eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
_روغن زیتون را به خاطر دردهای رماتیسم که داشتین میزدین؟! میبینم از روزی اینا را میزنید دیگه درداتون
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۱۱۵ و ۱۱۶ شراره مانتو قرمز رنگش را که بیشتر شبیه یک بلوز کوتاه بود به تن کرد، شال سفید و کوتاهش را روی موهای بلند مشکی و قرمز رنگش کشید، داخل آیینه روی میز آرایشی نگاهی به صورت رنگ‌آمیزی شده‌اش کرد و آرام با دستمال کوچکی زیر چشمش که کمی از ریملش ریخته بود را پاک کرد. لبهای پروتز کرده اش که اینک با رژی آلبالویی، رنگ گرفته بود را نگاهی کرد و بوسه ای برای خودش فرستاد و نگاهی به ساعت مچی اش که صفحه آن بزرگتر از مچ دستش بود انداخت و با دست پاچگی از اتاق بیرون رفت. وارد هال شد و همانطور به سمت در هال میرفت بدون آنکه نگاهی به آشپزخانه کند، گفت: 🔥_خداحافظ مامی...من دارم میرم کاری نداری؟! زیور که از وقتی جمشید مرده بود و متوجه شده بود که یک زن دائمی دیگر با چند تا بچه قد و نیم قد هم داشته، کلا مثل آدمهای روانی شده بود، نفسش را محکم بیرون داد و گفت: 🔥_کجا میری شراره؟! کی میای؟! شراره کفشهای اسپورت سفید رنگش را از داخل کمد جاکفشی در اورد و همانطور که کفشها را جلوی در می‌انداخت گفت: 🔥_پیش یکی از دوستام، یا بهتر بگم یکی از اساتیدم، نمیدونم کی برمیگردم اما زنگ بهت میزنم، خبرش را میدم.. زیور آهی کشید و خوب میفهمید منظور از اساتید، استاد دانشگاه نبود، بلکه همان افرادی بودند که توی سحر و ساحری دست راست شراره بودند و آرام زیرلب گفت: 🔥_من که خیری از این سحر و جادو ندیدم، تنها خیرم زنهای رنگ و وارنگ صیغه‌ای جمشید بود و حالا هم که اون زن دائمش... اگر سحر اثر داشت و مهر من را به دل جمشید می‌انداخت، می‌بایست برای من خانه بخره نه اینکه من توی خونه اجاره ای باشم و برای اون زنیکه دهاتی خانه ویلایی آنچنانی بخره... شراره که اصلا حرفهای مادرش را نشنید، گوشی اش را بیرون آورد شماره ای را گرفت و‌گفت: 🔥_سلام استاد من تا نیم ساعت دیگه میام خدمتتون، فقط معذرت میخواهم، باید تنهایی ببینمتون... و بعد با لبخندی خداحافظی کرد و سوار دویست و شش آلبالویی رنگش شد و همانطور که سوئیچ را میچرخاند انگار حضور کسی در کنارش را حس کرد و چیزی در گوشش میخواند، گفت: 🔥_میدونم که روح الله رفته پیش یه ملا مکتبی که میخواد با حرزهای مقدس و آیات قرآن طلسم های منو باطل کنه، البته که نمیتونه با این قدرت ضعیفی که داره با من مبارزه کنه، اما موکلی که من گرفتم از بوی سرکه انگور و اسپند و...متنفره و همین باعث شده که طلسم هام اثر کنه و اما دیر اثر کنه، باید راه چاره ای پیدا کنم، دارم میرم پیش یکی از اساتید که همه بهش میگن زرقاط بزرگ و البته بی نظیر هست...خیلی بی نظیره در این میدان و بعد گازی به ماشین دادو بلند گفت: 🔥_من باید از این زرقاط هم پیشی بگیرم، من باید توی این حیطه استاد تمام اساتید جادوگری بشم که میشم و میدونم میشم... شراره جلوی ساختمان چند طبقه ماشین را پارک کرد، کیف دستی اش را از روی صندلی عقب برداشت و روی شانه اش انداخت و به سمت ورودی ساختمان حرکت کرد. جلوی آسانسور ایستاد و آخرین طبقه را که طبقه ششم بود انتخاب کرد. با ورود به آسانسور پیام کوتاهی به استادش داد و درست با ایستادن آسانسور، درب روبه روی آسانسور باز شد. وارد خانه شد، بوی تعفنی که مختص این خانه بود در بینی اش پیچید. شراره در را بست و متوجه شد که صاحب خانه داخل آشپزخانه هست، و شراره همانطور که به طرف اشپزخانه میرفت با طنازی خاصی که مخصوص خودش بود گفت: 🔥_سلااااام بر زرقاط بزرگ.. مرد جوانی که به نظر میرسید بیش از چهل سال ندارد به طرف او آمد گفت: 🔥_سلام خانم خانوما، بی معرفت شدی و هر وقت کارت گیر میکنه، یاد ما می‌افتی.. شراره خنده ریزی کرد و گفت: 🔥_نه بی معرفت نیستم، سرم شلوغه، هر کار میکنم به در بسته میخورم. مرد جوان همانطور که دستش دور شانه شراره بود او را به داخل هال و طرف مبل دو نفره قرمز رنگ هدایت کرد و گفت: 🔥_چرا در بسته؟! زودتر میومدی تا هر چی در بسته داری برات باز کنم و با این حرف هر دویشان زدند زیر خنده...شراره نشست و مرد جوان تعارف کرد تا برایش پذیرایی بیاورد که شراره مانع شد و گفت: 🔥_نه پذیرایی لازم نیست، اول یه راهکار بده بعد.. مرد کنارش نشست و گفت: 🔥_خوب اونطور که پشت تلفن می گفتی و من از وشوشه سوال کردم، خیلی گرهی در کارت نیست، طرف رفته پیش یه ملا مکتبی که از طلسم و جادو چیزی بلد نیست و فقط با کار میکنه، از طرفی موکل علوی آنچنانی هم نداره، پس نمیتونه خیلی مشکلی برات پیش بیاره... شراره آهی کشید و گفت: 🔥_آره میدونم، نهایت یه چند روز با کارهاشون موکل منو فراری میدن اما نمیتونن که موکل را بکشن، پس من میتونم فعالیت کنم اما من ترسم از روح الله هست، اون هست، وشوشه خبر اورده مدام سراغ این استاد و اون استاد میره، مدام توی این کتاب و اون کتاب دنبال راهکار اساسی میگرده
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۱۱۵ و ۱۱۶ شراره مانتو قرمز رنگش را که
و بعد سرش را پایین تر اورد و ادامه داد: 🔥_روح الله خیییلی باهوشه، من مطمئنم بالاخره یه رقیب خطرناک میشه یه کسی که میتونه قدرت ما را از کار بندازه.. مرد جوان که نام مستعار زرقاط را روی خودش گذاشته بود گفت: 🔥_خوب حالا راهکار خودت چی هست؟! شراره به پشتی مبل تکیه داد و گفت: 🔥_یه موکل قویتر میخوام، یکی که بتونه با تمام موکلین علوی بجنگه، یه جور پیشگیری قبل از وقوع جنگ هست دیگه... زرقاط که از لحن محکم شراره متوجه شده بود روی حرفش هست گفت: 🔥_نگو‌ که خود ابلیس را میخوای؟! آخه خیلی سخته... خیلی...ممکنه از عمرت هم کم کنه.. شراره نفسش را محکم بیرون داد و گفت: 🔥_نه، نمیخوام ریسک کنم،یه پله پایین تر، مثلا ملکه عینه که میگفتی از همه قویتره... زرقاط لبخند گشادی زد که ردیف دندانهای ریزش را به نمایش گذاشت و گفت: 🔥_خیلی باهوشی...این خوبه و منم میتونم یه سورپرایز برات داشته باشم.. شراره با تعجب گفت: 🔥_سورپرایز؟! سورپرایزت چیه؟! زرقاط خودش را به شراره نزدیک کرد و گفت: 🔥_تو عینه را به خدمت بگیر، منم سعی میکنم توسط وشوشه و زرقاط تحقیقات روح الله را به بیراهه ببرم اینجوری خیلی راحت تر به مقصد میرسی.. شراره چشمانش را باز کرد و گفت: 🔥_بیراهه؟! منظورت چیه؟! زرقاط خنده بلندی کرد و گفت: 🔥_بعدا میفهمی، بزار انجام بدم تا بفهمی چقدر من هنرمندم و باهوش حالا هم اگر می خوای موکلت را به روزرسانی کنی، پاشو بریم یه جا باحال تا سه سوته دختر ابلیس را برای خدمت به تو حاضر کنم... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
و بعد سرش را پایین تر اورد و ادامه داد: 🔥_روح الله خیییلی باهوشه، من مطمئنم بالاخره یه رقیب خطرناک م
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۱۱۷ و ۱۱۸ شراره و زرقاط با هم راهی شدند و شراره دقیقا نمیدانست کجا میروند، اما حدس میزد که جایی توی خرابه ها و شایدم یه قبرستان متروک باشد، اما برخلاف انتظارش ماشین شاسی بلند زرقاط، جلوی خانه ای ویلایی که تقریبا شمال شهر بود ایستاد، خانه ای با در کرم رنگ که با گلهای‌ برجسته تزیین شده بود و لایهٔ زیرین گلها تلقی قهوه‌ای رنگ و درخشان بود، در برقی خانه از هم باز شد و ماشین داخل خانه شد. زرقاط از ماشین پایین آمد و به شراره اشاره کرد تا پیاده شود و بعد گفت: 🔥_ببین دختر، من هرکسی را به اینجا نمیارم، اینجا خونه مخفی منه و به کسایی که خیلی اهمیت میدم و بهشون اعتماد دارم، افتخار ورود به این خانه را بهشون میدم. شراره همانطور که نگاهی به ساختمان‌بلند پیش رویش که به نظر میرسید خانه ای دوبلکس باشد نمود و حیاط بزرگ با باغچه ای مملو از چمن های سبز رنگ را از نظر می گذراند، گفت: 🔥_به به! ممنون، یعنی باید اینجا موکل جدیدم، دختر ابلیس، ملکه عینه را استخدام کنم؟! زرقاط بطرف پله‌هایی که جلوی خانه و منتهی به بالکن میشد رفت و گفت: 🔥_بله...اینجا فقط مختص بزرگان هست دو تایی وارد خانه شدند، پیش رویشان هالی بزرگ که با کاغذ دیواری های براق بنفش و صورتی کبود پوشیده شده بود و چند دست مبل سلطنتی با رویهٔ آبی زردوزی شده دور تا دور هال به چشم میخورد، سمت راست، آشپزخانه ای بزرگ و لوکس با کابینت هایی به رنگ کاغذ دیواری ها بود و در کنارش در کوچکی که احتمالا مختص سرویس ها بود به چشم می خورد، سمت چپ هم پلکانی مارپیچ و بسیار شکیل که انگار به اتاق های بالا منتهی میشد. زیر پلکان هم دری دیگر دیده میشد شراره غرق اطراف بود و در ذهنش فکر می کرد، کاش زرقاط همسرش بود که ناگهان زرقاط قهقه بلندی زد و گفت: 🔥_میخ چی شدی تو؟! بعدم این فکرا را از سرت بنداز بیرون ،من آدم ازدواج کردن نیستم و اصلا احتیاج به ازدواج ندارم، وقتی زنها و دخترهای ترگل ورگل مدام به سمتم میان و خودشون را تحت اختیارم قرار میدن چه نیازی به ازدواج کردن؟! شراره یکه ای خورد و تازه به یادش افتاده بود که باید افکارش هم کنترل کند، چرا که در کنار کسی بود که اگر ابلیس میخواست به شکل انسان دراید بی شک مثل زرقاط میشد و زرقاط تجسم شیطان نادیده بود. زرقاط دست شراره را گرفت و گفت: 🔥_خوب حاضری، الان میخوای شروع کنیم، موافقی؟! شراره با تعجب گفت: 🔥_یعنی الان میشه؟! فک کنم داری قواعد استخدام موکل را دور میزنی هااا.. زرقاط خنده بلندی کرد و گفت: 🔥_تو به من یاد نده، دنبالم راه بیافت.. شراره دنبال زرقاط به راه افتاد و زرقاط به سمت همان اتاق زیر پله ها رفت، در اتاق را باز کرد و با دست اشاره کرد که شراره داخل شود. شراره داخل اتاق شد و از آنچه که میدید غرق حیرت شده بود، داخل اتاق صحنه‌ای رؤیایی بود، تختخوابی سفید که با پتویی قرمز و درخشان پوشیده شده بود و دورتا دور تختخواب را پرده ای از حریر صورتی رنگ گرفته بود شراره با تعجب نگاهی به اتاق کرد و گفت: 🔥_وای چه قشنگه! اینجا باید.. زرقاط وارد اتاق شد در اتاق را بست و اجازه نداد که شراره بیش از حرف بزند و به سمت در کوچکی رفت که اصلا از کنار در اتاق دیده نمیشد. در را بازکرد و به شراره گفت داخل شود. شراره متوجه شد داخل راه پله ای که به پایین ختم میشد، شده است. راهرو نیمه تاریک بود و با لامپهای ضعیف روشن شده بود، شراره از پله‌ها پایین رفت و وارد زیر زمین بزرگی شد. جایی که مملو از تاریکی بود و ناخود آگاه ترسی بر جان شراره افتاد،انگار تنفسش مشکل شده بود زرقاط با اشاره به کلید برق، چند لامپ با نورهای خیلی ضعیف که بیشتر به چراغ خواب شباهت داشتند را روشن کرد و در این لحظه شراره متوجه زیرزمین بزرگی شد که در انجا بودند، زیر زمینی که کف و دیوارهای آن با سنگ سیاه پوشیده شده بود، فضایی که شباهت به سالنی بزرگ داشت که تک و توک وسیله ای داخلش چیده بودند، چند مبل سیاهرنگ یک نفره و یخچال کوچکی به رنگ سیاه و کمی آنطرف تر دری کوچک که احتمالا سرویس بهداشتی این سالن بود، گویی همه چیز در اینجا میبایست سیاه باشد اما چیزی که توجه شراره را بیشتر از همه به خود جلب کرد، تختخوابی که با پتوی سیاه پوشیده شده بود که درست در وسط این فضا قرار داشت و با کمی دقت میشد فهمید که دایره ای بزرگ با اشکال عجیب و غریب برسنگ های کف زیر زمین نقش بسته بود که این تخت درست وسط دایره قرار داشت و شراره کاملا میفهمید که این دایره با اشکالش طلسمی شیطانی ست.
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 #تجسم_شیطان 🔥قسمت ۱۱۷ و ۱۱۸ شراره و زرقاط با هم راهی شد
زرقاط که شراره را محو فضای پیش رویش می دید، خنده بلندی کرد و گفت: 🔥_چت شده دختر؟! دوباره محو اینجا شدی؟! شراره لبخندی زد و گفت: 🔥_این خونه خیلی اسرار آمیزه و هر جاش را که نگاه میکنیم آدم را به نوعی به هیجان میاره زرقاط به طرف یخچال کوچک رفت و همانطور که بطری نوشیدنی را از داخل یخچال بیرون می اورد به مبل ها اشاره کرد تا شراره بنشیند، شراره روی یکی از مبل ها نشست، زرقاط دو جام کبود رنگ از روی میز عسلی بین دو مبل برداشت و از نوشیدنی دستش داخل جام ها ریخت و گفت: 🔥_قبل از شروع کار باید چند جام بنوشی، البته لازم نیست من چیزی بخورم اما من برای سلامتی تو فقط یه نصف جام میخورم و با این حرف جام را یک نفس سرکشید، شراره جام دستش را بالا آورد، از بوی ترشیدگی آن کاملا متوجه شد که نوعی مسکرات است که باید نوشید، انگار با خوردن نجاسات باید مجلس را شروع می کرد. جام دوم و سوم هم سر کشید،چشمانش در فضای نیمه تاریک زیر زمین دو دو میزد که زرقاط به طرفش آمد، دست او را گرفت و به سمت تخت برد، شراره روی تخت نشست و زرقاط در کنارش، دست چپ شراره را در دست گرفت و با ماژیک سیاه رنگی که در دست داشت مشغول کشیدن چیزی روی کف دست شراره شد. شراره که انگار سرش پر از باد بود و فقط میخواست بخوابد با بیحالی به زرقاط چشم دوخت و با لحن کشداری گفت: 🔥_چ..چکار میکنی؟! من خوابمه.. زرقاط همانطور که سرش پایین بود گفت: 🔥_صبر کن الان تموم میشه... بعد از لحظاتی زرقاط کارش تمام شد نگاهی به شراره که انگار در این عالم نبود انداخت و گفت: 🔥_کف دستت طلسم استخدام ملکه عینه را کشیدم، تو قرار نیست کار آنچنانی کنی، فقط دستت را مشت کن و زیر سرت بگذار و روی آن بخواب، هر وقت ملکه عینه را حس کردی و پیشت آمد، از پله ها بیا بالا، من توی همون اتاق رؤیایی منتظرت هستم. زرقاط با زدن این حرف از جایش بلند شد به سمت پله هایی که از آنجا وارد زیر زمین شده بودند رفت و قبل از اینکه بالا برود لامپهای کم‌سوی زیر زمین را خاموش کرد. شراره درحالیکه دست مشت شده اش را زیر سرش میگذاشت روی تخت خوابید... خیلی سریع به خواب رفت، به طوریکه بیننده فکر میکرد او مرده است.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ «طاهره سادات حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۱۰۱۷🌷 ✨اَلسَّلام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۱۰۱۸🌷 🌿زیارت آل یاسین🌿 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکَ فِی آنآءِ لَیلِکَ وَ أَطرافِ نَهارِکَ/سلام بر تو در همه‌ی ساعات شبت و در همه‌ی لحظات و جوانب روزت✨ 💠اين سلام درخواست ورود به جمع ملکوتیان است. 💠نهار به وجود مقدس پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیهما تفسیر شده است. 💠 با سلام بر حضرت، زائر تقاضای ورود به جمع ملکوتیان را دارد. با این سلام خضوع و تسلیم زائر در مقابل شریعت و دین اظهار می‌شود.   💠 حیات طیب، در پرتو جواب سلام حضرت نمایان می‌شود. 💠 «آناء» جمع «آن»، به معنای ساعت‌، وقت‌ است. 💠 «اطراف»، جمع طَرَف به معنای کناره‌، گوشه‌ و انتهای هر چیزی است. 💠«آناء اللیل و اطراف النهار» هر دو در قرآن به كار رفته تا برنامه‌‌ی شبانه‌روزی بندگان را بیان كنند، اين عبارات به عبادت و نمازهای واجب و مستحب بنده اشاره دارد. 💠اين سلام به بنده اجازه ارتباط نزديك با امام را می‌دهد، اينكه او خود را لحظه به لحظه در خدمت امام زمان و همراه ايشان می‌بيند او با اين سلام هميشه در حضور است. 💠وجود مقدس امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه در طول شبانه روز به تعليم بندگان مشغول است و اين سلام بيان می‌دارد سلام بر امامی كه در اطراف عالم به تعلیم و تربیت بندگان مشغول است تا آنان را سير دهد و سیر را برای آنها باسهولت ميسر كند‌. 💠سلام به شبانه روزِ امام يعنی سلام به كسی که در جايگاه امام جماعت قرار دارد و جمع کثیری را در تمام شبانه روز از اقيانوس بی‌كران توحید سیراب می‌كند. 💠اين سلام يعنی سلام به باران رحمتي كه بندگان را از چشمه علم و معرفت خود سیراب کرده و شرایط حیات و رویش را برای آنان فراهم می‌کند. ‌‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑عذاب‌های ، تر و خشک را باهم نمی‌سوزاند! عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕥 زمانِ از بین رفتن شیطان ... 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجب ماه خداست خدا بغلت می‌کنه ..✨ خدا خودش میاد وسط ! -خدای‌من- الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ عج ♥️ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «سِرّ اول وقت» 👤 استاد رائفی_پور 🔸 نمازی که انبیاء به اون طمع دارند... 🤲 چرا میگن نمازتون رو اول وقت بخونید؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Sabr Afarini E`tekaf (1402-11-07)Tehran.mp3
16.56M
🔉 📌 جایگاه صبر در منظومه معارف دینی * صبر؛ توصیف حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در یک کلمه [3:44] * صبر؛ سرمنشأ تمام کمالات و فضائل انسانی در آیات و روایت [4:24] * نسبت 'صبر' به 'ایمان' مانند نسبت 'سر' به 'بدن' است [5:18] * در نبود هر فضیلتی می‌توان امید جبران داشت به جز 'صبر' [7:04] * معنای صبر: تن‌دادن به تلخ‌کامی‌ها و سختی‌ها در راه رسیدن به کمال [8:47] * صبر نه تنها در کمالات معنوی، بلکه در منافع دنیوی نیز کلید اساسی است [9:23] * قرآن کریم: ما انسان را در رنج و سختی آفریدیم [14:14] * اعتکاف؛ 'تبلور صبر' است [14:56] * قرآن کریم: از 'صبر و نماز' برای پیشبرد کارهایتان 'کمک' بگیرید [15:56] * پیامبر اکرم(صل‌الله‌علیه‌وآله): 'رهبانیت' امّت من در 'جهاد و مسجد' است [19:36] * مصادیق مختلفی از 'صبر فردی و اجتماعی' در اعتکاف [24:29] * فرهنگ فردگرایی غربی؛ مخالف رهبانیت اسلامی [27:08] * نبود صبر؛ ریشه تمام مشکلات اجتماعی [29:37] ⚜ اعتکاف؛ عامل ریشه‌کن شدن بسیاری از مفاسد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی [30:28] * آن 'صبری' مقدّس است که در مسیر 'نماز' باشد [33:00] ⏰ مدت زمان: ۴۰:۰۲ 📆 ١۴٠٢/۱۱/۰۷ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ وضعیت غیر عادی امروز در مجلس 👆فیلم کامل را اینجا ببینید ✅ غوغای کوچک زاده در صحن علنی مجلس در واکنش به اظهارات ظریف و مسئولان دولت درباره مذاکره با آمریکا : صراحتاً میگه میخوایم بریم با آمریکا بشینیم! کی باید بزنه توی دهن این؟! 👌نطق جنجالی کوچک زاده و فریادهای مرگ بر آمریکا در مجلس در واکنش به زمزمه مذاکره با آمریکا:اینا میخوان نوکری آمریکا را تصویب کنند؛ آقای عبدالعلی‌زاده اگر این حرفها را جلوی مردم تبریز میزد مردم تبریز دهنش رو خورد میکردند! 😡 اینا میخوان مملکت رو هول بدن تو بغل آمریکا؛ من بعنوان یک مالیات دهنده حاضر نیستیم مالیات من قبل از اینکه خرج غزه بشه بره برای لس‌آنجلسی های پفیوز خرج بشود. 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❇️ وضعیت غیر عادی امروز در مجلس 👆فیلم کامل را اینجا ببینید ✅ غوغای کوچک زاده در صحن علنی مجلس در
‌ . ✍ پفیوز یعنی احمق ، نادان ، بی غیرت ، بی رگ که کوچک زاده به موقع و بجا در صحن مجلس خطاب به آمریکای متخاصم استفاده کرد؛ ذخیره آخرتش! ✅ اما بی شرف یعنی وقتی هم حزبی خودشان (علی مطهری در مجلس قبل) و در صحن مجلس خطاب به یک هم وطنشان بگوید پفیوز، لالمونی بگیرند😡 اما اگر هموطنی، همین واژه را برای یک مشت آمریکایی که حامی رژیم کودک کش هستند بکار ببندد رگ گردن بیرون بیندازند و فریاد برآرند که وامصیبتا به آمریکایی حامی کشتار مظلومین گفته اند پفیوز!😳 پفیوز همینها هستند که سالها دشمنی آمریکا را با ملت ایران نمی‌بینند و حتی حاضرند که بپذیرند آمریکاییهای پفیوزبه خاک ایران تجاوز کنند. 👌 این‌جماعت نه تنها 👈 پفیوز هستند بلکه بنا به فرموده حضرت آیت الله جوادی آملی 👈 دیوث سیاسی هم هستند. 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️