eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.7هزار دنبال‌کننده
59هزار عکس
60.5هزار ویدیو
1.3هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada ارتباط با خادم 👈 @mohebolMahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا 🌷شهید سیدحسین حسینی🌷 ✍ متولد سال ۱۳۴۵ بود. در سنین کودکی پدرش را از دست داد و به همراه عمویش از عراق به ایران آمد و ماندگار شد. در تهران علاوه بر تحصیل به کار مرغداری مشغول بود و به مشهد که آمد، خیاطی را پیشه خود کرد. ✍ از مراسم عقد با همسرش یکسال بیشتر نگذشته بود که دلیرانه به صفوف جبهه حق علیه باطل پیوست و دوشادوش همرزمان ایرانی در برابر بعثی‌ها جنگید. و توجه میدانی از دل هـمـسـری که بـه جای خوشگذریها و مصاحبت های دوران عـقـد، دعاگوی همسری باشد که جهاد در راه خدا، ماه عسل است. بعد از بازگشت از جبهه، زندگی مشترکش را آغاز کرد. ✍دختر ایشان به نقل از همسر شهید می‌گوید: مادرمان همیشه می‌گفت در طول زندگی با سید حسین، هیچ زمان عصبانیت او را ندیدم جز، زمانی که برای سالم به دنیا آمدن فرزند دخترمان نذر کرد و روزه گرفت. یکی از بستگان به او گفته بود برای بچه دختر روزه گرفتی و نذر می‌کنی؟! آن زمان سید بابت آن حرف بسیار ناراحت و عصبانی شده بود، چرا که دختر مایه رحمت است. ✍.با وجود چندسال زندگی در کنار همسر و وابستگی پدرانه به دو فرزند شیرینش، صدای مظلوم هموطنان افغانستانی‌اش او را دوباره به جهاد فراخواند و در حالی که سومین فرزندش به زودی متولد می‌شد، شجاعانه به یاری آنان شتافت. آری همینقدر خالصانه دنیا ﻭ دلبستگی هایش ﺭا ﺑﻪ دینش میفروشد، آنکس ﻛﻪ محب اﻫﻞ بیت باشد... ✍ اندک زمانی بعد، زمزمه‌ی آشوب در سوریه به گوشش رسید... مگر می‌شد مردی اهل جهاد باشد و حالا بی تفاوت در خانه اش بنشیند... و چگونه از جان ‌نگذرد آنکس ‌که ‌مـیـدانـد جان، بهای ‌دیـدار‌ است! پس بی‌درنگ راهی دیار عشق شد و لبیک گفت به ندای هـل مـن نـاصـر یـنـصـرنـے که از سوی دمشق به گوش می‌رسید... ✍ دختر شهید می‌گوید: جز مادرمان هیچکس راضی به رفتن پدر به سوریه نبود. خاطرم هست بارها به مادر گفتم اگر شما به آقاجان بگویید نرو، نمی‌رود! اما هربار مادر در پاسخ به من می‌گفت من به راهی که پدرت می‌رود ایمان دارم و از او راضی هستم. ✍ دختر شهید ادامه می‌دهد: پدرم زمانی که مخالفت مرا دید، کتابی به نام «العاشورا» را مقابلم گرفت و گفت این کتاب درمورد مصیبت‌های حضرت زینب پس از واقعه عاشوراست، آن را بخوان، آنگاه درک می‌کنی که چرا می‌خواهم بروم. سرانجام ۲۲ اردیبهشت‌ماه راهی سوریه شد... ✍ داماد خانواده می‌گوید: در آن مدت فقط یکبار مرخصی آمدند، به ایشان گفتم شما که نصف عمرتان را در جبهه گذراندید، چه اجباری است به سوریه بروید؟ ایشان گفتند: «اگر آن جنگ‌ها را نمی‌رفتم حسرت نمی‌خوردم اما اگر جنگ سوریه را نروم بعدها حسرت می‌خورم! جنگ سوریه بر من واجب نیست اما میدانم اگر نروم باید روزی بابت آن جواب پس بدهم. جنگ لبنان را نتوانستم بروم اما این بار می‌روم تا خانوم حضرت زینب از من راضی باشند» سیدمهدی(داماد خانواده) ادامه می‌دهد: حرف‌های پدرخانومم نه تنها موضع مخالفت مرا از میان برداشت، بلکه باعث شد من و سیداحمد(فرزند شهید) نیز برای اعزام به سوریه ثبت نام کنیم. ✍ سردار سیدحسین حسینی شش ماه به عنوان جانشین فرمانده فاطمیون دوشادوش ابوحامد فرمانده فاطمیون به دفاع از حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) پرداخت. او میان رزمندگان،«پدر فاطمیـــــون» لقب گرفته بود... و سرانجام ۳۰ مردادماه ۱۳۹۲، زمانی که با شهید کلانی جهت سرکشی مناطق آزاد شده می‌روند، به دلیل اصابت خمپاره، به آرزوی دیرینه خود، یعنی شهادت می‌رسد... او در تمام عمرش پیوسته مشق جهاد کرد و الحق که ممتازترین رتبه را هم کسب کرد... بی‌دلیل نیست که پس از شهادتش، ابوحامد این جمله را بر زبان آورد: «کمرم شکست». ✍ دختر شهید می‌گوید: ما پس از شهادت پدر متوجه شدیم که ایشان جانشین فرمانده بودند. حال آنکه به ما گفته بودند در بخش بهداری مشغول هستند... گویا نمی‌خواستند ما ذره‌ای دلهره و نگرانی داشته باشیم.. 🆔 @KhGShohada_ir