسیدم. می ترسیدم مثل سه سال پیش ، تردم کنه. مردم هنوز منو نبخشیده بود . حقم داشت . من بد کرده بودم اما پشیمون بودم . کاش ندامت رو از تو نگاهم می خوند . بابک من به پدرش ، پدری با جذبه مثل تایماز نیاز داشت . بچم داشت بزرگ می شد . دیگه خوب و بد رو از هم تمیز می داد. بابک تو اتاق داشت با به اسب چوبی بازی می کرد . دلم برای بچم گرفت . نمی دونست پدری که اینقدر از سفرش براش گفتم ، حالا از سفر برگشته . نمی دونستم تایماز با بابک چطور می خواد برخورد کنه . دلم می خواشت حداقل دلخوری که از من داره به بچش منتقل نکنه وباهاش مثل به پدر و پسر عادی برخورد کنه . افکارم بدجور مشوش و پریشون بود. صدای تقه ای که به در خورد ، منو از حال و هوای برزخی خودم بیرون کشید . یکی از خدمه بود که اومدن تایماز رو خبر می داد . بلاخره زمان رو به رو شدن فرا رسیده بود و من و بابک با مردی که همه جوره می ستودمش باید روبه رو می شدیم . لباسهای مهمونی بابکم رو تنش کردم که بچم کلی ذوق زده شد . خودم هم گیسامو شونه کردم و به مقدارش رو با گیره ی نگین داری که نائب خان از سفر برام آورده بود ، بستم و بقیه رو ریختم رو شونه هام .. موهام بلند تر شده بود و تا زیر کمرم می رسید . به یاد گیسو کمند گفتن های تایماز ، لبخند کمرنگی اومد رو لبم . یه کم سرمه کشیدم به چشمام و سرخاب زدم به گونه هام که از رنگ پریدگی که به خاطر اضطراب بهم مستولی شده بود ، کم بشه لباسمو که په پیراهن بلند نیلی بود که روش یه حریر همرنگش دوخته شده بود رو پوشیدم و به آیه الکرسی خوندم و فوت کردم رو خودم و بابک و از اتاق بیرون رفتم . قلبم جوری تو سینم می کوبید که می ترسیدم سینم رو بشکافه و بیاد بیرون . از پله های سرسرا پایین رفتیم . تایماز پشت به پله ها رو مبل نشسته بود . خاله رو بروی تایماز بود و اومدن ما رو نگاه می کرد . از لبخند رضایت بخش که رو لباش بود، فهمیدم از ظاهر من و بابک کوچولوم راضیه. خاله همونجور که نشسته بود گفت : بیا اینجا دخترم و به مبل کناریش اشاره کرد . تایماز هیچ حرکتی نکرد و وقتی خاله منو مخاطب قرار داد ، برنگشت ببینه کیه . یه کم بهم برخورد اما ظاهرم رو حفظ کردم وخرمان خرمان و در حالی که سعی می کردم همه ی ناز و عشوه ای که می تونستم تو حرکاتم استفاده کنمو رو کنم ، به طرف خاله راه افتادم . بابک دستم رو رها کرد و رفت بغل خاله. از بغل مبل تایماز رد شدم و روبه روش قرار گرفتم و در حالی که به شدت سعی می کردم جلوی لرزش صدا و دست و پام رو بگیرم، نگاهم رو دوختم به نگاهش و گفتم : سلام . خوش آمدین . تایماز بلند شد و بی حرکت نگاهم می کرد . نمی دونم درست دیدم یا نه ! ته چشماش یه جور خواستن بود ! یه جور دلتنگی . بلاخره بعد از کلی سکوت لباش جنید و گفت : سلام . ممنونم و خودش رو انداخت رو مبل . حس می کردم کلافست . یعنی به خاطر حضور من بود ؟ خیلی دلم می خواست بدونم الان با دیدن من که خیلی فرق کرده بودم ، چه حسی بهش دست داد ! همه ی این تغییر ظاهر دادن ها ، دستور خاله بود . می گفت باید کاری کنم تایماز تفاوت رو حس کنه . خود عزیزم هم کلی فرق کرده بود . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
✨﷽✨ ✨ ☀️پيامبر اکرم (ص) :به ✨حضرت علی(ع)فرمودند : یا على ! چهار چيز را پيش از چهار چيز درياب: ۱- جوانى ات را پيش از پيرى ۲- سلامتى ات را پيش از بيمارى ۳- ثروتت را پيش از فقر ۴- زندگى ات را پيش از مرگ 📚 مکارم الاخلاق ص ۴۳۵ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
❤️ ❤️ حدودساعتِ باران به وقتِ شرعیِ شعر نشسته ام که دورکعت غزل به جا آرم بدونِ علم عروض و...بدون آرایه چقدرساده نوشتم که:"دوستت دارم" http://eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا❣ دراین🌙شب✨ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺣﺮﻣﺖﺩﻝﻫﺎﺭﺍﺍﺯﯾﺎﺩﻧﺒﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﺑﯿﺎﻣﻮﺯﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻨﯿﻢﻭﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ ﺍﺯﺧﺎﻃﺮ ﻧﺒﺮﯾﻢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃❤️🍃 یادخدا ارام بخش دلهاست... روزت را متبرك كن با نام و ياد خدا خدا صداى بندهايش را دوست دارد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🌸 الــهـــی بــه امــیــد تـــو ‎‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃پیامبرگرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) : 🌺 برمن بسیارصلوات بفرستید که صلوات بر من نوری در قبر، نوری در پل صراط و نوری در بهشت خواهد بود. 📚بحار الانوار، ج۷۹، ص۶۴ ‌‌🌺اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ ‎‌‌‌‌‌‌
💗 رضایت تو... همہ آرزوے مڹ است... لبخند تو... تنہا شاخہ گلي است ڪہ تمام زمیڹ را بہ یڪ اشاره، گلبـ💐ـاراڹ مي‌ڪند... 💗
🌹سلام ارباب خوبم حسین_ع صبح ها را به سلامی به تو پیوند زنم ای سر آغازترین روز خدا صبح بخیر به امیدی که جوابی ز شما می آید گفتم از دور سلامی به شما صبح بخیر 🌹 السَّلامُ علیکَ یٰا 🌹 اباعَبْدِاللّٰه الْحُسَین ‎‌‌‌‌‌