♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤ ✍ #فصلپنجم ( #عروسیوماهعسل) #قسمتــ72 پنج شنبه عید غدیر عروسی کردیم،دوشنبه ب
✨﷽✨
#یادت_باشد❤
✍ #فصلپنجم
( #عروسیوماهعسل)
#قسمتــ73
در روز آخر سفر اصلا حال خوشی نداشتم،سردرد عجیبیبه سراغم آمده بود.
تازه از حرم به هتل برگشته بودیم که به حمید گفتم:
این سردردخیلی اذیتم میکنه،بی زحمت از داروخونه برام قرص مسکن بگیر.
آن قدر حالم بد بود که به اسم قرصی گرفته بود دقت نکردم،هر روز دو بار قرص می خوردم ولی حالم بدتر می شد.
با خودم گفتم:
قرص هم قرص های قدیم!
وقتی رسیدیم قزوین تازه متوجه شدم داستان از چه قرار است،متصدی داروخانه به خاطر مراجعات زیاد به اشتباه قرص بیماری های عفونی را به جاثی قرص مُسکن به حمید داده بود!
خانه ما در کوچه ای بود که یک سمت آن به۹ خیابان نواب وسمت دیگرش به خیابان هادی آباد منتهی می شد،اکثر خانه ها یک یا دو طبقه بودند.
خانه هایی قدیمی که اکثرشان بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قرمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف تر می پیچید،بویی که هوش از سرم آدم می برد.
حمید خیلی تنها پاسدار ساکن این کوچه بود،برای همین خیلی تاکید می کرد حواسمان به حرف ها ورفتارمان باشد.
انتظار داشت چون ما نمونه یک خانواده پاسدار هستیم باید مراقب رفتارمان باشیم،می گفت:
نکنه بلند بلند حرف بزنی کسی صداتو از پنجره کوچه بشنوه،وقتی آیفون رو جواب میدی آروم حرف بزن،از دست من عصبانی شدی با نگاهت عصبانیتت رو برسون،صداتو نبر بالا که کسی بشنوه.
صدای تلویزیون ما همیشه روی پنج بود،تا حدی در منزل آرام صحبت می کردیم که صاحب خانه خیلی از اوقات فکر میکرد ما خانه نیستیم.
بعد از برگشت در حال جابجا کردن وسایل سفر مشهد بودم که صدای حاج خانم کشاورز زن صاحب خانه را دم پله ها شنیدم:
مامان فرزانه،یه لحظه میای دخترم
از لفظ مامان گفتنش هم متعجب شده بودم و هم خنده ام گرفته بودم،
برایمان یک ظرف غذا آورده بود،به من گفت:
مامان جان،خسته راهید گفتم براتون ناهار بیارم.
تشکر کردم و بعد از گرفتن غذا به خانه برگشتم.
به حمید گفتم:
شنیدی حاج خانم منو چی صدا کرد؟غذای امروزمونم که رسید.
حمید در حالی که که به غذا ناخنک می زد گفت:
آره شنیدم بهت گفت مامان،خیلی خوشم اومد،این نشونه محبت این زن وشوهر به ماست،مونده بودم کیه که به تو بگه مامان فرزانه؟!تو که خودت بچه ای!
سر سفره که نشستیم یاد زرشک پلو با مرغی افتادم که روز اول زندگی بعد از مراسم عروسی خانه خودمان پخته بودم.
بعد از آن چند وعده غذایی که از مراسم تالار اضافه مانده بود را خوردیم که اسراف نشود.
#ادامه_دارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝