فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دید تلسکوپی
بررسی روایت پر تکرار از دید تلسکوپی و بررسی آن
✅ هرروز ساعت 17:15
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠رمز شاه چراغ
آگاهی روح تجربهگر به اتفاقات پیرامون جسم
✅ هرروز ساعت 17:15
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠زیارت امیرالمومنین
دیدار تجربه گر خردسال با امام علی (ع) در علم برزخ
✅ هرروز ساعت 17:15
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دیدن نادیدنی ها
روح تجربه گری که باطن انسان ها را تشخیص میداد
✅ هرروز ساعت 17:15
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آغاز دیدار
دکلمه بسیار زیبا و احساسی تجربهگر خردسال در قسمت آخر برنامه فصل پنجم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ
http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۵ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ کوچکترین ظلم 📌 همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود، هیچ عمل نا
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
جان در مقابل جان
➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در نوجوانی کلمه جبار را برای آدمهای زورگو و ستمگر به کار می بردیم. همیشه برایم سؤال بود که چرا عبارت جبار از صفات پروردگار مهربان ماست. تا اینکه استاد ما فرمودند: یکی از معانی کلمه جبار، جبران کننده است. خداوند متعال، آنچه را که در راه او و در مسیر او هزینه کرده باشی، برایت جبران می کند.
➖ حتی اگر برای رضای خدا قدمی برداشته و یا کار کوچکی انجام دهی، خواهی دید که چندین برابر آن را به تو باز می گرداند.
➖ از طرفی مطالبی در بررسی اعمال خودم مشاهده کردم که خیلی آموزنده و جالب بود. مثلا من از سنین جوانی برای هدایت جوانان محل و دوستانم خیلی وقت می گذاشتم. هیئت و برنامه های فرهنگی راه اندازی می کردیم تا بتوانیم در رشد معنوی جوانان تأثیرگذار باشیم. در دوره جوانی کمتر از حالا احتیاط می کردم. بارها مرگ را به چشم خود دیدم. دو بار نزدیک بود در سد درودزن استان فارس غرق شوم.
➖ یک بار کاملاً مرگ را حس کردم. مریضی های سخت هم برایم پیش آمد که فکر نمی کردم از آن مریضی ها نجات پیدا کنم، اما خداوند در حق من لطف کرد.
➖ حداقل سه بار هم در سانحه رانندگی باید از دنیا می رفتم. یعنی هر کسی به صحنه تصادف نگاه می کرد، می گفت: تو چطور زنده ماندی؟ چطور هنوز سالمی؟
➖ در بررسی اعمال، جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود: «جان در مقابل جان» به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت، جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی، ما هم جان تو را از حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم.
➖ حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد، همان هم
عنایت پروردگار بود. آنجا معنای آیه «ان تنصروا الله ينصرکم...» را کامل متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری می کند.
➖ خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند می خواهد که ما خالصانه وارد میدان عمل برای رضای خدا شویم. می خواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم.
➖ من این را فهمیدم که هرکسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد. اصلا بازگشت من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی به مأموریت رفتم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ جان در مقابل جان ➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
جان در مقابل جان
➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در نوجوانی کلمه جبار را برای آدمهای زورگو و ستمگر به کار می بردیم. همیشه برایم سؤال بود که چرا عبارت جبار از صفات پروردگار مهربان ماست. تا اینکه استاد ما فرمودند: یکی از معانی کلمه جبار، جبران کننده است. خداوند متعال، آنچه را که در راه او و در مسیر او هزینه کرده باشی، برایت جبران می کند.
➖ حتی اگر برای رضای خدا قدمی برداشته و یا کار کوچکی انجام دهی، خواهی دید که چندین برابر آن را به تو باز می گرداند.
➖ از طرفی مطالبی در بررسی اعمال خودم مشاهده کردم که خیلی آموزنده و جالب بود. مثلا من از سنین جوانی برای هدایت جوانان محل و دوستانم خیلی وقت می گذاشتم. هیئت و برنامه های فرهنگی راه اندازی می کردیم تا بتوانیم در رشد معنوی جوانان تأثیرگذار باشیم. در دوره جوانی کمتر از حالا احتیاط می کردم. بارها مرگ را به چشم خود دیدم. دو بار نزدیک بود در سد درودزن استان فارس غرق شوم.
➖ یک بار کاملاً مرگ را حس کردم. مریضی های سخت هم برایم پیش آمد که فکر نمی کردم از آن مریضی ها نجات پیدا کنم، اما خداوند در حق من لطف کرد.
➖ حداقل سه بار هم در سانحه رانندگی باید از دنیا می رفتم. یعنی هر کسی به صحنه تصادف نگاه می کرد، می گفت: تو چطور زنده ماندی؟ چطور هنوز سالمی؟
➖ در بررسی اعمال، جمله ای دیدم که برایم جالب بود. نوشته شده بود: «جان در مقابل جان» به من فهماندند که تو در مسجد و هیئت، جان بسیاری از افراد را از اینکه آلوده به فساد و گمراهی و مواد بشوند نجات دادی، ما هم جان تو را از حوادث و گرفتاری ها حفظ کردیم.
➖ حتی به من نشان داده شد که چون خالصانه برای خداوند وقت گذاشتی، ما هم به تو سفر اول کربلا را هدیه دادیم. یعنی همان سفر اول که باعث بخشش تمامی گناهان قبلی من شد، همان هم
عنایت پروردگار بود. آنجا معنای آیه «ان تنصروا الله ينصرکم...» را کامل متوجه شدم. شما (دین) خداوند را یاری کنید، خداوند نیز شما را یاری می کند.
➖ خدا به تعداد و نفرات ما کار ندارد. خداوند می خواهد که ما خالصانه وارد میدان عمل برای رضای خدا شویم. می خواهد که ما هر چه در توان داریم در راه او به کار گیریم.
➖ من این را فهمیدم که هرکسی برای حفظ کشور و نظام اسلامی قدمی بردارد، خداوند او را به بهترین نحو یاری خواهد کرد. اصلا بازگشت من به همین دلیل بود. من خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی به مأموریت رفتم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ جان در مقابل جان ➖ بارها شنیده بودم که خداوند جبار است. در
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۷
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
لشکر ملائک ۱
➖ روز بعد که در بیمارستان بستری بودم، چشمانم را به سختی باز کردم، همسرم و دو برادرم بالايی سرم بودند.
تلويزيون در مقابل من روشن بود. برادرانم اخبار را پیگیری میکردند. پرسیدم چی شده؟
گفتند: اسرائیل دوباره به غزه حمله کرده.
➖ من تا نگاهم به تلویزیون افتاد دیدم یک جوان فلسطینی پیکر پاره پاره یک کودک را از زیر آوار درآورد و رو به دوربین گرفت.همین یک صحنه کافی بود که حالم دوباره بد شود و از هوش بروم.
➖ این بار خیلی سریع از بدنم خارج شدم. وقتی خروج از بدن را حس می کردم، روحیه و شرایط خوبی داشتم.
هرکسی و هر چیزی را می دیدم، به ذات او پی می بردم و حتی می توانستم بفهمم در فکرش چه می گذرد، لذا خیلی دوست داشتم دراین حالت باشم.
➖ مثلا همان جا تا به خانم خودم نگاه کردم فهمیدم از چیری نگران است. همسرم خیلی آرزوی رانندگی داشت. روزی که من به ماموریت رفتم و قبل از اینکه برای شیمی درمانی بستری شود، همسرم با ماشین من رانندگی نمود و با یک نیسان تصادف کرد. اما چیزی به من نگفت. يعنی زمانی پیش نیامد که حرفی بزند. اما من با یک نگاه همه چیز را میفهمیدم!
➖ من می دیدم که برخی دوستانم به دیدنم میآیند و پشت شیشه اتاق ایزوله مرا میبینند، اما چه در سر دارند و به چه چیزی فکر می کنند!
➖ آن روز، وقتی پاره های بدن آن کودک غزه را از تلویزیون دیدم، در درونم فریاد زدم و گفتم: خدايا تو این همه ظلم بر مسلمانان را میبینی، پس کِی از ظالمین انتقام میگیری؟ خدایا چند دهه است که مردم مظلوم فلسطین با دشمن صهیونیست می جنگند و شهید میدهند، اما آمریکا و سازمان ملل و شورای امنیت هیچ کاری انجام نمی دهند، خدایا...
➖ یکباره دیدم در یک دشت باز و سرسبز ایستاده ام. نگاهم به آسمان افتاد. تا آن زمان آسمان را این گونه ندیده بودم. هوا روشن و وسط روز بود، اما تعداد بسیار زیادی از ملائک خداوند را دیدم که کاملاً مسلح بوده و زره پوشیده و آماده رزم بودند!
آن ها بر مرکب هایی سوار بودند و آن قدر زیاد بودند که نیمی از آسمان تیره و تار شده بود! گویی خداوند میلیون ها ملک را شبیه به رزمندگان ما خلق کرده بود! باخودم گفتم اين همه رزمنده کجا بودند؟ نکند برای نابودی اسرائیل می خواهند بروند؟
➖ پشت سرم در سمت چپ، یک شخص با ابهت با ده ها محافظ ایستاده بود، اما چهره اش را نمی دیدم. به من گفت سؤالی داری؟
من که تمام فکرم جهاد و نبرد با اسرائيل بود گفتم: اين همه مبارز، اين همه رزمنده در آسمان چه می کنند؟
گفت: این ها ملائک الهی هستند. امر خدا به دست این هاست. هرجا خداوند بخواهد کاری انجام دهد توسط اين ملائک انجام می شود.
گفتم امر خدا یعنی چه؟
گفت: امور و فرامین خاص خداوند که مقدر می شود در زمین انجام شود را امر خداوند می گویند.
بعد ادامه داد: یعنی اگر خداوند متعال بخواهد در زمین کاری انجام دهد که به مردم مرتبط باشد، این ملائک آن را انجام می دهند.
➖ پرسیدم: پس چرا مسلح هستند؟
گفت: هرجا که شیعیان برای رضای خداوند قیام کنند و تمام توان خود را به کار گیرند اما کم بیاورند و از خدا کمک بخواهند، خداوند گروهی از اين فرشتگان مسلح را مامور میکند که به یاری آن ها بروند.
➖ یکباره یاد جنگ بدر در زمان پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) افتادم. مسلمانان با تمام توان مقابل دشمن ایستادند اما معلوم بود در مقابل دشمن شان کم می آورند، اما خداوند طبق آیات قرآن، با ملائک آن ها را یاری کرد.
➖ گفتم: من الان دیدم که در غزه چگونه به مسلمین حمله شده. چرا به آن ها کمک نمی کنید؟
گفت: نه، کسی قیام نکرده و کمکی نخواسته.
گفتم خودم دیدم که مردم مظلوم غزه زیر بمباران قرار دارند و کمک میخواهند.
گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می خواهی ببر.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکر ملائک ۱ ➖ روز بعد که در بیمارستان بستری بودم، چشما
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۸
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
لشکرملائک ۲
➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا که می خواهی ببر.
➖ اگر دیدی آن ها خدا را خالصانه صدا می زنند و کمک می خواهند، آن ها را یاری کن.
➖ خوشحال شدم و حرکت کردم گروه بسیاری از ملائک مسلح که شبيه نیروهای نظامی بودند همراه من در آسمان آمدند.
➖ ما به آسمان فلسطین رسیدیم. صدای انفجار و آتش و خون در باریکه غزه نمایان بود. به ملائک اشاره کردم و گفتم: بروید و این صهیونیست های اسرائیلی را نابود کنید.
شخصی که پشت سرم بود گفت: نه سنت الهی اینگونه نیست، برای خداوند کاری ندارد که تمام ظالمین را نابود کند، با اراده الهی تمام اينها خواهند مُرد.
گفتم: پس شما چگونه کمک می کنید؟ گفت: می بایست شیعیان، با نیت رضای خداوند و جهاد برای نجات مردم، قیام کنند و تمام توان و امکانات خود را به کار گیرند. وقتی در برابر دشمن کم بیاورند، به خداوند توسل کرده و کمک می خواهند. آن گاه این ملائک به کمک آن ها می شتابند.
گفتم: یعنی کسی برای رضای خداوند اینجا قیام نکرده و کمک نخواسته است؟ گفت: خودت برو ببین.
به سراغ فرماندهان نیروهای نظامی فلسطین رفتم. جمع آن ها جمع بود و در جلسه ای مشغول تصمیم گیری بودند. منتظر بودم که آن ها خالصانه خدا را صدا بزنند تا با ملائک خدا آن ها را یاری کنم، اما باتعجب دیدم که یکی از آن ها گفت: من نامه ای برای اتحادیه عرب نوشتم. آن ها باید در سازمان ملل...
دیگری گفت: اين بار با برد موشک های ما شهرهای بیشتری را در اسرائیل هدف قرار می دهيم. یقین داشته باشید بار دیگر دشمن را به زانو در می آوريم.
دیگری گفت: فلان رئیس دولت عربی، چند میلیون دلار برای ما آماده کرده، فقط نمی دانیم چطور به غزه انتقال دهيم.
آن ديگری گفت: اجازه ندهید پیروزی های ما در مقابل اسرائیل را دیگر گروه های مقاومت به نام خود ثبت کنند. فقط ما هستيم که مشغول مبارزه ایم و...
گفتم: واي، این ها که هیچ کدام از خدا حرفی نزدند. من با این گروه ملائک چه کنم؟!
➖ باخودم گفتم با این جماعت ملائک به سوی عراق میروم. داعش به عراق حمله کرده و الان حتماً عراقی ها که بیشترشان شیعه هستند و فرمان مرجعیت را شنیده اند، خالصانه خدا را
صدا میزنند.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ لشکرملائک ۲ ➖ گفت: شما پنجاه هزار ملک را همراه خود به هرکجا
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۲۹
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
فقط برای خدا
🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول دعا بودند و خدا را صدا می زدند.
🍃 خوشحال شدم، اما وقتی خوب توجه کردم دیدم که در عراق هم مانند دیگر کشورهای عربی، عشیره و قوم و طایفه بسیار جایگاه مهمی دارد. بسیاری از رزمندگان عراقی، از قوم و قبیله خودشان حرف می زدند و تلاش داشتند برتری طایفه خودشان را اثبات کنند!
🍃 به سراغ رهبران گروه های جهادی در عراق رفتم. متأسفانه دیدم برخی از آنها که لباس روحانیت بر تن داشتند، به جای پرداختن به مبارزه خالصانه بر ضد داعش، به دنبال حذف رقیب هستند! یعنی عملا کاری می کنند که فلان گروه نظامی شیعه، که با آنها اختلاف سلیقه دارد از بین برود و فقط خودشان در صحنه سیاسی و نظامی عراق یکه تازی کنند!
🍃 برخی هم مانند فرقه... نه تنها از این شرایط ناراحت نبودند، بلکه با خوشحالی، نابودی گروههای مقاومت را نظاره می کردند!
🍃 خیلی ناراحت و پریشان شدم که نه در غزه و نه در عراق نتوانستم کمکی انجام دهم. اما ناامید نشدم و پیش خودم گفتم: تا این ملائک را در اختیار دارم باید به نیروهای مقاومت در منطقه کمک کنم.
🍃 به جماعت ملائک گفتم: عازم يمن می شویم. شیعیان یمن از صعده عازم صنعا شده اند و قیام بزرگی آغاز شده، عربستان نیز از دولت غيرقانوني يمن حمایت کرده و آماده دخالت نظامی است. الان مردم یمن در سختی اند. چاره ای ندارند جز اینکه از خداوند متعال کمک بخواهند. به میان آنها رفتم. نیمه های شب بود و جوانان یمنی کنار هم نشسته بودند. برخی از فرماندهان نیز حضور داشتند. از آنچه گفته می شد و آنچه در دلهای آنها می گذشت، چیزهایی فهمیدم که باز هم ناامید شدم. یکی می گفت: صعده زادگاه ماست، مهد دلیران است. هرگز اجازه نمی دهیم کسی برما حکومت کند. دیگری می گفت: ما جوانان طایفه ... باید نشان دهیم که از تمام جوانان يمن دلیرتر هستیم. آن فرمانده می گفت: تا کی باید زیر سلطه مادی و معنوی عربستان باشیم! ما باید ثابت کنیم که می توانیم یمن را اداره کنیم و...
🍃 به آسمان بازگشتم. از کشورهای مسلمان که درگیر جنگ بودند خارج شدم. یقین کردم که حرف آن شخص درست بود، در هیچ جنگی ندیدم که مسلمانان، تمام هستی خود را به میدان آورده باشند و خالصانه خدا را صدا بزنند تا یاری خدا را ببینند.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۲۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ فقط برای خدا 🍃 به میان رزمندگان و مجاهدین عراقی رفتم. مشغول
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۰
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
ولی امر
🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سرسبز رفتم و بار دیگر جماعت میلیونی ملائک مسلح را نظاره کردم.
🍃 از این ناراحت بودم که چرا مردم، خالصانه خدا را نمی خوانند، چرا در راه خدا زحمت نمی کشند تا نصرت و یاری خدا را در زندگی مشاهده کنند. مگر همین اتفاق در کشور ما رخ نداد؟ در ماجرای آزادی خرمشهر، مردم با تمام توان وارد عمل شدند و خالصانه خدا را صدا زدند و خداوند فتح الفتوح را نصیب آنها کرد. بلافاصله نیز حضرت امام پیام داد که خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی اگر یاری و عنایت ویژه خداوند متعال نبود، ما نمی توانستیم با این امکانات مادی به دشمن حمله کنیم و بیش از تعداد نیروی حمله کننده از دشمن اسیر بگیریم.
🍃 اگر شیعیان و مسلمین، مانند همان روزها، خالصانه از خداوند کمک می خواستند، دیگر در خاورمیانه نه اسرائیلی باقی مانده بود، نه دولت های وهابی وابسته به آمریکا و غرب.
🍃 ناراحت بودم. نمیدانستم چه باید کرد. از طرفی برای این همه ظلم و جنگی که در کشورهای اسلامی اتفاق می افتد ناراحت بودم و از طرفی نمی دانستم چه باید کرد؟!
🍃 یکباره همان شخصی که پشت سر من قرار گرفته بود و چهره اش را نمی دیدم، شروع به سخن کرد و گفت: این دکمه را نگاه کن. اگر این را فشار دهم، احدی از دشمنان شما مانند اسرائیل و... زنده نخواهد ماند. اما سنت خدا بر این نیست که این گونه عمل کند. خدا می خواهد شما به جایی برسید. می خواهد شما مبارزه و جهاد کنید. شما اگر خودتان را آماده کنید و خالصانه جهاد کنید و خداوند را بخوانید، عنایت پروردگار متعال را خواهید دید. دشمنان اهل بیت علیهمالسلام مانند کفی بر روی آب هستند. بنیاد آنان سست تر از تار عنکبوت است، اما در صورتی که شما محکم و استوار باشید و با عنایت خدا قدم بردارید. این محبت خداوند به شماست که می خواهد این گونه رشد پیدا کنید.
🍃 بعد به من گفت: دیدی چه شد، این ملائک سال های سال است که با تجهیرات کامل، منتظر استغاثه خالصانه شیعیان هستند تا وارد عمل شوند. این ها منتظر حرکتی مخلصانه از شیعیان هستند. بعد با تعجب گفتم: یعنی اگر کسی حرکتی نکند این ملائک کاری نمی کنند؟ گفت: فقط در یک صورت، امام حاضر و معصوم می تواند امر خدا را ابلاغ کند، اگر امام معصوم بخواهد، همه چیز تغییر می کند. بعد ادامه داد: در دوران غیبت، ولی امر مسلمین نیز می تواند به آنها دستور دهد. در همین افکار بودم که منظور از ولی امر مسلمین کیست، يکباره در میان فوج ملائک تصویر بزرگی را دیدم که شمایل حضرت امام و مقام معظم رهبری نمایان بود.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۰ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ ولی امر 🍃 از آنچه دیدم حسابی به هم ریخته بودم، به آن دشت سر
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۱
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
تأثیر توسل ۱
🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین باری بود که سر درد من کم شده بود. پزشکان از وضعیت من راضی بودند و می گفتند: اگر حالش بهتر شود فردا به بخش عمومی منتقل خواهد شد.
🌷 آخر شب بود که دوباره از هوش رفتم. این آخرین باری بود که تجربه نزدیک به مرگ پیدا کردم.
🌷 این بار دوست نداشتم جایی بروم، در این مدت واژه توحید و خداشناسی به گونه دیگری برایم معنا شده بود. دیگر یقین داشتم تا خداوند نخواهد، هیچ اتفاقی نمی افتد. مطمئن بودم که اگر انسانی واقعا با خدا باشد، می شود اراده خدا، یعنی خداوند او را در هر شرایطی یاری می کند. اما اگر از خداوند غفلت کرد و به اسباب و علل مادی دل خوش نمود، به همان اسباب مادی واگذار می شود. در آن شب به آسمان رفتم. دیگر دلم نمی خواست در شهر گشت و گذار کنم.
🌷 ناگهان خودم را در حرم اباعبدالله (علیهالسلام) دیدم! اما کربلا، کسی چه میداند کربلا کجاست؟! کسی چه میداند که حسین (علیهالسلام) در پیشگاه خداوند چه مقامی دارد؟!
🌷 سال ۱۳۸۲ و پس از نابودی صدام، برای اولین بار راهی کربلا شدم.
خیلی سختی کشیدم. پس از چند روز سختی وارد کربلا شدم و سلامی از صمیم قلب به مولایم عرضه داشتم. در همان لحظات بررسی اعمال، مشاهده کردم که تمام گناهان من، که قبل از ورود به حرم حسینی انجام داده بودم، با یک زیارت خالصانه و با معرفت بخشیده شد. نمی دانید چه حس خوبی داشت. البته بعد از این سفر، با اشتباهات و گناهان، خیلی از اعمال خوبم را نابود کردم. به من نشان می دادند که فلان عمل اشتباه، اعمال خوب آن روز را تباه کرد.
🌷 این را هم بگویم که بررسی اعمال من بسیار سریع انجام شد و در نهایت، به قول کاسبها چیزی توی دخل نماندا یعنی تقریبا هر کار خوبی کرده بودم با کارهای اشتباه نابود شده بود. اما به من گفتند: می توانی وارد بهشت شوی. بهشتی که به طفیلی و به شفاعت نصیبم شده بود. نه اینکه لایق ورود به بهشت پروردگار باشم. من آنچه از بررسی اعمال دیدم، لحظه ای بیشتر طول نکشید. خودم بودم که اعمالم را قضاوت می کردم. خودم مشاهده کردم که چیزی برایم باقی نمانده!
🌷 اما بعد از سفرهای دهه هشتاد به کربلا، چند سالی میشد که توفیق زیارت نداشتم. لذا آن شب وقتی از بیمارستان به سوی کربلا رفتم، بار دیگر با دریایی از نور در آسمان مواجه شدم. وقتی وارد حرم آقا اباعبدالله (علیهالسلام) شدم، متوجه شدم که صحن و سرای ایشان دارای سقف شده! این اتفاق در اوایل دهه نود رخ داده بود. از روی فرشها حرکت کردم. همینطور سلام می دادم و زیارت نامه می خواندم. با تعجب به زیبایی حرم آقا و تغییراتی که در حرم ایجاد شده بود توجه می کردم. در بازسازی جدید حرم، در گوشه ای از ایوان، یک ضریح کوچک درست شده بود که مربوط به گودی قتلگاه بود. از همان جا سلام دادم و عقب آمدم. حرم کاملا خلوت بود و کسی متوجه حضور من نبود. یکباره دیدم یک خادم حرم، از همان هایی که کلاه بوقی و عمامه سبز دارند به سمت من آمد. او مرا میدید. یک سینی در دست داشت که دو تا قبض رسید کمک به حرم داخل آن بود. یکی از آنها سفید و نورانی و بزرگ بود که روی آن را نمی توانستم بخوانم و دیگری قبضی کوچکتر بود که پایین آن نوشته شده بود: سیدالکریم.
🌷 به من گفت: یکی از رسیدها برای شما نوشته شده و حساب شده. روی دومی که کوچکتر است خودت هر مبلغی دوست داری بنویس. چقدر نذر داری؟ گفتم: پنجاه هزار تومن. گفت: رسید را بردار، شما شفاعت شدی.
🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم...
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۱ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تأثیر توسل ۱ 🌷 شب دهم بستری من در اتاق ایزوله بود. اولین بار
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۲
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
تأثیر توسل ۲
🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم، به داخل بدنم کشیده شدم.
🌷 دیدم همسرم بالای سرم نشسته و گریه می کند. خدا را شکر، سردرد من برطرف شده بود. به راحتی می توانستم چشمانم را باز کنم.
🌷 همسرم گفت: «خبر خوب، دکتر اجازه مرخصی داده. فردا مرخص می شوی و با هم به خانه می رویم. من هم دوره شیمی درمانی ام تمام شده.» بعد گفت: «عصر دیروز با یکی از آشنایان به زیارت حضرت عبدالعظیم در شهرری رفتم. به ایشان برای سلامتی شما متوسل شدم تا خداوند شما را زودتر شفا دهد.)
🌷 روز بعد حالم خیلی بهتر شده بود. به راحتی از تخت پایین آمدم و توانستم در اتاق راه بروم. همان روز مرخص شدم. با برادر و همسرم از بیمارستان خارج شدیم. گفتم اگر می شود، اول به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم. با اینکه آنها نگران شرایط من بودند ولی قبول کردند.
🌷 در حرم آهسته آهسته راه می رفتم. جلوی قبر آیت الله شاه آبادی خسته شدم و روی یک صندلی که برای خدام بود نشستم. همان لحظه یکی از خادمین حرم جلو آمد و بی مقدمه یک سینی را در مقابلم گرفت که دو دسته قبض داخلش بود. بعد گفت: شما نذری دارید؟
گفتم: بله، پنجاه هزار تومن. پول را پرداخت کردم و یک قبض سفید، شبیه همان قبضی که شب قبل در حرم امام حسین (علیهالسلام) گرفته بودم به من تحویل داد! روی قبض نوشته شده بود: سیدالکریم!
🌷 من تازه فهمیدم که لقب جناب عبدالعظیم حسنی، سیدالکریم است و بیشتر مردم تهران ایشان را به این نام می خوانند. از طرفی آنجا روایت عجیبی از امام هادی (علیهالسلام) دیدم. در کتاب کامل الزیارات آمده: ایشان به شخصی که از شهر ری عازم کربلا شده بود فرمودند: اگر قبر عبدالعظیم حسنی که نزد شماست را زیارت کرده باشی، گویی حسین ابن علی (علیهما السلام) را زیارت کرده ای که اهمیت زیارت این بزرگوار را نشان می داد. این ماجرا هم برایم عجیب بود. از آنجا به خانه رفتیم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۲ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ تأثیر توسل ۲ 🌷 به محض اینکه رسید را برداشتم، به داخل بدنم ک
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۳
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
روزهای سخت ۱
🍂 شرایط همسر من روز به روز بدتر شد.
🍂 صبح تا عصر در اداره بودم و سپس دربه در به دنبال داروهای همسرم. داروی شیمی درمانی کمیاب شده بود. هزینه داروهای همسرم سه برابر حقوق ماهیانه ام بود! از هر کسی که میشد قرض گرفته بودم. تازه وقتی غروب ها به خانه می آمدم، با همسری مواجه بودم که روی تخت افتاده و زندگی من کاملا به هم ریخته بود. اما حق هیچگونه اعتراضی به خودم نمیدادم. با خودم می گفتم: نباید ناشکری کنم. این زن مظلوم و مهربان چند سال است که زندگی ام را سر و سامان داده. خداوند مهربانی که محبتش را دیده ام، شاهد و ناظر اعمال من است. همین کافی است.
🍂 وقتی وارد خانه میشدم، بچه ها گرسنه بودند. غذا درست می کردم، ظرفها را میشستم، زندگی نامرتب را تمیز می کردم و سعی می کردم با همسرم بگو بخند داشته باشم تا درد بیماری را کمتر حس کند. شش ماه بعد، دیگر این شرایط قابل تحمل نبود. یعنی نمی توانستم به بچه ها برسم. آنها هم اهل شیطنت بودند و کسی جز خداوند مراقب آنها نبود. لذا به توصیه خانواده همسرم راهی قم شدیم.
🍂 دوباره از دوستانم پول قرض گرفتم و با پول پیش که در تهران داشتم، در نزدیکی منزل مادر همسرم، خانه ای را رهن کردیم. پنج صبح از قم عازم تهران بودم و پنج عصر از تهران به قم میرفتم. به این امید که روزی همسرم از بند سرطان نجات پیدا کند و دوباره بتواند فرزندانش را در آغوش بگیرد.
🍂 این را هم بگویم؛ بعد از تجربه هایی که در بیمارستان پیدا کردم، نسبت به بسیاری از مسائل از جمله حق الناس حساس بودم. کار من در اداره بیشتر از بقیه بود. صبح ها زودتر می آمدم و عصرها دیرتر می رفتم. مراقب بودم که گرفتار مشکلاتی که مشاهده کردم نشوم. از طرفی در مصرف بیت المال بسیار حساس تر از قبل شده بودم. در یکی از مأموریت ها، دو نفر از دوستان من با کفش روی فرش خانه متهم رفتند. وقتی متهم دستگیر شد، من ماندم و فرش منزل متهم را تمیز کردم. چون آنجا منزل مادرش بود و نمی خواستم این گونه حق الناس به گردن ما باشد.
🍂 اما ماجرایی که در نیمه دوم سال ۹۴ برایم جالب بود، سفر با خانواده و در آن شرایط بحرانی به کربلا بود. در اربعین آن سال به زیارت کربلا رفتم. قبل از رفتن به سفر همسرم اصرار داشت که ایشان را به سفر اربعین ببرم، اما با توجه به وضعیت نامناسب جسمی همسرم، مخالفت کردم و خودم تنها راهی کربلا شدم. در بین راه ضربه شدیدی به پایم خورد، به نحوی که به سختی راه می رفتم. هرطور بود به کربلا رسیدم. وقتی در طی مسیر، زنان و کودکان عراقی را می دیدم که با چه وضعی راهی کربلا هستند، پشیمان شدم که چرا همسرم را که شاید سالهای آخر عمرش را می گذراند، به کربلا نبرده ام. صبح اربعین بعد از نماز صبح زیارت خواندم و سریع به ایران برگشتم. همسرم که خیلی ناراحت بود و آرزوی سفر کربلا را داشت، با حسرت به من نگاه می کرد. یکباره به دلم افتاد و گفتم: میخوای با هم بریم کربلا؟ خیلی خوشحال شد. گفت: این وضعیت بیماری من که تغییر نکرده، لااقل یک سفر کربلا برویم. باور کردنی نیست اما همان روز وسایل را جمع کردم و با دو فرزندم و با پراید شخصی خودمان به مرز مهران رفتیم. صبح روز بعد، در مرز بودیم و همه در حال بازگشت. از مرز عبور کردیم و وارد خاک عراق شدیم. اما هیچ وسیله نقلیه ای پیدا نمیشد. به هر که التماس می کردم ما را سوار نمی کرد. از طرفی من کلا چهارصد هزار تومان پول با خودم آورده بودم، یعنی بیشتر نداشتم. اما آنجا یکی از خودروها همان مبلغ را می خواست تا ما را به کربلا ببرد. با خودم گفتم موکب ها تعطیل شده، برای اسکان و غذا چه کنیم؟ کرایه برگشت چی؟ بسیار خسته بودم. در سفر شخصی خودم، صد کیلومتر را با پای آسیب دیده، پیاده رفته بودم و دیگر نای راه رفتن نداشتم.
🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم!
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۳ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای سخت ۱ 🍂 شرایط همسر من روز به روز بدتر شد. 🍂 صبح تا
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۴
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
روزهای سخت ۲
🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنایات ویژه شدم که از شروع سفر شاهد بودم!
🍂 از لحظه حرکت ما از تهران، تمام کارها خودبه خود هماهنگ می شد. با اینکه مسیر مرز مهران یک طرفه شده بود، اما با همان خودروی شخصی تا مهران رفتیم. از مهران تا نقطه صفر مرزی با خودروی مرزبانی رفتیم و دقیقا پشت دیوار مرز مهران یک خودرو منتظر ما بود تا به گاراژ عراقی برویم. در صورتی که در سفر اول تمام این مسیر را پیاده رفته بودم. فهمیدم که در این سفر خانوادگی محاسبه نباید داشته باشم.
🍂 یکدفعه یک ماشین عراقی از مقابل ما رد شد، اما برگشت و راننده و برادرش که در کنار او بودند پیاده شدند! نگاهی به ما کردند و گفتند: بیا بالا. گفتم: کرایه چقدر؟ گفت: مجانی. سوار شدیم و حرکت کرد. تا خود نجف این دو نفر گریه می کردند. بعد هم بدون گرفتن کرایه، ما را به حرم رساندند. در راه وقتی مأموران امنیتی جلوی ماشین ها را می گرفتند، از راه دیگری رفت تا حسابی ما را به حرم نزدیک کند.
🍂 کمی عربی بلد بودم. با آنها صحبت کردم که شما ابتدا رد شدید و می خواستید بروید کربلا برای بازگرداندن زائرین، چی شد یکدفعه ایستادید و... راننده گفت: اسم من امین است و اسم برادرم ایمن. برادرم مدتی قبل خواب دیده بود که آقا اباعبدالله (علیهالسلام) به او فرمودند: چرا به زائران ما توجه نمی کنی؟
برادرم همان موقع از خواب پرید. می گفت: من در کنار آقا، دیدم که یک آقا و خانم بودند و دو تا بچه داشتند. ظاهراً آن خانم مریض بود. برای همین وقتی از جلوی شما عبور کردیم، یکباره برادرم گفت: نگه دار، اینها همان خانواده اند!
🍂 اما در نجف باز هم نگران اسکان و غذا بودم. هنوز هم توكل من قوی نبود. در حرم بودم که برادر همسرم را دیدم. خیلی از دیدن ما خوشحال شد. او در ستاد فعالیت می کرد و محل اسکان خوب و غذا برای ما آماده نمود. بعد هم به کربلا رفتیم و در خلوتی حرم، زیارتی دلچسب داشتیم و برگشتیم.
🍂 خلاصه این کربلا رفتن ما هم ماجرای جالبی شد. دست عنایت الهی را به خوبی حس کردیم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۴ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای سخت ۲ 🍂 در حال محاسبات مادی بودم که ناگهان متوجه عنای
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۵
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
روزهای بی تو بودن
🥀 در همان روزهایی که کار آموزش و مسائل امنیتی خیلی زیاد شده بود، یک روز به مادر همسرم زنگ زدم و گفتم: اینجا کارهایم خیلی زیاد است، اگر امکان دارد امشب را پیش همسرم و بچهها بمانيد، من فردا عصر می آیم.
🥀 کمی به کارها رسیدم و نیمههای شب در اداره خوابیدم. در عالم خواب دیدم که مادر بزرگ مرحومم که مرا خیلی دوست داشت، بالا سر دیگ ایستاده و مشغول پخت غذاست.
رفتم و گفتم: به به، چطورید؟ به ما هم از این غذا می دهید؟
گفت: نه، برای شما نیست. همسرت داره میاد، برای او دارم آش درست می کنم. از خواب پریدم. ترسیدم. خدایا این چه خوابی بود؟ توی دفتر کار نماز صبح را خواندم. بلافاصله بعد از نماز، گوشی من زنگ خورد. از این تماسهای بد وقت همیشه ترس داشتم. مادر همسرم بود. رنگ از چهره ام پرید. سلام کردم، اما او پشت گوشی ناله میزد و گریه می کرد... عصر روز بعد نشسته بودم کنار قبر همسرم.
🥀 به اتفاقات این دو سال فکر میکردم. از سال ۱۳۹۳ که من به بیمارستان رفتم تا سال ۱۳۹۵ که همسرم از دستم رفت. خداوند پس از ماجرای بیمارستانم، امتحانات سختی از من گرفت. اما هیچ گاه ناشکری نکردم. گفتم خدایا توفیق بده که بعد از این هم بنده ات باشم و ناشکری نکنم.
🥀 قبل از چهلم همسرم بود که از طريق رصد نیروهای نفوذی، گزارشی برای ما ارسال شد که یک تیم خرابکار از مرزهای غربی وارد کشور شده اند. من با یک تیم ویژه به دنبال آنها رفتیم. از طرفی نگران بودم که به مراسم چهلم همسرم نرسم و از طرفی می دانستم که اگر این تیم وارد کشور شود، خسارت جبران ناپذیری رقم خواهد زد. در آخرین تعقیب و گریز، توانستیم تمام اعضای این تیم را دستگیر کنیم.
🥀 بلافاصله راهی قم شدم. یک ساعت قبل از شروع مراسم رسیدم، اما با برخوردهای سرد خانواده همسرم مواجه شدم. یکی از مسئولین امنیتی همراه من آمد و برای خانواده همسرم توضیح داد که من در این مدت چه کردم. اما آنها ناراحت بودند و می گفتند چرا دیر آمدی! بچه های من که چند سالی محبت مادر را ندیده بودند، حسابی افسرده و پرخاشگر شده بودند. آن زمان زهرا هشت ساله و محمدعلی شش ساله بود. خانواده همسرم به من گفتند که فرزندانت، به دلیل از دست دادن مادر، باید در کنار خودت باشند، آنها را بردار و ببَر!
🥀 با آنها صحبت کردم که پول پیش منزل را بگیرم تا بتوانم در تهران جایی را رهن کنم. اما گفتند پول پیش را گرفتیم و خرج کفن و دفن و مراسم ها کردیم. پول پیش منزل من در قم از بین رفت. می خواستم بچهها را بیاورم تهران و خانه ای اجاره کنم، اما چیزی نمانده بود. نفس عمیقی کشیدم.
🥀 رفتم سر مزار همسرم و حسابی گریه کردم. من و او، عاشق و معشوق بودیم. حسابی همدیگر را دوست داشتیم. حالا باید میماندم و در فراق او، با حجم کار بسیار بالا، دو فرزندم را هم بزرگ می کردم. از طرفی هیچ جایی در تهران نداشتم. نه خانهای، نه پولی که جایی را اجاره کنم، نه وسایل زندگی و...
🥀 دست بچه ها را گرفتم و به سوی تهران آمدیم. دخترم را به خانه برادرم بردم و پسرم را به منزل مادرم. گفتم: چند وقتی از این دو تا مراقبت کنید. من هم در اداره مشغول بودم وشبها نیز همان جا می خوابیدم.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۵ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای بی تو بودن 🥀 در همان روزهایی که کار آموزش و مسائل امن
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۶
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
آسانی پس از سختی
🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تصمیم گرفتم عازم سوریه شوم.
🌹 گفتم می روم برای پیوستن به مدافعان حرم. تمام کارها هماهنگ شد. اما با خودم گفتم: قرار بود هرکاری می خواهی انجام دهی، فقط برای رضای خدا باشد. آیا واقعا نیت تو رضای خداست، یا فرار از شرایط موجود؟! تصمیم گرفتم بمانم. با اینکه می دانستم این ماندن، از رفتن سخت تر است. من فقط خدا را داشتم. لذا آن شب هم فقط راز دل برای خدا گفتم. اما به این کلام نورانی الهی یقین داشتم که می فرماید:« اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا»
🌹 یقین داشتم که زندگی همیشه این گونه نخواهد بود. به یقین پس از این همه سختیها دوران آسانی هم خواهد آمد.
🌹 من بچه ها را همان شب آوردم و با هم به یک خوابگاه رفتیم. چند روزی مرخصی گرفتم و در جایی شبیه مسافرخانه پیش بچه ها بودم. منتظر بودم که خداوند گشایشی ایجاد کند. یقین داشتم که به زودی این اتفاق خواهد افتاد!
🌹 در این مدت که همسرم از دنیا رفته بود، خیلی ها برای من خواستگاری رفتند. اما با جواب منفی مواجه بودند. کسی زیر بار دو فرزندم نمی رفت. من هم نمی دانستم چه کنم.
🌹 مدتی قبل، برادرم با همسرش راهی شیراز شدند. خانواده خواهر همسرش تصادف کرده بودند. باجناق برادرم در آن سانحه از دنیا رفت. چند ماه بعد از فوت آن بنده خدا، خداوند یکباره به ذهن برادرم انداخت که این موضوع را مطرح کند. آن شب خدا وسیله را جور کرد. همسر برادرم با خواهرش صحبت کرد و شرایط من و فرزندانم را برای او توضیح داد. او هم که یک دختر داشت، همراه با آنها به تهران آمد. به مسئول اداره، موضوع و شرایط خودم را گفتم. یک منزل سازمانی در اختیار ما گذاشتند. یک مراسم مختصر نیز برگزار شد و همسرم با دخترش به منزل ما آمدند.
🌹 یکباره ورق زندگی ما برگشت. دیگر بچه های من پرخاشگر و ناراحت نبودند. خداوند لطف خودش را در حق من کامل کرد. زندگی هر روز زیباتر از قبل شد.
🌹 پراید را برای بدهیها فروخته بودم. برای خودرو ثبت نام کردم و قبل از آغاز گرانیها توانستم ماشین بخرم. سال ۱۳۹۷ خداوند فاطمه را به خانواده ما هدیه داد، دختری زیبا و دوست داشتنی. الان هم که با شما صحبت می کنم یکی دو روز است امیرعلی، پنجمین فرزند خانواده ما به دنیا آمده. البته پنجمین فرزند با احتساب دختر همسرم.
🌹 ما در منزل هیچ گونه کمبودی نداریم. با اینکه حقوق من به خاطر بدهیها و... خیلی کم است اما برکت را حس می کنم. من خیلی به خداوند مهربان بدهکارم.
🌹 امیدوارم بتوانم برای رضای او کار کنم.
🌹 امیدوارم بتوانم به همه بگویم که چه خدای مهربانی داریم.
🌹 اگر عبد واقعی باشیم، او به ما همه چیز را نشان خواهد داد.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ آسانی پس از سختی 🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تص
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۷
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
در پایان ۱
⁉️ پرسیدم: سؤالی برایم پیش آمده. الان چرا بیمارستان هستید؟
✅ گفت: خدا را صد هزار مرتبه شکر که سلامتی برقرار است. اما هر چند وقت یکبار، آثار مننژیت روی سرم نمایان می شود و چند روزی ما را گرفتار می کند.
این بار هم دکتر تشخیص داد که چند روزی بستری شوم و آزمایشهای پیشرفته از من گرفته شود.
دلم خیلی برای امیرعلی تنگ شده. می خواهم سریع بروم بیمارستان نجمیه.
دوست دارم زودتر مرخص شوم. خانواده ام را خیلی دوست دارم، اما این را برایت بگویم که به راحتی می توانم از آنها دل بکنم.
✅ اصلا به هیچ چیز این دنیا نباید دل بست. دنیا جایی برای دل بستن ندارد. آخرت ابدی و پایدار است. اینجا را تا چشم بر هم میزنی باید بروی. به تمام دوستانم این مثال را می زنم: وقتی ما می خواهیم به سفری مثل مشهد برویم، ابتدا مقدمات سفر مثل وسیله، محل اقامت، وسایل و هزینه لازم و... را آماده می کنیم که در طی سفر با مشکلات روبه رو نشویم. اگر این سفر ما کمی طولانی تر باشد، وسایل بیشتری باید با خود ببریم. از ماه ها قبل روی این سفر طولانی فکر می کنیم که در مقصد با مشکلی مواجه نشویم.
حالا می خواهیم به سفر بدون بازگشت آخرت برویم، هیچ کس هم نمیداند که این سفر کی آغاز می شود، یعنی هر لحظه باید وسایل و مایحتاج خود را آماده نگه داریم. چقدر برای این سفر آماده ایم؟!
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۱ ⁉️ پرسیدم: سؤالی برایم پیش آمده. الان چرا بیمارست
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۸
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
در پایان ۲
⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه بیان کنید بفرمایید؟
✅ با خداوند هر طور باشید، او نیز با شما همان گونه است.
✅ من در زندگی ام و در مقابل خداوند، هیچ گاه حسابگر نبودم که بگویم چه داده ای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم. من سعی می کنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم. خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام
شد.
✅ من معنای «اِنَّ اللّهَ سَريعُ الحِساب» را لمس کردم. از طرفی تحمل تمام این سختی ها برای من بسیار ساده بود، چرا که می دانستم خداوند می بیند، همان خدایی که آنچه دیدنی و نادیدنی بود را برایم نمایان ساخت، همان خدایی که زمان جان دادن و شهادتم را به من نشان داد.
✅ نکته دیگری که باید عرض کنم، اینکه در آن وادی کسی ما را بازخواست نمی کند، این خود ما هستیم که همه چیز را می بینیم و خودمان قاضی هستیم. اینکه به نماز و روزه گرفتن و انجام واجبات، دلمان را خوش کنیم خیلی خوش خیالی است.
اینها ابزار سفر است، ابزاری برای رسیدن به مقصد. حالا به مقصد که رسیدیم باید به خداوند عرض کنیم که چه کردیم و برای رضای خدا چه آوردیم! اگر کسی می خواهد مثالی در این زمینه ببیند، به زندگی امیر المؤمنین (علیه السلام) و یا آقا اباعبدالله (علیه السلام) نگاه کند.
آنها بودند که خودشان را وقف راه خدا کردند، از همه چیز خود در راه خدا گذشتند و هیچ منتی نداشتند. مولای ما در گودی قتلگاه و در روز عاشورا هیچ گاه زبان به شکوه و شکایت نگشود. بارها از آنچه بر سرش می آمد اعلام رضایت کرد، چون می دانست برای رضای خداست و خداوند شاهد است.
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۲ ⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه ب
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۳۹
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
در پایان ۳
⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده باشد؟
✅خیلی از حرفها را نمی شود بیان کرد. من در این تجربیات نزدیک به مرگ، خیلی از کسانی که الان برای خودشان برو بیایی دارند، کسی را تحویل نمی گیرند، تیم حفاظت دارند و... را دیدم که وضعیت آنها قابل توصیف نیست.
✅ حیف و میل بیت المال و بی توجهی به حق الناس، بلایی بر سر آنها آورد که امیدوارم نصیب هیچ کس نشود.
✅ این را بدانید؛ در کشوری که داعیه دار و منتظر ظهور امام زمان (عجلﷲفرجه) است، اگر کسی خیانت نماید، عذاب سختی خواهد داشت، چرا که اعتقادات مردم را سست خواهد کرد. به قول شهید رجایی؛ در جهنم جایی هست که گناه ۳۶ میلیون انسان را برای ما مسئولین می نویسند.
✅ اما نکته مهمی که از تمام این تجربه ها به خوبی حس کردم یک جمله بود. البته اصراری ندارم که همه مانند من این مطلب را قبول کنند، اما من به این مطلبی که می خواهم بگویم یقین دارم و در این سال های اخیر، براساس همین مطلب برنامه زندگی ام را پایه ریزی کرده ام و آن جمله این است: «برای رضای خدا، هر کاری می توانم برای پایداری و حفظ تنها دولتی که منتظر ظهور امام زمان (عجلﷲفرجه) است انجام دهم.»
🖌 ادامه دارد... منتظر باشید
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۳ ⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده ب
🥀ـ﷽ـ🥀
#شنود ۴۰
#تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
در پایان ۴
⁉️ تجربه نزدیک به مرگ خودتان را چگونه ارزیابی می کنید؟
✅ در یک جمله اگر بخواهم این تجربه را توصیف کنم، یک دوره ده روزه برای معرفت نفس بود. من در این دوره ای که خداوند برایم برگزار کرد، با خیلی از مطالب مهم آشنا شدم که در ادامه زندگی به آنها نیاز داشتم. اما باید بگویم که تمام ما انسانها در زمین برای یک دوره مشخص زندگی می کنیم و سپس به سوی خداوند خواهیم رفت.
این دوره مانند یک مسافرت کوتاه است که در آن، هرکسی بیشتر از این فرصت بهره ببرد، نتیجه اش را در آن سوی هستی مشاهده خواهد کرد.
✅ مثلا شهید ابراهیم هادی از فرصت کوتاه زندگی برای زندگی صحیح استفاده کرد. کمتر به امور دنیایی می پرداخت و همیشه به دنبال رضای خداوند بود. بسیاری انسان های دیگر هم بودند که چند برابر شهید هادی عمر کردند اما فقط به دنبال شکم و راحت طلبی و دنیا بودند. تفاوت اینها را در آن طرف خواهیم دید. لذا بارها به دوستانم گفته ام همه چیز دست ماست. اگر امروز که بهترین ساعات عمر را می گذرانیم، غفلت نماییم، بعدها پشمیان خواهیم شد.
🖌 پـــایـــان
#کتاب_شنود #معاد #زندگی_پس_از_زندگی
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
غروب پنج شنبه صف نماز جماعت بودم گوشیم کنار مهر بود. نماز مغرب رو خوندیم داشتم سخنرانی بین دونماز
مادر به قربونت پاشو دیروز این موقع باهم پارک بودیم، پاش باز ببرمت پارک
پاشو مامان اینجاسردت میشه نخواب اینجا جیغمیزد و میگفت ابش سرده
بچم سردش میشه؟
چرا داره خو..ن میاد
مات ومبهم نگاهش میکردم
دستام یخ شده بودن
گفتم مادرش هستید؟
گفت مادر بزرگشم مامانش داخل بیمارستانه ، تورخدا بم بگو چطور طاقت بیارم دارم دیونه میشم هی میزد تو صورتش ...
منم تو اون لحظه انگار شوک بزرگی بم وارد شده بود نمیدونستم باید چی بگم
اصلا باید چی میکردم؟
نوه ی اولم بود😭 برم به دخترم چی بگم؟؟ بگم بچت نیست!! بگم مامان جیگر گوشت روی سنگ غسالخونس؟؟
خانمم عزیزم اروم باشید تسلیم در برابر رضای خدایم ، همه از خدایم و باز برمیگردیم تو آغوش خدا❤️
اسون نبودن گفتن جمله هام
نگاه کردم به چشم های سیاه گود رفته ی بچه ی سه ساله که دیگه صدای ازش درنمی اومد😭
اخه مگه بچه ی سه ساله نباید بازی کنه؟
مگه نباید با گشواره هاش ناز کنه
اه رقیه جانم
اه خانم سه ساله
یه بچه ی سه ساله مگه قدو بالاش چقدره😭
زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم
______
زهرا ببین موهاشو
و بلند بلند گریه میکرد
موهاش به کش های رنگ رنگی دو گوشه بسته بود😭اخ شاید خوابه بیا بیدارش کنیم بگیم وقت بازی کردنشه حالا چه وقت خوابه
خدایا دورت بگردم من مادرم😭
خدایا سخته دیدن بچه ی سه ساله
گیره هاشو باز کردم یکی یکی...
دست کشیدم توی سرش
زیر دستم پر بخیه اومد...
ننه.. مامان.. بچم.. دخترم... رقیه ی من
اذیت شدی مادر😭
بخواب بیدار نشو
تا خوب حمومت بدم ز..خم های سرت رو
تمیز کنم مادر جان😭
اخ از دل مادرت..
سر رو که شستم تن رو که شستم
چشمم به دست های کوچیکش افتاد
گذاشتم کف دستم😭
لاک های صورتیش زده بود.
کم اوردم
کم اوردم
اخه دختر بچه بود😭
حتما یک کیف صورتی هم داشته..
حتما یه لباس عروس صورتی هم داشته
@neiynava_313
باچی تمیز کنیم؟ با چی لاکش رو پاک کنیم
اون وقت شب استون تو غسا..لخونه نبود. خدایا چی کنم تمیز کنم ناخن هاشون چادر زدم سرم رفتم پیش نگهبانی
گفتم چند حبه قند بم بده!
گفت خانم قلندری الان قند برا ی چیت؟
مگه حالت بد شده!
جوابش نمیتونستم بدم راه گلوم بسته بود سرم رو بالا پایین کردم که زودتر قند رو بم بده...
سریع رفتم بالا سرش روضه ی حضرت رقیه سلام الله رو میخوندیم و اروم اروم لاک هاشو پاک میکردیم.
دم گوشش گفتم مامان دختر قشنگم
برای دل مادرت دعا کنی😭
اون هنوز نمیدونه تورفتی.
غسل که تموم شد
کمی تربت گذاشتم زیر زبونش
بهش گفتم زهرا قلندری رو بچه های نینوا رو پیش خانم رقیه ع یاد کنی💔
#زندگی_پس_از_زندگی
زندگی از غسالخونه تا برزخ
چهره آشنا در غسالخانه ۱ منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند کپی بدون ای
مادر شوهرم گفت زهرا
یادته خانم همسایه همونی که اومده بود برای کپسول اکسپژن واسه همسرش!
همونی که تو روضه ها تا میدیدت پیشونیت رو بوسه میزد ومیگفت بحق امام حسین ع خدا بهت اولاد بده.....
گفتم خب خب چشه؟!
گفت: رحمت خدا رفت.....
چهرش زیاد تو ذهنم نبود اما صحنه هایی تو ذهنم می اومد❤️🩹
دور کارهای خونه بودم خبر دار شدم باید برم غسا..لخونه! متوجه شدم که باید برم خودمم غسلش بدم ....
سخت بود برام اما توفیق کار خیر بود..
شب شد نماز مو خوندم رفتم دنبال رفیقم
طبق معمول اول رفتم گلزار فا.تحه ای نثار ش-دا کردم و ازشون خواستم کمکم کنن تا از مسئولیت اون شب به خوبی بربیام....
رفتم ورسیدم غسالخ.ونه کلید چراغ زدم
اتاق از تاریکی در اومد، ج..نازه روی سنگ حموم اخرت تو کیسه مشکی بود.
دلم میخواست زودتر چهره شو میدیدم
چرا ؟! چون حس نزدیکی خاصی بهش داشتم، همسایه ام بود.....
اون شب غسا..لخونه شلوغ بود وجمعیت زیادی اومده بود وتموم دخترا ونوه هاش جمع شده بودن....
عجله داشتم میخواستم فقط چهرشو ببینم، زودی زیپ اهنی کاور مشکی رو اوردم پایین، تاچشمم بهش خورد تموم اون چیزی که مادر شوهرم گفت یادم اومد اره همون بود💔
یواش یواش کاور رو دراوردم ....
کش موهاش شل شده بود
اما دیگه نیاز نداشت سفت بشه😭
اخرین بار خودش موهاشو باکش بسته بود وبعد چند ساعت شاید نمیدونست به دست من قراره موهاش باز بشن💔
@neiynava_313
اره بازی دنیا همینه
مراقبت دنیا و دل های ادم ها باشیم..
جز خیر ونیکی چیزی به یادگار نمی مونده
نگاه کردم به دستش پر از خو...ن بود
رفیقم گفت تو برو کنار لازم بود صدات میزنیم گفتم نه!!!!
باید خودم بالاسرش باشم
حق همسایه گری رو باید به جا بیارم
وظیفه ی خودمه تموم مراحل رو انجام بدم.. سطل اب رو پر اب کردم کمی سدر قاتیش کردم و ازش اجازه گرفتم که من امشب غساله ی شما هستم💔
بسم الله کردم
سر و گردن سمت راست خشک شده بود
اروم اب ریختم تو سرش و صورتش..
دارم خوب حمومت میدم
باید خیلی تمیز باشی
باید بوی عطرت پیش خدا بره
باید بری پیش حضرت زینب سلام الله بگی زهرا قلندری منو اماده ی این دیدار کرده 💔😭باید بری از من بگی ....
دست راست کج شده بود، راست نمیشد که اب بریزم ....اروم اروم اب ریختم ودست کشیدم رو دستاهای سرد کبودش، تاخیالم راحت بشه اب به تموم جاش رسیده
#غسالخانه #زندگی_پس_از_زندگی #زندگی_پس_از_مرگ #زندگی #خدا #حضرت_زینب #حاجت #حال_خوب
زندگی از غسالخونه تا برزخ
خاطرات غساله ی زنان 👇
منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند
کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇
@neiynava313
خاطرات غسالخانه ی زنان🧕
همیشه ازم پرسیدید زهرا
تا الان چیزی عجیبی دیدی تو غسالخونه وهمیشه سعی کردم به این سوالتون جواب ندم بخاطر اینکه فکر میکنم هرکسی درکی از اون فضا و اتفاقاتش نمیتونه داشته باشه۰۰۰۰
ولی الان به یه گوشه ش میخام اشاره کنم؛ طبیعیه که هر سری برم اونجا دگرگون میشه حالم چیز کمی نیست اخه یه عزیزی از یک خانواده داره برای همیشه ازشون جدا میشه
حجم کاری زیاد بوداون روز ج.نازه پشت ج.نازه خسته شده بودیم اما چیزی به زبون نمی اوردیم گله نمیکردیم
از شدت خستگی چنگ میزدم به شونه هام تا سرحال بیام اخه اذیت میشدم وقتی میدیدم رفیقم غسل میده و من زودی بدنم کم میاره
عقربه های ساعت تند تتد میرفتن جلو
غسل ها رو به هرسختی بود انجام دادیم
نزدیک اذان مغرب بود هوا داشت تاریک میشد که ماهنوز تو غسالخونه بودیم ج.نازه ی اخر رو اوردن رفیقم گفت بریم ؟
تا تجدید وضو کنیم اماده شیم اذان گفته
این جنازه رو بزاریم برای ۷صبح
گفتم نگاه جسمی نداره لاغر اندامه
زودی کارش تموم میشه پس بزار الان انجامش بدیم به نماز هم میرسیم،
اینقدر غسالخونه بو ی ج.نازه گرفته بود که نفس کشیدن برام سخت بود اخم هام تو هم بودن از بوووووو تعفن ، کیسه کیسه میکردم کارو ها و لباس های میت ها رو میزاشتم دم غسالخونه تا بو کمتر بشه ؛ به رفیقم گفتم تا لباسشو در بیاری برم کفن روچک کنم کم کسری داره امادش کنم که کارمون زودتر تمام شه
یهوی رفیقم زد بیرون از اتاقی که جنازه بود گفت زهرا نمیتونم
برام عجیب بود اخه هیچ وقت من ندیدم رفیقم چیزی بگه در سخت ترین شرایط
کارشو انجام داده
گفتم ینیچی نمیتونی؟
الان وقت اذانه ها خانم
گفت بیا تو ببین قیچی دستم کفن رو روی شونم گذاشتم رفتم تو اتاق
#غسالخانه
#زندگی_پس_از_زندگی
#ماه_رمضان
#مرگ
#توبه
ادامه دارد۰۰۰
چرا رفتی امو۰ات کرونایی رو غسل دادی؟؟؟
اصلا به توچه؟؟
اگه غسل نمیدادی یعنی میرفتن جهنم؟!
چقدر برای خود نمایی و ریا کار میکنی
چراهمش فیلم عکس میگیری!
تمام این حرفا رو من با سیلی خوردم از هم جنس های خودم
از هم مکتب های خودم
من رفتم اموات رو غسل دادم که دینی گردن من نباشه
چون علمش رو داشتم و باید تکلیفم رو انجام میدادم
میترسیدم ولی جراتش رو داشتم و مقابله کردم۰۰۰۰
عکس فیلم گرفتم برچسب خوردم ولی گفتم
تمام این عکس فیلم ها میشه روایت از روزهای سخت کرونا
بزار بعدها بفهمن چه شیر زنانی دست از همه چی کشیدن
و رفتن میدون ج۰نگ ، ج.نگی که بدون سلا۰ح و فرمانده بود
این حرفا رو فقط رفیقام میفهمن چی میگمممم.
اگه این عکسا نبود این پیچ و روایت ها هم نبود۰۰۰
تو برنامه ی زندگی پس از زندگی قسمت پنجم
اقای تاجمیری دقیقه ی ۴۴ کسی که تجربه ی مرگ رو داشت
میگفت: تو بخشی که بستری بودم ، هرکس که رحمت خدا میرفت من با روحش میرفتم تا بهشت معصومه ، ولی یه بار دیدم روح های که از بالا ارتفاع به پایین پرتاپ میشن🥺
برام جای سوال بود ، چرا اینجور میشن چرا پرتشون میکنن؟؟؟
علت رو که جویا شدم
فهمیدم اینا امواتی هستن که زمان کرونا غسلشون ندادن و دفنشون کردن۰۰۰۰۰۰۰
حالا بچه ها منو درک میکنید چرا اینقدر خودمو موظف کردم
غسل ها رو با احتیاط انجام بدم؟
حالا متوجه ی این میشید زمانی که کسی کاشت ناخن داره
چقدر برام سخته، که نکنه روی ناخنش ردی از چسب بمونه وغسلش
مشکل دار بشه، بعد یه عده میان میگن انتخاب خودش بوده
به شما چه؟؟؟؟ همونجور غسلش بده
ولی نمیدونن اون میت چقدر تمام امیدش بمن غسالس تا غسلش رو درست انجام بدم
این فیلم مربوط به روز اولی هست که رفتم غسالخونه
فیلم رو خودم گرفتم دوستم تبدیل به کلیپش کرد
زمانی که داشتم فیلم میگرفتم به جرات میگم پاهام میلرزیدن
از دیدن رفقام تو اون لباسا🥺
با نشر این پست کمک کنید دست افراد دیگه برسه
#مذهبی#غسالخانه#زندگی_پس_از_زندگی#کرونا#غسل
منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند
کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇
@neiynava313