eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره مبارکه از کتاب ترجمه خواندنی قرآن @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
131-anam-ta-1.mp3
5.53M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
131-anam-ta-2.mp3
3.76M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 @NedayQran ❣﷽❣ 🌺 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ 🌺 🌺 ✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨ 🌺 🌺 ✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨ ❤️ ❤️ ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ 🌺 ✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» (ای تغییردهنده‌ی قلب‌ها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨ 💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎 🌹🕊🌹🕊🌹 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب مرا زدند از اول به نامتان من آمدم همیشه بمانم غلامتان با یک درود صبح خود آغاز میکنیم ماییم و اشتیاقِ 【عَلیکَ السلامتان】 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ دستم‌چرا به گوشه‌ی‌دامان نمی‌رسد؟! پایم چرا به خیمه‌ی جانان نمی‌رسد؟! در طول عمــر، درد زیادی چشیــده‌ام دردی به تلخـی غـم هجـران نمی‌رسد عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
امروز به غیر دل، در این صحــرا نیست* *دل ریــــــخته آنقَدَر، که جای پا نیــست* *گویید که عمروعاصیان، حیله بس است* *آیید و ببینیـــــد علـــــــــی تنها نیـــست* اللهم احفظ امام الخامنه ای @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️✨ 💓چـــادرمـــ😍 چہ سرّے در تار و پودت نهفتہ است!!! ڪہ بر سر هر بانویے ڪہ مےشینے چهرہ اش را معصوم مے نمایے.. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌷 تا 😍 🌸عمری است که دم به دم علی می گویم ✨در حال نشاط و غم، علی می گویم 🌸یک عمر علی گفتم و ان شاءالله ✨تا آخر عمر هم، علی می گویم ❤️ 🌺🌟 🌺🌟 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌼🌼 🗓امروز 30 تیر 1403 🌷 تا 😍 دلم با هر بار جانے تازه مےگیرد ڪتاب عشق با نام علے شیرازه مےگیرد مڹ از اینگونہ فهمیدم خدا با مهر او دین مرا اندازه مےگیرد ❤️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
47.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 💐کی میدونه تو سر آسمون 💐داره چی میگذره ... 🎥 👏 👌فوق زیبا @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❁❁❁ 🗓امروز 30 خرداد 1403 ▪️ تا 💔 هجده ذبیح غرق خون در خاک دیده بانوی هجده ساله ای قامت خمیده هجده شب دیگر محرم آید از راه زهرا برای گریه؛ ما را برگزیده ❤️ 🌷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۹
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۰۰ آخر هفته شد و موقع خاستگاری امیررضا.علی هم قرار بود باهاشون بره.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم آماده شدن و منتظر بودن که علی هم بیاد. فاطمه هم تو اتاقش آماده میشد.زنگ در زده شد.امیررضا گفت: _فاطمه،بدو دیگه.علی هم اومد. -باشه،الان میام. امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم وقتی علی رو دیدن بالبخند نگاهش کردن.علی گفت: -چیه؟! امیررضا گفت: _فاطمه بیا دیگه. فاطمه از اتاق بیرون اومد و گفت: _باشه دیگه،اومدم. امیررضا گفت: _بیا به شوهرت یه چیزی بگو. -چی شده مگه؟! -بیا ببین. فاطمه تا علی رو دید،لبخند زد و گفت: _این چیه پوشیدی؟!! علی گفت: -بَده؟! -نه..بد که نیست..ولی...آخه مگه خاستگاری توئه اینقدر خوش تیپ کردی؟!! اونا تو رو ببین دیگه به امیررضا نگاهم نمیکنن. همه خندیدن. علی گفت: _خب چکار کنم؟میخواین من نیام. زهره خانوم گفت: _چطوره یکی از لباس های امیررضا رو بپوشی. فاطمه قیافه شو چندش آور کرد و گفت: -مامان!! شوهر من به این خوش هیکلی، لباس امیررضا رو بپوشه؟! اصلا اندازه ش نمیشه. بازهم خندیدن. امیررضا گفت: _یه کاری بکنین دیگه..دیر شد ها. حاج محمود گفت: _بریم اشکالی نداره. فاطمه بالبخند و تهدید گفت: _علی اونجا فقط کنار من میشینی..با هیچکس هم صحبت نمیکنی.از جات هم بلند نمیشی.کلا جلب توجه نمیکنی، فهمیدی؟ همه بلند خندیدن. وقتی زنگ در خونه آقای سجادی رو زدن،فاطمه گفت: _علی جان،تو آخر بیا که اونا اول امیررضا رو ببینن.اگه اول تو رو ببینن ممکنه یه وقت اشتباه بگیرن. امیررضا گفت: _فاطمه،بسه دیگه،یه کم جدی باش. -امیرجان چرا اینقدر اضطراب داری؟ محدثه بهت بله میگه.خیالت راحت باشه. جدی تر گفت: -فاطمه -باشه بابا،بداخلاق. بعد احوالپرسی،آقای سجادی به حاج محمود گفت: _ماشاءالله چه داماد خوش تیپی دارین. فاطمه و خانواده ش لبخند زدن.خانم سجادی گفت: _فاطمه اینقدر خاستگارهای جورواجور رد کرد که ما کنجکاو بودیم آخرش با کی ازدواج میکنه. آقای سجادی گفت: _ولی زندگی با همچین آدمی سخت تره ها.باید بیشتر حواستو جمع کنی که کسی قاپ شوهرتو ندزده. همه خندیدن. فاطمه گفت: _من به علی آقا اعتماد دارم.اگه قابل اعتماد نبود اصلا باهاش ازدواج نمیکردم. از حرف فاطمه،تو دل علی قند آب میشد. خانم سجادی گفت: _کاملا معلومه.خیلی محجوب و مؤدب و سربه زیر هستن. فاطمه مثلا غیرتی شد،گفت: _خب،بریم سر اصل مطلب. همه بلند خندیدن. بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۰۱ بعد صحبت هایی،امیررضا و محدثه رفتن تو اتاق که صحبت کنن.وقتی خانواده حاج محمود میخواستن برن، فاطمه به محدثه گفت: _حالا چقدر وقت میخوای که فکراتو بکنی؟ محدثه با خجالت گفت:دو هفته.. فاطمه گفت: _برای ما که از بچگی همبازی بودیم،دو هفته وقت میخوای،از غریبه ها چقدر وقت میگیری؟ تخفیف بده مشتری بشیم. دوباره همه خندیدن قرار شد یک هفته بعد،زهره خانوم نتیجه رو از خانم سجادی بپرسه. فاطمه یه بخشی از وسایل شخصی شو به خونه علی برده بود و مشغول مرتب کردن بودن. -فاطمه،واقعا میخوای اینجا زندگی کنی؟!! حتی همه وسایل شخصی ت هم اینجا جا نمیشه. -علی جان دوباره شروع نکن دیگه.اینجا موقته.حتی اگه همه وسایلم هم جا میشد،عاقلانه نبود بیارم.باز چند وقت دیگه باید اون همه وسیله رو جابجا میکردیم..اصلا کلا دو روز دنیا ارزش نداره من و تو درمورد این چیزها اینقدر بحث کنیم..وقتی من مُردم با خودت میگی کاش بجای اینکه اونقدر سر خونه با فاطمه بحث میکردم،دو بار بیشتر بهش میگفتم دوست دارم. علی نمیخواست به نبودن فاطمه حتی فکر کنه.ناراحت نگاهش کرد.بلند شد و به حیاط رفت. فاطمه دو تا لیوان چایی آماده کرد. چادرشو پوشید و به حیاط رفت.علی کنار باغچه ایستاده بود و به گل ها آب میداد. -علی جان،بفرمایید چایی که این چایی خوردن داره ها. علی چیزی نگفت. -قهری؟ بازهم علی ساکت بود. -یه زمانی وقتی به این گل ها آب میدادی،احتمالا با خودت میگفتی،کاش الان فاطمه اینجا بود،دو تا لیوان چایی میاورد،کنار این گل های قشنگ می نشستیم و باهم صحبت میکردیم...الان فاطمه هست،دو تا لیوان چایی هم هست،این باغچه و گل های قشنگ هم هست..نمیخوای بشینی و حرف بزنیم؟ علی با مکث نشست. فاطمه به خونه کوچیک و باصفا شون نگاه کرد. -علی جانم،باورت میشه این خونه،خونه ی من و توئه؟ قراره باهم زندگی کنیم، برای همیشه...من برات غذا درست میکنم،شما نوش جان میکنی و میگی خانوم،چرا اینقدر شوره؟چرا بی نمکه؟ چرا ترشه؟... -یعنی تو یه غذای خوشمزه نمیتونی درست کنی؟! فاطمه با تعجب نگاهش کرد.علی بلند خندید.فاطمه هم خندید و گفت: _بی ذوق،مثلا داشتم رمانتیک حرف میزدم ها... شکمو. یک هفته گذشت... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز ✍قسمت ۱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۱۰۲ یک هفته گذشت. علی و فاطمه خیلی کار داشتن.فقط چند روز به مراسم شون مونده بود.علی هم خونه حاج محمود بود. زهره خانوم با خانم سجادی تماس گرفت،تا نتیجه رو بپرسه.همه چشم شون به زهره خانوم بود. بالاخره لبخند زد و گفت: -ان شاءالله خیره.خوشبخت باشن. امیررضا نفسش بند اومده بود. هنوز زهره خانوم داشت صحبت میکرد، فاطمه اشاره کرد آره؟ زهره خانوم با لبخند سرشو تکان داد که بله. فاطمه و علی،دوتایی،امیررضا رو با مشت میزدن.امیررضا به سختی جلوی خودشو میگرفت،داد نزنه که خانم سجادی صداشو نشنوه. حاج محمود هم به سختی جلوی خنده شو میگرفت.زهره خانوم هم به سختی میتونست صحبت کنه.وقتی تلفن رو قطع کردن،یه دفعه خونه منفجر شد. امیررضا بلند شد، و دنبال علی و فاطمه میدوید.سراغ هرکدوم میرفت،اون یکی از پشت میزدش.رفت فاطمه رو بگیره،علی از پشت گرفتش.فاطمه هم به شکم امیررضا مشت میزد.امیررضا داد میزد و تلاش میکرد خودشو از دست علی خلاص کنه.حاج محمود و زهره خانوم فقط میخندیدن. فاطمه عقب رفت.علی،امیررضا رو بغل کرد و گفت: _مبارک باشه داداش.خوشبخت باشین. امیررضا که تازه فرصت کرده بود به جواب مثبت محدثه فکر کنه،نفس راحتی کشید، لبخند زد و علی رو بغل کرد. فاطمه نزدیک رفت و گفت: _دختر مردمو بدبخت کردی،رفت. امیررضا از علی جدا شد که یه چیزی بهش بگه،فاطمه گفت: _داداش گلم،مبارک باشه.به پای هم پیر بشین. زهره خانوم و حاج محمود هم بغلش کردن و تبریک گفتن.فاطمه گفت: _اتاقت اونجاست ها. همه خندیدن. چون نزدیک مراسم فاطمه بود، تصمیم گرفتن بین امیررضا و محدثه صیغه محرمیت خونده بشه تا بعد مراسم،عقد کنن و شش ماه بعد مجلس عروسی بگیرن. بالاخره روز مراسم رسید. خانم ها داخل خونه بودن و برای آقایون تو حیاط میز و صندلی گذاشته بودن.یه قسمت هال سفره عقد انداخته بودن. وقتی علی با فاطمه زیر یک سقف زندگی کرد،تازه فهمید اصلا فاطمه رو نشناخته بود.تا اون موقع جنبه و و فاطمه رو ندیده بود.نمازها و راز و نیازهای فاطمه عاشقانه بود.همیشه بود.کارهای خونه رو به نیت عبادت انجام میداد..به انجام مستحبات هم حتی مقید بود.همیشه با احترام و عاشقانه با علی رفتار میکرد. علی از اینکه تو گذشته،فاطمه ی به این خوبی رو اونقدر اذیت کرده بود،شرمنده تر میشد. فاطمه گفت: _امروز مراقب سه تا نوزاد بودم...علی خیلی ناز بودن....پدر و مادر بودن حس خیلی قشنگیه.خدا بهت میگه من روت حساب میکنم و یکی از بنده هام رو بهت امانت میدم تا ببینم چقدر میتونی شبیه من باشی و چطوری منو بهش معرفی میکنی. علی هیچ وقت به پدر شدن فکر نکرده بود. -تو فکر میکنی من اونقدر بزرگ شدم که خدا،بنده شو بهم امانت بده؟!! -منکه مطمئنم....ولی شاید هم خواست خدا چیز دیگه ای باشه. علی شرمنده تر شد. کتش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. فاطمه چندبار صداش کرد ولی علی حتی... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.💖🍃💖.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════💖.🍃💖.═╝ ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۳۳🌷 🌿شرح قرآنی د
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۸۳۴🌷 🌿شرح قرآنی دعای ندبه🌿 🔶‌فراز دوازدهم 🍀وَ سَخَّرْتَ لَهُ الْبُراقَ، وَ عَرَجْتَ به إِلی سَمائِکَ، وَ أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ ما کانَ وَ ما یَکُونُ الَی انْقِضاءِ خَلْقِکَ؛ و براق را برایش مسخّر ساختی، و آن شخصیت بزرگ را به آسمانت بالا بردی، و دانش آنچه بوده، و خواهد بود تا سپری شدن آفرینشت به او سپردی.🍀 💠این فراز از دعای ندبه به معراج رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مربوط است. ✅نکته‌ها 🔺۱. به موجب آیه شریفه: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَآ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ؛ پاک و منزّه است آن (خدایی) که بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی که اطرافش را برکت داده ایم شبانه بُرد تا از نشانه‌های خود به او نشان دهیم. همانا او شنوا و بیناست». معراج، مقدّس ترین سفر در طول تاریخ است که مسافر آن، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم؛ فرودگاه آن مسجدالحرام؛ گذرگاه آن، مسجد الاقصی؛ میزبان آن، خدا؛ هدف آن، دیدن آیات الهی و سوغاتی آن، اخبار آسمان‌ها و ملکوت و بالا بردن سطح فهم بشر از این دنیای مادّی بوده است. 🔺۲. بر اساس روایات، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک سال پیش از هجرت، پس از نماز مغرب در مسجدالحرام، از طریق مسجدالاقصی به وسیله ی «بُراق» به آسمان‌ها رفت و چون بازگشت، نماز صبح را در مسجدالحرام خواند. 🔺۳. معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم جسمانی و در بیداری بوده، نه در خواب و با روح! و اصل آن از ضروریات دین ومورد اتّفاق همه فرقه‌های اسلامی است. 🔺۴. خداوند، حضرت آدم را از آسمان به زمین آورد، ولی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را از زمین به آسمان برد. پیامبر در آن شب، عوالم بالا، ملکوت آسمان‌ها و عجائب آفرینش را دید و با انبیا ملاقات کرد و احادیث قدسی و مسأله رهبری و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام در این سفر بر آن حضرت وارد شده است. 🔺۵. حضرت رسول در این سفر، بهشت و جهنّم را دید، وضعیّت بهشتیان و نعمت‌های آن‌ها و دوزخیان و عذاب‌های آن‌ها از مشاهدات دیگر پیامبر بود. البته در این میان، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم داستان معراج را بیان فرمود، بعضی مردم کم ظرفیّت از دین برگشتند. 🔺۶. برخی دربارة معراج و سفر آسمانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، سؤال‌ها یا شبهه‌هایی را مطرح می‌کنند، از جمله اینکه: در فضای بیرون جوّ، هوا وجود ندارد، گرمای سوزان و سرمای کشنده ای است، مشکل بی وزنی وجود دارد، اشعّه‌های کیهانی خطرناک است، یک شب برای سیر در آسمان‌ها کوتاه است و اگر کسی بخواهد در فضا سیر کند، باید سرعتی شبیه سرعت نور یا بیشتر داشته باشد، برای فرار از جاذبه باید سرعتی برابر با ۴۰۰۰۰ کیلومتر در ساعت داشت و.... پاسخ کوتاه به شبهات این است که اصل معراج در قرآن و روایات متواتر آمده و آنچه مهم است، ایمان به اصل آن است و ایمان به جزئیّاتش ضروری نیست. از سویی، معجزه نباید عقلًا محال باشد و چون معراج از معجزات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است، مشمول قواعد کلّی همه ی معجزات می‌شود. بقیّه مشکلات و شبهات نیز با توجّه به قدرت الهی قابل حلّ است. همچنین در عصر حاضر که انسان، هواپیما و قمرمصنوعی و سفینه‌های فضایی به کره‌های دیگر می‌فرستد، پذیرفتن معراج آسان است. چنانچه قرآن، جابه جایی تخت بلقیس را از کشوری به کشور دیگر، آن هم در یک چشم به هم زدن مطرح می‌کند و به این ترتیب مشکل طیّ مسافت را برطرف می‌نماید. بنابراین، معراج لغو نیست، بلکه اسرار قابل توجّهی دارد. 🔺۷. معراج، اردوی خصوصی و بازدید علمی پیامبر بود وگرنه خداوند بی مکان است. 🔺۸. عبودیّت، مقدّمه ی پرواز است و عروج، بدون خارج شدن از صفات رذیله ممکن نیست. 🔺۹. انسان اگر هم به معراج برود، باز «عبد» است. پس درباره ی اولیای خدا غلوّ نکنیم. 🔺۱۰. درباره ی علم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند و ایشان فرمود: عَلِمَ النَّبِیُّ عِلْمَ جَمِیعِ النَّبِیِّینَ وَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ عِلْمَ مَا هُوَ کَائِنٌ إِلَی قِیَامِ السَّاعَةِ ثُمَّ قَالَ: وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ عِلْمَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم وَ عِلْمَ مَا کَانَ وَ مَا هُوَ کَائِنٌ فِیمَا بَیْنِی وَ بَیْنَ قِیَامِ السَّاعَةِ؛پیامبر علم تمام انبیا و علم گذشته و علم آنچه تا روز قیامت بیاید را می‌داند. سپس فرمود: قسم به آن کسی که جانم در دست اوست من دارای علم پیامبرم و علم گذشته و علم آینده تا فاصله بین من و قیامت. عج
مداحی_آنلاین_قیام_برای_قائم_استاد_رفیعی.mp3
2.42M
♨️قیام برای قائم 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام عج 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️