eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
من وشش گوشه ی تان صبح قراری داریم دلبری کردن ازاونازکشیدن بامن نمک سفره ی قلبست سرصبح السلام ای تن صدپاره ی بی غسل وکفن صبحتون حسینی 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ ای ڪاش همیشه یاورتــ باشم من در وقت ظہــور، محضرتــ باشم من ھر چند که نامه ام سیاهـــ است ولــی بگـــذار سیاه لشڪرتــــ باشم من 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
جــــهان با خنــده هایت صـــورت زیبـــاترے دارد... بخـــند ایـن خنده هاے مــــاه کــــلے مـشتــــرے دارد... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
‍ ↫صد جلوہ حیاست⇣ پیڪر خاڪے تان••• ↫لبخند خـــدا⇣ مقام افلاڪے تان••• ↫با چــادرتان⇣ مدافعان حرمید••• ↫احسنت بر این حجاب⇣ و بر پاڪے تان••• @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۴ مهیا در میان هق هق اش، ناخواسته چیزی به زبان آورد،..
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۵ ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟! شهاب در حالی که حلقه های خیار را روی چشمان مهیا می گذاشت، گفت: ــ تو ماموریتای اولم؛ به خاطر اینکه باید چند شب بیدار میموندیم، چشامون سرخ میشدن و سوزش بدی پیدا می کردند. یکی از فرمانده ها اینکارو برامون انجام می داد. مهیا لبخندی روی لبش نشست. ــ حالا میدونی اون از کجا یاد گرفته؟! ــ از کجا؟؟ ــ ازش پرسیدم. گفت که خانمش همیشه اینکارو می کرد. ــ چه عاشقانه! شهاب که کارش تموم شده بود، ظرف را روی پاتختی گذاشت و پتو را روی مهیا کشید. ــ چیکار میکنی شهاب؟! ــ هیچی! بگیر بخواب! مهیا می خواست از جایش بلند شود. ــ نه... شهاب! اما شهاب مهیای نیم خیز شده را دوباره روی تخت خواباند. و از جایش بلند شد. ــ کجا میری شهاب؟! شهاب چراغ های اتاق را خاموش کرد و دوباره سر جایش نشست و دستان مهیا را در دست گرفت. ــ جایی نمیرم کنارتم...تو راحت بخواب ــ اما مـ... ــ اما و اگر نداره بخواب! مهیا در برابر زورگویی و نوازش های عاشقانه شهاب، دوام نیاورد و کم کم چشمانش گرم خواب شد.شهاب با چشمان نم دار؛ به مهیا خیره شده بود. نمی دانست چطور نبودنش را برای یه مدت تحمل کند.رفتن به سوریه، یکی از آرزوهای بزرگش بود و از اینکه حضرت زینب(س) او را طلبیده بود؛ از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. اما دوری از مهیا قلبش را به درد آورده بود... با دیدن دست های کوچک مهیا در دستان بزرگش، لبخندی به این منظره زد. احساس خوبی داشت؛ از اینکه کنار مهیا نشسته و این احساس مالکیت به او غرور خاصی می داد. موهایش را نوازش کرد. ده دقیقه... بیست دقیقه...نیم ساعت... یک ساعت...زمان می گذشت و شهاب همانطور خیره به چهره مهیا، مانده بود. دل کندن از این دختر، برای او مرگ را تداعی می کرد. در آرام باز شد. ــ شهاب مادر... ــ بیا تو مامان! شهین خانوم وارد اتاق شد. با دیدن مهیا و شهاب لبخندی زد و با صدای آرومی گفت: ــ خوابید؟! ــ آره...! ــ مهلا میگه از دیشب که رفتند؛ مهیا تا صبح تو بالکن فقط گریه کرده... حتی یه دقیقه هم نخوابیده بود! شهاب نگاهش را از مادرش گرفت و به مهیا دوخت. ــ خیلی اذیتش کردم... خیلی... مهیا تکانی خورد که حلقه های خیار از روی چشمش افتادند. شهاب آن ها را برداشت و توی ظرف گذاشت. ــ عزیزم... نگاه کن چشماش رو چیکار کرده... مادر این دختر خیلی دوستت داره! شهاب آرام چشم های مهیا را نوازش کرد. ــ این دختر تموم زندگیمه مامان! فکر نمیکردم یه روز عاشق بشم و بخوام ازدواج کنم. ولی مهیا؛ تمام معادلاتمو به هم زد. الآن هم برام سخته اینجا بزارمش برم... همه وقت نگرانشم! شهین خانوم از غم صدای پسرش، آهی کشید. ــ مادر جان، کمتر از یه ساعت دیگه باید بری... ــ میدونم مامان! و شهاب به این فکر کرد، که چقدر زمان در کنار مهیا سریع می گذرد. ـــ مهیارو بیدار کن... ــ مامان! ــ جانم؟! ــ من همینجا با مهیا خداحافظی میکنم. نمیزارم بیاد پایین؛ حالش خوب نیست. لطفا به بقیه بگو، بعد رفتنم زخم زبون نزنن!! ــ باشه عزیزم! ــ مامان، اگه برگشتم و فهمیدم یکی با حرفاش و کارش تن زنمو لرزونده؛ یا اشکشو درآورده؛ باور کن به مولا علی(ع) قسم، نابودش میکنم... خودتون هم میدونید منظورم با کیه!! شهین خانم بوسه ای بر موهای پسرش گذاشت. ــ قربونت برم مادر! مهیا برای من با مریم فرقی نمیکنه... قبل از اینکه عروسم باشه؛ دخترمه... نگران نباش...! 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۵ ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟! شهاب در حالی که حلقه های خ
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۶ مهیا، با شنیدن نجوا های شهاب؛ آرام تکانی خورد... نمیتوانست چشمانش را باز کند. خستگی و بی خوابی بر او غلبه کرد، و دوباره به خواب رفت. اما با شنیدن صحبت های شهاب تکان بدی خورد و سریع در جایش نشست. ــ خانمی یکم دیگه باید برم... نمیخوای بیدار شی؟! شهاب غرق در چشمان مهیا بود.مهیا نگاهش پریشان به صورت و لباس نظامی شهاب، در چرخش بود. با بغض زمزمه کرد: ــ چرا گذاشتی بخوابم... شهاب صورت مهیا را نوازش کرد و با لبخند گفت: ــ دوست داشتم بشینم یه دل سیر نگات کنم. ــ خیلی خودخواهی! الان دیگه میری...پس من کی یه دل سیر نگات کنم؟! دل شهاب از حرف مهیا گرفت. آرام دست های مهیا را گرفت و فشرد. ــ ان شاء الله برگشتم؛ بشین یه دل سیر نگام کن... خوبه؟؟ ــ طولش نمیدی دیگه؟؟ ــ زود برمیگردم! ــ قول بده شهاب! شهاب لبخند تلخی زد بوسه ای بر پیشانی عزیز دلش کاشت و گفت: ــ قول میدم زود برگردم! هر دو در چشمان هم خیره شدند و غرق چشمان مشکی هم که در آن ها عشق و غم و شوق موج می زد، غرق شده بودند. که با صدای مریم به خودشان آمدند. ــ داداش! آقا آرش دم دره... مهیا متوجه منظور مریم نشد و سوالی به شهاب نگاهی کرد. شهاب لبخندی زد و برایش توضیح داد. ــ آرش دوستمه قراره باهم بریم! مهیا با چشمان اشکین به شهاب خیره شد. ــ یعنی الان می خوای بری... ــ آره... ــ چرا اینقدر زود؟! ــ زود نیست خانمی! ــ کاشکی نمی خوابیدم! شهاب قطره ی اشکی که بر روی گونه مهیا سرازیر شد را، پاک کرد. ــ قرارمون این بود؛ گریه زاری نداشته باشیم... ــ سخته بخدا...سخته شهاب... شهاب مهیا را آغوش کشید. ــ میدونم خانومم... ولی باید برم... اگه الان نرم، شرمنده امام حسین_ع میشم.نمیتونم بمونم. مهیا با دستانش جلوی دهانش را گرفت تا صدای گریه اش به گوش شهاب نرسد. شهاب که متوجه شد؛ دستان مهیا را از جلوی دهانش برداشت. ـــ گریه کن! هر چی دوس داری بگو! ولی بعد اینکه من رفتم، حق نداری گریه کنی غصه بخوری... فهمیدی؟! با هر حرف شهاب شدت گریه های مهیا بیشتر می شد. با گذشت ثانیه ها احساس میکرد که قلبش را از جسمش جدا می کندند. با دیدن بی قراری های مهیا، نم اشک در چشمان شهاب نشست و چند بار پشت سر هم بوسه ای بر موهای مهیا گذاشت. مهیا هق هق می کرد. لبانش را محکم روی هم فشرد، تا حرفی نزد... تا نگویید نرو... آنقدر در آغوش امن شهاب گریه کرد؛ تا آرام شد. شهاب بازوان مهیا را گرفت و او را از خود جدا کرد و از جایش بلند‌ شد. ــ مهیا! خانمی! دیگه دیر شد. باید برم. مهیا سری تکان داد و از جایش بلند شد. سریع روسریش را سرش کرد و چادرش را برداشت، تا سر کند که شهاب دستش را گرفت. ــ نمی خواد سرت کنی... مهیا با تعجب به شهاب نگاه کرد و آرام گفت: ــ شهاب کلی مرد پایینه! انتظار نداری که بدون چادر برم پایین؟! شهاب چادر را از دستان مهیا گرفت و روی تخت گذاشت. ــ اصلا قرار نیست شما برید پایین خانوم! ــ یعنی چی؟! ــ یعنی اینکه شما همینجا با من خداحافظی میکنی... ــ اما شهاب...! ــ اما بی اما! مهیا دلخور سرش را پایین انداخت و خود را مشغول بازی باحلقه اش کرد. شهاب دستی زیر چانه ی مهیا گذاشت و سرش را بالا آورد. ــ برام سختش نکن مهیا! نمیخوام موقع رفتن جلوی چشمام باشی وقتی کبودی و سرخی چشماتو میبینم بیشتر از خودم بدم میاد.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۶ مهیا، با شنیدن نجوا های شهاب؛ آرام تکانی خورد... نمیتو
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۷ مهیا، غمگین سرش را پایین انداخت. نمی توانست اعتراضی کند.شهاب بوسه ای روی پیشانی اش کاشت. ــ مهیا قول بده مواظب خودت باشی! مهیا با بغض آرام گفت: ــ قول میدم! شهاب از بغض مهیا، دلش لرزید. ــ قول بده مواظب خودت باشی!! ــ قول... میدم! ــ مهیا خانمی جان! عزیزم مواظب خودت باش! نزار اونجا همیشه نگرانت باشم. من سعی میکنم زود به زود بهت زنگ بزنم. اگه زنگ نزدم هم نگران نشو... باشه؟! ــ چطور نگران نشم شهاب! ــ میدونم سخته عزیز دلم! با صدای مریم که کمی عصبی بود، ازهم جدا شدند. ــ شهاب بیا دیگه! اینقدر اذیت نکن این دخترو... حالش خوب نیست! ــ اومدم! تو نمی خواد داد بزنی... روبه مهیا کرد و موهای پریشانش را از روی پیشانی اش کنار زد. ــ نگا خواهرم هم بیشتر از اینکه هوام منو داشته باشه، هوای تورو داره!! مهیا لبخند تلخی زد...با شنیدن صدای بوق ماشین، شهاب خم شد و کوله اش را براشت. ــ خداحافظ خانمی! دستان مهیا را فشرد و به طرف در رفت. اما سر جایش ایستا‌د سریع برگشت بوسه ای بر سر مهیا گذاشت و سریع از اتاق بیرون رفت. مهیا بهت زده خیره به در ماند.... باورش نمیشد، که شهاب رفته باشد. همه چیز سریع اتفاق افتاد. چند قدم به عقب برگشت و خودش را به پنجره رساند. پرده را کنار زد و به بیرون خیره شد.با دیدن شهاب، در حال خداحافظی با مادرش و بی قراری شهین خانم اشک هایش روی گونه های سردش؛ سرازیر شدند... شهاب از زیر قرآن رد شد و قبل از اینکه از در خارج شود، نگاهی به پنجره اتاقش انداخت که با دیدن مهیا با چشمان اشکین سریع سرش را پایین انداخت و سوار ماشین شد. با حرکت ماشین و کاسه ی آبی که مریم پشت سر شهاب ریخت؛ مهیا باور کرد که شهابش، همسرش، رفته است... اشک هایش تند تند گونه های سردش را میپوشاندند. سرگیجه گرفته بود؛ چشمانش را محکم بست، تا شاید کمی از سرگیجه اش کم شود. اما فایده ای‌نداشت. حالش بدتر شده بود. چشمانش سیاهی می رفتند. دیگر تعادلی نداشت و نتوانست روی پا بماند. بر روی زمین افتاد و فقط فریاد مریم را شنید. چشمانش کم‌کم بسته شدند و آخرین تصویری که دید، مریم بود که در را باز کرد و سریع به سمتش آمد. مریم به محسن خیره شده بود، که سعی در آرام کردنش میکرد. اما این طور دلش آرام نمیگرفت. ناخودآگاه چشانش به پنجره ی برادرش کشیده شد، که با دیدن مهیا که اصلا حال مساعدی نداشت بلند گفت: ــ یا حسین_ع! سریع دستانش را از دست های محسن بیرون کشید و به طرف اتاق شهاب دوید. بقیه با دیدن مریم پشت سرش دویدند. مریم پله هارا سریع بالا رفت در اتاق را باز کرد، با دیدن مهیا که روی زمین بیهوش شده بود؛ جیغی زد و به طرفش دوید. سر مهیا را روی پاهایش گذاشت. ــ مهیا... مهیا جواب بده... مهیا... محمد آقا به طرف مریم آمد و با نگرانی گفت: ــ زنگ زدیم آمبولانس داره میاد! ــ بابا بدنش سرده، رنگش سفید شده؛ نکنه اتفاقی براش افتاده باشه... از دوری شهاب دق میکنه! و دوباره سر مهیا را در آغوش گرفت. **** شهاب نگاهش را به بیرون دوخت.... دلش عجیب برای مهیا تنگ شده بود. در همین یک ساعت دوریش طاقت فرسا بود. دلشوره ی عجیبی داشت. از وقتی که‌حرکت کرده بودند؛ تا الان دلشوره داشت. چند بار هم به آرش گفته بود.که آرش به او گفت رسیدیم سوریه با خانواده اش تماس بگیرد؛ شاید آرام شود. با صدای آرش به خودش آمد. ــ کجایی پسر دو ساعته دارم باهات حرف میزنم. شهاب دستی به صورتش کشید. ــ شرمنده آرش! دلشوره عجیبی دارم اصلا نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم یا خودمو مشغول کنم. ــ نگران نباش! رسیدیم سوریه هم زنگ بزن از نگرانی دربیار خانوادتو... هم دلشورت آروم میگیره! شهاب ان شاء الله گفت. و دوباره نگاهش را به بیرون دوخت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۸۳🌷 🌿شرح دعای اما
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۷۸۴🌷 🌿شرح دعای امام رضا علیه السلام🌿 🔶‌‌«اللَّهُمَّ وَ اجْعَلْ ذَلِک لَنَا خَالِصاً مِنْ‏ کلِ‏ شَک‏ وَ شُبْهَةٍ وَ رِیاءٍ وَ سُمْعَةٍ حَتَّى لَا نَعْتَمِدَ بِهِ غَیرَک وَ لَا نَطْلُبَ بِهِ إِلَّا وَجْهَک‏» «خدایا! درخواست‌های ما را از هر شک، شبهه، ریا و سمعه‌ای خالص گردان تا به واسطه امام زمان (عجل الله فرجه) غیر از تو به کسی اعتماد نکنیم و جز وجه تو را طلب ننمائیم»🔶 🔴آفات بزرگ 💠چهار آفت بزرگ،دوستان امام عصر (علیه السلام) را تهدید می‌کند: ♨️شک: ⭕️اگر خواهان دستیابی به مقامات متعالی هستیم، نباید برای وصول به مقصودمان شک کنیم. ⭕️اجازه نداریم در هنگام زیارت خواندن و عرض ادب کردن، به جواب سلام دادن امام علیه‌السلام تردید داشته باشیم، مگر می‌شود حضرت از امر واجبی صرف نظر کند؟ ⭕️اجازه نداریم در زمان توسلها و تضرّع‌ها، در لطف و احسان آن رحمت واسعه خداوند شک نمائیم؛ مگر می‌شود او دعوتمان کند، به ما اجازه اشک و ناله بدهد و در را به رویمان باز نکند؟ ⭕️اجازه نداریم در کنار عرض ارادت‌ها و خدمت‌هایمان برای امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه در دلمان تردید راه دهیم که این امور حاصلی ندارد و به نتیجه‌ای نمی‌رسد! ⭕️باید باور داشته باشیم امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه ولّی است و تمام توفیقات جزئی و کلّی زندگیمان به لطف و عنایت اوست: «بِیمْنِهِ‏ رُزِقَ‏ الْوَرَى»پس اگر برای قرب او طالبِ صادقی باشیم، به وصالش نائل می‌شویم. ⭕️اگر به جدّ درخواست کنیم و صادقانه طلب نمائیم، امام علیه‌السلام خواسته‌هایمان را برآورده می‌سازد. ⭕️قضای حاجات ما برای او کاری ندارد، زیرا امام دارای مقام ولایت امر است. او صاحب الامر است و عالم امر در تصرف اوست:«‌إِذا أَرادَ شَیئاً أَنْ‏ یقُولَ‏ لَهُ کنْ فَیکون»«کارش این بس که مى‏‌گوید: «باش»؛ پس [بى‌‏درنگ‏] موجود مى‌‏شود»‌ ⭕️شک نکنیم اماممان می‌‌تواند در کمتر از لحظه‌ای درخواست‌هایمان را اجابت کند. ⭕️اجازه نداریم در صفات امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه شک کنیم. او «عَینَ‏ اللَّهِ‏ النَّاظِرَة» است، باید یقین داشته باشیم همواره ما را می‌بیند و به ظاهر و باطن ما واقف است. ⭕️از مرحوم بهلول پرسیدند چه کنیم تا خدمت حجّت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه شرفیاب شویم؟ ایشان فرمودند:‌ دیدار امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه آن قدر مهم نیست که دیدن ایشان مهم است. ⭕️در «دیدار» تنها یک لحظه حضرت را می‌بینید، امّا در «دیدن»‌ به این مسئله توجه دارید که حضرت دائم شما را می‌بینند. پس به جای تلاش برای یک لحظه دیدار، بکوشید تا خود را از آلودگی‌ها پاک سازید تا هر زمان که امام عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه به شما نظر کردند آلوده نباشید. ⭕️خیلی‌ها امیرالمؤمنین علیه‌السلام را دیدند ولی حضرت ایشان را ندید. خیلی‌ها هم ظاهراً حضرت را ندیده و دائم در نزد او جا داشتند. خیلی‌ها به حضور معصومین رسیدند، ولی این حضور برایشان معیت به ارمغان نیاورد. 💠بکوشیم به طهارت روح و جان برسیم، تا عاشق خالص و طالب صادق باشیم و سعی کنیم تمام اعتقادات و باورهایمان نسبت به امام علیه‌السلام را از هر شک و تردیدی دور نگه داریم، تا در پیشگاه او جایی داشته باشیم و در شمار اعوان و انصارش قرار گیریم. ♨️شبهه ⭕️زمانی برای ما شبهه ایجاد می‌شود که به وسوسه‌های شیطان تن دهیم، آن وقت بعضی از امور حق را به صورت باطل و بعضی از امور باطل را در نظرمان حق جلوه می‌‌دهد. 💠از خدای متعال درخواست می‌کنیم تا قوه تشخیص و قدرت درک ما را بالا ببرد تا در محضر حضرت حجّت، هیچ امری برایمان مشتبه نشود. ... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا بهائیان به دنبال حذف عاشورا از تشیع‌اند؟‌ ✍ برای شناخت فرقه ضاله بهائیت احکام میرزا حسینعلی بهاء را نگاه کنید تا به حقیقت دشمنی بهائیان با اسلام و امام حسین علیه السلام پی ببرید. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😡 حجاب همسرت کجاست؟!!! سخنان تکان دهنده ماموستای اهل تسنن در رابطه با بی حجابی در جامعه... 🍁این روزها که متاسفانه برخی علما و روحانیت ما به اختلال محاسباتی گرفتار شده اند.😭 🚦و گمان می‌کنند تبیین و روشنگری در امر حجاب بازی در پازل دشمن و باعث دو قطبی شدن جامعه می‌شود ، ❗و میدان را برای تاخت و تاز شبکه های جاسوسی دشمن باز گذاشته اند و سکوت کرده اند ،😳 سراغ برخی علمای با غیرت اهل سنت رفته ایم ، ان شاءالله موثر باشد و بتوانیم جامعه را متوجه این فتنه بزرگ کنیم. ... عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 💥وضعیت نابهنجار جامعه نتیجه‌ی جاه‌طلبی مسئولین است. 🇮🇷 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
سیدکاظم روحبخش .mp3
10.93M
🔻تحلیل طرح نور پلیس و مقابله با کشف حجاب... 🔻انتقاد از حوزه علمیه، آموزش و پرورش، صدا و سیما و دولت، در نهایت مظلومیت پلیس ❓و یه سوال: چطور میشه خواستار حجاب هستیم ولی خواستار اخلاق مدنی بین خودمان نیستیم🤔 و براحتی تهمت می‌زنیم به هم! آیا تهمت گناه کبیره نیست؟ توهین به همدیگر در کانال ها گناه نیست؟ یا فقط بی حجابی گناه است؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تشکر و حمایت اکثریت جامعه از فراجا در برخورد با بی حجابی و فحشا و ولنگاری ✅ تشکیل زنجیره انسانی در ساحل میانکاله شهرستان بهشهر در حمایت از مقاومت، طرح نور فراجا و عفاف و حجاب👏👏 👌 حتماً ببینند تا متوجه شوند اکثریت و اقلیت یعنی چه ؟ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ راهگشا ازفرمایشات رهبر درباره ی ورود پلیس به موضوع حجاب برای اونایی که واقعا انقلابی و ولایی هستن😏 نه اونایی که حتی فرمایشات آقا هم براشون مهم نیست و ساز خودشونو میزنن @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
875.3K
✅ فراخوان از مؤمنین 👌 حضور مؤمنانه @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ زندگی در شهر تو زیباترین رویای ماست همهٔ صحن تو پر از گرمای آغوش خداست هر کسی که خاک را زر میکند با یک نگاه خاک درگاه تو بر چشمان زارش توتیاست زائرانت بی طواف خانهٔ حق حاجیند مرقدت بیت الحرام هر فقیر و بی نواست زشت و زیبا ، خوب یا بد در نگاهش درهمند بر سر این سفره کی فرقی میان بنده هاست؟ ناز کردیم و کشیدی ناز ما را از وفا قصهٔ معشوق و عاشق در حریمت جا به جاست 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ دیر گاهیست که ما تشنه ی دیدار تو ایم قد رعنا بنما جمله خریدار تو ایم گر چه با دست و زبان موجب آزار تو ایم گل نرگس نظرے ما همگے خار تو ایم 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
کاش درد نداشتن تان را همه حس می‌کردند کاش می فهمیدیم که ما فقط شما را کم داریم که اگر شما باشید، دیگر غمی نیست!! و وقتی شما نباشید هر چیز دیگری هم باشد باز دنیا دلگیر است ... ▪️یارب فــــرج امام ما را برسان ▫️آن صاحب انتقام ما را برسان @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺
🌹 🌹 👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان سوره مبارکه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
سوره مبارکه از کتاب ترجمه خواندنی قرآن @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕