eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇 برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_333285742727922317.mp3
4.35M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۴ دقیقه حجم ۴،۱ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131923.mp3
7.15M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131924.mp3
6.98M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-027.pdf
2.14M
متن آیه به آیه همراه با معنی ♦️27♦️ (PDF) •-------------------•°•---------------------• @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟 @zohoreshgh ❣﷽❣ شب بیست ‏وهفتم: در آن غسل کردن وارد شده و روایت شده است که حضرت زین العابدین علیه السّلام این دعا را، در این شب از اول تا آخر شب مکرّر مى‏ خواند اللهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ خدایا دورى از خانه فریب، و بازگشت به خانه جاویدان، و آمادگى براى مرگ پیش از رسیدن آن را روزى ‏ام گردان یَا مَادَّ الظِّلِّ وَ لَوْ شِئْتَ لَجَعَلْتَهُ سَاکِنا وَ جَعَلْتَ الشَّمْسَ عَلَیْهِ دَلِیلا ثُمَّ قَبَضْتَهُ [إِلَیْکَ‏] قَبْضا یَسِیرا یَا ذَا الْجُودِ وَ الطَّوْلِ وَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْآلاءِ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ یَا قُدُّوسُ یَا سَلامُ یَا مُؤْمِنُ یَا مُهَیْمِنُ یَا عَزِیزُ یَا جَبَّارُ یَا مُتَکَبِّرُ یَا اللهُ یَا خَالِقُ یَا بَارِئُ یَا مُصَوِّرُ یَا اللهُ یَا اللهُ یَا اللهُ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْیَا وَ الْکِبْرِیَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اى گسترنده سایه، و اگر مى‏ خواستى آن را بى ‏حرکت مى‏ ساختى، و خورشید را بر آن راهنما قرار دادى، سپس آن را جمع کردى جمع‏ کردنى آسان، اى صاحب جود و عطا و بزرگمنشى و نعمت ها، معبودى جز تو نیست، داناى غیب و آشکار، بخشنده مهربان، معبودى جز تو نیست، اى قدوس، اى‏ سلام، اى ایمنى‏ بخش، اى چیره، اى توانا، اى پرشکوه، اى بزرگمنش، اى خدا، اى آفریننده، اى پدید آورنده، اى صورت ‏بخش، اى خدا اى خدا، اى خدا، نام هاى نیکو‌تر، و نمونه‏ هاى بر‌تر، و بزرگمنشى و نعمت ها از آن توست، از تو مى‏ خواهم‏ که بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّیِّینَ وَ إِسَاءَتِی مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِی یَقِینا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ إِیمَانا یُذْهِبُ الشَّکَّ عَنِّی وَ تُرْضِیَنِی بِمَا قَسَمْتَ لِی وَ آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِیقِ وَ ارْزُقْنِی فِیهَا ذِکْرَکَ وَ شُکْرَکَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَیْکَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِیقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ و قرار دهى در این شب نامم را از سعادتمندان، و روحم را با شهیدان، و نیکوکارى ‏ام را در بلند مرتبه‏‌ ترین درجه بهشت، و بدکارى ‏ام را آمرزیده، و به من ببخشى یقینى که قلبم با آن همراه باشد، و ایمانى که شک را از من بزداید، و خشنودى به آنچه که نصیبم کرده‏ اى، و پاداش نیکو در دنیا و در آخرت را به ما عنایت فرما، و ما را از عذاب آتش سوزان حفظ کن، و در این شب ذکر و شکرت و رغبت به‏ سویت، و بازگشت و توبه را روزى ‏ام فرما، و به آنچه محمّد و خاندان محمّد (درود خدا بر او و ایشان) را بر آن موفق کردى‏ توفیقم ده 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 7️⃣2️⃣ : چهار رکعت ( دو تا دو رکعتی)، در هر رکعت بعد از حمد سوره تبارک، و اگر حفظ ندارد بیست و پنج مرتبه سوره توحید را بخواند. ثواب: حضرت علی (ع) فرمود: هر کس بخواند، خدا گناهان او و پدر و مادرش را می آمرزد. ✳️ پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مى فرمایند: “التمسوها فى العشر الاواخر؛ شب قدر را در دهه آخر ماه مبارک رمضان بجویید.” از ابن عباس روایت کرده اند که جمله لیله القدر سه بار در سوره قدر تکرار شده و مجموع حروف لیله القدر نه حرف است و حاصل ضرب سه در نه ، بیست و هفت است ، به همین مناسبت باید شب قدر، شب بیست و هفتم باشد. 🌓 مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۰۵ ـ بده اینارو خودم تایپ میکنم. مریم برگه ها را از دست
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۶ سلام نمازش را داد و به سجده رفت...بوی گلاب سجاده اش، احساس خوبی به او داد. نفس عمیقی کشید. آنقدر از حرف های نازنین عصبی شده بود؛ که دیگر به مسجد نرفت. حرف های نازنین را باور نداشت. او آنقدر به شهاب اعتماد داشت و اورا باور داشت، که حرف های نازنین نتوانست حتی ذره ای شک، در دلش ایجاد کند.... ولی چیزی که ذهنش را مشغول کرده بود، دلیل نازی برای گفتن این حرف ها بود. ــ مهیا مادر؛ بیا شام بخور... با صدای مادرش، سریع بوسه ای به مهر زد و سجاده اش را جمع کرد. به آشپزخانه رفت و روی صندلی نشست. ــ به به... چه بویی... چه غذایی... مهلا خانم، کاسه ی سالاد را روی میز گذاشت و کنار احمد آقا نشست. ــ نوش جان مادر! احمد آقا بشقاب مهیا را برداشت و برایش برنج گذاشت و به سمتش گرفت. ــ شهاب زنگ نزد مهیا جان؟! مهیا بشقاب را گرفت و ناراحت گفت: ــ ممنون. نه زنگ نزد. تو ماموریت نمیتونه زنگ بزنه. احمدآقا سری تکان داد. مهیا دیگر اشتهایی نداشت و تا آخر فقط با غذایش باز می کر‌د. ــ خیلی ممنون مامان! ــ تو که چیزی نخوردی دخترم!! ـ سیرم مامان با مریم تو پایگاه کلی خوراکی خوردیم. ــ مادر اینقدر چیپس و پفک نخورید. معده هاتونو داغون میکنین... مهیا، در جمع کردن سفره به مهلا خانم کمک کرد. بعد از خوردن چایی به اتاقش رفت. وسایل طراحی اش را روی میز تحریرش گذاشت. نگاهش به پنجره افتاد. یاد حساسیت شهاب، نسبت به پنجره اتاقش افتاد.... پرده را کشید و روی صندلیش نشست و مشغول طراحی شد. بعد از چند دقیقه در اتاقش زده شد. ــ بفرما تو... ــ مهیا باباجان نمی خوابی؟! ــ نه هنوز کار دارم. ــ باشه باباجان. شبت خوش! ــ شبت خوش بابا! مهیا آنقدر غرق طراحی شده بود؛ که متوجه گذشت زمان نشد. با احساس درد در گردنش دستی به آن کشید. نگاهی به ساعت انداخت. با دیدن عقربه ها که ساعت دو بامداد را نشان می داد، شروع به غر زدن کرد... ــ آخه چرا الان به جای اینکه روی تخت نازنینم خواب باشم؛ باید بشینم طراحی بکنم؟؟ با شنیدن صدای ماشینی کنجکاو از جایش بلند شد. ــ نکنه شهاب برگشته؟! سریع به سمت پنجره رفت. با دیدن شهاب که با دوستش خداحافظی میـکرد؛ لبخندی زد. اشک در چشمانش جمع شد. _بیمعرفت چقدر دلم برات تنگ ‌شده. مهیا، منتظر ماند که دوست شهاب برود. پنجره را باز کرد و شهاب را صدا کرد... شهاب میخواست، به طرف خانه برود؛ که با شنیدن صدا ایستاد. اول فکر کرد که از بس به مهیا فکر کرده و دلش برایش تنگ شده، خیالاتی شده... اما با شنیدن دوباره صدا، به طرف پنجره برگشت. ــ شهاب... شهاب با دیدن مهیا، بدون روسری؛ اخمی کرد و با تشر گفت: ــ این چه وضعیه برو تو... مهیا، تا یادش آمد که بدون روسری سرش را بیرون برده؛خاک به سرمی گفت، و زود پنجره را بست و روی تخت نشست. ــ وای مهیا خاک بر سرت کنن... الان میکشتت! باشنیدن صدای موبایلش به سمت آن حمله ور شد.پیام از طرف شهاب بود. ــ بیا پایین! مهیا، سریع مانتو و شالی پوشید و از اتاق بیرون رفت. سریع از پله ها پایین آمد و در را باز کرد. شهاب سریع وارد شد و در را بست. مهیا لبخندی زد، ولی با دیدن اخم های شهاب، لبخندش را جمع کرد. ــ س...سلام! شهاب اخمی کرد. ــ علیک السلام! این چه وضعی بود؛ هان!؟مگه من بهت نگفتم این پنجره رو باز نکن. چرا حرف گوش نمیدی، باید بیام با آجر و سیمان ببندمش؟! ــ ببخشید... اینقدر خوشحال شدم، که حواسم نبود. شهاب با دیدن قیافه ی معصوم مهیا و دلتنگی خود، احساس کرد؛ دیگر کافی است به اندازه کافی تنبیهه شده است. مهیا را در آغوش کشید. ــ دلم برات تنگ شده بود؛ خانومی! مهیا با تعجب به حرف های شهاب گوش می داد. ــ وای شهاب این خودتی؟! یعنی دیگه قرار نیست اذیتم کنی؟! ــ مگه من اذیتت کردم؟! ــ پس به نظرت اون کارات خوشحالم می کرد؟! ــ اشکال نداره کوچولو! یکم تنبیهه لازمت بود؛ تا دیگه چیزی ازم پنهون نکنی! ــ خیلی بدی شهاب! هردو روی پله نشستند. مهیا سرش را به بازوی شهاب تکیه ‌داد. ــ خیلی دلم برات تنگ شده بود شهاب... شهاب بوسه ای روی موهای مهیا کاشت. ــ نه به اندازه ی من! مهیا لبخندی زد.شهاب، دستان مهیا را در دستش گرفت. که با دیدن دست مهیا بانگرانی گفت: ــ دستت چشه؟! مهیا، دلیلی برای گفتن حقیقت، نداشت. ادامه👇
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۰۶ سلام نمازش را داد و به سجده رفت...بوی گلاب سجاده اش، ا
👆ادامه قسمت ۱۰۶ 👇 مهیا، دلیلی برای گفتن حقیقت، نداشت. ــ هیچی با چاقو برید. از بس به تو فکر میکنم، هوش و حواس نمونده برام. ــ چرا اینجوری پانسمانش کردی؟! خیلی بد بریدی؟! ــ نه مامان پانسمانش کرده. میدونی که... خیلی حساسه!! ــ یعنی من نمیتونم تورو چند روز تنها بزارم؟! باید یه بلایی سر خودت بیاری!! مهیا لبخندی زد. ــ خب تنهام نزار... شهاب بینی اش را آرام کشید. ــ نه بابا... امر دیگه ای نداری؟! ــ فعلا نه! شهاب خندید و سر پا ایستاد. ــ من دیگه برم. ــ یکم دیگه بمون شهاب! ــ نه خانمی نمیشه. الانشم نباید میکشوندمت پایین، ولی دیگه نتونستم. بوسه ای روی پیشانی مهیا کاشت.... _شبت خوش! بیرون رفت و در را بست.مهیا به اتاقش برگشت. صدای موبایلش آمد. ــ پرده اتاقتو بکش. مهیا به طرف پنجره رفت. شهاب بیرون ایستاده بود.پرده اتاقش را کشید. روی تخت دراز کشید...که پیام دیگری برایش آمد. ــ آفرین! دیگه این پنجره رو باز نکن، تا من براش یه فکری بکنم. مهیا، لبخند عمیقی زد. آنقدر خوشحال بود، که سریع چشمانش گرم شدند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
👆ادامه قسمت ۱۰۶ #جانم_میرود👇 مهیا، دلیلی برای گفتن حقیقت، نداشت. ــ هیچی با چاقو برید. از بس به
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۷ موبایلش زنگ خورد. ــ اومدم شهاب! یه لحظه صبر کن... ــ عزیزمن، نیم ساعت پیش هم همین رو بهم گفتی خب... مهیا خندید. ــ نه... به خدا اومدم دیگه. کیفش را برداشت. ــ مامان من رفتم. مهلا خانم، سبد به دست به طرفش آمد. ــ به سلامت مامان جان! خوش بگذره... ــ خداحافظ بابا! ــ بسلامت باباجان! به شهاب سلام برسون. ــ سلامت باشید. امروز، طبق قولی که شهاب به او داده بود؛ باید بیرون می رفتند. در را باز کرد. شهاب را دید، که در ماشین کلافه به ساعتش نگاه می کرد.به طرف ماشین رفت. در را باز کرد و سوار شد. ــ سلام! ـ علیک سلام! خسته نباشید. یه ساعت دیگه تشریف می آوردید... مهیا، سبد را جلوی پاهایش گذاشت. ــ خب چیکار کنم دیگه... روسریم درست نمیشد. شهاب دنده را عوض کرد. ــ نمیدونم شما دخترا، غیر از این بهونه چیز دیگه ای ندارید؟!؟ مهیا با اخم به سمت شهاب برگشت. ــ ما دخترا؟؟ وایسا ببینم تو از کجا میدونی این بهونه ی ماست؟! مگه کی بهت گفته؟! هان؟! ــ خب تو بهم گفتی... زن سابقم هم میگفت. میدونی چند بار هم نامزد کردم؛ که بعد بهم خورد. اونا هم این بهونه رو میگفتن... مهیا، مشت محکمی به بازوی شهاب زد. ــ خیلی بدی شهاب! شهاب بلند خندید. ــ خب عزیز دلم! مثلا غیر از تو، مریم دیگه! قراره تا کی من این بهونه رو بشنوم! مهیا چشم غره ای برای شهاب رفت. ــ اگه بفهمم، زنی غیر از من، تو زندگیت هست؛ هم تورو هم اونو میکشم. ــ خب راستش هست. مهیا با صدای بلندی گفت: ــ شهاب!! ــ خب عزیز دلم! مامانم و مریم چه کارند پس تو زندگیم؟! ــ شهاب خیلی داری حرصم میدی ها! شهاب دست مهیا را گرفت و روی دنده گذاشت. ــ حرص میخوری با مزه میشی! مهیا، به علامت قهر رویش را به سمت مخالف برد.شهاب ماشین را روبه روی رستوران نگه داشت. ــ خانومی پیاده شو شام بخوریم. دارم از گشنگی تلف میشم. هردو از ماشین پیاده شدند. شهاب به سمت مهیا رفت و دستش را گرفت و وارد رستوران شدند. گارسون آن ها را راهنمایی کرد و روی یک میز نشستند.بعد از سفارش شام، شهاب، دوباره شروع کردبه سربه سر گذاشتن مهیا...شامشان را با کلی شوخی وخنده خوردند. بعد از حساب کردن میز، از رستوران خارج شدند. مکان بعدی، به انتخاب مهیا، امامزاده علی ابن مهزیار بود.مهیا، با دیدن مناره ها لبخندی زد. شهاب ماشین را پارک کرد. بعد به سمت مهیا آمد و سبد را از او گرفت؛ و دست به دست هم به سمت امامزاده رفتند. کنار در ورودی از هم جدا شدند.بعد از ورود، شهاب به سمت مهیا رفت. سلامی دادند و به سمت مزار شهدای مدافع حرم، رفتند. کنار مزار شهید علی ظهیری، نشستند. بعد از خواندن فاتحه، شهاب بوسه ای بر سنگ مزار زد و سرش را روی مزار گذاشت.مهیا احساس کرد باید شهاب را کمی تنها بگذار. آرام گفت: ــ شهاب! من یکم میرم اونور... ــ باشه عزیزم. شهاب، به این تنهایی نیاز داشت و چه خوب که مهیا او را درک کرد. مهیا، همان جای قبلی فرش را پهن کرد و نشست. فلاکس چایی و لیوان ها را گذاشت و ظرف خرما و کیک خرمایی را درآورد. به عقب برگشت و نگاهی به شهاب انداخت. از دیدن شهاب کنار مزار شهدای مدافع حرم، دوباره دلش لرزید. لبخند غمگینی زد و به کارش ادامه داد. چشمانش را بست و به گذشته برگشت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۰۷ موبایلش زنگ خورد. ــ اومدم شهاب! یه لحظه صبر کن... ــ
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۸ ــ به چی فکر میکنی؟! مهیا لبخندی به شهاب زد. ــ قبول باشه! شهاب کنار مهیا نشست. ــ قبول حق حاج خانوم! نگفتی به چی فکر میکردی، که اینقدر غرق شده بودی؟! مهیا، لیوان چایی را برداشت و مشغول ریختن چایی شد. ــ به این فکر می کردم که آخرین بار با چه آشفتگی، اومدم اینجا؛ والان با، چه آرامشی... لیوان را به سمت شهاب گرفت. شهاب چایی را از دستش گرفت. اما دستش را رها نکرد. ــ دوست داری بازم تنبیه بشی؟! مهیا با تعجب به شهاب نگاه کرد. ــ چیه؟! چرا اینجوری نگاه میکنی! گفتم بازم دوس داری تنبیه بشی؟! ــ چ... چرا؟! من که کاری نکردم! شهاب آرام دستش را نوازش کرد. ــ که باچاقو برید...؟! مهیا نگاهی به دستش انداخت. ــ باور کن با چاقو برید! ــ بعد چون مامانت حساسه، اینجوری برات پانسمان کرده؛ نه به خاطر اینکه رفتی بیمارستان و دستت بخیه خورده! مهیا، بغض در گلویش نشست.فکر اینکه شهاب با بخواهد با او بد رفتار کند، عذابش میداد. ــ شهاب! من فقط نمیخواستم نگران بشی... ــ ولی باید حقیقت رو بهم میگفتی. بهم میگفتی که زن عموم چه حرفایی بهت زده! تو باید این حرف ها رو به من میگفتی؛ نه مریم! مهیا سرش را پایین انداخت. شهاب نگاهی به مهیا انداخت. فقط خدا میدانست وقتی مریم برایش تعریف کرده بو‌د؛ چقدر عصبی شده بود و چقدر نگران مهیا شده بو‌د. همسرش تمام زندگیش، بیمارستان بوده و دستش، بخیه خورده بود. ــ مهیا! خانمی! سرت رو بالا بگیر ببینم. مهیا، سرش را بالا برد و در چشمان شهاب، خیره شد. ــ قول بده؛ دیگه از من چیزی مخفی نکنی... تو زن منی! یعنی الان من از همه به تو نزدیکترم. تو هم همینطور. تو مشکلاتت و اتفاقاتی که برات اتفاق میفته رو، به من نگی؛ به کی بگی؟!خود من چند بار اومدم و باتو دردودل کردم یادته؟! مهیا سری تکان داد. ــ خب؛ من نمیخوام ذهنت رو مشغول کنم..... تو سرت شلوغه،... کارت سخته... ــ مهیا جان! خانمی؛ هر چقدر سرم شلوغ باشه و کارم سخت، سخت باشه؛ وظیفمه وقت برای همسرم بزارم. اگه وقتش رو نداشتم؛ هیچوقت جلو نمیومدم و ازت خواستگاری نمی کردم. قول بده که چیزی از من مخفی نکنی! ــ قول میدم! ــ خداروشکر... شهاب، مشغول نوشیدن چایی اش شد. مهیا، ذهنش مشغول اتفاق چند روز پیش بود....نمیدانست در مورد حرف های نازنین چیزی به او بگویید یا نه؟! میترسید به او نگوید و دوباره اتفاقات قبل پیش بیاید.... او تازه داده بود، که چیزی را مخفی نکند. ـــ شهاب! ــ جانم؟! ــ من یه چیزی رو ازت مخفی کردم. شهاب، اخمی کرد. ــ نه...نه... یعنی تازه اتفاق افتاده. وقت نشد بگم. شهاب با دیدن استرس مهیا، دستان سردش را در دست گرفت. ــ بگو خانمی؟! ــ چند روز پیش، یکی از دوستام رو، دیدم. دوستم نازنین. نمیدونم میشناسیش یا نه؟! باآمدن اسم نازنین اخمی بین ابروهای شهاب افتاد. ــ خب؟! ــ اون، به خاطر یه اتفاقی، مجبور شد بره کرج! ولی اون رو بهم گفت، که به خاطر نجات زندگی من، اومده بود اهواز! ــ نجات زندگی تو؟! ــ آره! اومد کلی چرت وپرت گفت و رفت. ــ چی گفت؟! ــ مهم نیست چی گ... ــ مهیا! چی گفت؟! مهیا، دوست نداشت، این حرف ها را به زبان بیاور‌د؛ اما مجبور بود. ــ گفت که... تو به درد من نمیخوری... تو اون آدمی که نشون میدی نیستی... و از این حرفا... ــ تو باور کردی؟! ــ این چه حرفیه شهاب! من فقط کنجکاو شدم که، نازی برای چی این حرفا رو زده؟! اصلا مگه تورو میشناسه؟! شهاب نفس عمیقی کشید. دستای مهیا را نوازش کرد. ــ یه روز همه چیز رو برات تعریف میکنم. مهیا، با نگرانی به شهاب، چشم دوخت. شهاب لبخندی زد و دستانش را دور شانه های مهیا حلقه کرد. ــ اینجوری نگام نکن... من بهت نگفتم؛ چون دوست نداشتم ذهنیتت نسبت به دوستت خراب بشه. ولی ازت یه خواهشی دارم؛ مهیا... ــ چی؟؟ ــ نه جواب تلفن هاش رو بده... نه حضوری ببینش! اصلا نمی خوام باهاش ارتباطی داشته باشی... مهیا، سرش را به شانه ی شهاب تکیه داد. ــ خودم هم،.. دیگه دوست ندارم ببینمش... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۷۰🌷 🌿شرحي عارفانه
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۷۷۱🌷 🌿شرحي عارفانه بر زيارت آل يس🌿 🔶"وان محمدا عبده ورسوله لا حبیب الا هو و اهله"🔶 💠مولایم! شهادت می دهم که محمد بنده خاص خدا و رسول گرامی اوست و دوست و حبیبی به غیر او و اهل بیتش نیست. شهادت می دهم محمد عبد خدا و فانی در وجود حضرت حق است ، از خود سخنی نمی گوید مگر اذن پروردگارش پشتوانه آن سخن باشد. 💠شهادت می دهم رسول پروردگار تو ، حبیب من است و او که خود حبیب من است ، اهل بیتش نیز حبیب من اند . 💠مولایم! بیش از آنکه خانواده ام را دوست بدارم حبیب خدای تو را دوست دارم و تو را بر این حب قلبی ام شاهد می گیرم. 💠مولایم ! تورا شاهد می گیرم که شریعت حرف اول زندگی من است. زیرا دین ، سخن حبیب خداست ، اوست که خیر وشر زندگی ام را تعیین می کند. 💠مولایم! حب نسبت به رسول الله ماورای تعلقات دنیایی من است زیرا هیچگاه تو را به دوست داشتن پدر و مادر و همسر و فرزندانم شاهد نمی گیرم اما تو را بر محبتم نسبت به رسول الله شاهد می گیرم و در این شهادت می گویم حبیب خدای جهان آفرین ، حبیب من گنهکار نیز هست. 💠مولایم! در پس پرده ی هر شهادتی و در هر اعلام محبتی تولی و تبرایی پنهان است .هر کسی که از دوستی اهل بیت روگردان است در دایره محبت من جای ندارد زیرا زائر آل یس در دل، محبت کسی را می نشاند که محبت خدا در دلش باشد. 💠مولایم! در این فراز عبارت"اهل " مرا بر آن داشت تا تقاضا کنم که به من اهلیت همراهی با پیامبر و آل پیامبر را عطا کنی تا با این اهلیت شباهتی میان رفتار و کردار من با سیره نبوی باشد. 💠آن کس که از پیامبر جدا شود از محدوده محبت حق خارج می گردد. 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ✘ سبک زندگی خود را با حوادث آخرالزمان تنظیم کنید! حوادث منطقه، حوادث نهایی آینده ساز جهان است! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
یاد خدا ۵۶.mp3
12.12M
مجموعه ۵۶ | √ مواقعی که اگر انسان در آن بزنگاه خود را به «یاد» نرسانده، و از ابزار «ذکر» کمک نگیرد «خطر از دست دادن ایمان» و «سقوط در ورطه‌ی هلاکت» به شدت تهدیدش می‌کند، را در این پادکست می‌آموزیم! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Ziyarat Masjid Azam Kufe(1403-01-07) Kufe.mp3
12.29M
🔈 * طور سینین در قرآن اشاره به شهر کوفه دارد. [00:37] * «دَکَّةُ القضاء» مکانی در مسجد کوفه که محل قضاوت‌های امیرالمومنین (علیه السلام) بود. [3:08] * مسجد کوفه یادآور مظلومیت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و تن دادن به صلح با معاویه است. [3:40] * موضع رأس الحسین (علیه السلام) در دارالاماره کوفه [5:55] * اولین نماز جمعه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) در مسجد کوفه خواهد بود.[7:14] * نقلی از کشتی حضرت نوح و دعای ایشان بر وارد شوندگان به مسجد کوفه [9:03] * نماز خواندن همه پیامبران در مسجد سهله [12:00] * ارزش شگرفِ انفاق در مسجد کوفه [12:40] * محل وقوع توبه حضرت آدم در زمین [14:44] * زید شهید کیست؟ [16:20] * نحوه خواندن نماز مسجد کوفه طبق فرمایش امام صادق (علیه السلام) [18:08] * اولین شهدای کربلا و مدفون در مسجد کوفه [21:19] ⏰ مدت زمان: ۲۳:۵۹ 📆 ۱۴٠۳/٠۱/٠۷ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Sabokbalie Za`ere Emam Hosein Alayhesalam(1403-01-10)Karbala Mo`alla.mp3
20.53M
🔈 * افتخار زمین کربلا بر زمین مکه؛ تنها زمینی که در اهوال قیامت دگرگون نمی شود [3:28] ⚜ ویژگی‌های خاصی که خداوند به امام حسین (علیه‌السلام) اختصاص داد: [7:05] 1⃣ خوردن خاک تربت او نه تنها حرام نیست بلکه موجب شفا است 2⃣ استجابت دعا بدون هیچ شرطی تحت قبه 3⃣ قرار گرفتن امامت و مهدی موعود (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه) در فرزندان حضرت 4⃣ حساب نشدن ایام زیارت از عمر زائر * عشق وصف‌ناپذیر و سوز و گداز شهدای کربلا [11:38] ⚜ اگر تنها یک دعای مستجاب داشته باشیم، چه حاجتی بخواهیم؟ [15:30] * امام صادق (علیه‌السلام): تمام گناهان زائر امام حسین (علیه‌السلام) زیر اولین قدمش از درب منزل آمرزیده می‌شود [20:21] * خطاب خداوند به زائران در حرم امام حسین (علیه‌السلام): بنده من، از من بخواه تا اجابت کنم [25:23] * عشق بازی ابدی خداوند با امام حسین (علیه‌السلام) [26:51] * آنگاه که حضرت علی اصغر (علیه‌السلام) به میدان آمد ... [29:36] ⏰ مدت زمان: ۴۰:۲۳ 📆 ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_6039562009245128258.mp3
2.06M
🔸 سیری در فضائل بی‌انتهای ذکر شریف صلوات 🎧 قسمت یازدهم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
| دعای مکرر امام سجاد علیه‌السلام در شب بیست و هفتم رمضان | ✍ فقــط کسی آماده‌ی پریدن است، که دویده و رنجها برده، تا همه‌ی زنجیرها را یکی یکی بگشاید! ➖ تنها رویِ کسی، به‌سمت آسمان، معطوف می‌شود و گیر می‌کند که؛ قبلاً تمامِ توجه خود را از زمین، آزاد کرده باشد! 🌟 خدایا امشب، سمتِ توجهمان را، به سویِ چشمان خویش بگردان، و ما را از زمین و جلوه‌هایش بمیران، و با آسمان و جلوه‌هایش پیوند بده ! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌹 لحظه ے ،با ذڪر تو غوغا میڪنم صورتم را با زلال اشک زیبامیڪنم یاد آن ساعٺ بیفتم ڪه ڪسے آبت نداد روزه را باروضه‌هاے تشنگے وا میڪنم😔 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ سلطانـی و ما رعیٺ ملک تو رضاییـم همواره در این سلطنتٺ جمله گداییم کی تحفه شاهـانه به پابوس تو گیریم ما منتظر تذکره کرببلاییم رضا جان 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
یا مهـ❤️ـدے جانم(عج) عهد بَستَم نفَسَم باشے و من باشم و تُو... اے ڪہ بے‌ تو نفَسَم تَنگ و دلَم تَنگ‌تر اَست... 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمضــان مےگـــذرد بــا همه‌ے زيبــایـے اے اَجَــل داغ مُحَــــرَّم بـہ دلــم نگـــذارے •| •| •| •| @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
در ماہ خدا حین دعا کاش میداد ندا هــاتفے از عرش خدا کہ پس از ماہ محرم، همہ ےسینہ زنا همہ مهمان ابالفضل ، اربعین کرب و‌ بلا ان شاءالله @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی آنلاین - گفتی که بهت اجازه میدم در بزنی - محمود کریمی.mp3
5.01M
🌙 🍃گفتی که بهت اجازه میدم در بزنی 🍃گفتم به دلم باید براش پر پر بزنی 🎤حاج 👌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا