eitaa logo
زندگی از غسالخونه تا برزخ
18.8هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.7هزار ویدیو
13 فایل
مقصد همه ما در ایستگاه اخر (غسالخونه) آیا اماده ای از کانال راضی بودید برای مادر بنده و همه ارواح مومنین فاتحه ای بفرستید بنده غساله نیستم از خاطرات غسال و غساله های محترم استفاده میکنیم جهت اثر گذاری بیشتر راه ارتباطی 👇 @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠توصیه تجربه گر مرگ موقت به مردانی که با همسرشان بداخلاقی می کنند ▪️این قسمت: به خدا می‌سپارمت ▫️تجربه‌گر : آقای بهروز عظیمی 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: https://www.telewebion.com/episode/2566840 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠روح خارج از کالبد چه ادراکاتی دارد؟ ▪️این قسمت: به خدا می‌سپارمت ▫️تجربه‌گر : آقای بهروز عظیمی 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: https://www.telewebion.com/episode/2566840 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۵ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ روزهای بی تو بودن 🥀 در همان روزهایی که کار آموزش و مسائل امن
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۶ آسانی پس از سختی 🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تصمیم گرفتم عازم سوریه شوم. 🌹 گفتم می روم برای پیوستن به مدافعان حرم. تمام کارها هماهنگ شد. اما با خودم گفتم: قرار بود هرکاری می خواهی انجام دهی، فقط برای رضای خدا باشد. آیا واقعا نیت تو رضای خداست، یا فرار از شرایط موجود؟! تصمیم گرفتم بمانم. با اینکه می دانستم این ماندن، از رفتن سخت تر است. من فقط خدا را داشتم. لذا آن شب هم فقط راز دل برای خدا گفتم. اما به این کلام نورانی الهی یقین داشتم که می فرماید:« اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا» 🌹 یقین داشتم که زندگی همیشه این گونه نخواهد بود. به یقین پس از این همه سختیها دوران آسانی هم خواهد آمد. 🌹 من بچه ها را همان شب آوردم و با هم به یک خوابگاه رفتیم. چند روزی مرخصی گرفتم و در جایی شبیه مسافرخانه پیش بچه ها بودم. منتظر بودم که خداوند گشایشی ایجاد کند. یقین داشتم که به زودی این اتفاق خواهد افتاد! 🌹 در این مدت که همسرم از دنیا رفته بود، خیلی ها برای من خواستگاری رفتند. اما با جواب منفی مواجه بودند. کسی زیر بار دو فرزندم نمی رفت. من هم نمی دانستم چه کنم. 🌹 مدتی قبل، برادرم با همسرش راهی شیراز شدند. خانواده خواهر همسرش تصادف کرده بودند. باجناق برادرم در آن سانحه از دنیا رفت. چند ماه بعد از فوت آن بنده خدا، خداوند یکباره به ذهن برادرم انداخت که این موضوع را مطرح کند. آن شب خدا وسیله را جور کرد. همسر برادرم با خواهرش صحبت کرد و شرایط من و فرزندانم را برای او توضیح داد. او هم که یک دختر داشت، همراه با آنها به تهران آمد. به مسئول اداره، موضوع و شرایط خودم را گفتم. یک منزل سازمانی در اختیار ما گذاشتند. یک مراسم مختصر نیز برگزار شد و همسرم با دخترش به منزل ما آمدند. 🌹 یکباره ورق زندگی ما برگشت. دیگر بچه های من پرخاشگر و ناراحت نبودند. خداوند لطف خودش را در حق من کامل کرد. زندگی هر روز زیباتر از قبل شد. 🌹 پراید را برای بدهی‌ها فروخته بودم. برای خودرو ثبت نام کردم و قبل از آغاز گرانیها توانستم ماشین بخرم. سال ۱۳۹۷ خداوند فاطمه را به خانواده ما هدیه داد، دختری زیبا و دوست داشتنی. الان هم که با شما صحبت می کنم یکی دو روز است امیرعلی، پنجمین فرزند خانواده ما به دنیا آمده. البته پنجمین فرزند با احتساب دختر همسرم. 🌹 ما در منزل هیچ گونه کمبودی نداریم. با اینکه حقوق من به خاطر بدهی‌ها و... خیلی کم است اما برکت را حس می کنم. من خیلی به خداوند مهربان بدهکارم. 🌹 امیدوارم بتوانم برای رضای او کار کنم. 🌹 امیدوارم بتوانم به همه بگویم که چه خدای مهربانی داریم. 🌹 اگر عبد واقعی باشیم، او به ما همه چیز را نشان خواهد داد. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۶ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ آسانی پس از سختی 🌹 در همان ایام، وقتی فشار زندگی شدید شد، تص
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۷ در پایان ۱ ⁉️ پرسیدم: سؤالی برایم پیش آمده. الان چرا بیمارستان هستید؟ ✅ گفت: خدا را صد هزار مرتبه شکر که سلامتی برقرار است. اما هر چند وقت یکبار، آثار مننژیت روی سرم نمایان می شود و چند روزی ما را گرفتار می کند. این بار هم دکتر تشخیص داد که چند روزی بستری شوم و آزمایشهای پیشرفته از من گرفته شود. دلم خیلی برای امیرعلی تنگ شده. می خواهم سریع بروم بیمارستان نجمیه. دوست دارم زودتر مرخص شوم. خانواده ام را خیلی دوست دارم، اما این را برایت بگویم که به راحتی می توانم از آنها دل بکنم. ✅ اصلا به هیچ چیز این دنیا نباید دل بست. دنیا جایی برای دل بستن ندارد. آخرت ابدی و پایدار است. اینجا را تا چشم بر هم میزنی باید بروی. به تمام دوستانم این مثال را می زنم: وقتی ما می خواهیم به سفری مثل مشهد برویم، ابتدا مقدمات سفر مثل وسیله، محل اقامت، وسایل و هزینه لازم و... را آماده می کنیم که در طی سفر با مشکلات روبه رو نشویم. اگر این سفر ما کمی طولانی تر باشد، وسایل بیشتری باید با خود ببریم. از ماه ها قبل روی این سفر طولانی فکر می کنیم که در مقصد با مشکلی مواجه نشویم. حالا می خواهیم به سفر بدون بازگشت آخرت برویم، هیچ کس هم نمیداند که این سفر کی آغاز می شود، یعنی هر لحظه باید وسایل و مایحتاج خود را آماده نگه داریم. چقدر برای این سفر آماده ایم؟! 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۷ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۱ ⁉️ پرسیدم: سؤالی برایم پیش آمده. الان چرا بیمارست
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۸ در پایان ۲ ⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه بیان کنید بفرمایید؟ ✅ با خداوند هر طور باشید، او نیز با شما همان گونه است. ✅ من در زندگی ام و در مقابل خداوند، هیچ گاه حسابگر نبودم که بگویم چه داده ای و چه ندادی و چقدر عبادت کنم. من سعی می کنم آنچه در توان دارم برای خدا انجام دهم. خیلی اهل حساب و کتاب با خداوند نبودم، خدا هم به چشم بر هم زدنی کارم را رسیدگی کرد و تمام شد. ✅ من معنای «اِنَّ اللّهَ سَريعُ الحِساب» را لمس کردم. از طرفی تحمل تمام این سختی ها برای من بسیار ساده بود، چرا که می دانستم خداوند می بیند، همان خدایی که آنچه دیدنی و نادیدنی بود را برایم نمایان ساخت، همان خدایی که زمان جان دادن و شهادتم را به من نشان داد. ✅ نکته دیگری که باید عرض کنم، اینکه در آن وادی کسی ما را بازخواست نمی کند، این خود ما هستیم که همه چیز را می بینیم و خودمان قاضی هستیم. اینکه به نماز و روزه گرفتن و انجام واجبات، دلمان را خوش کنیم خیلی خوش خیالی است. اینها ابزار سفر است، ابزاری برای رسیدن به مقصد. حالا به مقصد که رسیدیم باید به خداوند عرض کنیم که چه کردیم و برای رضای خدا چه آوردیم! اگر کسی می خواهد مثالی در این زمینه ببیند، به زندگی امیر المؤمنین (علیه السلام) و یا آقا اباعبدالله (علیه السلام) نگاه کند. آنها بودند که خودشان را وقف راه خدا کردند، از همه چیز خود در راه خدا گذشتند و هیچ منتی نداشتند. مولای ما در گودی قتلگاه و در روز عاشورا هیچ گاه زبان به شکوه و شکایت نگشود. بارها از آنچه بر سرش می آمد اعلام رضایت کرد، چون می دانست برای رضای خداست و خداوند شاهد است. 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۸ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۲ ⁉️ اگر نکته ای مانده که بخواهید در پایان مصاحبه ب
🥀ـ﷽ـ🥀 ۳۹ در پایان ۳ ⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده باشد؟ ✅خیلی از حرفها را نمی شود بیان کرد. من در این تجربیات نزدیک به مرگ، خیلی از کسانی که الان برای خودشان برو بیایی دارند، کسی را تحویل نمی گیرند، تیم حفاظت دارند و... را دیدم که وضعیت آنها قابل توصیف نیست. ✅ حیف و میل بیت المال و بی توجهی به حق الناس، بلایی بر سر آنها آورد که امیدوارم نصیب هیچ کس نشود. ✅ این را بدانید؛ در کشوری که داعیه دار و منتظر ظهور امام زمان (عجلﷲفرجه) است، اگر کسی خیانت نماید، عذاب سختی خواهد داشت، چرا که اعتقادات مردم را سست خواهد کرد. به قول شهید رجایی؛ در جهنم جایی هست که گناه ۳۶ میلیون انسان را برای ما مسئولین می نویسند. ✅ اما نکته مهمی که از تمام این تجربه ها به خوبی حس کردم یک جمله بود. البته اصراری ندارم که همه مانند من این مطلب را قبول کنند، اما من به این مطلبی که می خواهم بگویم یقین دارم و در این سال های اخیر، براساس همین مطلب برنامه زندگی ام را پایه ریزی کرده ام و آن جمله این است: «برای رضای خدا، هر کاری می توانم برای پایداری و حفظ تنها دولتی که منتظر ظهور امام زمان (عجلﷲفرجه) است انجام دهم.» 🖌 ادامه دارد... منتظر باشید 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
زندگی از غسالخونه تا برزخ
🥀ـ﷽ـ🥀 #شنود ۳۹ #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ در پایان ۳ ⁉️ آیا مطلب دیگری هست که دیده باشید و بیان نشده ب
🥀ـ﷽ـ🥀 ۴۰ در پایان ۴ ⁉️ تجربه نزدیک به مرگ خودتان را چگونه ارزیابی می کنید؟ ✅ در یک جمله اگر بخواهم این تجربه را توصیف کنم، یک دوره ده روزه برای معرفت نفس بود. من در این دوره ای که خداوند برایم برگزار کرد، با خیلی از مطالب مهم آشنا شدم که در ادامه زندگی به آنها نیاز داشتم. اما باید بگویم که تمام ما انسانها در زمین برای یک دوره مشخص زندگی می کنیم و سپس به سوی خداوند خواهیم رفت. این دوره مانند یک مسافرت کوتاه است که در آن، هرکسی بیشتر از این فرصت بهره ببرد، نتیجه اش را در آن سوی هستی مشاهده خواهد کرد. ✅ مثلا شهید ابراهیم هادی از فرصت کوتاه زندگی برای زندگی صحیح استفاده کرد. کمتر به امور دنیایی می پرداخت و همیشه به دنبال رضای خداوند بود. بسیاری انسان های دیگر هم بودند که چند برابر شهید هادی عمر کردند اما فقط به دنبال شکم و راحت طلبی و دنیا بودند. تفاوت اینها را در آن طرف خواهیم دید. لذا بارها به دوستانم گفته ام همه چیز دست ماست. اگر امروز که بهترین ساعات عمر را می گذرانیم، غفلت نماییم، بعدها پشمیان خواهیم شد. 🖌 پـــایـــان 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
ایا کسی که روز جمعه بمیره عذاب قبر نداره؟ کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نه زندگی اینقدر شیرین نه مرگ اونقدر ترسناک بخش اول منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇 @neiynava313
زندگی از غسالخونه تا برزخ
نه زندگی اینقدر شیرین نه مرگ اونقدر ترسناک بخش اول منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محت
غروب پنج شنبه صف نماز جماعت بودم گوشیم کنار مهر بود. نماز مغرب رو خوندیم داشتم سخنرانی بین دونماز رو گوش میدادم که روی صفحه گوشی نوشته ای اومد.خانم قلندری اگر گلزار هستید تشریف بیارید غسالخونه یک دختر بچه ی ۳ ساله اوردن.... دستپاچه شدم خدایا برم ؟ نرم؟ چی کنم دست تنها چطور برم غسل بدم؟ برنامه ی گلزار پس چی بچه ها رو تنها بزارم؟ یهو به خودم گفتم برنامه رو خادم ها که هستن کارا رو انجام میدن تکلیف تو الان اینه بری غسالخونه برو پشت گوش ننداز هنوز همون حالت تو صف نمازبودم که برگشتم دیدم یکی از اساتید پشت سرم هست تو گوشش گفتم میاید بام غسالخونه دست تنهام! گفت بریم نماز عشاء رو خوندیم رفتیم‌‌. فاصله گلزار و غسالخونه یک دقیقه بود قدم هامون رو تند تند از روی زمین بر میداشتیم تو اون تاریکی شب چندتا خانم ایستاده بودن در غسالخونه گریه میکردن و هی دستاشون رو بهم فشار میدادن. شماهستید میخواید بچم رو غسل بدید؟ چادرم گرفت محکم تورخدا بچم سردش نشه ،تورخدا مواظبش باشی اذیت نشه اونجا به سختی خانم های که کنارش بودن اون خانم رو ازمن جدا کردن سخت بود خیلی سخت دیدن این صحنه ها اخه چه کاری از من برمی اومد اون لحظه جز اینکه سرم بندازم پایین و بگم چشم هرچی شما بگید من انجام میدم. دست گذاشتم روی پریز برق روشنایی رو زدم وارد اتاقی شدم که بوی غریبی میداد. بوی اشنایی نبود... اذیت بودم قلبم تند تند میزد اخه برام ساخت بود دیدن ج‌‌‌..نازه یک بچه سختیش هم بخاطر این بود که خودم یک مادرم💔 همونجا بود تو حوض داخل همون کاور مشکی همیشگی اما کی جر.ات داشت زیپ کاور رو پایین بکشه؟؟! من ! اصلا محاله ممکن بود😔 رفیقم از کاور مشکی که پر شده بود از خو..ن بچه رو اورد بیرون خب من هرچقدر که استقامت میخواستم کنم وچهره رو نبینم نمی تونستم باید سنگ میشدم اما دستمو رو قلبم فشار دادم رفتم جلو صورتش قشنگش کبود زرد شده بود😭موهاش دوگوشه با کش موهای زرد ابی قرمز بسته بود ازفرق سرش خو..ن می اومد... کنج لبش پاره و کبود بود لباس صورتی قشنگش تنش دستای کبود و بی رمق بی جون روی سنگ سرد رها شده بود ، نفسم داشت بند می اومد... مادر به قربونت پاشو دیروز این موقع باهم پارک بودیم، پاش باز ببرمت پارک پاشو مامان اینجاسردت میشه نخواب اینجا جیغ‌میزد و میگفت ابش سرده بچم سردش میشه؟ چرا داره خو..ن میاد مات ومبهم نگاهش میکردم دستام یخ شده بودن @neiynava_313
زندگی از غسالخونه تا برزخ
غروب پنج شنبه صف نماز جماعت بودم گوشیم کنار مهر بود. نماز مغرب رو خوندیم داشتم سخنرانی بین دونماز
مادر به قربونت پاشو دیروز این موقع باهم پارک بودیم، پاش باز ببرمت پارک پاشو مامان اینجاسردت میشه نخواب اینجا جیغ‌میزد و میگفت ابش سرده بچم سردش میشه؟ چرا داره خو..ن میاد مات ومبهم نگاهش میکردم دستام یخ شده بودن گفتم مادرش هستید؟ گفت مادر بزرگشم مامانش داخل بیمارستانه ، تورخدا بم بگو چطور طاقت بیارم دارم دیونه میشم هی میزد تو صورتش ... منم تو اون لحظه انگار شوک بزرگی بم وارد شده بود نمیدونستم باید چی بگم اصلا باید چی میکردم؟ نوه ی اولم بود😭 برم به دخترم چی بگم؟؟ بگم بچت نیست!! بگم مامان جیگر گوشت روی سنگ غسالخونس؟؟ خانمم عزیزم اروم باشید تسلیم در برابر رضای خدایم ، همه از خدایم و باز برمیگردیم تو آغوش خدا❤️ اسون نبودن گفتن جمله هام نگاه کردم به چشم های سیاه گود رفته ی بچه ی سه ساله که دیگه صدای ازش درنمی اومد😭 اخه مگه بچه ی سه ساله نباید بازی کنه؟ مگه نباید با گشواره هاش ناز کنه اه رقیه جانم اه خانم سه ساله یه بچه ی سه ساله مگه قدو بالاش چقدره😭 زخانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم ______ زهرا ببین موهاشو و بلند بلند گریه میکرد موهاش به کش های رنگ رنگی دو گوشه بسته بود😭اخ شاید خوابه بیا بیدارش کنیم بگیم وقت بازی کردنشه حالا چه وقت خوابه خدایا دورت بگردم من مادرم😭 خدایا سخته دیدن بچه ی سه ساله گیره هاشو باز کردم یکی یکی... دست کشیدم توی سرش زیر دستم پر بخیه اومد... ننه.. مامان.. بچم.. دخترم... رقیه ی من اذیت شدی مادر😭 بخواب بیدار نشو تا خوب حمومت بدم ز..خم های سرت رو تمیز کنم مادر جان😭 اخ از دل مادرت.. سر رو که شستم تن رو که شستم چشمم به دست های کوچیکش افتاد گذاشتم کف دستم😭 لاک های صورتیش زده بود.‌ کم اوردم کم اوردم اخه دختر بچه بود😭 حتما یک کیف صورتی هم داشته.. حتما یه لباس عروس صورتی هم داشته @neiynava_313 باچی تمیز کنیم؟ با چی لاکش رو پاک کنیم اون وقت شب استون تو غسا..لخونه نبود. خدایا چی کنم تمیز کنم ناخن هاشون چادر زدم سرم رفتم پیش نگهبانی گفتم چند حبه قند بم بده! گفت خانم قلندری الان قند برا ی چیت؟ مگه حالت بد شده! جوابش نمیتونستم بدم راه گلوم بسته بود سرم رو بالا پایین کردم که زودتر قند رو بم بده... سریع رفتم بالا سرش روضه ی حضرت رقیه سلام الله رو میخوندیم و اروم اروم لاک هاشو پاک میکردیم. دم گوشش گفتم مامان دختر قشنگم برای دل مادرت دعا کنی😭 اون هنوز نمیدونه تورفتی‌‌. غسل که تموم شد کمی تربت گذاشتم زیر زبونش بهش گفتم زهرا قلندری رو بچه های نینوا رو پیش خانم رقیه ع یاد کنی💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا از مرگ می‌ترسی ؟ صحبتی داری بفرست برای من کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهره آشنا در غسالخانه ۱ منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇 @neiynava313
زندگی از غسالخونه تا برزخ
چهره آشنا در غسالخانه ۱ منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند کپی بدون ای
مادر شوهرم گفت زهرا یادته خانم همسایه همونی که اومده بود برای کپسول اکسپژن واسه همسرش! همونی که تو روضه ها تا میدیدت پیشونیت رو بوسه میزد ومیگفت بحق امام حسین ع خدا بهت اولاد بده..... گفتم خب خب چشه؟! گفت: رحمت خدا رفت..... چهرش زیاد تو ذهنم نبود اما صحنه هایی تو ذهنم می اومد‌‌‌❤️‍🩹 دور کارهای خونه بودم خبر دار شدم باید برم غسا..لخونه! متوجه شدم که باید برم خودمم غسلش بدم ‌.‌... سخت بود برام اما توفیق کار خیر بود‌‌.. شب شد نماز مو خوندم رفتم دنبال رفیقم طبق معمول اول رفتم گلزار فا.تحه ای نثار ش-دا کردم و ازشون خواستم کمکم کنن تا از مسئولیت اون شب به خوبی بربیام‌‌.... رفتم ورسیدم غسالخ.ونه کلید چراغ زدم اتاق از تاریکی در اومد، ج..نازه روی سنگ حموم اخرت تو کیسه مشکی بود‌‌. دلم میخواست زودتر چهره شو میدیدم چرا ؟! چون حس نزدیکی خاصی بهش داشتم، همسایه ام بود‌..... اون شب غسا..لخونه شلوغ بود وجمعیت زیادی اومده بود وتموم دخترا ونوه هاش جمع شده بودن.... عجله داشتم میخواستم فقط چهرشو ببینم، زودی زیپ اهنی کاور مشکی رو اوردم پایین، تاچشمم بهش خورد تموم اون چیزی که مادر شوهرم گفت یادم اومد اره همون بود💔 یواش یواش کاور رو دراوردم ‌‌‌.... کش موهاش شل شده بود اما دیگه نیاز نداشت سفت بشه😭 اخرین بار خودش موهاشو باکش بسته بود وبعد چند ساعت شاید نمیدونست به دست من قراره موهاش باز بشن💔 @neiynava_313 اره بازی دنیا همینه مراقبت دنیا و دل های ادم ها باشیم..‌ جز خیر ونیکی چیزی به یادگار نمی مونده نگاه کردم به دستش پر از خو...ن بود رفیقم گفت تو برو کنار لازم بود صدات میزنیم گفتم نه!!!! باید خودم بالاسرش باشم حق همسایه گری رو باید به جا بیارم وظیفه ی خودمه تموم مراحل رو انجام بدم.. سطل اب رو پر اب کردم کمی سدر قاتیش کردم و ازش اجازه گرفتم که من امشب غساله ی شما هستم💔 بسم الله کردم سر و گردن سمت راست خشک شده بود اروم اب ریختم تو سرش و صورتش.. دارم خوب حمومت میدم باید خیلی تمیز باشی باید بوی عطرت پیش خدا بره باید بری پیش حضرت زینب سلام الله بگی زهرا قلندری منو اماده ی این دیدار کرده 💔😭باید بری از من بگی ‌‌‌.... دست راست کج شده بود، راست نمیشد که اب بریزم ....اروم اروم اب ریختم ودست کشیدم رو دستاهای سرد کبودش، تاخیالم راحت بشه اب به تموم جاش رسیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهره آشنا در غسالخانه ۲ منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند کپی بدون این منبع حرامه 👇👇👇👇 @neiynava313
زندگی از غسالخونه تا برزخ
چهره آشنا در غسالخانه ۲ منبع خاطرات خانم غساله در اینستاگرام که این محتوا را مینویسند کپی بدون این
دست راست کج شده بود، راست نمیشد که اب بریزم ....اروم اروم اب ریختم ودست کشیدم رو دستاهای سرد کبودش، تاخیالم راحت بشه اب به تموم جاش رسیده ، اون لحظه ی که پا میزارم غسا..لخونه حسشون میکنم میدونم که کنارم ایستاده اون ج...نازه، میدونم که مدام بم میگه زهرا قلندری من زمانی ندارم دیگه نزار هیچ غسلی گردن من بمونه ، ومیدونم شاید اون لحظه بعضی هاشون بهم بگن زهرا ما نمردیم مازنده ایم چرا بمون گریه میکنی😭💔 یا شاید بگن زهراااا چه خوب شد روضه ی مادر رو بالای سرمون گذاشتی‌‌...‌ سمت راست غسل دادم تموم چند ثانیه نشستم نفس گرفتم وباز بلند شدم ویاعلی گفتم سمت چپ غسل دادم ‌‌‌‌.... تازمانی که دارم غسل میدم خیالم یه جورهای راحته اره کنارمن، اره هنوز تو دنیان😭اما وقتی که باید کف.‌ن کنم اخ که دلم تنگ تنگ میشه..... یکی از بستگان اومد بالا سرش کاشت ناخن داشت😭 خب تو اون لحظه سخت باید چ واکنشی نشون میدادم؟ باید خو‌..سردی خودمو حفظ میکردم وجوری رفتار میکردم که حرفمو تو اون لحظه وثانیه بپذیره‌‌..‌. نقابم کشیدم پایین میخواستم که چهرمو ببینه میخواستم بدونه من یه زن بزرگ نیستم گفتم قشنگم، عزیزم میدونی من وقتی میام غسا..لخونه بدون وضو نمیام اینقدر برای من ج...نازه ها محترم هستن که دلم نمیاد بدون وضو بهشون دست بزنم.. اما فکر کنم شما با کاشتی که دارید وضوتون باطل شده💔 اینو که گفتم زودی دست هاشو جمع کرد گفت میدونی خانم تازه کاشت کردم.‌... گفتم زمانش مهم نیست منم که کاریت ندارم ، اما کاشتی که دارید غسل هاتون گردنتون هست ... و هیچ کسی از چند ثانیه ی خودش خبر نداره!!!‌من مورد داشتم اینجا با مکافات کاشت هاشو دراوردم .‌.. ودیدم گفت برم خونه حتما درشون میارم میرم غسلمم انجام میدم‌... همین برای من کافی بود. @neiynava_313 @neiynava_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در چه مواقعی غسل برای تطهیر کننده واجبه؟ کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا روزی که دست ما کوتاهه امان رضا ع رو به دادمون برسون کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتو بذار جای این میت بعد به اعمالت نگاه کن ببین چقدر برای این روز خودتو آماده کردی؟ کانال زندگی از غسالخانه تا برزخ http://eitaa.com/joinchat/2599157794Cd132efc1d5