eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
18.8هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
- ناشناس.mp3
60.89M
📻 تجربه نزدیک به مرگ جناب آقای بهروز عظیمی - فایل صوتی نسخه کامل 🖋 ایشان در برنامه " زندگی پس از زندگی " حضور داشتن ولی بخش های شگفت انگیزی از تجربشون اجاز پخش نگرفت که اینجا خودشون تجربه کاملشون رو بیان میکنن
اقای بهروز عظیمی و بخاطر دارید؟ ایشان در برنامه " زندگی پس از زندگی " حضور داشتن ولی بخش های شگفت انگیزی از تجربشون بیان نشد خیلی موارد تجربه رو نگفتند ایشون نه تنها آینده رو دیده بلکه قبل از متولد شدنشون رو هم بهشون نشون دادند
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکر ملائک ۱ ➖ روز بعد که در بیمارستان بستری بودم، چشما
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۸ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می خواهی ببر. ➖ اگر دیدی آن ها خدا را خالصانه صدا می زنند و کمک می خواهند، آن ها را یاری کن. ➖ خوشحال شدم و حرکت کردم گروه بسیاری از ملائک مسلح که شبيه نیروهای نظامی بودند همراه من در آسمان آمدند. ➖ ما به آسمان فلسطین رسیدیم. صدای انفجار و آتش و خون در باریکه غزه نمایان بود. به ملائک اشاره کردم و گفتم: بروید و این صهیونیست های اسرائیلی را نابود کنید. شخصی که پشت سرم بود گفت: نه سنت الهی اینگونه نیست، برای خداوند کاری ندارد که تمام ظالمین را نابود کند، با اراده الهی تمام اينها خواهند مُرد. گفتم: پس شما چگونه کمک می کنید؟ گفت: می بایست شیعیان، با نیت رضای خداوند و جهاد برای نجات مردم، قیام کنند و تمام توان و امکانات خود را به کار گیرند. وقتی در برابر دشمن کم بیاورند، به خداوند توسل کرده و کمک می خواهند. آن گاه این ملائک به کمک آن ها می شتابند. گفتم: یعنی کسی برای رضای خداوند اینجا قیام نکرده و کمک نخواسته است؟ گفت: خودت برو ببین. به سراغ فرماندهان نیروهای نظامی فلسطین رفتم. جمع آن ها جمع بود و در جلسه ای مشغول تصمیم گیری بودند. منتظر بودم که آن ها خالصانه خدا را صدا بزنند تا با ملائک خدا آن ها را یاری کنم، اما باتعجب دیدم که یکی از آن ها گفت: من نامه ای برای اتحادیه عرب نوشتم. آن ها باید در سازمان ملل... دیگری گفت: اين بار با برد موشک های ما شهرهای بیشتری را در اسرائیل هدف قرار می دهيم. یقین داشته باشید بار دیگر دشمن را به زانو در می آوريم. دیگری گفت: فلان رئیس دولت عربی، چند میلیون دلار برای ما آماده کرده، فقط نمی دانیم چطور به غزه انتقال دهيم. آن ديگری گفت: اجازه ندهید پیروزی های ما در مقابل اسرائیل را دیگر گروه های مقاومت به نام خود ثبت کنند. فقط ما هستيم که مشغول مبارزه ایم و... گفتم: واي، این ها که هیچ کدام از خدا حرفی نزدند. من با این گروه ملائک چه کنم؟! ➖ باخودم گفتم با این جماعت ملائک به سوی عراق میروم. داعش به عراق حمله کرده و الان حتماً عراقی ها که بیشترشان شیعه هستند و فرمان مرجعیت را شنیده اند، خالصانه خدا را صدا میزنند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا
🥀ـ﷽ـ🥀 ۲۹ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول دعا بودند و خدا را صدا می زدند. 🍃 خوشحال شدم، اما وقتی خوب توجه کردم دیدم که در عراق هم مانند دیگر کشورهای عربی، عشیره و قوم و طایفه بسیار جایگاه مهمی دارد. بسیاری از رزمندگان عراقی، از قوم و قبیله خودشان حرف می زدند و تلاش داشتند برتری طایفه خودشان را اثبات کنند! 🍃 به سراغ رهبران گروه های جهادی در عراق رفتم. متأسفانه دیدم برخی از آنها که لباس روحانیت بر تن داشتند، به جای پرداختن به مبارزه خالصانه بر ضد داعش، به دنبال حذف رقیب هستند! یعنی عملا کاری می کنند که فلان گروه نظامی شیعه، که با آنها اختلاف سلیقه دارد از بین برود و فقط خودشان در صحنه سیاسی و نظامی عراق یکه تازی کنند! 🍃 برخی هم مانند فرقه... نه تنها از این شرایط ناراحت نبودند، بلکه با خوشحالی، نابودی گروههای مقاومت را نظاره می کردند! 🍃 خیلی ناراحت و پریشان شدم که نه در غزه و نه در عراق نتوانستم کمکی انجام دهم. اما ناامید نشدم و پیش خودم گفتم: تا این ملائک را در اختیار دارم باید به نیروهای مقاومت در منطقه کمک کنم. 🍃 به جماعت ملائک گفتم: عازم يمن می شویم. شیعیان یمن از صعده عازم صنعا شده اند و قیام بزرگی آغاز شده، عربستان نیز از دولت غيرقانوني يمن حمایت کرده و آماده دخالت نظامی است. الان مردم یمن در سختی اند. چاره ای ندارند جز اینکه از خداوند متعال کمک بخواهند. به میان آنها رفتم. نیمه های شب بود و جوانان یمنی کنار هم نشسته بودند. برخی از فرماندهان نیز حضور داشتند. از آنچه گفته می شد و آنچه در دلهای آنها می گذشت، چیزهایی فهمیدم که باز هم ناامید شدم. یکی می گفت: صعده زادگاه ماست، مهد دلیران است. هرگز اجازه نمی دهیم کسی برما حکومت کند. دیگری می گفت: ما جوانان طایفه ... باید نشان دهیم که از تمام جوانان يمن دلیرتر هستیم. آن فرمانده می گفت: تا کی باید زیر سلطه مادی و معنوی عربستان باشیم! ما باید ثابت کنیم که می توانیم یمن را اداره کنیم و... 🍃 به آسمان بازگشتم. از کشورهای مسلمان که درگیر جنگ بودند خارج شدم. یقین کردم که حرف آن شخص درست بود، در هیچ جنگی ندیدم که مسلمانان، تمام هستی خود را به میدان آورده باشند و خالصانه خدا را صدا بزنند تا یاری خدا را ببینند. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۰ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سرسبز رفتم و بار دیگر جماعت میلیونی ملائک مسلح را نظاره کردم. 🍃 از این ناراحت بودم که چرا مردم، خالصانه خدا را نمی خوانند، چرا در راه خدا زحمت نمی کشند تا نصرت و یاری خدا را در زندگی مشاهده کنند. مگر همین اتفاق در کشور ما رخ نداد؟ در ماجرای آزادی خرمشهر، مردم با تمام توان وارد عمل شدند و خالصانه خدا را صدا زدند و خداوند فتح الفتوح را نصیب آنها کرد. بلافاصله نیز حضرت امام پیام داد که خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی اگر یاری و عنایت ویژه خداوند متعال نبود، ما نمی توانستیم با این امکانات مادی به دشمن حمله کنیم و بیش از تعداد نیروی حمله کننده از دشمن اسیر بگیریم. 🍃 اگر شیعیان و مسلمین، مانند همان روزها، خالصانه از خداوند کمک می خواستند، دیگر در خاورمیانه نه اسرائیلی باقی مانده بود، نه دولت های وهابی وابسته به آمریکا و غرب. 🍃 ناراحت بودم. نمیدانستم چه باید کرد. از طرفی برای این همه ظلم و جنگی که در کشورهای اسلامی اتفاق می افتد ناراحت بودم و از طرفی نمی دانستم چه باید کرد؟! 🍃 یکباره همان شخصی که پشت سر من قرار گرفته بود و چهره اش را نمی دیدم، شروع به سخن کرد و گفت: این دکمه را نگاه کن. اگر این را فشار دهم، احدی از دشمنان شما مانند اسرائیل و... زنده نخواهد ماند. اما سنت خدا بر این نیست که این گونه عمل کند. خدا می خواهد شما به جایی برسید. می خواهد شما مبارزه و جهاد کنید. شما اگر خودتان را آماده کنید و خالصانه جهاد کنید و خداوند را بخوانید، عنایت پروردگار متعال را خواهید دید. دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام مانند کفی بر روی آب هستند. بنیاد آنان سست تر از تار عنکبوت است، اما در صورتی که شما محکم و استوار باشید و با عنایت خدا قدم بردارید. این محبت خداوند به شماست که می خواهد این گونه رشد پیدا کنید. 🍃 بعد به من گفت: دیدی چه شد، این ملائک سال های سال است که با تجهیرات کامل، منتظر استغاثه خالصانه شیعیان هستند تا وارد عمل شوند. این ها منتظر حرکتی مخلصانه از شیعیان هستند. بعد با تعجب گفتم: یعنی اگر کسی حرکتی نکند این ملائک کاری نمی کنند؟ گفت: فقط در یک صورت، امام حاضر و معصوم می تواند امر خدا را ابلاغ کند، اگر امام معصوم بخواهد، همه چیز تغییر می کند. بعد ادامه داد: در دوران غیبت، ولی امر مسلمین نیز می تواند به آنها دستور دهد. در همین افکار بودم که منظور از ولی امر مسلمین کیست، يکباره در میان فوج ملائک تصویر بزرگی را دیدم که شمایل حضرت امام و مقام معظم رهبری نمایان بود. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه در هر زمان و دقیقه و ثانیه از یاد مرگ غافل نباشیم کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا در قبر کندن و غسل میت شرکت کردید؟ اگر بله نظراتتونو برای بنده بفرستید بذارم کانال کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ👇 http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۰ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سر
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۱ تأثیر توسل ۱ 🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین باری بود که سر درد من کم شده بود. پزشکان از وضعیت من راضی بودند و می گفتند: اگر حالش بهتر شود فردا به بخش عمومی منتقل خواهد شد. 🌷 آخر شب بود که دوباره از هوش رفتم. این آخرین باری بود که تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردم. 🌷 این بار دوست نداشتم جایی بروم، در این مدت واژه توحید و خداشناسی به گونه دیگری برایم معنا شده بود. دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعا با خدا باشد، می شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می کند. اما اگر از خداوند غفلت کرد و به اسباب و علل مادی دل خوش نمود، به همان اسباب مادی واگذار می شود. در آن شب به آسمان رفتم. دیگر دلم نمی خواست در شهر گشت و گذار کنم. 🌷 ناگهان خودم را در حرم اباعبدالله (علیه‌السلام) دیدم! اما کربلا، کسی چه میداند کربلا کجاست؟! کسی چه میداند که حسین (علیه‌السلام) در پیشگاه خداوند چه مقامی دارد؟! 🌷 سال ۱۳۸۲ و پس از نابودی صدام، برای اولین بار راهی کربلا شدم. خیلی سختی کشیدم. پس از چند روز سختی وارد کربلا شدم و سلامی از صمیم قلب به مولایم عرضه داشتم. در همان لحظات بررسی اعمال، مشاهده کردم که تمام گناهان من، که قبل از ورود به حرم حسینی انجام داده بودم، با یک زیارت خالصانه و با معرفت بخشیده شد. نمی دانید چه حس خوبی داشت. البته بعد از این سفر، با اشتباهات و گناهان، خیلی از اعمال خوبم را نابود کردم. به من نشان می دادند که فلان عمل اشتباه، اعمال خوب آن روز را تباه کرد. 🌷 این را هم بگویم که بررسی اعمال من بسیار سریع انجام شد و در نهایت، به قول کاسبها چیزی توی دخل نماندا یعنی تقریبا هر کار خوبی کرده بودم با کارهای اشتباه نابود شده بود. اما به من گفتند: می توانی وارد بهشت شوی. بهشتی که به طفیلی و به شفاعت نصیبم شده بود. نه اینکه لایق ورود به بهشت پروردگار باشم. من آنچه از بررسی اعمال دیدم، لحظه ای بیشتر طول نکشید. خودم بودم که اعمالم را قضاوت می کردم. خودم مشاهده کردم که چیزی برایم باقی نمانده! 🌷 اما بعد از سفرهای دهه هشتاد به کربلا، چند سالی میشد که توفیق زیارت نداشتم. لذا آن شب وقتی از بیمارستان به سوی کربلا رفتم، بار دیگر با دریایی از نور در آسمان مواجه شدم. وقتی وارد حرم آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) شدم، متوجه شدم که صحن و سرای ایشان دارای سقف شده! این اتفاق در اوایل دهه نود رخ داده بود. از روی فرشها حرکت کردم. همینطور سلام می دادم و زیارت نامه می خواندم. با تعجب به زیبایی حرم آقا و تغییراتی که در حرم ایجاد شده بود توجه می کردم. در بازسازی جدید حرم، در گوشه ای از ایوان، یک ضریح کوچک درست شده بود که مربوط به گودی قتلگاه بود. از همان جا سلام دادم و عقب آمدم. حرم کاملا خلوت بود و کسی متوجه حضور من نبود. یکباره دیدم یک خادم حرم، از همان هایی که کلاه بوقی و عمامه سبز دارند به سمت من آمد. او مرا میدید. یک سینی در دست داشت که دو تا قبض رسید کمک به حرم داخل آن بود. یکی از آنها سفید و نورانی و بزرگ بود که روی آن را نمی توانستم بخوانم و دیگری قبضی کوچکتر بود که پایین آن نوشته شده بود: سیدالکریم. 🌷 به من گفت: یکی از رسیدها برای شما نوشته شده و حساب شده. روی دومی که کوچکتر است خودت هر مبلغی دوست داری بنویس. چقدر نذر داری؟ گفتم: پنجاه هزار تومن. گفت: رسید را بردار، شما شفاعت شدی. 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم... 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۱ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تأثیر توسل ۱ 🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین بار
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۲ تأثیر توسل ۲ 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم، به داخل بدنم کشیده شدم. 🌷 دیدم همسرم بالای سرم نشسته و گریه می کند. خدا را شکر، سردرد من برطرف شده بود. به راحتی می توانستم چشمانم را باز کنم. 🌷 همسرم گفت: «خبر خوب، دکتر اجازه مرخصی داده. فردا مرخص می شوی و با هم به خانه می رویم. من هم دوره شیمی درمانی ام تمام شده.» بعد گفت: «عصر دیروز با یکی از آشنایان به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری رفتم. به ایشان برای سلامتی شما متوسل شدم تا خداوند شما را زودتر شفا دهد.) 🌷 روز بعد حالم خیلی بهتر شده بود. به راحتی از تخت پایین آمدم و توانستم در اتاق راه بروم. همان روز مرخص شدم. با برادر و همسرم از بیمارستان خارج شدیم. گفتم اگر می شود، اول به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم. با اینکه آنها نگران شرایط من بودند ولی قبول کردند. 🌷 در حرم آهسته آهسته راه می رفتم. جلوی قبر آیت الله شاه آبادی خسته شدم و روی یک صندلی که برای خدام بود نشستم. همان لحظه یکی از خادمین حرم جلو آمد و بی مقدمه یک سینی را در مقابلم گرفت که دو دسته قبض داخلش بود. بعد گفت: شما نذری دارید؟ گفتم: بله، پنجاه هزار تومن. پول را پرداخت کردم و یک قبض سفید، شبیه همان قبضی که شب قبل در حرم امام حسین (علیه‌السلام) گرفته بودم به من تحویل داد! روی قبض نوشته شده بود: سیدالکریم! 🌷 من تازه فهمیدم که لقب جناب عبدالعظیم حسنی، سیدالکریم است و بیشتر مردم تهران ایشان را به این نام می خوانند. از طرفی آنجا روایت عجیبی از امام هادی (علیه‌السلام) دیدم. در کتاب کامل الزیارات آمده: ایشان به شخصی که از شهر ری عازم کربلا شده بود فرمودند: اگر قبر عبدالعظیم حسنی که نزد شماست را زیارت کرده باشی، گویی حسین ابن علی (علیهما السلام) را زیارت کرده ای که اهمیت زیارت این بزرگوار را نشان می داد. این ماجرا هم برایم عجیب بود. از آنجا به خانه رفتیم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۲ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تأثیر توسل ۲ 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم، به داخل بدنم ک
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۳ روزهای سخت ۱ 🍂 شرایط همسر من روز به روز بدتر شد. 🍂 صبح تا عصر در اداره بودم و سپس دربه در به دنبال داروهای همسرم. داروی شیمی درمانی کمیاب شده بود. هزینه داروهای همسرم سه برابر حقوق ماهیانه ام بود! از هر کسی که میشد قرض گرفته بودم. تازه وقتی غروب ها به خانه می آمدم، با همسری مواجه بودم که روی تخت افتاده و زندگی من کاملا به هم ریخته بود. اما حق هیچگونه اعتراضی به خودم نمیدادم. با خودم می گفتم: نباید ناشکری کنم. این زن مظلوم و مهربان چند سال است که زندگی ام را سر و سامان داده. خداوند مهربانی که محبتش را دیده ام، شاهد و ناظر اعمال من است. همین کافی است. 🍂 وقتی وارد خانه میشدم، بچه ها گرسنه بودند. غذا درست می کردم، ظرفها را میشستم، زندگی نامرتب را تمیز می کردم و سعی می کردم با همسرم بگو بخند داشته باشم تا درد بیماری را کمتر حس کند. شش ماه بعد، دیگر این شرایط قابل تحمل نبود. یعنی نمی توانستم به بچه ها برسم. آنها هم اهل شیطنت بودند و کسی جز خداوند مراقب آنها نبود. لذا به توصیه خانواده همسرم راهی قم شدیم. 🍂 دوباره از دوستانم پول قرض گرفتم و با پول پیش که در تهران داشتم، در نزدیکی منزل مادر همسرم، خانه ای را رهن کردیم. پنج صبح از قم عازم تهران بودم و پنج عصر از تهران به قم میرفتم. به این امید که روزی همسرم از بند سرطان نجات پیدا کند و دوباره بتواند فرزندانش را در آغوش بگیرد. 🍂 این را هم بگویم؛ بعد از تجربه هایی که در بیمارستان پیدا کردم، نسبت به بسیاری از مسائل از جمله حق الناس حساس بودم. کار من در اداره بیشتر از بقیه بود. صبح ها زودتر می آمدم و عصرها دیرتر می رفتم. مراقب بودم که گرفتار مشکلاتی که مشاهده کردم نشوم. از طرفی در مصرف بیت المال بسیار حساس تر از قبل شده بودم. در یکی از مأموریت ها، دو نفر از دوستان من با کفش روی فرش خانه متهم رفتند. وقتی متهم دستگیر شد، من ماندم و فرش منزل متهم را تمیز کردم. چون آنجا منزل مادرش بود و نمی خواستم این گونه حق الناس به گردن ما باشد. 🍂 اما ماجرایی که در نیمه دوم سال ۹۴ برایم جالب بود، سفر با خانواده و در آن شرایط بحرانی به کربلا بود. در اربعین آن سال به زیارت کربلا رفتم. قبل از رفتن به سفر همسرم اصرار داشت که ایشان را به سفر اربعین ببرم، اما با توجه به وضعیت نامناسب جسمی همسرم، مخالفت کردم و خودم تنها راهی کربلا شدم. در بین راه ضربه شدیدی به پایم خورد، به نحوی که به سختی راه می رفتم. هرطور بود به کربلا رسیدم. وقتی در طی مسیر، زنان و کودکان عراقی را می دیدم که با چه وضعی راهی کربلا هستند، پشیمان شدم که چرا همسرم را که شاید سالهای آخر عمرش را می گذراند، به کربلا نبرده ام. صبح اربعین بعد از نماز صبح زیارت خواندم و سریع به ایران برگشتم. همسرم که خیلی ناراحت بود و آرزوی سفر کربلا را داشت، با حسرت به من نگاه می کرد. یکباره به دلم افتاد و گفتم: میخوای با هم بریم کربلا؟ خیلی خوشحال شد. گفت: این وضعیت بیماری من که تغییر نکرده، لااقل یک سفر کربلا برویم. باور کردنی نیست اما همان روز وسایل را جمع کردم و با دو فرزندم و با پراید شخصی خودمان به مرز مهران رفتیم. صبح روز بعد، در مرز بودیم و همه در حال بازگشت. از مرز عبور کردیم و وارد خاک عراق شدیم. اما هیچ وسیله نقلیه ای پیدا نمیشد. به هر که التماس می کردم ما را سوار نمی کرد. از طرفی من کلا چهارصد هزار تومان پول با خودم آورده بودم، یعنی بیشتر نداشتم. اما آنجا یکی از خودروها همان مبلغ را می خواست تا ما را به کربلا ببرد. با خودم گفتم موکب ها تعطیل شده، برای اسکان و غذا چه کنیم؟ کرایه برگشت چی؟ بسیار خسته بودم. در سفر شخصی خودم، صد کیلومتر را با پای آسیب دیده، پیاده رفته بودم و دیگر نای راه رفتن نداشتم. 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم! 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
🙏خدایا لحظه جان دادن را بر ما آسان بفرما حالا این دنیا، واقعا ارزششو داره که به دستورات خدا عمل نکنیم، نماز نخوانیم و روزه نگیریم؟! دختر خانم ها واقعا این دنیا ارزششو داره ناخن بکاری و لاک بزنی، غسل و وضوت به مشکل بخوره و باطل بشه؟ برای کی میخوای خودتو خوشگل کنی برای کسی که دو روز دیگه ولت میکنه؟ نمیخوای برای خدا روحتو پاک کنی که تا ابد پیشش هستی! دزد ها و مال مردم خورا، که ظلم کردین اینا همه لحظه جان دادن جلو چشات میاد، بیا از الان دنبال حلالیت باش! آقا پسر و دخترانی که عرق و شراب می خورید و با احساسات پاک آدم ها بازی می کنید،لحظه مرگ همشو می بینید، بیایید آدم باشید! خانم محترم که زنا و تن فروشی میکنی و مال حرام در میاری، با فشار قبر میخوای چیکار کنی؟ آقا پسری که خود ارضایی و زنا می کنی با فشار قبر میخوای چیکار کنی؟ بیایید از امروز توبه کنیم و برای خدا باشیم، بخدا اون عالم شرمندگیش از هزار عذاب بدتر،چون می فهمیم خدا هر لحظه نظاره گر اعمال ما بود و ما چقدر با خیال راحت گناه می کردیم. ⚠️یادمان باشد؛ چشم بهم بزنیم تو برزخ هستیم، برید تو قبرستان ها ببینید، چقدر جوان ناکام زده،عجل برسه رفتیم! 🔸️بگو:فرشته مرگ که مأمور قبض روح شماست جان شما را خواهد گرفت و پس از مرگ به سوی خدای خود بازگردانیده می‌شوید.(آیه ۱۱ سوره سجده) 🔹️در روایتی از پیامبر اکرم(ص) آمده است: هیچ خانه‌ای نیست مگر اینکه فرشته مرگ بر در آن خانه در شبانه‌روز پنج بار می‌آید، تا ببیند آیا عمر صاحب این خانه و افرادی که در آن هستند، تمام شده یا نه؟ اگر دید پیمانه آمده و روزی او تمام شده است، مرگ را بر او می‌اندازد و چون سکرات و سختی‌های مرگ تمام وجود او را می‌پوشاند، سروصدای اهل خانه بلند می‌شود موها پریشان می‌گردد،بر سر و صورت می‌زنند و گریه می‌کنند. سپس حضرت فرمود: قسم به کسی که روح و جان من در دست اوست، اگر جایگاه ملک الموت را که بر در خانه ایستاده - ببینند و سخن او را بشنوند، مرده خودشان را فراموش می‌کنند، بلکه برای خودشان اشک می‌ریزند. تا این میت را بر تابوت حمل می‌کنند،روح میت بالای تابوت می‌رود، بال و پر می‌زند و فریاد می‌کشد: ای خانواده من! فرزندان من! دنیا با شما بازی نکند، آنچنان که با من بازی کرد. من از حلال و حرام جمع کردم و برای دیگران گذاشتم. خوشی و شادی‌اش برای آنها اما مسئولیت‌هایش برای من مانده است. بترسید از اینکه مثل آنچه بر من نازل شد بر شما هم فرود آید.(بحارالانوار، ج74) اَللهم عجّل لولیک الفرج🤲 کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا برای خودت گریه کردی؟ به چه دلیل؟ برای من بفرست کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کتاب وسائل الشیعه در باب ابواب غسل میت ۱۷۵ حدیث درباره غسل میت نقل شده است. در روایات غسل دادن میت سبب دوری حرارت آتش از غسل‌دهنده و همراه شدن نوری با او برای ورود به بهشت دانسته شده است. همچنین بنا به روایتی از امام باقر(ع) غسل دادن میت مؤمن سبب آمرزش گناهان غیرکبیره یک سال غسل‌دهنده می‌شود کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
تا حالا برای خودت گریه کردی؟ به چه دلیل؟ برای من بفرست کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http:/
پیامهای مخاطبین کانال بله چون خیلی مورد ظلم و ناحقی تو زندگی قرار گرفتم و میگیرم بدون هیچ حرکتی از سمت خدا 🖤 بله خیلی بخاطر گناهایی ک کردم و اون لحظه خدای بزرگمو نادیده گرفتم😢😢 سلام من یک سوال از شما دارم مگه نمیگن هر کس ظلم کنه خونه خراب کنه تو همین دنیا پس میده..پس چرا الان ۱۰ ساله ظالم سالمه..پس خدا کی جواب میده...😢 سلام من وقتی لباس احرام پوشیدم حس کردم خودم رو دارم کفن میکنم و به حال خودم خیلی گریه کردم . خدایا به بزرگیت قسم میدم از گناهان ما بگذر و ما رو آمرزیده از این دنیا ببر . الهی آمین بیست سال به حال خودم گریه میکنم چون در اوج جوانی شدم سرپرست و هیچ وقت نتونستم برا خودم زندگی کنم طعم خوشبختی نچشیدم ‌اون موقعه که روی سنگ غسالخانه میزارن برای دادن غسل نگاه کن که پولدار باشی فقط ۲ متر کفن میبری با خودت چه فقیر باشی انهم ۲ متر کفن با خودش میبره پس به حال خودت گریه کن و از خدا طلب مغفرت و گذشتگی کن خدا تو به کنندگان را دوست دارد 😢😢😢😢😢😢😢 آره بخاطر گناهانی ک مرتکب شدم تو روزهایی ک جوونتر بودم و بعدش توبه کردم احساس میکنم خدا منو نبخشیده که مشکلاتم تموم شدنی نیست بخاطر همین پایان نماز سجده میکنم واسه خدا و از ته دلم گریه میکنم واسه خودم و پشیمونم از گناهانم و تقاضای عفو میکنم و هر یکشنبه سعی میکنم تا اونجایی ک امکان داره نماز توبه یکشنبه رو بجا بیارم به امید اینکه تاوان گناهانم کم بشه و کم کم خدا منو ببخشه تا آرامش به زندگیم برگرده بیست سال به حال خودم گریه میکنم چون در اوج جوانی شدم سرپرست و هیچ وقت نتونستم برا خودم زندگی کنم طعم خوشبختی نچشیدم سلام من وقتی لباس احرام پوشیدم حس کردم خودم رو دارم کفن میکنم و به حال خودم خیلی گریه کردم . خدایا به بزرگیت قسم میدم از گناهان ما بگذر و ما رو آمرزیده از این دنیا ببر . الهی آمین بله خیلی بخاطر گناهایی ک کردم و اون لحظه خدای بزرگمو نادیده گرفتم😢😢 بله ، من در نماز وقتی میرسم به ایاک نعبد وایاک نستعین اشک میریزم بله خیلییییی،گریه برای امام حسینم و برای مادرشون برای پدرشون برای خواهرشون و دیگرِ عزیزانش...انشالله که شفاعتمان کنن🙏🏻 آره تادلت بخواد ولی نه برای خودم بلکه برای رقیه امام حسین سلام وقت بخیر بله من بحال خودم گریه گردم به یاد مرگ وقبرو قیامت خودم که اون زمان دستم خیلی خالیه گریه کردم به یاد تنهایی خودم شب اول قبر خودم 😭😭 انشاءالله خدا خودش به هممون رحم کنه وشب اول قبرمون آقاامیرالمومنین وخانم حضرت زهرا فرزندانشو به داد هممون برسونه
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۳ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای سخت ۱ 🍂 شرایط همسر من روز به روز بدتر شد. 🍂 صبح تا
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۴ روزهای سخت ۲ 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم! 🍂 از لحظه حرکت ما از تهران، تمام کارها خودبه خود هماهنگ می شد. با اینکه مسیر مرز مهران یک طرفه شده بود، اما با همان خودروی شخصی تا مهران رفتیم. از مهران تا نقطه صفر مرزی با خودروی مرزبانی رفتیم و دقیقا پشت دیوار مرز مهران یک خودرو منتظر ما بود تا به گاراژ عراقی برویم. در صورتی که در سفر اول تمام این مسیر را پیاده رفته بودم. فهمیدم که در این سفر خانوادگی محاسبه نباید داشته باشم. 🍂 یکدفعه یک ماشین عراقی از مقابل ما رد شد، اما برگشت و راننده و برادرش که در کنار او بودند پیاده شدند! نگاهی به ما کردند و گفتند: بیا بالا. گفتم: کرایه چقدر؟ گفت: مجانی. سوار شدیم و حرکت کرد. تا خود نجف این دو نفر گریه می کردند. بعد هم بدون گرفتن کرایه، ما را به حرم رساندند. در راه وقتی مأموران امنیتی جلوی ماشین ها را می گرفتند، از راه دیگری رفت تا حسابی ما را به حرم نزدیک کند. 🍂 کمی عربی بلد بودم. با آنها صحبت کردم که شما ابتدا رد شدید و می خواستید بروید کربلا برای بازگرداندن زائرین، چی شد یکدفعه ایستادید و... راننده گفت: اسم من امین است و اسم برادرم ایمن. برادرم مدتی قبل خواب دیده بود که آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) به او فرمودند: چرا به زائران ما توجه نمی کنی؟ برادرم همان موقع از خواب پرید. می گفت: من در کنار آقا، دیدم که یک آقا و خانم بودند و دو تا بچه داشتند. ظاهراً آن خانم مریض بود. برای همین وقتی از جلوی شما عبور کردیم، یکباره برادرم گفت: نگه دار، اینها همان خانواده اند! 🍂 اما در نجف باز هم نگران اسکان و غذا بودم. هنوز هم توكل من قوی نبود. در حرم بودم که برادر همسرم را دیدم. خیلی از دیدن ما خوشحال شد. او در ستاد فعالیت می کرد و محل اسکان خوب و غذا برای ما آماده نمود. بعد هم به کربلا رفتیم و در خلوتی حرم، زیارتی دلچسب داشتیم و برگشتیم. 🍂 خلاصه این کربلا رفتن ما هم ماجرای جالبی شد. دست عنایت الهی را به خوبی حس کردیم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۴ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای سخت ۲ 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنای
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۵ روزهای بی تو بودن 🥀 در همان روزهایی که کار آموزش و مسائل امنیتی خیلی زیاد شده بود، یک روز به مادر همسرم زنگ زدم و گفتم: اینجا کارهایم خیلی زیاد است، اگر امکان دارد امشب را پیش همسرم و بچه‌ها بمانيد، من فردا عصر می آیم. 🥀 کمی به کارها رسیدم و نیمه‌های شب در اداره خوابیدم. در عالم خواب دیدم که مادر بزرگ مرحومم که مرا خیلی دوست داشت، بالا سر دیگ ایستاده و مشغول پخت غذاست. رفتم و گفتم: به به، چطورید؟ به ما هم از این غذا می دهید؟ گفت: نه، برای شما نیست. همسرت داره میاد، برای او دارم آش درست می کنم. از خواب پریدم. ترسیدم. خدایا این چه خوابی بود؟ توی دفتر کار نماز صبح را خواندم. بلافاصله بعد از نماز، گوشی من زنگ خورد. از این تماسهای بد وقت همیشه ترس داشتم. مادر همسرم بود. رنگ از چهره ام پرید. سلام کردم، اما او پشت گوشی ناله میزد و گریه می کرد... عصر روز بعد نشسته بودم کنار قبر همسرم. 🥀 به اتفاقات این دو سال فکر میکردم. از سال ۱۳۹۳ که من به بیمارستان رفتم تا سال ۱۳۹۵ که همسرم از دستم رفت. خداوند پس از ماجرای بیمارستانم، امتحانات سختی از من گرفت. اما هیچ گاه ناشکری نکردم. گفتم خدایا توفیق بده که بعد از این هم بنده ات باشم و ناشکری نکنم. 🥀 قبل از چهلم همسرم بود که از طريق رصد نیروهای نفوذی، گزارشی برای ما ارسال شد که یک تیم خرابکار از مرزهای غربی وارد کشور شده اند. من با یک تیم ویژه به دنبال آنها رفتیم. از طرفی نگران بودم که به مراسم چهلم همسرم نرسم و از طرفی می دانستم که اگر این تیم وارد کشور شود، خسارت جبران ناپذیری رقم خواهد زد. در آخرین تعقیب و گریز، توانستیم تمام اعضای این تیم را دستگیر کنیم. 🥀 بلافاصله راهی قم شدم. یک ساعت قبل از شروع مراسم رسیدم، اما با برخوردهای سرد خانواده همسرم مواجه شدم. یکی از مسئولین امنیتی همراه من آمد و برای خانواده همسرم توضیح داد که من در این مدت چه کردم. اما آنها ناراحت بودند و می گفتند چرا دیر آمدی! بچه های من که چند سالی محبت مادر را ندیده بودند، حسابی افسرده و پرخاشگر شده بودند. آن زمان زهرا هشت ساله و محمدعلی شش ساله بود. خانواده همسرم به من گفتند که فرزندانت، به دلیل از دست دادن مادر، باید در کنار خودت باشند، آنها را بردار و ببَر! 🥀 با آنها صحبت کردم که پول پیش منزل را بگیرم تا بتوانم در تهران جایی را رهن کنم. اما گفتند پول پیش را گرفتیم و خرج کفن و دفن و مراسم ها کردیم. پول پیش منزل من در قم از بین رفت. می خواستم بچه‌ها را بیاورم تهران و خانه ای اجاره کنم، اما چیزی نمانده بود. نفس عمیقی کشیدم. 🥀 رفتم سر مزار همسرم و حسابی گریه کردم. من و او، عاشق و معشوق بودیم. حسابی همدیگر را دوست داشتیم. حالا باید میماندم و در فراق او، با حجم کار بسیار بالا، دو فرزندم را هم بزرگ می کردم. از طرفی هیچ جایی در تهران نداشتم. نه خانه‌ای، نه پولی که جایی را اجاره کنم، نه وسایل زندگی و... 🥀 دست بچه ها را گرفتم و به سوی تهران آمدیم. دخترم را به خانه برادرم بردم و پسرم را به منزل مادرم. گفتم: چند وقتی از این دو تا مراقبت کنید. من هم در اداره مشغول بودم وشبها نیز همان جا می خوابیدم. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا هفت مرده غسل و کفن کنم گناهانم بخشیده میشه؟ کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه این روز رو تجربه میکنیم امروز یا فردا کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5