#عارفانه_رضوی
آیت الله #فاطمینیا(دام عزه) :
✍بعضی ها در #دعای_کمیل فراوان #دروغ می گویند. دروغ نه به معنی اخباری، به معنای #تعارف با خدا.!
میگوید: "صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک" ای دروغ گو! تو حاضر نیستی یکی از لذتهایت را کنار بگذاری؛ یا مثلا در جای دیگر میگوید: "پروردگارا من هر چه تو بخواهی و هر چه بگویی من تسلیمم!" ولی #تسلیم نیست!
🍃حضرت سجاد(ع) رسید به کسی که دعا میخواند و می گفت:
"اللهم انی اسئلک البلا و الصبر علی البلا" ( خدایا از تو بلا می خوام و #صبر بر #بلا)؛ حضرت فرمود:
این چه حرفی است که میزنی؟ پرسید: چه بگویم؟ آقا فرمود: بگو:
"اللهم انی اسئلک العافیه و شکر علی العافیه" (خدایا از تو #عافیت میخواهم و شکر بر عافیت!).
🆔 @mahfa110
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💠 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💠 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
💠 اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
🔻امیرالمؤمنین(ع):
▪️ای ابوموسی اشعری، همانا بدبخت کسی است که #عقل و #تجربه را به کار نگیرد (إنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ نَفعَ ما اُوتِیَ مِنَ العَقلِ و التَّجرِبَةِ؛ نهجالبلاغه/نامه 78)
#امام_خمینی (ره):
🔺 اگر یک قدم شما عقب بروید، آنها یک قدم جلوتر میآیند؛ بیشتر از شما توقع دارند!
صحیفه نور جلد ۱۵ صفحه ۶۷
🔹 بنای سیاسیون[ظالم و زورگو] هم همین معناست که یک چیزی را #تشر میزنند ببینند طرف چه جوری است اگر چنانچه طرف ایستاد مقابلشان، اینها عقب میزنند و اگر چنانچه نه، آن بیچاره عقب رفت، اینها هم جلو میآیند. #حیوانات هم همین جورند.
صحیفه نور،جلد ۱، صفحه ۲۶۱
🔹 وقتی که مهیا بشویم برای جلوگیری از ظالم، ظالم عقب مینشیند.هر چه زیادتر فشار بیاورید، او عقبتر مینشیند. یک قدم شما که عقب بنشینید، او جلو میآید. یک قدم شما جلو بروید، او عقب میرود.این #سنت_الهی است و مطلبی بود که با #تجربه، خود شما ثابت کردید.
صحیفه نور، جلد ۹، صفحه ۲۰۸
🔸 امروز دنیا، دنیای آشوب و جنگ و انفجار و هواپیما ربایی است، و ایران از خیلی جاهای دنیا آرامتر است. ممکن است بعضیها که این چیزها را ندیدهاند، با خود بگویند خوب! با قدرتها باید ساخت. ولی باید بدانند که #سازش، امروز #نابودی تا آخر است.
🔹صحیفه نور،جلد ۱۹،صفحه ۵۹
🔹 نقشه آن است که قدم به قدم پیشروی کنند. هر قدر شما عقبنشینی کنید آنها پیشروی میکنند. آنها کمر به نابودی شما بستهاند. گمان نکنید با #ملایمت و #تسلیم دست بردار هستند، بلکه با استقامت و ایستادگی و اظهار حق و فریاد مظلومانه عقب مینشینند.
صحیفه امام، جلد ۲، صفحه ۱۳۰
👥عضو کانال صحیفه نور امام خمینی(ره) شوید:
http://eitaa.com/joinchat/280887296Cfedaa076f1
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@mahfa110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻هم باید مقامات «ظاهری، بشری و مُلکیِ» امامان را بشناسیم و هم مقامات «باطنی، فوقبشری و ملکوتیِ» آنان.
#تسلیم مقدمۀ #تطهیر است و تطهیر مقدمۀ #معرفت
آیت الله میرباقری حفظه الله تعالی
http://eitaa.com/joinchat/3866755103C32c6614f49
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
#مهدویت
💫از امام جواد علیه السلام پرسیدند:
چرا به آن حضرت (امام زمان ارواحنا فداه)، منتظَر گفته می شود⁉️
✨فرمود:
بدان جهت که برای او غیبتی است بسیار طولانی که در اثر این غیبت، افراد با #اخلاص ، پایان غیبتش را انتظار می کشند، افرادی که در شک و تردیدند، #منکرش می شوند، آنان که او را در عقیده قبول ندارند، یاد آن حضرت را #مسخره می کنند، آنان که وقت ظهور تعیین می کنند،#دروغ می گویند، آنان که در ظهورش #عحله می کنند، از #صراط_مستقیم منحرف می شوند، و تنها کسانی که #تسلیم امر الهی هستند و شک و تردیدی در عقیده ندارند و هرچه ما گفته ایم، همان را می پذیرند #نجات می یابند.
📚کمال الدین و تمام النعمه، ج ٢، ص ٣٧٨
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
#مهدویت
💫از امام جواد علیه السلام پرسیدند:
چرا به آن حضرت (امام زمان ارواحنا فداه)، منتظَر گفته می شود⁉️
✨فرمود:
بدان جهت که برای او غیبتی است بسیار طولانی که در اثر این غیبت، افراد با #اخلاص ، پایان غیبتش را انتظار می کشند، افرادی که در شک و تردیدند، #منکرش می شوند، آنان که او را در عقیده قبول ندارند، یاد آن حضرت را #مسخره می کنند، آنان که وقت ظهور تعیین می کنند،#دروغ می گویند، آنان که در ظهورش #عحله می کنند، از #صراط_مستقیم منحرف می شوند، و تنها کسانی که #تسلیم امر الهی هستند و شک و تردیدی در عقیده ندارند و هرچه ما گفته ایم، همان را می پذیرند #نجات می یابند.
📚کمال الدین و تمام النعمه، ج ٢، ص ٣٧٨
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
#مهدویت
💫از امام جواد علیه السلام پرسیدند:
چرا به آن حضرت (امام زمان ارواحنا فداه)، منتظَر گفته می شود⁉️
✨فرمود:
بدان جهت که برای او غیبتی است بسیار طولانی که در اثر این غیبت، افراد با #اخلاص ، پایان غیبتش را انتظار می کشند، افرادی که در شک و تردیدند، #منکرش می شوند، آنان که او را در عقیده قبول ندارند، یاد آن حضرت را #مسخره می کنند، آنان که وقت ظهور تعیین می کنند،#دروغ می گویند، آنان که در ظهورش #عحله می کنند، از #صراط_مستقیم منحرف می شوند، و تنها کسانی که #تسلیم امر الهی هستند و شک و تردیدی در عقیده ندارند و هرچه ما گفته ایم، همان را می پذیرند #نجات می یابند.
📚کمال الدین و تمام النعمه، ج ٢، ص ٣٧٨
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour