🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
👒#دخترعموی_چادری_من
📗#پارت71
یعنی بابام چی ساخته بود؟ چی ساخته بود که برای اینکه دست اونا نامردا بهش نرسه جون خودش و همسر شو داد و حالا هم جون بچه اش در خطره!
نگران نباش بابا جون نمی زارم این نامردا راحت تر برن و به کشور اسیب برسونن.
حتا اگه جون مو از دست بدم نمی زارم دیگه این کثافطا پاشون به خشکی برسه بابا جون!
قول می دم مثل خودت افتخار بشم بابا جون.
با صدای شلوغی و تیر اندازی سریع از روی تخت بلند شدم و بیرون رفتم.
با وحشت دیدم اون دختره و یکی دیگه از مرد ها ی باند که منو گرفته بودن خونی افتادن روی زمین و بقیه فرار کرده بودن.
در واحد که باز بود و سریع بستم .
چه خبره اینجا!
با دیدن یه لب تاب و گوشی برشون داشتم و بازش کردم وارد ایمیل شدم و به پاشا ایمیل زدم و همه چیو خلاصه براش گفتم همراه با نقشه ام.
لب تاب و یه جای خوب از اتاق قایم کردم و با گوشی شماره پاشا رو گرفتم که خیلی سریع جواب داد:
- الو پاشا منم یا..
و زدم زیر گریه حتا نتونسته بودم جمله امو تمام کنم.
پاشا با صدای بلندی گفت:
- دورت بگردم من خوبی عزیزم؟ نگران نباش دارم میام پیشت .
با هق هق گفتم:
- پاشا من تو کشتی ام کلی خلافکار اینجاست افتادن به جون هم پاشا نمی دونم چه خبره اینجا!
پاشا گفت:
- نترس نترس اروم باش ببین دوتا گروه محلول دست تو رو می خوان این یه مسابقه است بین شون فقط چند گروه زنده می مونه و می خوان کل موادی که توی اون کشتی هست و ببرن پخش کنن هر کی برنده بشه و زود تر اون مواد ها رو پیدا کنه ببره برنده است و خیلیا رو بدبخت می کنه تو مراقب خودت باش .
لب زدم:
- می دونی مواد ها کجاست؟
پاشا گفت:
- نه اون مواد ها جاسازی شدن معلوم نیست کجان! واسه چی می پرسی؟
با صدای در تند تند گفتم:
- من نمی زارم اون مواد ها بیفته دستشون نگران نباش باید برم خدانگهدار عشقم!
و سریع قطع کردم گوشی رو لای موهام قایم کردم و بین موهام با کش موهام محکم گیرش کردم که تانک هم نمی تونست تکون ش بده.
کلیپس و کش موی محکم و موهای بلند اینجا به درد خورد.
خودمو وحشت زده نشون دادم و در باز شد و سام سریع داخل اومد.
با دیدنم نفس راحتی کشید و گفت:
- یالا پاشو بیا باید قایم ت کنم دمبالتن.
بلند شدم که چادرمو محکم کشید و که برگشتم و کشیده ی محکمی توی صورت ش زدم و داد کشیدم:
- واسه چییییی چادر مو کشیدی مگه تو ناموس سرت نمی شهههه؟
خشک شده موند!
با خشم برگشت سمتم و چنان مشتی به صورتم زد که تا چند لحضه گیج شدم و اگر نگرفته بودم با شدت میوفتادم زمین.
مطمعنم گونه ام کبود کبود می شه!
و توی صورتم داد زد:
- نه سررررررم نمی شه خفه شوووو.
از درد نمی تونستم حتا لب بزنم و اون با خشم گفت:
- احمق اون چادرت لوت می ده بیفتی دستشون تیکه پاره ات می کنن فهمیدی؟ عین من انقدر باهات راه نمیان.
و بازمو با خشم گرفت و راه افتاد.
لباسم تا روی زمین بود تقریبا و بلند بود اما بدون چادر انگار هیچی تنم نبود! احساس می کردم شرم و حیا مو ازم گرفتن.
رفتن طبقه اول و سمت راست از سه تا پله پایین رفت که صدایی اومد سریع درو روبرو رو باز کرد من و هل داد تو خودشم اومد داخل و درو بست.
که در قفل شد.
هر چی فشار داد در باز نمی شد.
همه جا تاریک بود و چشم چشم رو نمی دید.
و یه چیز خیلی عجیب اینکه سقف کوتاهی داشت و خیلی سرد و فلزی بود.
تاحالا همچین اتاقی ندیده بودم.
شکل یه اتاق بود ولی بلندی نصف اتاق رو داشت سقف ش و سرد و بدنه اش از فلز بود.
سام فوش های رکیکی زیر لب می داد.