زندگی نامه شهیدان
✅️بعد از پيروزي انقلاب و اهداف انساني و اسلامي وي او را وا داشت تا جهت پاسداري و دفاع از انقلاب در ت
🚩 او در تاريخ 8/12/66 بصورت داوطلب راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد .
و در عمليات حلبچه شرکت و بعد از 3 ماه به بوشهر باز گشت . او در طول خدمت صادقانه اش در زندان ، کلانتري و آگاهي خدمت و رشادتهايي از خونشان داد از حمله وقتي رياست آگاهي دشتستان را عهده دار بود .
اين منطقه را از لوث وجود اشرار پاک و در آرام سازي آن بسيار تلاش نمود . او بعد از اين که 6 ماه دوره عالي را در تهران پشت سر گذاشت .
دوباره به محل کار خود برگشت يکي از خصوصيات بارز وي که داشت ترجيح دادن مصالح نظام به منافع شخصي خود بود .
او خدمت به مردم را وظيفه شرعي خود مي دانست و مردم هم به علاقه فراوان داشتند 💯❣️
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🚩 او در تاريخ 8/12/66 بصورت داوطلب راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد . و در عمليات حلبچه شرکت و بعد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی نامه شهیدان
🚩 او در تاريخ 8/12/66 بصورت داوطلب راهي جبهه هاي حق عليه باطل گرديد . و در عمليات حلبچه شرکت و بعد
✅️شهيد هاشمي در حالي که فرزندش جهت عمل در بيمارستان بود .
راهي مأموريتي گرديد که يکي از اشرار و قاتلين که در شهر ديده شده بود
رفت که در همان درگيري به درجه رفيع شهادت نائل گرديد .😔
💫روحش شاد ، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد🌷🕊
شادی روح مطهرش اآجماعاً صلوات..
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
هدایت شده از حجاب و عفاف🧕🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ز کودکی خادم این تبار محترمم...😍
#اربعین
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
#حجاب
🧕🏻حجـــــاب و عفــــاف🧕🏻 .
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
「⃢🦋➺@hejab_o_efaf
┈┉┅━❀🥀❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هزینه های سنگینی برای سفر اربعین ما پرداخت شده است
خونهای پاک و ارواح بهشتی شهدا راه اربعین را باز کردند...😔
#کربلا
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
هزینه های سنگینی برای سفر اربعین ما پرداخت شده است خونهای پاک و ارواح بهشتی شهدا راه اربعین را باز ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅️خاطراتی از شهيد سرهنگ سيد محمد هاشمي..🌷🕊
✅️يادم نيست که چه سالي بود فقط مي دانم که درجه اش سرواني بود .
از پرسنل آگاهي بوشهر بود . رفته بودم بوشهر پيش او ، روز استراحتش بود .
داشتيم در خيابان ها قدم مي زديم که يکباره از جمعيت حاضر در خيابان صداي بگيريدش دزد ، دزد ... بلند شد فوري رو به من کرد و گفت همين جا باش تا برگردم
و به سرعت از من دور شد و به دنبال دزد افتاد مدتي گذشت ديدم آمد در حالي که دست دزد در دستش بود .
مردم ريختند دزد را بزنند ، نگذاشت . تاکسي را صدا زد با هم رفتيم او را تحويل کلانتري داد و برگشتيم ، ⬅️از زبان دوست شاعرش سيد ابوطالب هاشمي💚
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
✅️خاطراتی از شهيد سرهنگ سيد محمد هاشمي..🌷🕊 ✅️يادم نيست که چه سالي بود فقط مي دانم که درجه اش سرواني
💟خاطره ای از زبان همسر شهید..🌷
يادم هست که براي ما تعريف مي کرد که رد قاتلي را در حومه شيراز داشتيم .
با چند مأمور از برازجان عازم شيراز شديم ، با راهنمايي مأمور کلانتري مربوطه به منزل مورد نظر رفتيم .
زنگ در را به صدا در آوردم ، خود را معرفي کرديم ، بلافاصله خودم به پشت منزل رفتم که حيات خلوت و ديوار کوتاهتري داشت
، قاتل دستش را به ديوار گرفت که بپرد پايين ، مچش را گرفتم ، گفتم خوش آمدي ، پايين کشيدمش و دستبند به دستش زدم .
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🚩از خاطرات خودشهید❣️
✅️اواخر اسفند ماه سال 1363 بود . در ساعت 30/13 بعد از ظهر بود که پس از تحويل يک دستگاه بي سيم دستي جهت انجام وظيفه از منطقه 5 راهنمايي بطرف دروازه شميران براه افتادم .
از راهنمايي تا ميدان دروازه شميران راه زيادي نبود موقعي که به ميدان رسيدم مشاهده نمودم که زني لاغر و رنجور با چهره اي شبيه مردگان در حالي که بچه اي را در بغل گرفته کنار ميدان نشسته و مردي هم با قيافه اي رنجور و مضطرب در کنارش نشسته و زن در حالي که مرتب تک صرفه ميکرد ، بطور درد ناکي ناله مي کشيد . از قيافه آنها معلوم بود که بي بضائت و دهاتي مي باشند .
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
🚩از خاطرات خودشهید❣️ ✅️اواخر اسفند ماه سال 1363 بود . در ساعت 30/13 بعد از ظهر بود که پس از تحويل يک
بطرف آنها رفتم سلام کردم و گفتم برادر مشکلي داريد آنمرد با صدايي که حاکي از عالمي درد و رنج بود جواب داد مي خواهيم برويم ميدان شوش و از آنجا به روستايمان برگرديم .
سئوال کردم آيا همسرتان مريض مي باشد ، جواب داد بلي همسرم ناراحتي قلبي دارد .
گفتم همسرتان خيلي مريض است او را به بيمارستان ببريد ، جواب داد برادر همسرم مدت هاست که مريض است و چون پول ما تمام شده است ، نمي توانم او را بستري کنم بايد برگرديم .
احساسات و عواطف تمام وجودم را احاطه کرد . گفتم چقدر پول مي خواهي که بتواني او را بستري کني . زن با صداي ناله که گوئي از چاهي بر مي خواست به حرف آمد و گفت ما حتي کرايه برگشتن به دهاتمان را نداريم .
در حالي رمقي براي حرف زدن نداشت سعي کرد که بچه اش را که از گرسنگي گريه مي کند و ضجه مي کشيد آرام کند ، گفت برادر زنده ماندن من در اين دنيا مشکل است بگذاريد تا برگرديم و لااقل در ديار خويش بميرم .
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
بطرف آنها رفتم سلام کردم و گفتم برادر مشکلي داريد آنمرد با صدايي که حاکي از عالمي درد و رنج بود جوا
✅️گفتم نه من نمي کذارم شما بر گرديد . شوهر آن زن با کمري خميده مرا به کناري کشيد و گفت برادر همسر من سل دارد و من اگر پول داشتم که او را بستري کنم شفا مي يافت ولي الان من و همسرم و بچه ام از گرسنگي ناي راه رفتن را نداريم و بچه هم که گريه مي کند .
و من از شما خواهش مي کنم براي من کرايه کنيد تا ما را به ميدان شوش ببرد و از آنجا با ميني بوس به دهاتمان برگرديم .
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگی نامه شهیدان
✅️گفتم نه من نمي کذارم شما بر گرديد . شوهر آن زن با کمري خميده مرا به کناري کشيد و گفت برادر همسر من
ناگفته نماند دقيقاً خاطرم نيست
ولي آنها اهل يکي از روستاهاي اطراف ورامين بودند .
من به او گفتم شما نبايد برگرديد و من حاضرم شما را به پزشک و بيمارستان معرفي نمايم . بلافاصله با بي سيم با مرکز منطقه راهنمايي (سر پاسبان بندري ) تماس حاصل و به او گفتم به اورژانس تهران اطلاع دهند .
بيماري در حال مرک در ميدان دروازه شميران مي باشد .
✅️سپس به طرف داروخانه رفتم و يک قوطي شير خشک گرفتم و از قهوه خانه اي که زير پل چوبي بود مقداري آب جوشيده گرفتم و مقداري شير براي بچه درست کرديم تا صدايش پايين آمد
و آرام گرفت ضمناً مقداري هم شيريني و بسکوئيت از يک قنادي که در چهار راه فخر آباد نزديک به ميدان گرفتم و به آن مرد و همسرش دادم که لااقل ضعف گرسنگي در آنها کمي تقليل يابد .
✨️قسمتي از خاطرات خود شهيد❣️
💫روحش شاد ، يادش گرامي و راهش پر رهرو باد🌷💚
شادی روح پاکش صلوات🌿
.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدسیدمحمدهاشمی
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯