eitaa logo
ظهور نزدیک است
1.9هزار دنبال‌کننده
73.2هزار عکس
75.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
گلچینی از بهترین مطالب #مهدوی #ولایی #شهدایی #سیاسی #معنوی #معرفتی #تربیتی کانال شهدایی ما👈 @ba_shaheidan کانال قصه های شهداء 👈 @Ghesehaye_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت_36 هنوز پیامبر زنده بود که نماز را به ابوبکر اقتدا کردند. ✨ابوبکر را گ
مادر نگو که «مصیبتی چون مصیبت تو نیست.» ✨«لا یَوْمَ کَیَوْمُکَ یااَباعَبْدِاللَّه.»✨ قصه‌ی مصیبت من اگر چه در عاشورا به اوج می‌رسد اما از اینجا آغاز می‌شود. آن خطی که در عاشورا مقابل من قرار می‌گیرد، آغاز انشعابش از اینجاست. پیامبر در گوشت چیزی گفت که چون ابر بهاری گریستی و چیز دیگری گفت که چون غنچه سحری شکفته شدی. از خبر قطعی ارتحالش غم عالم بر دل تو نشست و خبر رفتن خودت، دلت را تسکین بخشید. آری، شهادتت، مصیبت‌های تو را تمام می‌کند، اما مصیبت‌های تازه‌ای می‌آفریند، آری تو آسوده می‌شوی، اما بال دیگر ما نیز کنده می‌شود. پس از پیامبر و تو، اسلام دیگر قدرت بال گشادن نمی‌یابد. پیامبر با شنیدن آن نافرمانی، دستور داد اتاق را خلوت کنند. همه جز اهل بیت بروند. تو و پدر ماندید، من، حسن و زینب و ام‌کلثوم. به ام‌سلمه هم فرمان داد که بر در اتاق بایستد تا کسی داخل نشود. به پدر فرمود: علی جان! نزدیکتر بیا، نزدیکتر. بعد دست تو و پدر را گرفت و بر سینه‌ی خود نهاد. انگار دستهای شما مرهم غمهای تمام عالم بود. خواست سخن بگوید اما گریه مجالش نداد. تو هم گریستی و پدر هم گریست و ما کودکان هم، همه شیون کردیم. تو گفتی: - ای رسول خدا! ای پدر! ای پیامبر! گریه‌ات قلبم را تکه تکه می‌کند و جگرم را می‌سوزاند. ای سرور و سالار انبیاء! ای امین پروردگار! ای رسول حق! ای حبیب و پیامبر خدا. پس از تو با فرزندانت چه خواهند کرد؟ چه ذلتی پس از تو بر ما فرود خواهد آمد؟ پس از تو چه کسی می‌تواند برای علی برادر و برای دین تو یاور باشد؟ وحی خدا پس از تو چه خواهد شد؟ و باز هم گریستی آنچنان که گریه شانه‌هایت را می‌لرزاند و لباسهایت را تر می‌کرد. خود را بی‌اختیار به روی پدر انداختی و او را پیوسته بوسیدی، سر و رو و چشم و دست و دهان و محاسن. انگار می‌خواستی پیش از رفتنش بیشترین یادگار بوسه را با خود داشته باشی اشک‌های تو و پیامبر به هم می‌آمیخت و پیامبر هی سخت‌تر تو را در آغوش می‌فشرد. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت37 مادر نگو که «مصیبتی چون مصیبت تو نیست.» ✨«لا یَوْمَ کَیَوْمُکَ یااَ
پدر هم بی‌تاب شده بود و ما کودکان بی‌تاب‌تر. همه می‌خواستیم از گلی که تا لحظه‌های دیگر از پیش ما می‌رفت، بیشترین رایحه را استشمام کنیم. هیچکدام به خود نبودیم، پدر که مظهر وقار و متانت است خود را به روی پیامبر انداخته بود و هق هق گریه تمام بدنش را می‌لرزاند، انگار کوهی به لرزه درآمده بود. پیامبر دست تو را در دست پدر نهاد و به پدر فرمود: ✨برادرم! ای ابوالحسن! این امانت خدا و رسول خداست در دست تو. این امانت را خوب حفظ کن. ✨ای علی! والله که این دختر سالار زنان بهشت است. دستهای منزلت مریم کبری به پای او نمی‌رسد. علی جان! سوگند به خدا من به این مقام و مرتبت نرسیدم مگر که آنچه برای خود از خدا خواستم، برای او هم خواستم و خدا عنایت فرمود. ✨علی جان! فاطمه هر چه بگوید، کلام من است، کلام وحی است، کلام جبرئیل است. ✨علی جان! رضای من و خدا و ملائک در گروی رضای فاطمه است. 😭وای بر کسی که به دخترم فاطمه ستم کند، وای بر کسی که حرمت او را بشکند، وای بر کسی که حق او را ضایع کند. و بعد به کرات سر و روی تو را بوسید و فرمود: پدرت فدای تو فاطمه جان. انگار پیامبر به روشنی می‌دید که چه بر سر دخترش می‌آید، و با اهل‌بیتش چگونه رفتار می‌شود. نه فقط چشم و رو و محاسن که ملحفه‌ی پیامبر نیز تماما از اشک،تر شده بود. من و حسن بی‌تاب خود را به روی پاهای پیامبر انداختیم و با اشک‌هایمان پاهایش را شستشو کردیم و آنها را به کرات بوئیدیم و بوسیدیم و در آغوش فشردیم. پدر خواست به رعایت حال پیامبر ما را از روی او بردارد، اما پیامبر نگذاشت: - رهایشان کن، بگذار مرا ببویند، بگذار من ببویمشان، بگذار آخرین بهره‌هایمان را از هم بگیریم، آخرین دیدارهایمان را بکنیم. پس از این بر این دو سختی بسیار خواهد رسید و مصیبت و حادثه، احاطه‌شان خواهد کرد. خدا لعنت کند ستمگران بر خاندان مرا. خدایا! این دو را از این پس به تو می‌سپارم و به مومنان صالحت. تنها زبانی که در آن لحظه به کار می‌آمد، اشک بود که بی‌وقفه می‌آمد و چون شمع آبمان می‌کرد. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت38 پدر هم بی‌تاب شده بود و ما کودکان بی‌تاب‌تر. همه می‌خواستیم از گلی
علی، عمود استوار حیاتمان بر پا ایستاد و در عین حال که خود در طوفان این حادثه می‌لرزید، دعا کرد: ✨خدا اجرتان را در مصیبت فقدان پیامبرتان زیاده گرداند، خدای متعال رسول‌گرامی‌اش را با خود برد. فغان همه‌مان به آسمان بلند شد. تو دائم می‌گفتی: ✨یا ابتاه! یا ابتاه! و ما فریاد می‌زدیم: ✨یا جَدّاه! یا جَدّاه! پدر که اسوه‌ی صبوری بود، اشک می‌ریخت و زمزمه می‌کرد: ✨یا رَسول‌اللَّه! یا خَیْرَ خَلْق اللَّه! پدر به غسل و حنوط و کفن مشغول شد، تو که می‌دانستی چه خورشیدی رفته است و چه ظلمتی در راه است، فقط گریه می‌کردی. ما که سوز موذی سرمای بیرون از لای درهای بسته، تن‌هایمان را می‌گزید و از وقایعی شوم خبرمان می‌داد، فغان و شیون می‌کردیم. در خانه، پیکر مبارک برترین خلق جهان بر روی زمین بود و در بیرون خانه‌های وهوی جنگ قدرت بر آسمان. و معلوم نبود آنچه بیشتر جگر تو را می‌سوزاند حادثه‌ی درون خانه بود یا حوادث بیرون خانه، یا هر دو. هر چه بود حق با تو بود در گریستن. آنچه پیامبر، پدر و تو و همه‌ی مومنان خالص از ابتدای تولد اسلام، رشته بودید، در بیرون در پنبه می‌شد. ولی من نمی‌دانم اکنون در کدام مصیبت گریه کنم، در مصیبت غربت اسلام؟ مظلومیت پدر؟ رحلت پیامبر؟ یا شهادت تو؟ این مرثیه‌ی تو در سوگ پیامبر، هیچگاه از خاطرم نمی‌رود: ✨قلَّ صَبْری وَبانَ عَنّی عَزائی ✨بعْدَ فَقْدی لِخاتَمِ الاَنْبِیاء ✨عیْن یا عَیْنُ اسْکَبی الدّمع سحا ✨ویْکَ لا تَبْخلی بِفَیْضِ الدِماء ✨یا رَسُول‌اللَّه یا خِیرة اللَّه ✨و کَهْفِ الْاَیتامِ و الضُّعَفاء ✨لوْ تَریَ الْمَنْبَرُ الذّی کُنْتَ تَعْلوُه ✨علاه الظَلّام بَعْدَ الضیاء ✨یا اِلهی عَجِّلْ وَفاتی سَریعاً ✨قدْ بَغضْتُ الْحَیاة یا مولائی بعد از آن که خاتم پیامبران را از دست دادم بردباری از کف دادم و خاطرم تسلا نمی یابد دیده! ای دیده! اشک بریز وای بر تو! خون گریه کن و دریغ مکن ای رسول پروردگار، ای برگزیده خداوند، و ای پناهگاه یتیمان و ضعیفان، ای کاش منبرت را که از آن بالا می رفتی می‌دیدی که چگونه بعد از روشنایی، تاریکی از آن بالا رفته است... ✨بارالها؛ مرگ مرا زودتر برسان ✨که زندگی تیره و تار شده است مولای من!... ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت39 علی، عمود استوار حیاتمان بر پا ایستاد و در عین حال که خود در طوفان ا
اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبیعَ الْاَرامل و الْیتامی... رَفَعْتَ قُوَتّی وَ خانَنَی جَلدی وَ شَمَتْ بی عَدُّوی وَالْکَمَدُ قاتِلی. یا اَبَتاه! بَقیتُ و اللَّه وَحیدة وَ حیرانة فَریدة فَقَدِ انْخَمَد صَوْتی! وَانْقَطَعَ ظَهْری وَ تَنَغَّصَ عَیْشی وَ تَکَدَّرَ دَهْری.. پدرجان! قبله و محراب پس از تو چه خواهد شد؟ بابا! چه کسی به داد دختر عزیز مرده‌ات خواهد رسید؟ پدرجان! توانم رفته است، شکیبایی‌ام تمام شده است. دشمن شاد شده‌ام پدر! دشمن به شماتتم ایستاده است. و رنج و اندوهی کشنده، کمر به قتلم بسته است. پدرجان! یکه و تنها مانده‌ام و در کار خود حیران و سرگردان. پدرجان! صدایم ته افتاده است و پشتم شکسته است و زندگی‌ام در هم ریخته است و روزگارم سیاه شده است. پدرجان! پس از تو در این وحشت فراگیر، مونسی نمی‌یابم. کسی نیست که گریه‌ام را آرام کند و یاور این ضعف و درماندگی‌ام شود. پدرجان! پس از این قرآن محکم و مهبط جبرئیل و مکان میکائیل غریب شد. پدرجان! پس از تو زمانه میل به ادبار یافت، دنیا دگرگون شد و درهای پشت سرم قفل خورد.. پدرجان! بعد از تو دنیا نفرت برانگیز است و تا نفسم قطع نشود، گریه‌ام برتو قطع نمی‌شود. پدرجان! نه شوق مرا نسبت به تو پایانی است و نه در فراق تو حزنم را انجامی. پدرجان! گذشت زمان و حائل خاک، اندوهم را کم و کهنه نمی‌کند، هر لحظه زخم فراق تو تازه است و غم دوری تو نو، به خدا که قلب من عاشقی سرسخت است. این غم غمی است که هر روز زیادتر می‌شود و هیچگاه از میان نمی‌رود. این فاجعه همیشه بر من گران است و این گریه همیشه تازه است و آسایش برای همیشه رخت بربسته است. آن دلی که بتواند درعز او مصیبت تو صبور باشد، به حق دلی پر طاقت است. پدرجان! با رفتن تو نور از دنیا رفته است و گلهای دنیا پژمرده شده‌اند. پدرجان! اندوه فراق تو تا قیامت خوراک من است. پدرجان! تو که رفتی انگار حلم و اغماض هم از وجود من دور شد. پدرجان! یتیمان و بیوه زنان پس از تو که را دارند؟ پدرجان! این امت پس از تو تا قیامت به که دلخوش باشد؟ پدرجان! بعد از تو ما درمانده شدیم. پدرجان! بعد از تو مردم از ما روی برگرداندند. پدرجان! ما بواسطه‌ی تو محترم بودیم در میان مردم و نه اینچنین خوار و درمانده. پدرجان! چه اشکی است که در فراق تو ریخته نمی‌شود؟ و چه حزنی است که پس از تو استمرار نمی‌یابد؟ پدرجان! بعد از تو کدام مژه با خواب آشنا می‌شود. تو بهار دین بودی و نور انبیاء. در شگفتم که چرا کوهها در غم تو از هم نمی‌پاشند و دریاها در خویش فرو نمی‌روند. و زمین به لرزه در نمی‌آید. پدرجان! من اینک آماج تیرهای سنگین مصیبت شده‌ام. مصیبتی که کم نبود، کوچک نبود، ساده نبود، تحمل کردنی نبود. مصیبت طاقت سوزی که آمد و آمد و در خانه مرا کوبید پدرجان! مصیبتی که اشک فرشتگان خدا را درآورد. و افلاک را از حرکت بازداشت. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت40 اَبَتاه! واصَفّیاه! وامُحَمَّداه! وا اَبَالْقاسِماه! وارَبیعَ الْاَر
نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها پدرجان! پس از تو منبرت را وحشت فراگرفته است. و محرابت از مناجات تهی شده است. اما قبر تو خوشحال است که چون توئی را در خویش جا داده است. و بهشت در پوست خود نمی‌گنجد که همیشه مشتاق تو و دعای تو و نماز تو بوده است. پدرجان! هر جا که نور حضور تو دامن گسترده بود، اکنون غرق در تاریکی است. پدرجان! این مصیبت مصیبتی است که فقط با رسیدن به تو التیام می‌یابد. پدرجان! آن علی، آن ابوالحسنی که محل اعتماد و اطمینان تو بودد، پدر حسن و حسین تو بود، برادر تو بود، نزدیکترین یاور و بهترین دوست تو بود، همان که در کوچکی در دامنت پرورده بودی و در بزرگی برادرش خوانده بودی، همان که شیرین‌ترین همدل و همدم و همراه تو بود، همان که اولین مومن، مهاجر و بهترین یاور تو بود. او اکنون سخت تنها شده است و در مصیبت جانکاه عزیز از دست رفته‌اش بی‌تاب است. آری پدرجان! مصیبت، مصیبت از دست دادن عزیز، ما را احاطه کرده است، اشک و آه، قاتل ما شده است و اندوه، گریبانمان را سخت چسبیده است. چه کنم پدر؟ صبرم در سوگ تو کم شده است و تسلی از من فاصله گرفته است. چشم! ای چشم! ببار. وای بر تو اگر از بارش خون دریغ کنی. ای رسول و برگزیده‌ی حق! ای پناهگاه یتیمان و ضعیفان. کوهها و وحوش و پرندگان و زمین همه به تبع آسمان بر تو گریستند. آقای من! حجون و رکن و مشعر و بطحاء گریستند. محراب و درس قرآن صبح و شام، ضجه زدند و شیون کردند. و اسلام بر تو گریست، اسلامی که با رفتن تو غریب شد، کاش منبرت را می‌دیدی، منبری که تو از آن بالا می‌رفتی، اکنون ظلمت از آن بالا می‌رود خدایا. مرگم را برسان که من از حیات بریده‌ام. پدرجان! زندگی بی‌تو خالی است، حیات بدون تو مرگ است و روشنی بی‌تو ظلمت. آنکه گمشده‌ای دارد، همه جا به دنبال او می‌گردد، همه جا را خالی او احساس می‌کند، پدرجان! من جانم را گم کرده‌ام و جگرم را گم کرده‌ام. قبلم را گم کرده‌ام. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت41 نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها پدرجان! پس از تو منبرت را وحشت فراگر
نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها گفتم شاید یعقوب‌وار به پیراهنت التیام بیابم، همان پیراهنی که علی تو را در آن غسل داده بود، اما پیراهن خالی‌ ات بوی تو را در شامه‌ام زنده کرد و بیشتر آتشم زد، از حال و هوش رفتم آنچنانکه علی خود را شماتت می‌کرد از اینکه پیراهن را به دست من سپرده است. بلال بعد از تو اذان نگفت و نمی‌گفت. به او گفتم: دوست دارم صدای موذن پدرم را بشنوم، شاید از غم و غربتم کاسته شود. «اللَّه اکبر» را که گفت، گریه امانم را برید. وقتی نوای اشهدان محمدا رسول‌الله در گوش جانم نشست، صیهه‌ام آنچنان به آسمان رفت که همه ترسیدند، جانم به آسمان رفته باشد، وقتی به هوش آمدم، هر چه کردم بلال، دیگر ادامه نداد گفت: ای دختر رسول خدا! بر جان شما می‌ترسم. چه کنم پدر؟ ⁉️ یادت همیشه هست و جالی خالی ‌ات با هیچ چیز پر نمی‌شود. آنچه فقط از من برمی‌آید این است که بنشینم کنار قبر تو و غربتم را زمزمه کنم: آنکه شامه‌اش با ترتب احمدی آشنا شده، چه باک اگر پس از آن هیچ عطر و مشک و غالیه‌ای را نبوید. به آنکه پنهانی لایه‌های زمین گشته است بگو که آیا ضجه و مویه و فغان مرا می‌شنود؟ مصیبت و اندوه آنچنان بر من مستولی شده است که اگر پنجه بر گلوی روز می‌انداخت، شب می‌شد. من در سایه رحمت و حمایت محمد بودم و تا آن دم که این سایه گسترده بود، من از هیچ چیز نمی‌ترسیدم. امروز پر و بالم حتی در مقابل فرومایگان ریخته است و می‌هراسم از ستم و ظالم را باردایم دفع می‌کنم. حتی قمریان هم شب هنگام بر شاخسار مصیبت من گریه می‌کنند. حزن واندوه پس از تو، تنها مونس من است و اشک تنها بالاپوش من. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت42 نجواے حضرت زهرا سلام الله علیها گفتم شاید یعقوب‌وار به پیراهنت التیا
نجواے حضرت زینب سلام الله علیها غم به جراحت می‌ماند، یکباره می‌آید اما رفتنش، التیام یافتنش و خوب شدنش با خداست، و در این میانه، نمک روی زخم و استخوان لای زخم و زخم بر زخم، حکایتی دیگر است. حکایتی که نه می‌شود گفت و نه می‌توان نهفت. حکایت آتشی که می‌سوزاند، خاکستر می‌کند اما دود ندارد، یا نباید داشته باشد. مرگ پیامبر برای تو تنها مرگ یک پدر نبود، حتی مرگ یک پیامبر نبود، مرگ پیام بود، مرگ شمع نبود، مرگ روشنی بود.😭 آنکه گفت «حَسْبُنا کِتابَ اللّه»، کتاب خدا را نمی‌شناخت. نمی‌دانست که یکی از دو ثقل به تنهایی، آفرینش را واژگون می‌کند، نمی‌فهمید که با یک بال نه تنها نمی‌توان پرید که یک بال، و بال گردن می‌شود و امکان راه رفتن بطئی را هم از انسان سلب می‌کند. و نه او که مردم هم نفهمیدند که کتاب بدون امام، کتاب نیست، کاغذ و نوشته‌ای است بی‌روح و جان و نفهمیدند که قبله بدون امام قبله نیست و کعبه بدون امام سنگ و خاک است و قرآن بدون امام، خانه‌ی بی ‌صاحبخانه است. هر کس به خانه‌ی بی‌ صاحبخانه، به میهمانی برود، به یقین گرسنه برمی‌گردد. مگر آنکه خیال چپاول داشته باشد و قصد غصب کرده باشد یا کودک و سفیه و مجنون باشد. تو در مرگ رسول، هدم رساله را می‌دیدی و در مرگ پیامبر، نابودی پیام را. و حق با تو بود، آنجا که تو ایستاده بودی، همه چیز پیدا بود. تو از حوادث گذشته و آینده خبر می‌دادی، انگار که همه را پیش چشم داری. خداوند آنچه را که به پیامبر و پدر داده بود، به تو نیز داده بود، جز رسالت و امامت. تو یکبار در پیش پدر آنچنان از عرش و کرسی و ماضی و مستقبل سخن گفتی که پدر شگفت‌زده به نزد پیامبر شتافت و پاسخ شنید: - آری، او هم می‌داند آنچه را که ما می‌دانیم. هیچکس هم اگر باور نکند، من یقین دارم که جبرئیل پس از پیامبر نیز دل از این خانه نکند و همچنان رابط عرش و فرش باقی ماند. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت43 نجواے حضرت زینب سلام الله علیها غم به جراحت می‌ماند، یکباره می‌آید ا
نجواے حضرت زینب سلام الله علیها هماندم که پیامبر سر بر بالش ارتحال گذاشت، همه فتنه‌های آتی از پیش چشم تو گذشت که تو آنچنان ضجه زدی و نوای وامحمداه را روانه آسمان کردی.😭 دستهای پدر هنوز در آب غسل پیامبر بود که دستهای فتنه در سقیفه‌ی بنی ساعده به هم گره خورد و گره در کار اسلام محمدی افکند. جسد مطهر پیامبر هنوز بر زمین بود که ابرهای تیره در آسمان پدیدار شد و باران فتنه باریدن گرفت. دین در کنار پیامبر ماند و دنیا در سقیفه‌ی بنی ساعده متجلی شد. در لحظه‌ای که هارون در کار مشایعت موسی به طوری جاودانه بود، مردم در سقیفه‌ی سامری آخرت می‌فروختند بی‌آنکه حتی به عوض دنیا بگیرند. ✨خسِرَ الدُّنْیا وَ الْاخِرة، ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمَبین. معن بن عدی و عویم بن ساعده آمدند و به عمر گفتند: - حکومت رفت، قدرت رفت. - کجا؟ - از جاده سقیفه پیچید و رفت به سمت انصار. - کاروانسالار؟ - سعد بن عباده. عمر به ابوبکر گفت: - تا دیر نشده بجنبیم. بر سر راه، ابوعبیده‌ی جراح را هم برداشتند و شتابان عازم سقیفه شدند. در سقیفه، سعد بن عباده، عبا پیچیده، شتر حکومت را در جلوی خود گذاشته بود و با تظاهر به کسالت و بی‌رغبتی، ان را به سمت خود می‌کشید. وقتی این سه وارد سقیفه شدند، شتر را- اگر چه مجروح و پی شده- از چنگال انصار بیرون کشیدند و به دندان گرفتند و این در حالی بود که صاحب شتر، عزادار و داغدار، افسار و شتر را از یاد برده بود عمر طبق معمول بنا را بر خشونت و دعوا گذاشت و با سعد به مشاجره پرداخت، اما ابوبکر یادش آورد که: - «اَلرِفْقُ هُنا اَبْلَغ» اینجا نرمش، بیشتر به کار ما می‌آید. و ابوبکر خود، عنان را در دست گرفت، از مهاجرین و انصار هر دو تمجید کرد اما مهاجرین را برتر شمرد آنچنانکه آنان را شایسته امارت و انصار را شایسته وزارت قلمداد کرد. بعدها عمر گفت که من در این راه هیچ مکری نیندوخته بودم مگر آنکه ابوبکر مثل آن یا بهتر از آن را به کار برد. «ما شَی‌ءٌ کانَ زَوَّرْتُه فِی الَطّریق اِلّا اَتی بِهِ اَوْ بِاَحْسَنَ مِنْه». پیامبر پیش از این گفته بود: ✨«امت من را این دسته از قریش هلاک خواهد کرد.» پرسیدند بودند: - تکلیف مردم در این شرایط چیست؟ فرموده بود: ✨ای کاش می‌توانستند از آن بر کنار بمانند. قرار بر این شده بود که ابوبکر، حکومت را به عمر و ابوعبیده جراح تعارف کند و آنها با تواضع آن را به او برگردانند. ابوبکر بعد از اتمام سخنرانی گفت: - یا با عمر یا ابوعبیده جراح بعیت کنید و کار را تمام کنید. عمر گفت: - نه به خدا ما هیچکدام با وجود شما این کار را نمی‌کنیم. دستت را پیش بیاور تا با تو بیعت کنیم. ابوبکر بی‌درنگ دست پیش آورد و اول عمر و بعد ابوعبیده‌ی جراح و بعد سالم غلام حذیفه با او بعیت کردند. سپس عمر با زبان تازیانه از مردم خواست که وحدت مسلمین را نشکنند و با خلیفه‌ی پیامبر! بعیت کنند. پدر هنوز در کار تغسیل و تدفین بود که از بیرون در صدای الله اکبر آمد. پدر مبهوت از عباس پرسید: - عمو معنی این تکبیر چیست؟ عباس گفت: - یعنی آنچه نباید بشود شده است. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته #قسمت44 نجواے حضرت زینب سلام الله علیها هماندم که پیامبر سر بر بالش ارتحال گ
نجواے حضرت زینب سلام الله علیها آنچه پدر کرد، غفلت و غیبت نبود، عین حضور بود. در آن لحظه هر که پیش پیامبر نبود، غایب بود. غیبت و حضور نسبی است وقتی که دین خدا بر زمین مانده است، با دین و در کنار دین بودن حضور است. هر که نباشد، دچار وسوسه و دسیسه می‌شود. کسی که با چراغ و در کنار چراغ است که راه را گم نمی‌کند. ماه باید در آسمان باشد و از خورشید نور بگیرد، به خاطر کرم شب‌تابی که نباید خود را به زمین برساند. ابرهای فتنه از سقف سقیفه گذشتند و خانه‌ی پیامبر را احاطه کردند، همهمه در بیرون در شدت گرفت و در آنچنان کوفته شد که ستونهای خانه‌ی پیامبر لرزید. ⭕️بیرون بیائید، بیرون بیائید و گرنه همه‌تان را آتش می‌زنیم. صدا، صدای عمر بود. تو با که یک دنیا غم از جا بلند شدی و به پشت در رفتی اما در را نگشودی. ✨تو را با ما چه کار؟ بگذار عزاداریمان را بکنیم. ⭕️باز هم فریاد عمر بود: علی، عباس و بنی هاشم، همه باید به مسجد بیایند و با خلیفه‌ی پیغمبر بیعت کنند. ✨کدام خلیفه؟ امام و خلیفه‌ی مسلمین که اینجا بالای سر پیامبر است. ⭕️مسلمین با ابوبکر بیعت کرده‌اند، در را باز کن و گرنه آتش می‌زنم. 👌یک نفر به عمر گفت: - اینکه پشت در ایستاده، دختر پیغمبر است، هیچ می‌فهمی چه می‌کنی؟ خانه‌ی رسول الله.. ⭕️عمر دوباره نعره کشید: این خانه را با هر که در آن است، آتش می‌زنم. بزودی هیزم فراهم شد و آتش از سر و روی خانه بالا رفت. تو همچنان پشت در ایستاده بودی و تصور می‌کردی به کسی که گوشهایش را گرفته می‌توان گفت که هدایت چیست؟ خیر کجاست و رسالت چگونه است. در خانه تنی چند از اصحاب رسول الله هم بودند، اما هیچکس به اندازه‌ی تو شایسته دفاع از حریم پیامبر نبود. تو حلقه‌ی میان نبوت و ولایت بودی، برترین واسطه و بهترین پیوند میان رسالت و وصایت. محال بود کسی نداند آنکه پشت در ایستاده، پاره‌ی تن رسول‌الله است. هنوز زود بود برای فراموش شدن این حدیث پیامبر که: ✨فاطِمَةُ بِضْعَةُ مِنّی، فَمَنْ اذاها فَقَدْ اذانی وَ مَنْ آذانی فَقَدْ آذَاللَّه. فاطمه پاره‌ی تن من است، هر که او را بیازارد، مرا آزارده است و هر که مرا بیازارد خدا را. وقتی آتش از در خانه خدا بالا رفت، عمر، آتش بیار معرکه‌ی ابوبکر، آنچنان به در حریم نبوت لگد زد که فریاد تو از میان در و دیوار به آسمان رفت. ✨السَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء ☘️یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ ⚫️اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظٰالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَآلِحَمَّدٍ، وَآخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکْ ... ✍🏻 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🆔 @mahfa110