✅ گره گشایی با قرآن و ادعیه
👉@zibastory👈
دعایی فوق العاده مجرب از #شیخ_بهایی
از شیخ بهایی علیه الرحمه نقل شده است که برای قضای حاجات این دعا را هفتاد مرتبه با توكل بر باري تعالي و اعتقاد صادق و نيت پاك و توجه به معني اين ذكر گرانبها به اعتقاد بخوانید.شیخ بهایی فرموده اند اگر حاجت روا نشد در قیامت بامن مخاصمه کند و فرموده اند اگر به نیت شفای مریض هفتاد بار در حال سجده بخواند ازجمله مجربات است که شفا یابد مگر آنکه اجل مریض حتمی باشد و دعا این است:
(( لاالهَ الاّ اللّهَ بِعِزَّتِک و قُدرتک،
لا الهَ الاّ اللّهَ بِحَقِّ حقِّک و حُرمَتِک،
لاالهَ الاّ اللّهَ فَرِّج بِرَحمَتِک))
📚گوهر شب چراغ نوشته نيستانکي نائيني
👉@zibastory👈
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃
21.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اسراری از محل خروج سفیانی
👉@zibastory👈
❌ نکته: #سفیانی یکی از بازیگران اصلی منطقه ای قبل از قیام قائم و همچنین دشمن #امام_زمان هست که ۶ ماه قبل از امام مهدی عج خروج میکند
#سوریه
#فاطمیه
#وعده_صادق
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
💥#داستانک💥
👉@zibastory👈
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب !
قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه زنبور گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه زنبور رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و زنبور هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد!
با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم.
چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي زنبور؟! 😅
خشكم زد😳
-عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟!🙈
باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت:
-حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه!
كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه ! 😓
واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو اموزش انبيا ميشه پيدا كرد !
✍از خاطرات *دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم*
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
🌼🤍 👉@zibastory👈
رفته بودم سوی قبرستان شهر!
هر که را دیدم سوا خوابیده بود🌱
در کنار یکدگر ریز و درشت
هر کسی در زیر پا خوابیده بود🌱
خاک بر سر بود در گل هر کسی
بی غذا و بی هوا خوابیده بود🌱
دلبر از عاشق جدا خوابیده و
عاشق از دلبر جدا خوابیده بود🌱
پهلوانی با همه کوپال و یال
بی توان و ادعا خوابیده بود🌱
آنکه دورش بود ده ها پاچه خوار
زیر گل در انزوا خوابیده بود🌱
قلدری که حق ما را خورده بود
مرده با نفرین ما خوابیده بود🌱
آنکه جر می داد خود را با صداش
زیر سنگی بی صدا خوابیده بود🌱
یا فقیری مرده بود از گشنگی
در کنار اغنیا خوابیده بود🌱
آنکه می چربید نازش در جهان
بی لحاف و متکا خوابیده بود🌱
سوختم وقتی که دیدم تاجری
در کنار یک گدا خوابیده بود🌱
با همه مال و منالش طفلکی
مثل آن یک لا قبا خوابیده بود🌱
ظالم و مظلوم هم در یک ردیف
رعیتی با کدخدا خوابیده بود🌱
زور می زد آنکه عمری در معاش
ساکت و بی اشتها خوابیده بود🌱
دوست با دشمن همه در زیر خاک
با غریبی آشنا خوابیده بود🌱
حاکمی که امر دایم می نمود
زیر گل بی اعتنا خوابیده بود🌱
دختری که از همه دل می ربود
در کنار مورها خوابیده بود🌱
آنکه عمری حق و ناحق می گرفت
رشوه و مال ربا خوابیده بود🌱
سارقی که مال مردم می ربود
دست خالی در عزا خوابیده بود🌱
پس دو دستی بر سر خود کوفتم
چونکه دیدم هر که را خوابیده بود🌱
گوشه ای دیدم فهندژ هم غریب
توی قبری بی نوا خوابیده بود🌱
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
4_6043854597129245829.mp3
12.67M
✅ چکیده تحولات آخرالزمانی بر اساس کتاب #سقوط_اسرائیل
🎤به روایت حجتالاسلام امینیخواه
👌کدهای زیادی درونش هست؛ ناامیدیها رو بشوره ببره
#نشر_حداکثری
🪧#وعده_صادق
🪧#سوریه
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
نقش سامری در آخرالزمان.mp3
325.8K
نقش سامری در فتنه های آخرالزمان چیست ⁉️
🎙#ابراهیم_افشاری
👉@zibastory👈
🔴 علائم ظهور در وقوع ظهور چه نقشی دارند⁉️
سفیانی: نقش آشفتگی منطقه را ایفا میکند که زمینه پذیرش حکومت عدل به خاطر استیصال مردم را به همراه دارد.
صیحه آسمانی: نقش معرفی حاکم عادل جهانی را به جهان بر عهده دارد.
یمانی: با عقب راندن لشکر سفیانی از عراق، نقش فراهم کردن ورود حضرت مهدی علیه السلام به عراق را دارد.
قتل نفس زکیّه: این نکته را اثبات میکند که مخالفان حکومت عدل، زبانی جز شمشیر نمیفهمند و درب گفتگو با آنها بسته است.
خسف بیداء: معجزهای آشکار و رعب آور است که نقش ایجاد هراس در دل دشمنان برای تسلیم یا شکست را ایفا مینماید.
#سوریه
#فاطمیه
#وعده_صادق
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
audio_2024-11-07.ogg
5.59M
▪️#سفیانی توسط سه جریان، حمایت میشود
▪️حجت الاسلام مصطفی امیری
👉@zibastory👈
🔴 ظهور مهدی موعود از مکّه... از کنار کعبه... در ۲۳ ماه رمضان
👉@zibastory👈
🌕 امام رضا علیه السلام فرمودند:
ندا دهندهای از آسمان به دعوت به او (مهدی موعود) ندا میدهد و تمام اهل زمین آن را میشنوند: هشدار که حجّت خدا کنار خانه خدا ظهور کرده است؛ پس از او پیروی کنید که حقّ با او و در اوست.
✅ توضیحات:
➖ طبق این روایت، محتوای صیحه آسمانی این است که حضرت قائم از کنار کعبه ظهور کرده است. این واضح ترین روایتی است که ظهور حضرت را از مکّه و از کنار خانه خدا ذکر کرده.
➖ ندا دهنده، حضرت جبرئیل علیه السلام است که در شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان، به آسمان دنیا آمده و ظهور امام مهدی عجل ﷲ فرجه الشریف را به جهان اعلام میکند و همه جهان میشنوند.
عَنِ اَلْحُسَيْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ: ...وَ هُوَ الَّذِي يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ يَسْمَعُهُ جَمِيعُ أَهْلِ الْأَرْضِ بِالدُّعَاءِ إِلَيْهِ أَلَا إِنَّ حُجَّةَ اللَّهِ قَدْ ظَهَرَ عِنْدَ بَيْتِ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ فَإِنَّ الْحَقَّ مَعَهُ وَ فِيهِ.
📗کمال الدين، ج ۲، ص ۳۷۱
#سوریه
#فاطمیه
#وعده_صادق
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
📚داستان های زیبا 📚
(دام شیطانی قسمت۱۱ 🎬 بابا بیچاره فکرمیکردبه خاطربرخوردش من اینجورشدم ,برای همین مهربان تراز قبل نا
(دام شیطانی
قسمت۱۲ 🎬
وارد ساختمان شدیم,گویا خونه ی یکی از مسترهای زن بود,انگارنیمه های جلسه بودکه رسیدیم,ازچیزی که میدیدم خیلی تعجب کردم,
برخلاف جلسه ی قبل که معنوی وروحانی بود اینجا مثل تگزاس میموند,یک مشت زن بی حجاب ,قاطی مردا هرکدوم یک جام به دستشون که فکر میکنم,ش ر ا ب بود,باتعجب برگشتم به سمت بیژن وگفتم اینجا چرا اینجوریاست؟؟ اینا که دم از دین وقرب خدامیزنند با نجاست خواری و ش ر ا ب میخوان به قرب الهی برسند؟؟
بیژن گفت:تحمل داشته باش ,تو.چون مدارج عالی,عرفان راطی نکردی ,درک اینجورچیزا برات امکان پذیر نیست,تو.اینجا نمیخوادکشف حجاب کنی وچیزی بنوشی ,فقط یک اتصال بگیر تا ببینم ظرفیت تعلیم ترمهای بالاتر را داری؟
مثل همیشه نتونستم باهاش مخالفت کنم,دوتا از مسترها اومدن دوطرفم وبه اصطلاح خودشون وصلم کردند به شعور کیهانی...
خدای من همه جا را نورسیاهی فراگرفته بود به نظرم میرسید یکی داره کاسه ی سرم را میتراشه,دست وپاهام به اختیار خودم نبود وتند تند تکون میخورد ,ناخوداگاه از جام بلندشدم رفتم سمت اشپزخونه ,هرچی دم دستم بود شکوندم ,یه کم آروم شدم واومدم سرجام نشستم.
بیژن که شاهد همچی بود ,کف زنان امد کنارم نشست وگفت:آفرین هما,میدونستم که روح تو ظرفیتش را دارد,توموفق شدی به شعور کیهانی وصل بشی,اون ظرف شکستنتم ,یک نوع برون ریزی بود ازاین به بعد تومیتونی کارای خارق العاده ای انجام بدهی...
بعد انگارکسی توگوشش چیزی گفت ,بلند شد ,پاشو همااا بابات داره میاد سمت دانشگاه,پاشو تا نرسیده ,من ببرمت...
سریع پاشدم وراه افتادیم ,تقریبا پنج دقیقه زودتر از بابا رسیدم.
سوارماشین بابا شدم ,میخواستم سلام وعلیک کنم ,یکهو صدای انگلیسی مردگونه ای از گلوم بیرون امد.
بابا باتعجب نگاهم کردپشت سرهم سوالای مختلف پرسید,من میخواستم جواب بدهم اما بی اختیار بااینکه اصلا زبان انگلیسی وارد نبودم,جواب سوالات بابا راباهمون لحن صدا وبه زبان انگلیسی سلیس جواب میدادم.
خودم گیج شده بودم وبابا داشت دیوونه میشد...
رفتیم خونه,مامان امد جلو ,بابا زد توسرش واشاره کردبه من وگفت:حمیده,دخترت دیوونه شده😭
مامان شونه هام راتکون داد ,پرسید چت شده هما
اومدم بگم ,هیچی نشده و...
اینار صدای بچه ای از گلوم خارج شد که به زبان ترکی صحبت میکرد...😱
خودمم گیج شده بودم,بابا اینبار خشکش زده بود ومامان ازحال رفت..
منو بردن تواتاقم قرص خواب دادن بخورم تا بخوابم.
فک کنم به گمانشون من واقعا دیوونه شده بودم,عصرمیخواستن ببرنم پیش روانپزشک.
خیلی احساس خستگی میکردم,اروم خواب رفتم..
باتکانهای مادرم ازخواب بیدارشدم,مادرباترس بهم خیره شده بود.
گفتم:ساعت چنده مامان
مامان پرید بغلم کرد وگفت:خداراشکر خوب شدی,دیگه دری وری با زبانهای ترکی وانگلیسی نمیگی .
مامان:پاشو عزیزم یه چی بخور ,میخوایم بریم دکتر
گفتم:دکترررر
نه من طوریم نیست نمیام.
مامان:اتفاقا باید بیای,همون دفعه ی قبل که تشنج کردی میبایست ببریمت...
بالاخره با زور همراه پدرومادرم رفتیم پیش یک روان پزشک...
#ادامه_دارد ..
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
😈دام شیطانی😈
قسمت۱۳ 🎬
باباومادر آنچه که دیده وشنیده بودند برای دکترتعریف کردند.
دکتر کمی به فکرفرو.رفت وبعدازکمی مکث گفت:بیماری دخترشما ....اصلا به نظر من بیمارنیستند ایشون دچار یک نوع عکس العمل برای کاری که انجام داده اند شدند,باتوجه به شرکت درکلاس عرفان حلقه که الان تازگیا بین جوانا وگاها بیماران برای فرادرمانی باب شده,احتمال جن زدگی وجود دارد که اونم از حیطه ی علم من خارج است وباید به یک عالم دین مراجعه شود...
پدرومادرم خشکشون زده بود
باورشون نمیشد بایکبارشرکت کردن توجلسات عرفان حلقه اینجورشده باشم,بیچاره هاخبرنداشتند من دو بار با شعورکیهانی یاهمان اجنه ,ارتباط برقرارکردم...
یه جورایی خودم هم ترسیده بودم,تصمیم گرفتم ,زنگ بزنم بیژن وازش بخواهم تواین کلاسها ومحافل اسم من را خط بزند.
شب بعدازاینکه باباومامان خوابیدند,زنگ زدم به بیژن وهرچه اتفاق افتاده بود گفتم وازش خواستم دور من را تواینجورجاها خط بکشه...
بیژن بالحنی خاص گفت:دیوونه ,توالان خارق العاده شدی,شعورکیهانی دروجودت حلول پیدا کرده ,ازت میخوام یکبار,فقط یکبار درجلسه ی خاص که بهمین زودیا برگزارمیشه ,شرکت کنی ومقام خودت رابه عینه ببینی...
گفتم چه جور جلسه ای هست؟
گفت:یه جشن هست همش شادی وپایکوبی..
گفتم :برای اخرین بار باشه...تلفن راقطع کرد
به یکباره یادم امد ما الان اول ماه محرمیم,ماه محرم هم ماه عزاوماتمه ,یعنی این چه جور جشنی هست؟؟
ازوقتی وارد عرفان حلقه شده بودم ,تونمازم خیلی سهل انگاری میکردم,دعای عهدوندبه وکمیل و...راکه قبلا همیشه میخوندم ,این چندوقت حتی یک بارهم نخونده بودم,خلاصه ازمعنویاتی که از ابتدای کودکی بهم اموخته بودند کلی فاصله گرفته بودم,وتنها چیزی که کمرنگ نشده بود ,عشق به امام حسین ع بود,اخه من ازکودکی باعشق حسین ع ,عشق میکردم ,نام حسین ع یک شیرینی وصف ناپذیری دروجودم به جوش میاورد
همین عشق مرا ازاین مهلکه نجات داد...
#ادامه_دارد ..
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
#داستان_آموزنده
👉@zibastory👈
🔆مجازات عبدالله بن سبا
امام صادق (علیه السلام ) فرمود: عبدالله بن سبا ادعاى پيامبرى كرد و اظهار مى نمود كه على (ع ) خداست .
اين خبر به على (ع ) رسيد، او را احضار كرد، و به او فرمود: درباره تو چنين شنيده ام ، او گفت : آرى در ذهن من چنين القاء شده كه تو خدا هستى ، و من پيغمبر مى باشم .
على (ع ) به او فرمود: واى بر تو، شيطان بر تو چيره شده ، مادرت به عزايت بنشيند، از اين عقيده برگرد و توبه كن .
او باز نپذيرفت ، على (ع ) سه روز او را زندانى كرد، و توبه اش داد، باز او توبه نكرد. آنگاه على (ع ) او را در آتش افكند و سوزاند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
#سوریه
#فاطمیه
#وعده_صادق
╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮
👉@zibastory👈
╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯