eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز هم روز من و عرض ادب محضر یار باسلامی برکت یافته روز و شب ما أَلسلامُ عَلی مَن طَهَّره الجلیل سلام بر آن کسی که رب جلیل او را مطهر گردانید... 🌹«اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ»🌹 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجـــا جویم مدار کهکشانت را تمام‌جاده را رفتم،غباری‌از‌سواری‌‌نیست بیـابان تا بیـابان جستـه‌ام ردّ نشانت عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
ڪل ایران لشگرِ آزاده است یک اشاره کافی است این مملکت آماده است ڪربلا،یا روے نی در خواب بینی اے عدو ڪشور ما پاے رهبر تا ابد ایستاده است. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
گاهی برای کردن زیاد نباید دنبال بهونه بود ... 😍«خدایا شکرت»😍 که پاسدار فاطمــ♥️ـه زهرام 🤲 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
27.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پرچم افراشته رمز وطن ماست حتی سحر مرگ به روی کفن ماست 📺 🌷 🎙 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۵۳  فاطمه کمی آنطرف تر کنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو تماشا میکر
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۴ حاج مهدوی خطاب به اونها گفت: -اجازه بدید من برسونمتون.رضا ماشینو آورده... اونها هم انگار همچین بدشون نمی اومد باهاش برن.چقدر خودمونی حرف میزدند.بابای فاطمه دستشو گرفت گفت: -نه حاجی مزاحمت نمیشیم.وسیله هست. 🍃🌹🍃 من چرا اونجا ایستاده بودم؟؟؟ اصلا مگه من ربطی به اونها داشتم؟اونها انگار یک جمع خانوادگی بودند.من بین اونهمه صمیمیت مثل یک مترسک بیچاره وغصه دار ایستاده بودم و لحظه به لحظه بیحال ترو نا امیدتر میشدم!! راهمو کج کردم.. اولش با قدمهای آروم ولی وقتی صداشون قطع شد با قدمهای سریع از سالن اصلی دورشدم و به محوطه ی اصلی پناه آوردم. اونها اینقدر گرم صحبت با یکدیگر بودند که حتی متوجه رفتن من نشدند! مردی در حالیکه ساکم رو از دستم میگرفت با لهجه ی معمول راننده ها، ازم پرسید: _آبجی کجا میری؟ عین مصیبت دیده ها چند دیقه نگاه به دهانش کردم و بعد گفتم: -پیروزی! اون انگار از حرکاتم فهمید که  تو حال خودم نیستم و خواست گوشمو ببره.خیلی راحت گفت: _با بیست تومن میبرمت قیمتش اینقدر بالا بود که شوک صحنه ی چندلحظه ی پیش رو خنثی کنه!! ساکم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم : -چه خبره؟ مگه سر گردنست؟!لازم نکرده نمیخوام. صبر نکردم تا چونه بزنه.از کنارش رد شدم و به سمت ماشینها رفتم. صدای فاطمه رو شنیدم ولی خودمو زدم به نشنیدن. راننده های مزاحم سواستفاده گر یکی پس از دیگری سد راهم میشدند وهرکدوم بعد از شنیدن اسم مسیرم یک قیمت پرت میگفتند و بعدشم با کلی منت و غر غر دنبالم راه می افتادند که -نرخش همینه.حالا تو تا چقدر میتونی بدی!! در میان هجوم اونها فاطمه شانه ام رو گرفت ونفس نفس زنان گفت: -چرا هرچی صدا میکنم جواب نمیدی؟ کجا رفتی بی خداحافظی؟؟ 🍃🌹🍃 دلم نمیخواست نگاهش کنم ولی چاره ای نداشتم! او از احساس من خبری نداشت.شاید اگر میدانست که چقدر نسبت به روابط او و حاج مهدوی حساس وشکننده ام در حضور من کمتر به او نزدیک میشد.  اما این همه ی مشکل من با فاطمه نبود.فاطمه شش ماه با من دوست بود و من هیچ چیز از او نمی‌دانستم. درحالیکه من بدترین اعترافاتم رو درحضورش کرده بودم. او دوست نداشت من چیزی از زندگیش بدونم.حتی از دخترعموش که دیگه زنده نیست! این منصفانه نبود!!! او به من اعتماد نداشت.حق هم داشت .من مثل او خانواده دار نبودم.من یک دختر بی سرو پا بودم که معلوم نبود چیکار کردم و چیکار قراره بکنم.چرا باید با من صمیمی میشد و مسایل شخصیش رو بهم میگفت؟ ! لابد او میترسید دونستن مسایل شخصیش از جانب من خطری براش ایجاد کنه! شاید تاثیرهمه ی این افکار بود که به سردی گفتم: -دیرم شده بود.نمی تونستم صبر کنم خوش وبش شما تموم شه.. فاطمه جاخورد! با تعجب پرسید: _عسل؟؟؟ یعنی تو از اینکه پدرومادرم با سلام احوالپرسی وقتتو گرفتن ناراحت شدی وقهر کردی؟؟ 🍃🌹🍃 آره دیگه!!!! این رفتار غیر منطقی من تنها برداشتی که منتقل میکرد همین بود واین واقعا قابل قبول نبود!! خدایا کمکم کن..کمکم کن تا مثل فاطمه قوی باشم ودر اوج ناراحتی احساساتم رو پنهون کنم.چرا در مقابل فاطمه نمیتونم نقاب بزنم؟! به زور خندیدم وگفتم: -نه خنگه!! گفتم تا شما سرتون گرمه بیام بیرون ببینم چه خبره.ماشین هست یا نه! که ظاهرا اینقدر زیاده که نمی زارن برگردم داخل. میدونم دروغم خیلی احمقانه بود ولی این تنها چیزی بود که در اون شرایط به ذهنم رسید. فاطمه هم باورش نشد.بجای جواب حرف من ،به سمتی دیگر نگاه کرد وگفت : -همه منتظر منند باید زود برم.خیلی ناراحت شدم اونطوری رفتی هرچقدر صدات کردم جواب ندادی! میخواستی با حاح مهدوی خدافظی کنی ولی.. حرفش رو قطع کردم. با شرمندگی گفتم: -الهی بمیرم برات.ببخشید.باور کن من اونقدر بی ادب نیستم که بی خداحافظی بزارم برم. اوهنوز نفس نفس میزد.گفت: -میدونم..میدونم.در هرصورت بدی خوبی هرچی دیدی حلال کن.ما دیگه داریم میریم. دلم شور افتاد.پرسیدم: -با کی میرین؟؟ فاطمه گفت: -با اعظم اینا دیگه ته دلم روشن شد.گفتم: -آخه حاج آقا میگفت میخواد برسونتتون فاطمه خندید: -نه بابا اون بنده ی خدا حالا یک تعارفی کرد. درست نبود مزاحمش بشیم. با او تا کنار ماشین برادر اعظم همراه شدم. اونها خیلی اصرارم کردند که مرا تا منزلم برسونند ولی من ممانعت کردم.فاطمه نگرانم بود.گفت -رسیدی زنگ بزن. 🍃🌹🍃 وقتی رفتند، بسمت راننده ها حرکت کردم و مشغول چانه زدن با آنها شدم که صدای حاج مهدوی رو از بین همهمه ی جوانهایی که اونشب از دید من مثل کنه بهش چسبیده بودند شنیدم.سرم رو برگرداندم تا ببینمش.او هم مرا دید.اینبار نه یک نگاه گذرا بلکه داشت با دقت نگاهم میکرد. و من دوباره میخ شدم..!! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۴ حاج مهدوی خطاب به اونها گفت: -اجازه بدید من برسونمتون.رضا ماشین
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۵ تماما چشم شدم.! بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم.وبدون اینکه بترسم از اینکه او دوباره نگاه بیحیای من عصبانیش کند. او نزدیکم آمد.پرسید : -هنوز اینجا هستید؟؟ گمان کردم با خانوم بخشی رفتید!! با من من گفتم: -نههه..من مسیرم با اونها یکی نیست! او پشت گوشش رو خاراند و دوباره به زمین گفت: -مگه شما هم محلی نیستید؟؟ 🍃🌹🍃 خوش بحال زمین!! کاش من زمین بودم و او به بهانه ی حرف زدن با نامحرم، همش به من خیره میشد! با مکث گفتم: -نه.. نگاهی به اطراف انداخت.گفت -کسی دنبالتون نیومده؟ چقدر امشب این سوال تلخ تکرار میشد! گفتم: -من کسی رو ندارم. گفت: -خدارو دارید.. تو دلم گفتم خدارو دارم که شما الان در اوج نا امیدی و دلشکستگیم کنارم ایستادی. گفت: -مسیرتون کجاست؟ گفتم: -پیروزی با تعجب نگاهم کرد و دوباره سرش را پایین انداخت. بعد از کمی مکث رو کرد به یکی ازجوونهایی که همراهش بودند و گفت: -رضا جان شما اول خواهرمونو برسون. این از هرچیزی ارجح تر وافضل تره. 🍃🌹🍃 رضا جوانی قدبلند و چهارشانه بود که ازنظر ظاهری خیلی شباهت به حاج مهدوی داشت. سریع سوییچ رو از جیبش در آورد و گفت: -رو چشمم داداش.پس شما با کی میرید؟ حاج مهدوی گفت. -ما چهارتا مردیم یه ماشین میگیریم میریم. من که انگار قرار نبود خودم نقشی در تصمیم گیری داشته باشم خطاب به آن دو گفتم: -نه ممنون.من داشتم ماشین میگرفتم. اصلا نمیخوام کسی رو تو زحمت بندازم. رضا ساکم رو از رو زمین برداشت و با مهربونی گفت: -نه خواهرم. صلاح نیست.این راننده ها رحم و مروت ندارن.کرایه رو اندازه بلیط هواپیما میگیرن. میخواستم مقاومت بیشتری کنم که حاج مهدوی گفت: -تعلل نکنید خانوم.بفرمایید سریعتر تا اذان نشده برسید منزل. من درحالیکه صدام میلرزید یک قدم نزدیکتر رفتم و با شرمندگی گفتم: -من در این سفر فقط به شما زحمت دادم.حلالم کنید. حاج مهدوی گفت: -زحمتی نبود.همش خیرو رحمت بود.در امان خدا..خیر پیش!! چاره ای نبود.باید از او جدا میشدم.رضا جلوتر از من راه افتاد و در کمال تعجب به سمت ماشین مدل بالایی رفت وسوییچ رو داخل قفل انداخت!! سوار ماشین شدم و او هم در کمال متانت آدرس دقیق را پرسید وراه افتاد . در راه از او پرسیدم : -ببخشید فضولی میکنم. شما با حاج مهدوی نسبتی دارید؟ او با همان ادب پاسخ داد: _ایشون اخوی بزرگم هستند. حدسش زیاد سخت نبود.چون رضا هم زیبایی او را به ارث برده بود. ولی لباسهای رضا شبیه جوانان امروزی بود و رنگ موهایش تیره تر از برادرش بود. گفتم: -خوشبختم ..من فکر نمیکردم ایشون برادری داشته باشند. رضا جواب داد: -عجیبه که نمیدونید. خوب البته ظاهرا شما در محله ی ما زندگی نمی کنید.وگرنه همه خانواده ی ما رو می‌شناسند با چرب زبانی گفتم: -بله بر منکرش لعنت! طبیعیه! خانواده ی سرشناس ترین امام جماعت اون محل ، باید هم، شناس باشه. او تشکر کرد و باقی راه، در سکوت گذشت. بخاطر خلوتی خیابانها سریع رسیدیم.از اوتشکر کردم و باکلی اظهار شرمندگی پیاده شدم.او صبر کرد تا من وارد آپارتمان کوچکم بشم و بعد حرکت کند. چه حس خوبی داره کسی نگرانت باشه و نسبت به تو حس مسئولیت داشته باشه.!! 🍃🌹🍃 اذان میگفتند. ساکم رو گذاشتم و رفتم وضو گرفتم. ناگهان لبخند مسرت بخشی زدم!!  راستی راستی من نماز خون شده بودم! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۵۵ تماما چشم شدم.! بدون اینکه صدای راننده ی سمج رو بشنوم.وبدون این
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۵۶ همه چیز تا چند روز عادی بود. هر روز از خواب بلند میشدم. روزنامه میخریدم و دنبال کار میگشتم و بعد از نماز ظهر به سمت محله ی قدیمی میرفتم و در پایگاه بسیج مشغول فعالیت میشدم. از فاطمه خواستم اگر کار خوبی سراغ دارد به من معرفی کند واو قول داده بود هرکاری از عهده اش بربیاد برام انجام دهد. سیم کارتم هم تغییر دادم تا یکی از راههای ارتباطیم با کامران قطع بشه. وسط هفته بود.دلم حسابی شور میزد.و میدونستم سر منشاء این دلشوره چه چیز بود! بله!!گذشته سیاهم! ! 🍃🌹🍃 آخر هفته بود. تازه از مسجد برگشته بودم وداشتم برای خودم کمی ماکارونی درست میکردم که زنگ خانه ام به صدا در اومد. اینقدر ترسیدم که کفگیر از دستم افتاد. هیچ کسی بجز نسیم و مسعود آدرس منو نداشت! پس تشخیص اینکه چه کسی پشت دره زیاد سخت نبود. چون تلفنهاشون رو جواب ندادم سروکله شون پیدا شده بود.من دراین مدت منتظر این اتفاق بودم ولی با تمام اینحال نمیتونستم جلوی شوک و وحشتم رو بگیرم.شاید بهتر بود در را باز نکنم!! اصلا حال خوبی نداشتم.باید به آنها چه میگفتم؟ میگفتم من دیگه نمیخوام ادامه بدم چون راه زندگیمو پیدا کردم؟ یا میگفتم عاشق شدم.عاشق یک روحانی که مطمئنم از من خواستگاری نمیکنه؟!!! خدایااا کمکم کن. 🍃🌹🍃 تلفن همراهم زنگ خورد. حتما خودشون بودند. اما نه!! اونها که شماره ی منو ندارند.به سمت گوشیم دویدم. فاطمه بود.چقدر خوب که او همیشه در سخت ترین شرایط سروکله اش پیدا میشد. داخل اتاق خواب رفتم و درحالیکه صدای زنگ آیفون قطع نمیشد گوشی رو جواب دادم.فاطمه تا صدای لرزونم رو شنید متوجه حالم شد.پرسید: _سادات جان چیشده؟ اتفاقی افتاده؟ من با عجله ودستپاچه جواب دادم: _فاطمه به گمونم نسیم، همون دختری که من و با کامران آشنا کرده پشت دره! فاطمه با خونسردی گفت: -خب؟؟ که چی؟؟ من با همون حال گفتم: -چی بهش بگم؟ اون فهمیده من جواب کامرانو نمیدم اومده ببینه چرا تغییر نظر دادم فاطمه باز با بی تفاوتی جواب داد: -خب این کجاش ترس داره؟ خیلی راحت بهش بگو دوست ندارم دیگه باهاش ارتباط داشته باشم! مثل اینکه واقعا فاطمه اون شب هیچ چیز  نشنیده بود.با کلافگی گفتم: -د آخه مشکل سر همینه دیگه!! آنها اگه بفهمند من با کامران به هم زدم  بیچارم میکنند.کلی آتو از من دارند. _من نمیفهمم ارتباط تو با کامران چه ربطی به نسیم داره آخه؟ خدای من!!! مجبور بودم دوباره لب به اعتراف وا کنم.ولی نه!! دلم نمیخواست بیشتر از این، فاطمه پی به گذشته ی سیاهم ببرد. هرچه باشد او رقیب من به حساب میومد. با عجله گفتم : -حق با توست.بهش میگم دوسش ندارم وتموم خواستم تماس رو قطع کنم که فاطمه گفت: _عسل وقتی میگیری کنی خدا تو رو درمسیر قرار میده و تو رو با و مواجه میکنه تا ببینه ..آیا توبه ت یا یک !!! اگه با به رفتی شک نکن با موانع رو از سر رات برمیداره اما اگه زور ترس و بیشتر از اعتقادت به قدرت خدا باشه !  خیلی بدم میبازی.. شک نکن…موفق باشی..خداحافظ گوشی رو قطع کرد. ومن حرفهای تکون دهنده و زیباش رو مرور میکردم.او خواسته یا ناخواسته پندهایی بهم داد که جواب چه کنم چه کنم چند لحظه ی پیشم بود. 🍃🌹🍃 صدای زنگ آیفون قطع شده بود. حتما پشیمون شدند و برگشتند ولی نه..!! پشت در خونه بودند وزنگ میزدند. متوسل شدم به شهید همت و پشت در گفتم: -کیه؟؟ نسیم گفت: -زهرماار کیه!!..در وباز کن پرسیدم: -تنهایی؟؟ گفت: -آره باز کن مسخره نفس عمیقی کشیدم و در رو باز کردم. اونگاه معنی داری کرد و در حالیکه داخل میومد گفت: -چرا در وباز نمیکردی؟ گفتم: -دستشویی بودم… او با تمسخر گفت: -اینهمه مدت؟؟ من جواب دادم: -اولا اینهمه مدت نبود وپنج دقیقه بود. ولی سرکار خانوم از بس که دستشون رو زنگ بود براشون این زمان طولانی بنظر رسید. دوما از صبح معده ام به هم ریخته گلاب به روت او انگار کمی قانع شده بود..اما فقط کمی!! رو نزدیک ترین مبل نشست و در حالیکه با ناخنهاش ور میرفت گفت: -مجبور شدم زنگ همسایتونو بزنم درو باز کنه.میدونستم خونه ای. با کنایه گفتم: -عجب! !! جدیدا چقدر پیگیر شدی!! او خودش رو به نشنیدن زد… 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۰۵🌷 🍀اوصاف امام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۰۶🌷 🍀اوصاف امام زمان علیه السلام🍀 ‌ 🔶 امام الانس والجان 💠امام زمان علیه السلام چون خلیفه و جانشین خداست،هم امام تمام انسان هاست و هم امام جنّ‌ها می‌باشد؛ چنان که طایفه جنّ نیز مثل انسان‌ها مؤمن و کافر دارند. 🔶امام المنتظَر 💠«او» امامی است که همه در انتظارش می‌باشند. 💠لذا در زیارت نامه به پدر بزرگوارش سلام می‌دهیم: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا أَبَا الْإِمامِ الْمُنْتَظَرِ»؛ «سلام بر تو ای امام عسکری که پدر امام منتظر می‌باشی». 🔶امام المؤمنین 💠امام یعنی پیشوا و جلودار و رهبر و راهنما، و «او» پیشوا و رهبر و راهنمای مؤمنان و خداپرستان است. 💠لذا برایش این گونه دعا می‌کنیم: «وَصَلِّ عَلَی الْخَلَفِ الْهادِی الْمَهْدِی، إِمامِ الْمُؤْمِنِینَ»؛ «خدایا درود فرست بر آن جانشین امامان، آن هادی و مهدی، که امام همه مؤمنان است». 🔶 امام ثانی عشر 💠پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از همان آغاز بعثت و در موارد متعدد به مسئله جانشینی خود اشاره و گاه تصریح می‌کردند؛ می‌فرمودند که اولین جانشین من چه کسی است، جانشینان من چند نفرند، نام‌های آنان چیست،.... از مواردی که معروف و مشهور است و احادیث زیادی در این مورد وارد شده این است که امامان بعد از من دوازده نفرند همچنان که نقبای بنی اسرائیل دوازده نفر بودند، و دوازدهمین ایشان مهدی است: «اَلائِمَّةُ مِنْ بَعْدِی اِثْنا عَشَرَ، أَوَّلُهُمْ أَنْتَ یا عَلِی وَ آخِرُهُمْ الْقائِمُ الَّذِی یفْتَحُ اللَّهُ تَعالی ذِکْرُهُ عَلی یدَیهِ مَشارِقَ الارْضِ وَ مَغارِبَها». 💠امامان بعد از من دوازده نفرند، اول آنان تویی ای علی و آخر ایشان همان قائمی است که خداوند متعال به وسیله او سرتاسر عالم از شرق تا غرب را فتح خواهد کرد. 🔶 امام زمان 💠معروف ترین و مشهورترین لقب آن حضرت، امام زمان علیه السلام است که بیشتر در بین فارسی زبان‌ها متداول می‌باشد؛ 💠یعنی امامی که همیشه و همه جا حاضر و ناظر است، امامی که همه وظیفه داریم او را بشناسیم، امامتش را قبول کرده، در بیعت او باشیم و ولایت او را بپذیریم. 🔶امامنا 💠یعنی «او» امام همه ماست، واسطه بین ما و خداست که در زیارت نامه می‌خوانیم: «وَأَتَوَسَّلُ إِلَیکَ یا رَبِّ بِإِمامِنا»؛ «خدایا به تو متوسل می‌شوم، ای پروردگار من به وسیله امام زمان ما». 🔶 امام هادی 💠او پیشوایی است که مردم را به راه خیر و نیکی هدایت می‌کند، او امام هادی است نه گمراه کننده؛ او هم خودش هدایت شده و هم هدایت می‌کند: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ أَیهَا الإِمامُ الهادِی الْمَهْدِی» سلام بر تو ای امامی که هدایت کننده و هدایت شده ای! ‌ عج 📚اوصاف المهدی (عج) ✍احمد سعیدی 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ استاد رائفی پور 🔮 « نامهٔ امام زمان به شیخ مفید » 🔺اجتماع قلوب شیعیان در وفای به عهدی که با آن‌ها بسته شده... 🔹علت مخفی شدن عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«قبل از ظهور» در تمام یک اتفاق مشترک رخ می‌دهد که موانع اصلی ظهور را حذف می‌کند! عج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرب به اهل بیت ۴۱.mp3
10.15M
✘ این، از ماست! «منّا اهل البیت» یعنی نقطه‌ای که اهل بیت علیهم السلام کسی رو از خودشون میدونن! به این مقام واقعاً میشه رسید؟ چجوری؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۴۱ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زاویه دید خداوند به مسئله فلسطین، یک طرفه نیست. 📌برگرفته از جلسات «به وقت شام» @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
03 Be Vaghte Shaam (1403-06-24) Mashhad Moghadas.mp3
26.95M
🔈 🔰 فصل دوم؛ عرصه‌ی شام، عرضه ماشیح، جلسه سوم * اهمیت شناخت تحلیل‌های آخرالزمانی یهودیان [1:23] * رهبانیت مسیحی؛ تایید اولیه این بدعت در قرآن و عدم پایداری مسیحیان در همان مسیر ابداعی خود [7:48] * مارتین لوتر مسیحی: اساساً مسیح و منجی برای نجات یهودیان ظهور خواهد نمود! [11:24] * همراهی مسیحیت با صهیونیست‌ها در زمان حاضر [15:36] * تسلط یهودیان بر اغلب سازمان‌های جهانی [20:53] * ایران؛ بزرگترین مانع یهودیان برای دستیابی به اهداف خود [23:25] * منطقه مگدو در شمال اسرائیل؛ محل وقوع جنگ هسته‌ای آرماگدون [26:13] * کتاب تلمود: ارواح یهودی از دیگران برتر است چرا که جزء خداست! [35:17] * کتاب تلمود: در جنگ آرماگدون باید دو سوم بشر نابود گردد! [42:31] 📚 معرفی کتاب: * دنیا بازیچه یهود، سید محمد شيرازي * چرا ایالات متحده برای اسراییل از منافع خویش می‌گذرد؟، گریس هالسل، ترجمه: قبس زعفرانی ⏰ مدت زمان: ۵۲:۱۲ 📆 ۱۴۰۳/۰۶/۲۴ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*اگه بچه مدرسه‌ای داری، حتماً ببین 💥یکی از فرزندان آیت‌الله بهجت می‌گوید: پدرم هربار بچه‌هایم را راهی مدرسه می‌کردم این دعا را پشت سرشان می‌خواند... اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ🌿 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کوتاه شهیدانه زیستن 🔸شهید محمود شهبازی ▫️روایتی از شهید محمود شهبازی در میدان جنگ به مناسبت @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ زائرے آمد دخیلِ پنجره فولاد شد تا دخیلے بست آنجا،سینه‌اش آباد شد مرغِ روحش در حرم پروانهٔ آزاد شد با عنایاتِ رضایے عاقبت دلشاد شد رحمتِ‌مولا به زائر بے حد و اندازه است او رئوف ‌است و در عالم،شاهِ‌پُرآوازه است دوست دارم در حرم من عقدهٔ دل وا ڪنم با نوایِ یا علے موسے الرضا نجوا ڪنم یا رضا من آمدم جان بهر تو اعطا ڪنم این دلِ گمگشته را در نزد تو پیدا ڪنم آمدم مولا بگیرم چنگ بر دامانِ تو تا بگیرم من ضمانت‌نامه از دستانِ تو 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
عشق آن دارم که تا آید نفس از جمال دلبرم گویم فقط حق پرستم، مقتدایم مهدی است تا ابد از سرورم گویم فقط عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💚 تا ظهورت همچنان امروز و فردا می کنی؟ عاقبت روزی به عالم خود هویدا میکنی؟ شیعه را بنگر که زیر تیغ ظالم رفته است از چه رو دائم خودت را رو به صحرا میکنی؟ فتنه ها رو بر فزونی گشته در هر سرزمین گو چه روزی رو به صلح کلّ دنیا میکنی؟ لشکر سفیان که چنگ انداخته بر شیعیان کی تو قصد انتقام از دشمنانت میکنی؟ سرور عالم که کشته شد بدشت پر بلا کی به کعبه نام او بر لب به نجوا میکنی؟ قبر مادر مخفی ست و زائرانش بیشمار یک حرم را تا زیارت کی مهیّا میکنی؟ نادم اینک حرّ شده آماده ی میدان شده اذن میدان نبردش کی تو امضا میکنی؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «امام غریبِ باوفا» 👤 حجت‌الاسلام حامد امام زمان به تک تک ما یجوری توجه می‌کنه که انگار همین یه نفر رو داره... 💚 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️