eitaa logo
زندگی نامه شهیدان
788 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
93 فایل
بِســـمِ الله الرّحمــنِ الرّحیــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کسانی‌اندکه خدا قلب‌هاشان را برای تقـوا امتحان کرده. @fendreck @KhademAllah7 ✅🌷حمایت شمادلگرمی ماست🌷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mohammad Esfahani - Sarbaze Vatan (128) [MusicAzin].mp3
3.7M
✨همچون شهیدان... 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید محمودوند درسال ۱۳۶۷متاهل شد و با سفر به آستان علی ابن موسی الرضا( ع) زندگی مشترکی را در سال ۱۳۶۸ شروع کرد. او یک پسر به نام عباس داشت که نابینا و فلج بود و همچنین صاحب یک دختر نیز شده بود. فعالیت های شهید محمودوند شهید محمودوند هم زمان با شروع عملیات رمضان در تابستان سال ۱۳۶۱ در سن هفده سالگی به جبهه رفت و بعنوان تخریبچی در گردان تخریب لشگر ۲۷ محمدرسول الله( ص) فعالیت کرد، سپس همراه گردان حنظله در عملیات والفجر مقدماتی به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست برای نخستین بار دچار جراحت شد. شهید علی محمودوند، پای خود را در عملیات والفجر ۸ برای همیشه از دست داد ولی باز هم با وجود ۷۰ درصد جانبازی از میهن اسلامی دفاع کرد. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید محمودوند در سپاه پاسداران جمهوری اسلامی بخاطر علاقه فراوانش به نظام مقدس جمهوری اسلامی و برخورداری از جانبازی های فراوان( شیمیایی، موجی، قطع پا و ۲۵ ساچمه در دست) عضو شد و توانست مدرک دیپلم خود را با تلاش بسیار بگیرد. محمودوند پس از شهادت سیدعلی موسوی در سال ۱۳۷۱ به برادران گروه تفحص، کمک کرد و برای یافتن پیکر شهداء در میان خاکهای تفتیده جنوب تلاش کرد تا جاییکه بر اثر کار زیاد، دو مرتبه پای مصنوعی اش را از دست داد. علی محمودوند در گروه تفحص لشگر۲۷ محمدرسول الله( ص)، فرمانده بود 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهید محمودوند با پیروزی انقلاب اسلامی، سر از پا نمی شناخت؛ به همین خاطر در بسیج مسجد با خوش‌حالی ثبت نام کرد. مادر شهید محمودوند، درخصوص خاطرات فرزندش می گوید:علی، بیشتر اوقات در مسجد حضور داشت و پس از بازگشت به خانه، دمپایی هایش پاره بود، وقتی معترضانه به او می گفتم:« این چه وضعی است» سرش را پایین می انداخت و می گفت:« مامان اشکالی ندارد، احتمالا کسی که کفش هایم را برده، احتیاج داشته است». او با ۱۷ سال سن، به قصد شرکت در جبهه، شناسنامه اش را برداشت؛ به او گفتم:« علی در جبهه از تو کاری ساخته نیست؛ این کار را نکن» او پاسخ مرا کنار در چنین داد:« مادرجان! شما به من بگوئید، بمیر؛ می میرم ولی نگوئید نرو، من آن جا آب که می توانم بدهم» سرانجام به جبهه در تابستان سال ۱۳۶۱ رفت. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
✨️التماس‌دعا مخصوصاً فرج..🌿 🤲اللهم عجل لولیک الفرج بحق خانم‌ حضرت زینب کبری سلام الله علیها ..💔
🕊 علی، سردردهای شدید در سالهای آخر داشت. فشار امواج انفجار، او را چندین مرتبه تحت فشار قرار داده بود؛ علاوه‌براین شیمیایی هم شده بود و علت سردردش همین بود؛ به حدی که سرش را با تمام قدرت فشار می داد و حس میکرد که سرش در حال منفجر شدن است. با تعجب نگاهش می کردم، که به من می گفت:« تو نمی دانی چطور درد می کند، حالم به هم می خورد» وقتی پرسیدم که چرا سرش درد میکند؛ پاسخ می داد: « وضعیت روحی خوبی ندارم، احتمالا فشارم یا چربی ام بالا رفته است» اما من نسبت به این مسأله واقف بودم که او شیمیایی شده و کلیه هایش از کار افتاده بود، همچنین به غیر از حالت تهوع ، عارضه موجی بودن باعث مختل شدن برخی از اوقات زندگی اش شده بود. او در چنین مواقعی می گفت: « فقط بروید بیرون، پس از گفتن این جمله، بحدی سرش را به دیوار می کوبید و فشار می داد که بدنش خشک می شد. 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🕊 وَ لاتَحسَبَن‌ الذين قُتلوا فی‌ سَبيل‌ الله أمواتًا .... شهدا زنده هستند و نزد پروردگارشان در سفره‌‌ رزق خدایی روزی می‌گیرند.. ⚘️ وچه سفره هایی،وچه سفره هایی فقط خدا می‌داند و شهدا...⚘️ 🌷 ╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan ╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا