eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
72.2هزار عکس
74.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
ظهور نزدیک است
#داستان📜 #قسمت‌دۅم #به‌_دنبال‌_خوشبختی💕 زندگی بر مدار خوشبختی پیش می‌رفت. یک روز صبح با صدای پچ پچ
📖 💕 گفتم: ''این را که خودم می‌دانم. راستش امروز صبح که داشتی با پارسا حرف می‌زدی، مکالمات شما را اتفاقی شنیدم. نفروشیم بهتره... یک هفته دست نگه می‌داریم تا ببینیم چی پیش میاد... دلار داره میره بالا... امیر جان اینها یعنی چی؟!'' امیر ناراحت شد و گفت: ''حالا دیگه یواشکی به مکالمات من گوش میدی؟'' فوری گفتم: ''نه. باور کن امیر جان، اتفاقی صداتون را شنیدم.'' با خونسردی گفت: ''خیالت راحت خانمی، مگه من از دست پدر خودم و پدر زن محترم جرأت دارم که پایم را کج بگذارم؟'' گفتم: ''پس اون حرفها؟!'' گفت: ''فوت و فن‌های بازاره، چیز مهمی نیست.‌'' آن روز امیر با کلی خوشمزه‌بازی، حواس مرا از همه چیز پرت کرد. من هم کمی آرام شدم. یعنی به شدت دوست داشتم حرفهایش را باور کنم و کردم. مهمانی آن شب و قورمۀ مامان پز هم حسابی به همه چسبید. از آن روز به بعد امیر، مکالمات داخل خانه را به کمترین مقدار ممکن رسانده بود. همه چیز عادی بود و خیال من هم ‌آسوده تا اینکه در یک عصر سرد پاییزی، پارسا با یک کیف سامسونت به منزلمان آمد. پارسا و امیر مستقیم به اتاق امیر رفتند. گاوصندوق امیر در آن اتاق قرار داشت و قرارهای کاری با دوستانش هم در همین اتاق انجام می‌شد. بعد از ده دقیقه با سینی چای به سمت اتاق رفتم. قهقهۀ مستانۀ پارسا و پشت‌بندش صدای هیس هیس امیر به وضوح شنیده می‌شد. در زدم. سینی چای را به امیر دادم و رفتم. خنده‌های مشمئز‌کنندۀ پارسا باعث شد که پاورچین پاورچین به سمت اتاق برگردم. خیلی آهسته پچ پچ می‌کردند. گوش تیز کردم. دربارۀ طلا و سکه حرف می‌زدند اما صحبتهایشان واضح نبود. سردرگم و کلافه به آشپزخانه برگشتم و مشغول درست کردن شام شدم. آن شب تا صبح به محتویات آن کیف فکر می‌کردم و بالاخره بعد از زیر و رو کردن ماجرا تصمیم گرفتم که موضوع را با پدرم در میان بگذارم. پدرم بعد از شنیدن صحبتهای من با خونسردی گفت: ''شک شما بی‌مورده و امیر امتحان خودش را پس داده. فقط درباره این موضوع به هیچ وجه با امیر حرفی نزن.'' نمی‌دانم چرا پدر این جمله‌اش را سه بار تکرار کرد! حدس می‌زدم باید اتفاقی افتاده باشد. اگر چه پدرم به من اطمینان داد که شکّم دربارهٔ امیر بی‌مورد است اما دلهره‌هایم شروع شد. شک‌های جدیدی که به سراغم می‌آمد خیلی متفاوت‌تر از گذشته بود. آن زمان موضوعِ خیانت امیر به خودم بود و چه راحت به طلاق فکر می‌کردم و چه راحت از امیر متنفر می‌شدم! اما اینبار نمی‌توانستم از او متنفر باشم و حتی به طلاق هم فکر نمی‌کردم. دقيقاً یکماه بعد از صحبتی که با پدرم داشتم، روز پنج شنبه ساعت ٤ عصر آیفون خانه‌مان زده شد. پدرم بود اما تنها نبود. چند تن از همکارانش هم پشت سرش وارد منزلمان شدند. شوکه شدم و از شدت ترس نمی‌توانستم روی پاهایم بایستم. سرمایی جانسوز بدنم را مچاله کرد، چشمانم سیاهی رفت و وقتی بیدار شدم پدرم را در کنار تختم دیدم. اشک امانم نمی‌داد. حدود ١٠ دقیقه در آغوشش گریه کردم. پدرم با حزنی که در چهره‌اش موج می‌زد هر آنچه را که لازم بود درباره امیر بدانم؛ برایم توضیح داد. همراه پدر با چشمانی اشکبار و قلبی محزون به سالن برگشتم تا برای آخرین بار عشقم را ببینم. دیدن دستبند بر روی دستان امیر اندوهم را دوچندان کرد. همکاران پدرم مشغول بازرسی خانه بودند. نوبت به گاوصندوق رسید. امیر رمزش را گفت و با باز شدن گاوصندوق، چشمان همه خیره شد. گاوصندوق به مخزنی از طلا و سکه تبدیل شده بود. ناباورانه به طرف امیر برگشتم. صدایش کردم، با چشمانی پر از اشک به صورتش خیره شدم. امیر با شرمندگی و صدایی آرام گفت:'' همش برای خوشبختی تو بود نگار.‌ می‌خواستم یک زندگی رویایی برایت بسازم.‌'' گفتم: ''امیر جان، بس کن دیگه. برای من یا خودت؟ خودتو گول نزن... خوشبختی من که در پادگان دوکوهه، شلمچه و طلائیه خلاصه شده بود... پادگان دوکوهه برای من بهترین هتل دنیا بود... امیر جان! مگه ما تو زندگیمون چیزی کم داشتیم؟! طمع کردی عزیز من! طمع کردی!'' آن غروب غم‌انگیز، امیر مهربان من با دستبند از آن خانه رفت و من با یک چمدان لباس و خانۀ آرزوهایمان با همۀ خاطرات تلخ و شیرینش پلمپ شد. ✍ بارقه bareghe.blog.ir
37.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم دلاوریهاحضرت‌علی (ع) 💖 🤍 ➖➖➖➖➖➖➖ امـــــامـ زمـــانـــے شــــو 🆔@montazerane_zohour
ظهور نزدیک است
📌#خزان_هستی قسمت چهارم ترم سوم دانشگاه به خاطر جو سیاسی‌اش مرخصی گرفتم. روح ناآرامی داشتم و حالا د
📌 قسمت پنجم با خواندن آخرین دلنوشته دکتر فهمیدم؛ باید رفت. بله، من نیز باید مثل چمران از دهلاویه پر مي‌گشودم. اواسط اسفند توانستم در یکی از پایگاه‌های بسیج، برای اردوی راهیان نور ثبت‌نام کنم. سفر آغاز شد. بعد از دو روز سیر و سفر در مناطق عملیاتی خوزستان، حوالی ظهر، وارد جاده دهلاویه شدیم. با ورود به جاده دهلاویه، دلم بی‌تاب شد و چشمانم به جاده خیره ماند. کمی بعد، صدای همهمۀ زائران، نوید رسیدن را در گوشم زمزمه کرد. اتوبوس ایستاد و همه پیاده شدیم. خانم عسگری، مسئول کاروان، به من گفت: «هستی خانم! اینم دهلاویه، برو ببینم چی‌کار می‌کنی.» لبخند کم‌جانی زدم و راه افتادم. در دلم غوغایی به‌پا بود. با دیدن سنگ‌بنای یادبود، بغضی در گلویم شکست. به گوشه‌ای از دیوار پناه بردم و به دشتی که یاد چمران را زنده می‌کرد، خیره ماندم. دیگر دهلاویه فقط محل عروج دکتر نبود، دل مرا نیز عروج می‌داد... نوری به دلم تابید که پرتو اشعه‌هایش ذوبم کرد تا دوباره جوانه بزنم و سبز شوم. همان‌جا به خانم عسگری گفتم: «قصد دارم چادری بشم». او با لحنی مادرانه گفت: «هستیِ گلم، دختر عزیزم! بدون چادر هم می‌تونی محجبه و با‌حیا باشی». گفتم: «تصمیمم کاملا آگاهانه است، "چ" مثل؛ "چمران"، مثل؛ "چادر"». لبخند ملیحی بر لبانش نقش بست، مرا در آغوش کشید و بوسید. آن شب در محل اسکانمان در یکی از مساجد اهواز، غافلگیرم کردند، برایم جشن تولد گرفتند و خانم عسگری هم چادر حضرت زهرا"س" را با عشقی مادرانه بر سرم انداخت. سفر به پایان رسید و به تهران برگشتیم. مدتی مخفیانه چادر می‌پوشیدم. آن را در کوله می‌گذاشتم و داخل کوچه سر می‌کردم. کم‌کم مادر و خواهرم متوجه شدند. به شدت با چادری شدنم مخالفت کردند. از چادری بودنم خجالت می‌کشیدند من اما، به انتخابم شک نداشتم. وقتی مسخره کردن و تهدید را بی‌فایده دیدند، مرا از خانه بيرون کردند. بدون نگرانی، وسایل ضروری‌ام را داخل چمدان گذاشتم، از آن خانه شیطانی به خانه مادربزرگم پناه بردم. زندگی در کنار مادربزرگ از من دختری قوی ساخت و بعد از اتمام دانشگاه، با جوان مومنی که همسایه مادربزرگم بود، ازدواج کردم. ✍نویسنده، ‼️کپی بدون ذکر نام نویسنده در شأن شما نیست. پ.ن: _داستان واقعی بود. _هستی نام مستعار سوژه است. •••─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─••• https://eitaa.com/zohoore_ghaem
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز 🗣 אירן בעברית ☫ 💪💪 ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ گنجینه‌ای از مطالب ناب مهدوی ولایی شهدایی معرفتی و نهج البلاغه به کانال بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی مالک سرزمینی نیستی‼️ هزاران نفر در تلاش برای فرار از فرودگاه بن گوریون هستند. ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
هدایت شده از ظهور نزدیک است
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan
ترس و وحشت قدرت و غرش موشک‌ها تا سال‌های سال در یاد مردم اسرائیل خواهد ماند و فکر فرار و کوچ‌کردن از سرزمینهای اشغالی و غصب شده فلسطینیان مظلوم و مقتدر ریشه‌ی اسرائیل را خواهد خشکاند و رژیم‌ کودک‌کش خیلی زود رقم‌ خواهد خورد ان‌شاءالله و با اذن الهی وعده صادق رهبر معظم انقلاب محقق می شود رژیم صهیونیستی محکوم به زوال است.... ✍ ─═┅═༅🇵🇸𖣔🇮🇷𖣔🇱🇧༅═┅┅─ @zohoore_ghaem @ba_Shaheidan