#خاطــره
ڪمڪماسارتمحسنرابہهمہاطلاعدادیم
رفتمخانہ،پیراهنمحسنراروےزمینپہنڪردم
سرمراروےآنگذاشموضجہزدم.
امازمانزیادےنگذشتڪہاحساسڪردم،
محسنآمدڪنارمدستشراروےقلبمگذاشت ودرگوشمگفت:
[ زهرا،سختیشزیادهولےقشنگےهاشزیادتره! ]
ـ ـ ـــ ـ ـ
💗¦⇠#شہید_محسن_حججے
🎙¦⇠#بہنقلازهمسر
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
✨
#خاطره
همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا
قدم به قدم که میرفت جلو ،
دلتنگ تر از قبل میشد ،
دلتنگ شهادت ،
دلتنگ رفقای شهیدش....
کنار قبور می ایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی ، جاماندگی و دلواپسی .حاجی بین قبر ها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت:《قرآن همراهتون هست؟》
اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش می آوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
کانال ضیافت ظهور
@zeyafat_zohor
🍃🌸🌺🍃🌸🌺🍃
۵ آذر ۱۴۰۱
📖 #خاطره #انس_با_قرآن
🔹خانم دباغ روایت میکند: وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟»
🍃 امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»
📝راوی: مرضیه حدیدچی (دباغ)، پابهپای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷
#امام_خميني رحمةاللهعليه
#قرائت_قرآن
🍃
۷ خرداد ۱۴۰۲
آن روز، به #مسجد نرسیده بود. برای #نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار #خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری #حمد و #سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ #ذکرها را دقیق وشمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها #برکت میده، فقط خود خداست.»
#خاطره ای از #شهید_علیرضا_کریمی
🌷🇮🇷🌷🇮🇷
۳ تیر ۱۴۰۲
#خاطره📃
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین. منم پرسیدم آخه قوطی خالی کنسرو به چه درد میخوره!!
بعد خود شهید چمران پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد. شب قوطی ها را فرستادیم روی رودخانه اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند!
#شهید_مصطفی_چمران
🌷🇮🇷🌷
۱ آبان ۱۴۰۲
۳۱ خرداد ۱۴۰۳